دکتر حامد حاجیحیدری؛ فقط ایدهای برای تأمل بیشتر
• عصر روز سه شنبه، هیجده آذر نود و سه، تالار دانشکده علوم اجتماعی دانشگاه تهران، صحنه تهاجم کوبنده دکتر یوسف علی اباذری به پدیده «مرتضی پاشایی» بود. او این پدیده را «مسخره» و «دروغ گو» و موسیقی او را «مبتذلترین موسیقی جهان» و آواز وی را «فالش» توصیف کرد، و مردم و دولت روحانی را هم پیمان در مسیر ابتذال + «فاشیسم» دانست. ایشان از ابتدا تا انتها عصبانی و خروشان بود.
• جلسه به گفتگوی خشمگین و هولناک برخی شرکت کنندگان معترض و دکتر یوسف علی اباذری منتهی شد. در انتها دکتر یوسف علی اباذری گفت: «بسیار خوشحالم که دارم توهین میکنم. برای این که این ملت نشان داده که باید به او توهین شود تا بفهمد»؛ و سپس، ... تشویق حضار.
• ابتدا خبرگزاری «شفقنا»، یک روز بعد، چهارشنبه، ۱۹ آذر، ساعت ۱۸:۲۸، طی خبر شماره ۲۳۰۷۲، موضوع را پوشش داد. سپس، خبرگزاری «دانشگاه آزاد اسلامی (آنا)»، در روز پنجشنبه، ۲۰ آذر، ساعت ۱۳:۵۲، طی خبر شماره ۱۲۷۵۹۷، به جنجالی که در شبکههای اجتماعی نیز افروخته شد بود پیوست. و بالاخره، و نهایتاً، «ایرنا» هم خود را به موضوع رساند، و ساعت ۴:۱۷ بامداد روز شنبه ۲۲ آذر ۱۳۹۳، در خبر شماره ۸۱۴۲۴۲۸۰ (۴۳۹۱۱۸۱) خود، بحث را به اطلاع عموم رساند.
• حالا، و بویژه با پرداخت «ایرنا» به موضوع، بحث از آکادمی خارج شده است، و نظر به توجه گفتارها و اهانت ها به مردم، باید اعضای آکادمی در مورد آن اعلام موضع کنند. تبصره پیش از پرداختن به اصل موضوع این که یکی از دلایلی که کرسیهای آزاداندیشی در دانشگاهها افروخته نمیشود، همین است که مباحث درون آکادمی به بیرون و نزد عموم درز میکنند. خب؛ این بحث ها، مشق فکری است، و چندان قابل انتشار نیست. هر چند که در همین مشقهای فکری هم رعایت ادب ضروری است، ولی اگر در مواردی مانند مورد اخیر، رعایت ادب نشد، آن وقت، این جامعه است که جریحه دار میشود.
░▒▓ صورتبندی قضیه؛ ”مبادی آداب بودن“
• ۲۵ دقیقه و ۲۵ ثانیه پر اضطراب و پر التهاب در دانشکده علوم اجتماعی.
• غیر از تعارف اول که «با کمال میل و علاقه به این صحبت ها گوش کردم، خیلی هم لذت بردم»، بلا فاصله و از جمله بعد، همه، خشونت و اهانت و انکار و مالامال از منفی نگری بود، و به سرعت و در عرض چند ثانیه، معلوم شد که نه «کمالی» بود، نه «میلی»، نه «علاقهای»، و نه «لذتی». او پاشایی را «دروغ گو» خطاب کرد، اما در واقع، خودش مکنون قلبی خود، یعنی «با کمال نفرت و خشم به این صحبتهای گوش کردم، و خیلی هم رنج بردم» را وارونه و به صورت «با کمال میل و علاقه به این صحبت ها گوش کردم، خیلی هم لذت بردم» بیان کرد.
• دکتر یوسف علی اباذری، به سرعت، حمله خود را به سمت یکی از سخنرانان پیش از خود و جمعی از حضار معطوف کرد و سیزده دقیقه طوفانی را رقم زد. البته طبعاً برخی مخاطبان معترض هم نمیتوانستند از تنش بر کنار باشند، و آنان هم به مدت دوازده دقیقه و بیست و پنج ثانیه، دکتر یوسف علی اباذری را با تعابیری مانند «آدم نیستی» نواختند. دست آخر هم، کار به جملهای موهن از سوی دکتر اباذری خاتمه یافت: «بسیار خوشحالم که دارم توهین میکنم. برای این که این ملت نشان داده که باید به او توهین شود تا بفهمد».
• اگر چنین آمد و شد لفظی در خارج از دانشگاه روی میداد، هر چند که «قطعاً جرم بود و عقوبت داشت، اما چندان وقیح نبود»، چرا که این روزها با نقش آفرینی این روشنفکران، سطح توقع از مردم کف بازار و خط مترو، برای «مبادی آداب بودن» مشخص است. اما در دانشگاه، آن هم دانشگاه تهران، آن هم یک دانشکده از مجموعه علوم انسانی، و آن هم دانشکده علوم اجتماعی، حکایت «نمک» و «ماهی» و «گندیدن» و «وای به روزی» است. هر چند که «جرم هم بود، اما قطعاً بسیار قبیح هم بود»؛ مسأله، «مبادی آداب بودن» است.
• واقع آن است که آنچه اکنون، مایهی نگرانی است و باید گفت که کم و بیش یکی از مسائل محوری جامعه ماست، گسیختگی فاحش در اخلاق عمومی و «مبادی آداب بودن» است؛ از اهانتهای مکرر و لاینقطع رئیس جمهور به منتقدان، تا درگیریهای لفظی در پارلمان، و تا این درگیری در دانشگاه که ابداً اولین آن نبوده است. درست روشن نیست که مبانی اخلاقی جامعهی ما روی چه سنگی بند است، و نهایتاً به کدام سو میرود.
• این تزلزل اخلاقی که از کودتای دکتر عبد الکریم سروش علیه آداب و شریعت در حمایت از نسبیت گرایی و اصول گریزی اصلاح طلب آغاز شد، بعدها توسط علی میرسپاسی و همین دکتر یوسف علی اباذری در حمایت از «آیرونی» و برخورد غیر جدی، مطایبه گون، و پراگماتیک با رویدادها تقویت شد، و با آهنگی روز افزون در گفتمان اصول گریزی اصلاح طلب ادامه داشته، تا آن که اکنون، به یک مرحلهی انفجاری رسیده است. منظور آن است که خارج از استثنا ها، یک نحو بریدگی از «اصول» آداب، حاکم گردیده است. خشمی سراسری در قشر روشنفکر، علیه «مبادی آداب بودن».
• پرسش این است که دکتر یوسف علی اباذری که هم در منش شخصی و هم در منش نظری، پایبند به قواعد و آداب نیست، نه کلاسهای او تابع درس نامه و طرح مشخص است، نه رسالههای پایان نامه او مقید به قاعدهای است، و نه...، چطور اکنون، یک خواننده و هوادارانش را به ابتذال محکوم میکند، و به «سبک» تأکید میورزد؟ منظور گفتار من، طرح این تناقضهای رفتاری نیست، بلکه میخواهم بکاوم که چرا در آن ۲۵ دقیقه و ۲۵ ثانیه، تمام ضوابط «مبادی آداب بودن» زیر پا گذاشته شد؟ کاربرد الفاظ رکیک متقابل، قطع کردن حرف یکدیگر، سخن گفتن از ماتحت مهوش، فاشیست خواندن «دولت»، نفهم شمردن همه ملت و شایسته اهانت دانستن آنها،... . همه اینها در یک تالار دانشگاه رخ داده است!
░▒▓ رگ و ریشه قضیه
• من گمان میکنم که نشانهی خوبی نیست که در یک جامعه، حرکت بر سبیل آداب برای بیان منظورها و راههای مستقیم و ثواب، نامرغوب و ناکارساز شناخته شود، و هر کسی تمایل داشته باشد، یا ناگریز گردد که راههای اعوجاجی و عجیب برای بیان منظور خود در پیش گیرد. نتیجه این میشود که ذهن، رفته رفته به این عادت بیفتد که در خط مستقیم و بی تنش حرکت نکند، و نوعی حرکت یک دستی زدن، دور زدن، دست پیش گرفتن، در گوشی، چشم و ابرو، مواضعهی مشکوک، بده بستان نا مشکوک، درازگوش خویش را از پل گذراندن... و نظایر آن در میان مردم رایج گردد؛ زیرا، بشر فارغ از آداب، خواستار این است که حوائج خود را به هر طریق برطرف کند، وقتی از راه راست نشد آن راهی که میشود در پیش میگیرد.
• آداب اجتماعی، به طور کلی، یا از وجدان بر میخیزد، یا از شناخت و برهان و معرفت اکتسابی، یا از معتقدات دینی، یا از عرف و سنت و پیشینه تمدّنی؛ و البته، در جهت دیگرش قانون و شریعت، ضامن اِعمال آن است؛ زیرا، ترس از مجازات، انسان را به فکر و ملاحظه و احتیاط وا میدارد. ما اکنون، وقتی از خود میپرسیم، کدام یک از این ها رفتار طبقه متوسط شهری روشنفکر زده ما را هدایت میکند، در جواب لنگ میمانیم. «آزادی منفی» که در روحیۀ روشنفکران راهبر طبقه متوسط شهری پیداست، «مبادی آداب بودن» را نحوی استعداد استبداد قلمداد میکند. آن ها وجدان، برهان، دین، سنت و قانون و شریعت را قبض و بسط میدانند و انکار میکنند.
• مصائب امروز طبقه متوسط شهری به رهبری روشنفکران، از همین جا آب میخورد؛ شکاف نسل ها (که گردد پدر بر پسر چاره گر)، افزایش طلاق و گسیختگی خانوادگی، جدایی میان اعضاء خانواده، سرد شدن نگاهها و خفقان عاطفی در راهروهای مترو، و این که هر کس چنان غرق در مشکلات خود باشد که به هر یک از همنوعان خود به عنوان حریف و رقیب بالقوّه نگاه کند و «سود» خود را در زیان دیگران ببیند. همهی این ها در تزلزل اخلاقی است که میتواند جامعهای را تا پای انفجار یا اضمحلال برساند.
░▒▓ کاوش عمیق تر در قضیه
• وقتی وجدان و برهان و دین و سنت و قانون و شریعت قبض و بسط تلقی شد، وقتی «آیرونی» و مطایبه و به مضحکه گرفتن قواعد و ضوابط آکادمی، روش معهود یک استاد و دانشجویان محب او گردید، از قضا آن وقت است که باید از فاشیسم نیچهای شدیداً آشکار در رفتار آن ها ترسید. در اوج نهیلیسم پسامدرنیستی و پراگماتیستی این جماعت، تنها چیزی که به عنوان معیار عمل میماند، «انگیزش پیشرفت» و سری در سرها در آوردن است. این طرز فکر در یک جمع، لشکر موریانهای است که هر کندهی تنومندی را پوک میکند.
• در میان این جمع، وجدان و برهان و دین و سنت و قانون و شریعت، یعنی، ملاط همگانی و تفاهم اجتماعی به حدّاقل رسیده، و به ناگزیر، راهی که در برابرشان باز میماند، به فکر خود بودن یا خود را خالی کردن است. نیز، چون در چنین فضای روانی، به اسم رویارویی با «محافظه کاری»، مجالی برای ملاحظه «فردا» و «دیروز» باقی نمیماند، همه چیز در حس و حال «امروز» متمرکز میگردد و همهی همّ شخص مصروف گذراندن کار روز و خلاصی از مخمصهای میشود که هم اکنون، در آن است. روشن است که با مسائلی که بشر این زمان دارد، غفلت از «آینده»، نسل را در ابهام فاجعه آمیزی غرق خواهد کرد. هر نسل میتواند برای آیندگانش ناقل آبادی باشد یا ویرانی، بسته به آن که چه روشی در پیش گرفته، و تا چه اندازه خود را مسؤول امانتی شناخته که گذشتگان به او تحویل دادهاند؛ و این امانت همان زمینهی زندگی بخش حیات است.
• در جمعی که وجدان و برهان و دین و سنت و قانون و شریعت، خریدار ندارد، هیچ کار درستی انجام نمیگیرد، و همه کار در آن شدنی به نظر میرسد؛ این که یک استاد دانشگاه در مورد مردم خود بگوید: «بسیار خوشحالم که دارم توهین میکنم. برای این که این ملت نشان داده که باید به او توهین شود تا بفهمد»، و در جواب هم، یک شاگرد او بگوید: «آدم نیستی». در چنین بازار شلوغی، همه چیز، از شیر مرغ تا جان آدم، یافت میشود، و در عین حال، هیچ چیز به دست نمیآید. ممکن و ناممکن مانند دو خواهر کنار هم زندگی میکنند. این باور شیطانی در بخشی از افراد تحمیل شده و مرکوذ ذهن آن ها گردیده که راه راست به مقصد نمیرسد و تجربهی هر روزه آن را تأیید میکند. ادب مانند لولایی است که اگر کار نکند، زنگ میزند، و به خش خش میافتد، کار نکردن به جای خود، وای به وقتی که ادب کالای نامرغوب قلمداد گردد، و در میان این جماعت نهیلیست، مبادی آداب بودن، واقعاً کالای نامرغوبی محسوب میشود.
• تعاون اجتماعی تنها آن نیست که یکی استاد باشد دیگری دانشجو و یکی هم خواننده به مثابه سوم شخص غایب؛ خلاصه، هر کسی به شغلی و اینان محصول کار خود را مبادله کنند و چرخ اجتماع بچرخد. اگر نحوی همبستگی روانی، اشتراک آرمان و هدف و فکر در تعاون اجتماعی نباشد، جماعت به یک بازار داد و ستد و رقابت خشک تبدیل میگردد که در آن ارضاء حس خودنمایی غایت مقصود منحصر شناخته خواهد شد.
░▒▓ فرجام
• ما در فرهنگ خود، در وجدان و برهان و دین و سنت و قانون و شریعت خود، مایههای کافی برای یک بسیج اخلاقی داریم، باید راه کارساز کردن آن ها را بیابیم و قبل از هر چیز، راه برطرف کردن موانع را.
• تجربههای ناکام این صد و ده سالهی مشروطه باید اکنون، دیگر چشمهای ما را باز کرده باشد.
• اگر الآن نیاموزیم، پس، دیگر کی؟
• تا کی روشنفکر با انکار داشتههای مردم خود، به آن ها توهین میکند، و بدون آن که راه تضمین شدهای برای آینده ارائه دهد، آن ها را قال میگذارد؟ (توأم با اقتباس آزاد از استاد محمد علی اسلامی ندوشن).
مأخذ:رسالت
هو العلیم
-
2014-12-19 16:06:58 |2.146.196.xxx| رهگذر
سلام
آقای دکتر ای کاش به جای پرداختن به لحن دکتر اباذری به محتوای ایشان توجه می کردید. فردی مانند اباذری ممکن است تند، عصبانی یا پرخاش گر باشد، اما از صداقت بهره برده است. ... [غیر قابل انتشار]
-
2014-12-19 16:07:47 |2.146.196.xxx| محمدجوادمحمدزاده
سلام استاد
انصافا کارتون خیلی درسته
نوع نگاهتون به مسائل و تحلیلهاتون
چطور میشه اینطوری شد؟
-
2014-12-20 23:34:28 |2.146.129.xxx| محمدجوادمحمدزاده
سلام استاد
پس پاسخ بنده چی شد؟
------------
سلام و احترام
اولاً از ابراز لطف شما ممنونم.
ثانیاً سؤال از بس کلی و مبهم بود شبیه سؤال «چه خبر؟» بود. به ابررایانه هم بدهند هنگ می کند!
-
2014-12-23 08:15:22 |2.146.254.xxx| پاسخ منصور پاشایی به آقای جامع - پاسخ منصور پاشایی به آقای جامعه شناس
پاسخ منصور پاشایی به آقای جامعه شناس
دوشنبه 1 دی 1393 07: 35 | کد خبر: 1765227203986519755 | بازدید: 1561
جام جم نوا: درگذشت مرتضی پاشایی خواننده محبوب و مردمی پاپ و تشییع با شکوه و البته، غیر قابل توصیف و انتظار وی چندی است که بازتاب وسیعی در جامعه داشته و منشا نقدها و تحلیلهای جامعهشناسان و اهالی نظر گردیده است.
اساساً نقد یک پدیده اجتماعی نفیا و اثباتا امری مبارک است و باید از آن استقبال کرد و آن را منشا خیر و برکات آتی دانست؛ لذا، اینجانب به نمایندگی از خانواده پاشایی و به عنوان عضوی از جامعه دانشگاهی کشور از هرگونه نقد منصفانه استقبال نموده و هرگز به دنبال تقدیس و بزرگنمایی آن مرحوم نیستم.
لکن اخیراً نقدی در یک جمع دانشگاهی مطرح شده که چه از نظر شکلی و ادبیات و چه از نظر ماهوی محل تامل و تاسف است و بویژه آن که صاحب این نقد، جامعه شناس و دانشگاهی است. بنا بر این، لازم میدانم از باب تنویر افکار عمومی مطالبی را به اختصار عرضه نمایم.
منتقد مذکور در ابتدای سخنان خویش موسیقی پاپ را کلا و اساساً مبتذل معرفی میکند و در جای دیگری از سخنان خویش مدعی میگردد که این نوع موسیقی هیچ نسبتی با آرمانهای اول انقلاب ندارد.
مبتذل دانستن و زیر سؤال بردن یک سبک موسیقی و هنر یا تأیید و تکریم آن مستلزم داشتن تخصص و دانش در خصوص موضوع است. ایشان خود اذعان میکند تخصصی در هنر و موسیقی ندارد و بر اساس نظرات دیگران گزارههای خویش را بنا نهاده است.
پس، آیا بهتر نیست که نقد سطح هنری و اصالت یا ابتذال موسیقی را به اهلش واگذاریم چنانکه فرمودهاند: إِنَّ اللّهَ یَأْمُرُکُمْ أَن تُؤدُّواْ الأَمَانَاتِ إِلَی أَهْلِهَا وَإِذَا حَکَمْتُم بَیْنَ النَّاسِ أَن تَحْکُمُواْ بِالْعَدْلِ... یعنی، خدا به شما فرمان میدهد که سپردهها را به صاحبان آنها ردّ کنید و چون میان مردم داوری میکنید، به عدالت داوری کنید.
در باب ادبیات مطرح شده نکته قابل طرح این است که به فرض صحت ودرستی محتوای کلام، به قول ظریفی کلام حق، مشروط است به ادبیات و زمان مناسب. یعنی، اگر کلامی با ادبیات نامناسب بیان گردید دیگر به حق نیز دانسته نمیشود.
شاید اندیشیده شود که ایشان از باب تلنگر به اجتماع خویش و در جهت اصلاح آن، این نوع ادبیات رابه کار بردهاند. در حالیکه هیچ کس نمیتواند و نباید، حتی، با دیدگاه و نیت مصلحانه به گروهی از مردم توهین و بیاحترامی نموده و مع الاسف به آن افتخار نماید.
چنانکه نگارنده و خانواده آن مرحوم نیز به رغم بیاحترامی به عزیزمان، همچنین، تازه شدن داغ دلمان، حتی، با نیت مصلحانه و از باب نهی از منکر، بیاحترامی و توهین به ایشان را حق خود نداسته و درشان خود و آن مرحوم نمیدانیم. آیا شایستهتر نیست که نقد خود را همراه با متانت و ادب مطرح کنیم؟
اما این اظهارات موجب شد که نقدی بر اینگونه اظهارات در جامعه از جمله منتقد محترم داشته باشیم، تا شاید اشارهای باشد بر توقف این پدیده نابهنجار، یعنی، شکستن حرمت دیگران در جامعه، و از سوی دیگر، ترویجی برای باز کردن راه گفتگوی مشفقانه باشد.
به راستی چرا فکر میکنیم که همه باید همانند ما فکر کنند؟ چرا فکر میکنیم که همه باید با سلیقه ما هم رأی باشند؟ چرا فکر میکنیم که اگر کسی مثل ما فکر نمیکند پس از ما نیست؟ چرا در برابر هر پدیدهای اینقدر خشن برخورد میشود؟ چرا اینقدر نسبت به هم بیمهر شدهایم؟ چرا عواطف و سبک ارتباطات انسانی یک جامعه شرقی یعنی، جمعگرایی (Collectivism) را با سبک ارتباطات انسانی غربی فردگرایانه (Individualism) عوض کردهایم؟
و سؤال اساسیتر اینکه چرا به یک جوان تازه گذشته که به قول معروف هنوز آب کفنش خشک نشده اینگونه بیرحمانه تاخته و با بدترین و سخیفترین کلمات از وی یاد میکنیم؟ آیا در هیچ جامعهای سراغ داریم که به یک فردی که مورد استقبال میلیونها نفر از جوانان کشور است اینگونه توهین شود؟ چرا این همه خشونت و توهین؟ چرا این همه ناسزا گویی به ملت؟
اگر سیره پیامبر عظیم الشان اسلام (ص) و خوی و خلق مهربان آن حضرت در برخورد با افراد جامعه آن زمان در جزیره العرب را معیار خود قرار دهیم و اگر فرمان خداوند متعال به آن حضرت را ملاک ارزیابی رفتار خود در جامعه بدانیم که فرمود: فَبِما رَحْمَهی مِنَ اللَّهِ لِنْتَ لَهُمْ وَلَوْ کُنْتَ فَظّاً غَلِیظَ القَلْبِ لَانْفَضُّوا مِنْ حَوْلِکَ؛ یعنی: 'خداوند با رحمت خویش تو را با مردم مهربان و خوشخو گرداند و اگر تندخو و سخت دل بودی، مردم از پیرامون تو پراکنده میشدند'، پس، چگونه بپذیریم که اینگونه نقدها در مواجهه با مسائل اجتماعی صحیح است؟
اشکال دیگری که در شیوه نقد جامعهشناختی منتقد محترم مشاهده میشود این است که ایشان به رغم اصول و مبانی پذیرفته شده علمی در حوزه نقد و تحلیل، همانند یک فرد غیر علمی برخورد نمودهاند.
همه افراد فرهیخته علمی میدانند که نقد و تحلیل یک پدیده یا میبایست به صورت قیاسی و از روی تئوریهای پذیرفته شده در یک پارادایم علمی بوده، یا به روش استقرایی و مشاهده، با روشهای کمی یا با روشهای کیفی و مستند به شواهد و قرائن پژوهشی باشد.
یک محقق فرضیهای را ساخته و تلاش میکند تا با استفاده از تئوریهای موجود یا شواهد و دلائل کافی آن فرضیه را اثبات کند. در واقع، یک فرضیه علمی حدس هوشمندانه محقق است، اما، ایشان فرضیهای را ساخته که آن فرضیه اولاً، به جای اینکه یک حدس هوشمندانه باشد، یک ظن و گمان شکاکانه است. ثانیاً، این فرضیه مستند به هیچ یک از شواهد و قرائن پژوهشی نمیباشد و آن فرضیه تبدیل به یک قضاوت بیاساس شده است.
حدس و گمان ایشان از اینجا ناشی میشود که تصور میکنند حاکمیت میخواهد تا با بزرگ جلوه دادن بعضی از هنرمندان و ورزشکاران از جامعه سیاست زدایی کند. اولاً، باید عرض کنم که بنده در مقامی نیستم که بخواهم از سوی دولتمردان به ایشان پاسخ دهم، و این به عهده خود متولیان امور است.
اما بنده از مرتضی پاشایی دفاع میکنم و باید عرض کنم که وی در طول حیات کوتاه خود به هیچ وجه وارد عرصه سیاست نشد و ابزار دست هیچ کس و هیچ گروهی قرار نگرفت.
فقط به عنوان یک مصداق عرض میکنم که وقتی مرتضی هنوز به شهرت این چنین نرسیده بود، بعضی از دوستانش به وی پیشنهاد کردند که با توجه به صبغه مذهبی جامعه، اگر ترانهای در وصف برخی مقدسات بخواند، ممکن است به سرعت پیشرفت نماید، اما، آن مرحوم در پاسخ گفت که به هیچ وجه نمیخواهد از مقدسات به عنوان ابزار و نردبان ترقی استفاده کند.
آیا ما میتوانیم با عنوان نقد علمی، اخلاق و اعتقادات مان را فراموش کنیم؟ خداوند متعال در قرآن کریم میفرماید: یا أَیهَا الَّذینَ آمَنُوا اجْتَنِبُوا کَثیراً مِنَ الظَّنِّ إِنَّ بَعْضَ الظَّنِّ إِثْمٌ... (سوره حجرات آیه 12) یعنی: ای کسانی که ایمان آوردهاید از بسیاری از گمانها بپرهیزید، چرا که، بعضی از گمانها گناه است..
امیدوارم که خداوند متعال همه ما را به نور هدایت رهنمون فرماید، و بنده با توجه به شناختی که از مرتضای عزیزم دارم، مطمئن هستم که روح بزرگ ایشان برای همه مردم ایران آرزوی توفیق و سعادت داشته و برای منتقد محترم نیز طلب مغفرت خواهد نمود.
* منصور پاشایی
سلام.
اما خب تحلیل خود شما از پدیده مرتضی پاشایی چیه؟
-------------------
سلام و احترام
اخیرا در یک سخنرانی در مؤسسه مطالعات راهبردی توسعه و به اتکاء ترانه های اجرا شده توسط ایشان و بویژه عصر پاییزی، یکی هست، و نگران منی (که تشییع کنندگان هم خوانی می کردند)، شش مؤلفه یک چرخه نسلی جدید را معرفی کرده ام که بعدها که منقح شد منتشر خواهم کرد. این شش مؤلفه حول شش مضمون زیر شکل می گیرد:
1. تجربه غم
2. تیپ «قاطی»(به قول جوانان امروز)/تیپ عصیانگر آرام و هوشمند: شخصیت هایی شبیه حامد بهداد یا باران کوثری یا ترانه علیدوستی
3. تجربه مرگ/سرطان
4. تجربه سرگرمی با عشق نافرجام
5. تجربه زیبایی شناختی خدا
6. تجربه فعلا سکوت در قبال بی عدالتی