اقتباس از کیز بل و ریچارد باکستن
• واژه اسطوره از mythos یونانی مشتق شده است که طیف وسیعی از معنا از «کلمه/word» تا «گفتار/saying» و «حکایت/story» تا «افسون/fiction» را شامل میشود.
• مجموع این معانی، در مقابل logos، به معنای کلامی که اعتبار و صدق آن قابل استدلال و تشریح باشد، قرار میگیرد. در عین حال، به خاطر داشته باشید که اسطوره را نمیتوان با قصه و دروغ و سوء تفاهم و افسون یکی گرفت که هیچ ریشهای در دنیای واقع ندارد.
• اسطورهها عموماً بیان پیچیدهای از جهانبینی مردمی است که در طول زمان آزموده شده و مردم که راویان آن بودهاند، به کرات آن را با زندگی خود آمیخته و آزمودهاند. پس، نمیتوان اسطوره را یکسره غیرواقعی، در وزن قصه و داستان و دروغ و سوء تفاهم انگاشت.
• بیگمان، حقایق مهمی در اسطورهها هست که آنها را طی زمان، پایدار نگه داشته است.
• من فکر میکنم که اسطوره امروز، از این بابت است که اهمیت ویژه یافته است.
• اسطوره، روایت نمادینی است که معمولاً از خاستگاهی ناشناخته برآمده، و اقلاً قدری رنگ سنت و گذر زمان به خود گرفته است.
• این روایتهای نمادین، در عین حال، ارتباطی ظاهری با رویدادهای واقعی برقرار میکنند، و خصوصاً تناسبی با عقاید دینی دارند. از این طریق، با افسون و قصه نیز متمایز میشوند.
• اسطوره از رفتارهای نمادین (اعم از منسک و شریعت) نیز متفاوت است.
• هم چنین، از جنس مکانها یا اشیاء نمادین (اعم از معابد و تندیسها) هم نیست.
• اسطورهها، روایتهای ویژهای از خدایان یا موجودات فراانسانی دخیل در رویدادها و شرایط فوق عادی در یک زمان نامعین هستند، هر چند که در عین حال، بخشی از تجربه جاری انسانی نیز محسوب میشوند.
• پس، به نحوی، هم متعلق به گذشته هستند، و هم حال و آینده را به هم میدوزند؛ از این قرار، اسطورهها، ماشینهای زماناند.
• اصطلاح اسطورهشناسی، هم به مطالعه ساختار و مکانیسم و نحوه عملکرد اسطورهها اطلاق میشود، و هم به بررسی مجموعه اسطورههای متعلق به یک آیین دینی خاص.
• مانند هر نوع سمبلیسم دینی، بدواً نباید به اسطوره، به چشم درست و غلط نگریسته شود، بلکه عمدتاً ظاهر و سازه آنهاست که قابل توجه است.
• هر اسطوره، خود را معتبر و واقعی معرفی میکند؛ اصلاً مهم نیست که روایت اسطوره با روایت طبیعی و علمی و تجربه معمولی خیلی فاصله داشته باشد. معتبر و واقعی است، هر چند که باورپذیر نباشد.
• جدا کردن و مشخص ساختن دقیق شمایل و خط داستانی اسطوره همیشه دشوار است، هر چند که میتوان تفاوت روایتهای اسطوه از زمانی به زمانی و از جامعهای به جامعه دیگر را ملاحظه نمود.
• اعتبار اسطوره از آزمون و سنجش برنمیآید، بلکه نوعی اقناع پیچیده است که اسطوره را بر عقل و احساس مسلط میسازد.
• در واقع، یک اسطوره تنها با یک اسطوره بزرگتر است که میتواند اعتبار خود را از کف بدهد یا رنگ ببازد.
░▒▓ ماهیت، کارکرد و اقسام اسطوره
• اسطوره در هر جامعهای هست. پس، بیراه نیست که آن را مؤلفه بنیانی سازه فرهنگی هر جامعه بینگاریم.
• نظر به تنوع عظیم اسطورهها، دشوار بتوان در مورد ماهیت و ساختار اسطورهها قواعدی بیان کرد. در عین حال، در گام نخست، معلوم است که اسطوره بازتاب خصال عمومی و تاریخی یک مردم و بازتاب تصور آنان از خودشان است. به نحوی خاطره و روایت آنها از خودشان است.
• از آغاز شکلگیری علوم اجتماعی، اهمیت ویژه بررسی اسطوره از همین جهت بوده است.
░▒▓ رویکردها به مطالعه اسطوره
• سر جرج گری در اواسط قرن نوزدهم به سمت حاکم انگلیسی نیوزیلند منصوب شده بود، با مائوریها که مخالف تسلط بریتانیا بودند رویاروی شد. او برای آنکه مذاکرات خود را با مائوریها پیش ببرد، به بررسی اسطورههای آنها روی آورد. این اسطورهها الگوهایی از رفتار انسان و جهان ارائه میداد که مؤلفههای جوهری هستی انسانی را دیگرگون میکرد؛ مؤلفههایی مانند جنگ و صلح، حیات و مرگ، صدق و کذب، و خیر و شر. از این بررسیها بود که تحقیقات بعدی ریشه گرفت.
• رستن فلسفه در یونان باستان، از تفاسیر نمادین اسطورهها آغاز شد؛ از کاوش در حقایق عمیقتر مندرج در اسطورهها.
• عقلگرایی خصوصاً در واکنش به ریشهشناسی ناصحیح واژههای اسطورهها نشو و نما یافت. و عقلگرایی نمیتوانست این مباحث را بدون مباحث عمیق در مراجع الفاظ اسطورهها، و توجه به مباحث اساسی آنها مانند خدایان، هیولاها، و امور فوق طبیعی پیش ببرد.
• اوهِمِریسم، منصوب به اوهِمِروس یونانی (متولد 300 ق.م.)، دیدگاهی بود که بر مبنای آن، برای اسطورهها اساس تاریخی قایل میشدند و خدایان مندرج در اسطورهها را انسانهایی بزرگ قلمداد میکردند که به دلیل خدمات قابل ملاحظه، مورد پرستش واقع میشدند.
• آباء کلیسا نیز برداشتی شبیه اوهِمِریسم ساز کردند به این ترتیب که اسطورههای قدیم، نه به خدایان، بلکه به انسانهایی اشاره دارد که با کردارهای خویش، در اسطورهها به مقام فراانسانی میرسیدند.
• نه قرون وسطی و نه رنسانس، صحنه ظهور رویکردهای نظری تازه در زمینه اسطوره نبود.
• در ایتالیای آغاز سده هیجدهم، جیامباتیستا ویکو، که امروزه صدر و آغاز مردمشناسی قلمداد میشود، نخستین کوششها را برای بررسی نقش تصور خلاق انسانی در شکلگیری اسطورههای گوناگون در طول اعصار فرهنگی متوالی سامان داد.
• فیلسوفان روشنگری متأثر از گزارش اکتشافات دریانوردان و آثار میسیونرها، تأملات عینیتر و فرهیختهتری راجع به اسطورهها داشتند. فیالمثل، فونتل، اسطورههای یونانی را با اسطورههای امریکایی و هندی مقایسه کرد و دریافت که مفروضات جهانشمولی در اسطورههای قابل شناسایی است. او در کتاب خاستگاه افسانهها (1724)، دریافت که سویههای نامعقول افسانهها (به بیان او)، از جوامع ابتداییتر نشأت گرفته است.
• حدود سال 1800، رمانتیکها به زبان و خانواده زبانهای هندواروپایی و تحقیق در زبان سنسکریت علاقمند شدند. آنها تحقیق در تاریخ و زبانشناسی را خصوصاً به دلیل کاوش در اسطوره بسط و گسترش دادند.
• فردریش ماکس مولر، شرقشناس آلمانی، مطالعه در زبانهای هندواروپایی را برای درک اسطورههای یونانی و رمی آغاز کرد. او در کتاب اسطورهشناسی تطبیقی (1856) دریافت که مردم هندواروپایی، حکایات کنایی درباره عملکرد طبیعت دارند که اِلِمانها و وجوه اصلی آن، آسمان و خورشید و سپیدهدم بودهاند. هر چند که در طول زمان، این معانی اصلی محو شدند و به بیان او «زبان، بیمار شد» و اسطورهها دیگر بیان «معقول قابل درک» جهان طبیعی نبودند و وجه «نامعقولی» یافتند و به خدایان، دلاوران و پریچهرگان اشاره کردند.
• فردریش فون شلینگ، بر آن شد که اسطوره، نحو خاصی از بیان است که خصلت دورهای از رشد انسانی است که در آن، انسان «امر مطلق» را به تصور آورد.
• در طول قرن بیستم، علایق به تحقیق در اسطوره، در زمینه روانکاوی، جامعهشناسی و انسانشناسی استمرار یافت.
• در فرجام قرن هیجدهم، هنرمندان و روشنفکران رمانتیک، تأکید روزافزونی به نقش و اهمیت احساسات در حیات انسانی ورزیدند و اهمیت خرد در این میان تقلیل یافت (در حالی که اولیاء روشنگری قدر بلندی برای خرد قایل بودند).
• از این قرار، رمانتیکها اهمیت ویژهای برای تحقیق در احوال اسطورهها قایل بودند.
• یوهان گتفرید فون هردر، در بررسی سرودهای حماسی قدیمی مردم ایرلند، معتقد شد که هر چه مردمی وحشیتر و بکرتر و درگیر در یک زندگی «آزادترتغزلیتر» باشند، سرودههای آنها نیز وحشیتر و آزادتر خواهد بود. و او در مقابل چنین زندگی و ادبیاتی، فرهنگ تعلیمدیده را قرار میداد.
• پس از جنبش رمانتیکها، تمام بررسیها درباره اسطوره، ماهیت مقایسهای و تطبیقی داشت و یک پایه پیشرفت در پژوهشهای اسطوره به دست آمد.
• از این بیش، برخی پژوهشها هم جنبه فراتحلیلی بر سایر بررسیها در مورد اسطوره داشت. کار به تعمیمهایی در مورد ماهیت و عملکرد اسطوره به طور کلی رسید.
• ویلهلم مانهارت با بررسی «اسطورههای سطح پایین»، یا نقلهای گذری مردم، به مشابهتهایی بین آنها و اسطورههای باستان رسید و به ریشههایی دست یافت که به باور او، مؤلفههای بنیانی اسطوره را میسازند.
• او همچون هردر، سعی کرد تا اسطورهها را از خود مردم و از قعر جامعه بیرون بکشد. او اطلاعاتی را نه فقط از حکایتهای عامیانه، بلکه از مناسک و شعائر آنها جمعآوری کردو آنها را با اسطورههای یونان باستان تطبیق داد.
▓ کارکردگرایان
• مارسل موس، یکی از نگاههای پیشتاز کارکردگرا به اسطوره بود. او اصطلاح «واقعیت اجتماعی تام» را برای اشاره به نمادهای دینی و اسطورهها، و تحویلناپذیری این نمادها به سایر کارکردها وضع کرد. او این ادعا را به استناد سیستم مبادله هدیه در جوامع پیشاصنعتی مطرح کرد. به زعم او، مبادلات در جوامع قدیمی، همه فعالیتهای اجتماعی را در بر میگیرد به نحوی که میتواند به عنوان واحد تحلیل کارکردگرایانه لحاظ و قلمداد شوند و هر جزء آن با کارکرد خود در درون کل تبیین شود.
• بر این اساس، کارکردگرایی را مالینوفسکی و رادکلیفبراون بنیان گذاشتند. هر دو بر آن شدند که هر رفتار اجتماعی مفروض، مشروط بر آن پا بر جای خواهد ماند که در حفظ سیستمی که جزیی از آن هستند (همان واحد تحلیل کارکردی) سهم و نقشی داشته باشد.
• این تلقی در انسانشناسی بریتانیا و امریکا اقبال وسیعی یافت و این باور پذیرفته شد که همه چیز، از جمله اسطوره، باید در ربط با تمام ابعاد واحد تحلیل جامعه تفسیر شود. اسطوره متعلق به جامعه است و کارکرد آن است که آن را تبیین میکند.
▓ ساختارگرایی
• ساختارگرایی، در پی ریشهیابی پدیدههای اجتماعی از جمله اسطوره در زبان است. همان طور که معنا در زبان از تقابلها و تفاوتها برمیآید، اسطورهها هم به عنوان واقعیتهای اجتماعی که پیش از هر چیز معنا دارند، باید از خلال شبکه تقابلها و تفاوتها شناخته شوند.
• اسطورهها در متن شبکههای تفاوتی در جوامع کهن و خاستگاه خود معنا دارند، و مآلاً معلوم است که در متن فرهنگهای غربی مدرن، معنای کهن نخواهند داد.
• برخی ساختارگرایان مانند کلود لویاشتروس، بر جهانشمولی ساختارهای معنایی اسطورهها ابرام دارند.
• در ادامه این تلقی زبان از اسطوره افرادی مانند رولان بارت، و سپس نظریهپردازان پسااستعماری از جمله ادوارد ودیع سعید، گایاتری چاکراورتی اسپیواک و هومی بابا (بها بها) بر اتخاذ یک تلقی انتقادی در مورد اسطوره به عنوان نوعی مکانیسم پنهانساز انگیزههای قدرت تأکید کردند. عمده ادبیات امروز اسطورهشناسی در علوم اجتماعی، با این سویه انتقادی پیگیری میشود.
▓ فرمالیسم
• در مقابل ساختارگرایان که دنبال ساختار زیربنایی اسطورهها (به صورت درزمانی و همزمانی) هستند، ولادیمیر پراپ، فرمالیست روسی، در پی تقسیمبندی سطوح روایتها به شماری مؤلفههای بنیادین هستند؛ «محذوراتی برای قهرمان پیش میآید»، «به محذورات حمله میشود»، «قهرمان منفی افشا میشود» و «قهرمان ازدواج میکند و به سریر پادشاهی میرسد».
• در اواخر قرن بیستم، مورخ دین، والتر بورکرت دریافت که برخی الگوهای دوری و تکراری در اسطورههای یونانی هست که وی، این الگوها را با «برنامههای کنش» مرتبط میکرد. مثلاً او دریافت که برخی اسطورههای یونانی مشخص بر اساس الگوی «تراژدی دختر» پیش میروند. بر مبنای این الگو، نخست دختری خانه را ترک میگوید؛ پس از دورهای انزوا، هدف تجاوز یک خداوندگار قرار میگیرد؛ سپس دورهای از مصایب آغاز میگردد؛ نهایتاً پسری از او زاده میشود؛ دختر نجات مییابد؛ و آینده درخشان پسر تضمین میشود. آنچه از نظر بورکرت باعث تکرار چنین رویههایی میشود، انطباق آنها با «برنامههای کنش» در زندگی واقعی انسانهای قدیم یا جدید است. استمرار این الگوها را میتوان بر مبنای ریشه داشتن این الگوها در نیازهای اساسی انسان و برنامههای کنش توضیح داد.
▓ روانکاوی
• یکی از برجستهترین نظریهپردازان اسطوره زیگموند فروید است. در «تعبیر خواب»، پدیدههایی را مطرح میکند به عنوان «عقده اودیپ» و «عقده الکترا» که به ترتیب عبارتند از حب پسر به مادر و بغض با پدر، و در مقابل، حب دختر به پدر و بغض با مادر.
• از نظر او، رد این دو پدیده را میتوان در خوابها، اسطورهها، و نمودهای دیگر فرهنگی جست.
• از نظر او، اسطوره، آرزوها و خوابهای سرخورده مردم است و آن را باید بر حسب دو عقده مذکور که انگیزههای ژرف کنش انسانی هستند فهمید.
• فروید عقده اودیپ را خاطره «رمههای نخستین» میشمرد که در آن، پسران، پدر را دور کرده یا کشتهاند، و همسر او را تصاحب کردهاند. این «گناه بزرگ» پشیمانی به بار میآورد و تابو به مثابه «آگاهی شریر جمعی» در نسلهای بعدی مانع از تکرار این عمل میشود و پدر یا نماد او به توتم و ابزار هویتجویی پسران در پدر میشود. جامعه به ازای اعطای این هویت، از فرد میخواهد که غرایز خود را سرکوب کند.
• پس، جوهر اسطوره، سرخوردگی و سرکوب تحریف شده است. شکلگیری معانی اسطورهای، در ریشه، ربطی به تاریخ یک فرهنگ ندارد. او به مکانیسمهای فراتاریخی بیولوژی فردی تأکید دارد.
• روانشناس دیگری که به موضوع اسطوره پرداخته، کارل گوستاو یونگ سوییسی است. شبیه نظر او را فیلسوف فرانسوی، لوسین لویبرول درباره «ذهنیت پیشامنطقی» دارد. اسطوره از دیدگاه لویبرول، متعلق به «ذهنیت پیشامنطقی» است. در «ذهنیت پیشامنطقی»، نوعی «آمیختگی عرفانی» میان ذهنیت و عینیت وجود دارد و این دو از هم جدا نیستند. دیدگاه مشابه یونگ نسبت به اسطورهها کمک کرد که به رغم فروید، او برای اسطورهها نقشی خلاق و مثبت در نظر بگیرد.
• یونگ نظریه سرمشقها را سامان داد که بر اساس آن، تصورات و نمادهای بسیار مشابهی در اسطورهها هست، زیرا انگیزهها و انگیزههای بنیانی در کار است که استمرار اسطورهها را موجب میشود.
• ابتدا یونگ همچون فرمالیستها سرمشقهای ثابتی برای اسطورهها قایل شد و به الگوهای کنشی که اسطورهها روایت میکردند توجه کرد. بعدها یونگ علاوه بر توجه به نقش روانشناسی فردی در تحلیل اسطورهها، اسطورهها را در درجه اول، واقعیتهای اجتماعی در نظر میگرفت. بر مبنای این موضع دوم، اسطورهها بدواً واقعیات اجتماعی هستند و باید آنها را بر مبنای ساختارهای اجتماعی و کارکردهای اجتماعی توضیح داد.
▓ برداشتهای اخیرتر
• متفکران مختلفی همچون پل تیلیخ و کارل یاسپرس، بر جنبههای اسطورهای همه علوم ابرام ورزیدهاند. از این دیدگاه، اسطوره، عبارت از هر چیزی است که در نقطه عزیمت اندیشه، مفروض گرفته میشود و همه علوم چنین چیزهایی را دارند.
• برخی از این اصول بنیادی به محدودههایی برای تبیین علمی بدل میشوند. مثلاً در پژوهشهای اخیر،خصوصا در زمینه نجوم و زیستشناسی، پرسش از غایت نهایی اهمیت ویژهای یافته است، بگذریم که در گذشته، پرسش از آغاز و مبدأ کائنات نیز برای آنها اهمیت یافته بود. این اتفاقات محدودههای تبیین علمی را آشکار میکند و جنبههای اسطورهای دانش انسانی را هویدا میکند.
• در طول قرن بیستم بسیاری از دانشمندان اسطوره را در راستای تبیین رسوم و ارزشهای اجتماعی قلمداد کردند. به نظر سی جیمز فریزر، اسطورهها و شعائر با هم، شواهدی هستند که کهنترین دغدغه ابناء بشر یعنی زاد و ولد را نشان میدهند. به عبارت دیگر، اول دغدغههای بشری هستند، سپس شعائر به وجود میآیند و سپس اسطورهها آنها را موجه و زبانی میسازند.
• «مکتب اسطوره و شعائر» که عضو برجسته آن اس.اچ. هوک است، با بررسی زبانشناختی اسطورههای خاورمیانه دریافته است که اسطورهها بیان زبانی، چیزهایی هستند که شعائر آنها را عملی میکنند.
░▒▓ تیپهای عمده اسطوره
▓ 1. اسطورههای مبدأ خلقت
• چه اسطورههای کهن، و چه تبیینهای امروز راجع به خلقت، گویای آنند که زمین از مواد اولیهای ساخته شده که پیش از آن وجود داشت. خلقت از هیچ، کمتر مطرح بوده است و بیشتر از اذهان فلسفی برآمده است.
• خصوصاً در آسیا و امریکای شمالی، «آب»، منبع همه چیز و هر تحرکی قلمداد شده است. خالق، به کمک یک نفر دیگر، زمین را از متن یک اقیانوس ازلی خلق میکند. شبیه چنین تبیینی را میتوان در آیین زرتشت جست.
• معمولاً در اسطورهها، مبدأ خلقت، همه چیز را تعیین میکند.
• اغلب، مبدأ خلقت، به امور متضاد آشتیناپذیر منتهی میشود، که درک آنها مستلزم فرا رفتن از حیطه خرد و عقل است.
• تضادها، باعث برآمدن رویدادها یا چیزهایی میشوند که یکسره خارج از حیطه کلی درک و خرد قرار دارند (همچون زمان که در متن آن، آسمان و زمین و نور و تاریکی از هم جدا نیستند). روایت اسطوره و خلقت به شرطی میتواند در ظل این عناصر و رویدادهای کلی بازسازی شوند که از محدودههای درک و خِرد فراتر روی.
• معمولاً خاستگاه انسان، بلافاصله پس از موضوع خاستگاه جهان مطرح میشود. فیالمثل، خدا بشر را روی زمین میگذارد، یا به شیوه دیگری از آسمان به زمین میآید. تنها در اسطورههایی که ملهم از تأملات فلسفی بودهاند، انسان در مرکز عالم قرار میگیرد (همچون عرفان فلسفی فیثاغوری، جنبش عرفانیدینی اورفیسم، جنبش ثنویگرا و معنویتگرای مسیحی غنوصی، و تنتریسم که نوعی مدیتیشن معنویتگرای هندویی و بودیستی است).
• گاهی خاستگاه انسان از اعماق زمین، یا از درون یک تخته سنگ یا درخت معین قلمداد میشود. همچنین، انسان را برآمده از خاک یا آمیختهای از خاک و خون قلمداد کردهاند.
• در همه موارد، انسان جایگاه ویژهای دارد، هر چند که در تمدنهای مبتنی بر شکار، مانند بومیان افریقا و امریکای شمالی، هارمونی و هماهنگی میان انسان و دیگر بخشهای طبیعت مورد تأکید است.
• در اغلب اسطورهها، جهان پیش و پس از پدیداری انسان، یکسره با هم متفاوت است.
• خلقت، حاصل مراحل و دورههایی قلمداد میشود که عمدتاً سه مرحلهایست؛ مرحله نخست، دنیای خدایان و هستیهای ازلی است؛ مرحله دوم، دنیای نیاکان بشری است؛ و مرحله سوم، جهان انسانی است. این سه مرحله، مرتبط قلمداد میشوند. فیالمثل، خدایان، خالقان نیاکان بشر قلمداد میشوند، و نیاکان بشر، طی تحولات و دگردیسیهایی به بشر منتهی میشوند.
• الگوی شعائر و مناسک و مراسم اسطورهای از آغاز خلقت نهاده شده است.
▓ 2. اسطوههای آخرت
• آنچه در این اسطورهها مهم است، ریشه و جوهر مرگ است، که در مفهومی وسیعتر، به پایان دنیا نیز میپردازند. اسطورههای موعودگرا و هزارهای از جمله این اسطورهها هستند که همچنان رونق و جریان دارند.
• یکی از معمولترین تلقیها از آخرت، یک دنیای ازلی است که در آن مرگی نیست. پدید آمدن چنین جهانی، حاصل نوعی خطا، کیفر، یا صرف تصمیم خالق برای جلوگیری از اشباع جهان از نفوس است.
• البته استثنائاتی در مورد الگوی آخرتشناسی مذکور هست. انهدام عالم پس از یک رزم فیصلهبخش و هزیمت خدایان، بخشی از اسطورههای ژرمن است که مشابههای دیگری در آخرتشناسیهای هندواروپایی دارد.
▓ 3. اسطورههای قهرمانان فرهنگی و رستگاریگرا
• یک قهرمان فرهنگی، کسی نیست که جهان را خلق کرده باشد، ولی هموست که خلقت جهان را کامل و تمام میکند و شرایط را برای زیست بایسته انسان فراهم مینماید و فرهنگ را پدید میآورد.
• در آیین زرتشت، نیز در یهودیت و مسیحیت و اسلام، این تلقی هست که در جریان یک دادرسی نهایی، جهان به رستگاری میرسد. قهرمانانی از گذشته برمیآیند و به رزم خیر علیه شر مدد میرسانند و جهان را به رستگاری واصل میکنند.
▓ 4. اسطورههای ناظر بر زمان و امر ازلی
• نظم فوقالعاده جاری در اجرام آسمانی، هر جامعهای را مبهوت خود کرده است.
• فضا، تصویر منحصر به فردی از امر متعالی است، و به نظر میرسد که گردش منظم خورشید و ماه و ستارگان، نوعی زمان فرابشری پدید آورده است.
• بسیاری از اسطورهها، مفتون رابطه میان ازلیت آسمان، و زمان جاری بر روی زمین بودهاند.
• در این میان، عدد چهار، نقش مهمی داشته است. فیالمثل، زرتشتیها معتقدند که عمر کامل جهان، دوازده هزار سال است که به چهار دوره سه هزار ساله تقسیم میشود و در پایان این چهار دوره، اهورمزدا بر اهریمن فایق میآید.
• البته اعداد دیگر، همچون سه، شش، هفت، دوازده، و هفتاد و دو هم در اسطورهها اهمیت داشتهاند، ولی چهار موقعیت متمایزی دارد.
• در باب ارتباط میان فعالیتهای انسانی و ستارگان، شواهد مهمی در مورد اسطورهها وجود دارد.
• در برخی اسطوهها، تعالی الهی با تسلط خداوند بر تقدیر مشخص میشود. بازتاب این مسأله در مسائل فلسفی در زمینه تعین، و مسأله عدل الهی در کلام، و در موضوع بغرنج جبر و اختیار خود را نشان میدهد.
• در این موضوع است که شکاف میان (1)اسطورهها، (2)سنتهایی چون یهودیت و مسیحیت و اسلام که جهان را حاصل اراده الهی میشمرند، و (3)تلقیهایی چون بودیسم که پدیدهها را محصول علیتی در سطح پایینتر از اراده الهی قلمداد میکنند، آشکار میشود.
▓ 5. اسطورههای رستاخیز
• اسطورههای دنیای قدیم، عموماً متضمن برداشتی از خداوند و طبیعت و انسان هستند که در یک زمان چرخشی سیر میکنند.
• تلقی دوری از زمان مندرج در اسطورهها، در بسیاری از ادیان بزرگ و نظامهای فلسفی همچون برهمنیسم، بودیسم، حکمت افلاطونی مشهود است.
• انگار این قسم تلقی از جهان، در عمق انسان سرشته شده است.
• این تلقی، تا اندازهای در مقابل برداشت زمان خطی مصطلح در یهودیت و مسیحیت و اسلام است.
▓ 6. اسطورههای فراموشی و یادآوری
• اسطورههای مشابه یادآوری و فراموشی، با سلسلهمراتبی که در هر جامعه کهن وجود دارد در ارتباط است.
• معرفت بنیادین عالم، از سطح آگاهی معمولی فراتر میرود و هر کسی را نباشد که به آن دست یابد.
• اسطورههای یادآوری، در سنتهایی که در آنها ایده رستاخیز و تناسخ وجود دارد، نقش مهمی دارند. برخی افراد مدعی میشوند که زندگی پیشین را به یاد میآورند.
• در فلسفه، پندار تلقی فراموشی و یادآوری در افکار سانکارا، فیلسوف هندی قرون وسطی و افلاطون مشاهده میشود.
• اسطورههای یادآوری، میتواند به شکلی از نوستالژی جمعی منجر شود.
▓ 7. اسطورههای هستیهای متعالی و خدایگان سماوی
• خدایگان سماوی، در سنتهای کهن و چندخدایی، و «خدا» در نظامهای توحیدی (یهودیت، مسیحیت و اسلام) مطرحاند.
• هر چند اوصافی چون متعالی بودن و علم بیانتها به همه این خدایان صدق میکند، در عین حال، «خدای یکتا» به لحاظ تاریخی، واکنشی به جهانبینیهای چندخدایی بود.
• باور به آسمان، به مثابه مکانی مقدس، اعتقادی جهانشمول است.
• آسمان با الوهیت ارتباط دارد، در عین حال، هستیهای متعالی همیشه چیزی بیش از یک پدیدار آسمانی هستند؛ آنها خالق عالماند، بنیانگذاران نظم عالماند، و حافظان ناموس جهان، و به دلیل ازلیت و نیکیشان مورد حمد و ستایش قرار میگیرند.
• خداوند آسمان و خالق متعال، در آسمان است، ولی آشکارا با اعمال خود، به تجربهای ملموس بدل میشود.
• شاید چنین الوهیتی خصوصا در فرهنگهای چوپانی، به خداوندگار یک پدیده جوی تلویح شود؛ طوفان، باران، صاعقه یا نور، که توان وی برای رساندن خیر به مردم مورد حمد و ستایش قرار میگیرد. در عین حال، خداوند به رغم قدرتی که دارد، یکی از خدایگان متعددی است که در برخی موارد (مانند یهوه در میان کلیمیان و الله در میان مسلمین) تمام قوت خلاقه خدایگان پیشین را از آن خود میکند و تمام الوهیت «راستین» در او جمع میشود.
▓ 8. اسطورههای مربوط به بنیانگذاران ادیان و دیگر چهرههای دینی
• هر چند، همه قبول دارند که بنیانگذاران ادیان بزرگ (کنفسیوس، زرتشت، بودا، موسی [ع]، مسیح [ع]، مانی، و محمد [ع])، وجود واقعی و عینی در این جهان داشتهاند، در عین حال، اطلاعات مربوط به آنها شکل اسطوره به خود گرفته است.
• این مطلب، در مورد بسیاری از بزرگان دینی دیگر نیز صدق میکند.
• نیز، آن دسته از سنتهایی که به بزرگداشت خاطره این بزرگان دینی مربوط میشود نیز به اسطوره کشیده میشوند.
▓ 9. اسطورههای پادشاهان و اولیاء
• اسطورههای مربوط به شاهان در سنتهایی یافت میشود که به دودمانهای مقدس معتقدند. در این گونه موارد، پادشاه کارکردی دو گانه دارد. از یک سوی، به عالم خدایان تعلق دارد و از سویی در دنیای مردمان است.
• بسیاری از روایتها درباره اولیاء و قدیسین، بیشتر به افسون شباهت دارند تا اسطوره. در عین حال، مواردی هست که اولیاء، الگوهای این جهانی قلمداد میشوند، و افسونها، کارکردهای اسطورهای مییابند؛ مانند مورد حسین منصور حلاج در اسلام و سن فرانسیس در مسیحیت.
▓ 10. اسطورههای تطور
• حکایات بسیاری در مورد خاستگاه و ریشه اشیاء، حیوانات، گیاهان، ستارگان و دیگر اجزاء عالم وجود دارد.
• علاوه بر این قسم مبدأشناسیها، اسطورههایی هستند که دگرگونیهای کلی کیهان را از آغاز تا فرجام زمان تصویر میکنند.
• در عین حال، اسطورههای دیگری در میان عامه مردم و «مناسک گذر» هست که دگرگونی انسان را در طول عمر توضیح میدهند.
░▒▓ اسطوره در جامعه مدرن
▓ سکولار شدن اسطوره و اسطورهشناسی
• گفتن این که اسطورهها سکولار میشوند، مشکل تعریف اسطوره و سکولاریزاسیون را زنده میکند.
• اگر اسطوره را محصور در دوران کهن بدانیم، دشوار است که موقع اتمام دوران کهن را معین کنیم.
• گفتن اینکه دوره اسطورهها به سر آمده و اسطورهها به صرف مضامین ادبی و داستانی بدل شدهاند، سخت و صعب است.
• مفیدتر این است که تأکید کنیم که تمام نمادها و شعائر و اسطورهها، در طول زمان، مشمول تغییر میشوند، نه آنکه لزوماً نابود شوند. آنچه امروز به نابودی اسطورهها تعبیر میشود، بیشتر نوعی دگردیسی آنهاست.
• از این گذشته، باید توجه داشته باشیم که سکولاریزاسیون امروز دنیای مدرن، تنها سکولاریزاسیون تاریخ بشر نبوده است؛ برآمدن جامعه غربی مدرن از قرون وسطی، یکی از موارد فرایند سکولاریزاسیون بود؛ ولی برآمدن یونان باستان و کلاسیک، بر ویرانه یونان اسطورهای، نیز که در آن بیش از پیش به مسائل، پاسخ فلسفی داده میشد تا پاسخ اسطورهای، نمونه دیگری از سکولاریزاسیون است که میدانیم آن هم چندان از اسطورهپردازی تهی نبوده است. همانطور که تمدن مدرن غربی نیز هیچ گاه از اسطوره تهی نشده است.
• در واقع، تجربه گذشته به ما میگوید که اسطوره به این سادگی حذف شدنی نیست.
• از سوی دیگر، در عین حال که نمیتوان سکولاریزاسیون را یک پدیده منحصر به تحولات دنیای مدرن شمرد، به علاوه، باید پذیرفت که سکولاریزاسیون دنیای مدرن، از نوع خاص و پیچیدهایست که در آن، فاکتورهای بسیاری دخیلاند.
• پیچیدگی سکولاریزاسیون دنیای مدرن از یک جهت از آن باب است که دستاوردهای علمی در اواخر قرون وسطی و دوره رنسانس، با اطمینان و اتقان بیشتر بر قوانین کائنات و مفهوم انتزاعیتری از خداوند همراه بود. وانگهی، پرداخت اوهِمِریستی به اسطورهها و روایت سکولار از تاریخ و تمرکز بر واقعیات روانشناختی، اجتماعی و اقتصادی، یک وجه دیگر در این فرایند پیچیده بود.
• گرایش عمومی در جامعه مدرن، واقعی تلقی نکردن شخصیتها و رویدادهای اسطورهای، و باور واقعیتها بدون توجه به مدخلیت امر متعالی و ازلی بوده است. معالوصف، این فرایند سکولاریزاسیون، مانند سکولاریزاسیونهای پیشین باعث شکلگیری اسطورههای پیچیدهتر جدید، همچون اسطورههای سیاسی و اجتماعی و علمی جدید شده است.
▓ اسطورهزدایی از سنتهای دینی عمده
• اسطورهزدایی (Demythologization) از ادیان، اصطلاحی است که ردولف بولتمان آن را وضع کرد. آن را باید از فرایند سکولاریزاسیون متمایز شمرد.
• اسطورهها میتوانند به موازات فرایند سکولاریزاسیون استمرار یابند.
• ...ولی اسطورهزدایی از ادیان، شامل کوشش آگاهانه بنیادگرایان برای پالایش سنتهای دینی از مؤلفههای اسطورهایست.
• کوشش سفت و سخت برای اسطورهزدایی از دین در طول قرن بیستم کاهش یافت.
• با وجود گسترش سکولاریزاسیون، تهنشستهای اسطورهای همچنان پابرجای هستند.
• ادوارد تیلور، انسانشناس بزرگ قرن نوزدهم، بر آن است که شعائر دینی به رغم از دست رفتن معانی دینی، نیمهجان به حیات خود ادامه خواهند داد. اسطورهها نیز چنین خواهند بود.
• فرایند سکولاریزاسیون، رفتارهای نمادین همچون مناسک و شعائر و آیینها، و همچنین، اشیاء نمادین، و نیز، خصوص اسطورهها را تحت تأثیر قرار میدهند.
• در مجموع، در این مورد که اسطورهها در دنیای مدرن به تمام جامعه سرایت نمیکنند و همه نیازها را برنمیآورند، توافق وجود دارد.
• هیچ جامعهای، به لحاظ اعتقاد و باور به اسطورهها یکدست و همآوا نخواهد بود.
• در عین حال، همچنان در دنیای مدرن، نیازهای اساسی به اسطوره هست، و برخی از این نیازها با وام گرفتن از سنتهای بیگانه تأمین میشوند.
• جامعه مدرن، سمبلیسم کیهانی و قایل شدن روح و معنا را برای عالم و اجرام ماده مردود میشمرد (به رغم فرهنگهای سنتی) و بر ایجاد دانشی منظم و منسجم در مورد عالم ابرام میورزد. با این حال، دستاوردهای علمی عظیم در قرن بیستم، ادبیات علمی-تخیلیای را برانگیخته است که اسطوره را احیا میکند؛ این نوع ادبیات، اسطوره را حتی در جنبههای غایتشناسی و آخرتگرایی احیا میکند.
░▒▓ اسطوره در سیاست و امور اجتماعی
• در جامعه صنعتی غرب، در قرن بیستم، اسطورهها و افسونهای مربوط به آنها، همچنان گفته میشوند و گفته میشوند و گفته میشوند...
• دانشمندانی که روی فرهنگهای عامیانه در شهرها کار میکنند، بسیاری از این اسطورهها و افسونها را روایت و ثبت کردهاند.
• بازیهای رایانهای و فیلمها، از تکنولوژی بالا برای نمایش غولها و پرنسها، و سوپرمنها و قهرمانان استفاده میکنند.
• آنها اسطورههایی از «شیوه امریکایی» زندگی میسازند که غرب وحشی امریکایی را به مثابه غایت یک اسطوره جلوهگر میسازد و در مقابل، کوششهای دیگری هست که تلاش میکند تا این اسطوره را بزداید.
• یکی از مواردی که قدرت و اسطوره در دوره مدرن به هم آمیختند، ایدههای ناظر بر برتری گروههای نژادی آریایی بر نژاد سامی در دهه 1940 بود. این اسطوره تا اندازهای مبتنی بر این فرض بود که مردمی که به لحاظ زبانی به هم مرتبطاند، به لحاظ نژادی نیز به هم مربوطاند.
• این که مفروض آریاییگرایی و ضدسامیگری حقیقت نداشت و شبیه حقایق علمی نبود، مانع از آن نشد که اسطورۀ آریایی در طول قرن هیجدهم، پذیرش عامی در اروپا بیابد و نهایتاً باعث اقداماتی علیه یهودیان سامی در اروپا شود و تسلط نازیها را به بار آورد.
• درستی و نادرستی اسطوره مهم نبود.
• این رویداد نشان میداد که یک اسطوره تا وقتی که به سؤال جایگاه یک جامعه در عالم پاسخ میدهد، میتواند یک سازمان حکومتی را مشروع و برپا نگه دارد.
• گو اینکه معمولاً سیاست را بازیگر نقشی میدانند که دین یا اسطوره در گذشته جامعه غربی ایفا میکردند، ولی موضوع، پیچیدهتر از آن است که چنین تعمیمی را برتابد.
• همان طور که اسطوره همواره مؤلفه نیرومند اجتماع و سیاست بوده، سیاست نیز چنین نقشی داشته است و جنبشها و نظریات سیاسی، همواره ابعاد اسطورهای داشتهاند. فیالمثل اسطورهها، همواره نقش مهمی در ایجاد انسجام در درون واحدهای سیاسی بازی کردهاند. ولی اخیراً این جنبه اسطورهای با ظهور فستیوالی از ایدئولوژیهای اسطورهگون مثل سرمایهداری و کمونیسم تقویت شده است.
• نهایتاً اینکه، مفاهیم کلیدی در تأملات اجتماعی مدرن، همچون آزادی و برابری، هر چند که تاریخ فلسفی پیچیدهای دور خود تنیده دارند، خودشان اعتبار خود را از قبل اسطورهها به چنگ آوردهاند.
• پس، ایدئولوژی در سیاست امروز در واقع اسطورهلوژی است.