فیلوجامعه‌شناسی

گزارشی از کتاب «عدالت چه کسی؟ کدامین عقلانیت؟» السدر مک‌اینتایر

فرستادن به ایمیل چاپ

برداشت از علی عابدی رنانی


■    این کتاب دربردارنده‌ی استمرار نقدهای مک‌اینتایر به روشنگری و لیبرالیسم است.
■    مک‌اینتایر کتاب پیشین خود «در جست و جوی فضیلت» (۱۹۸۱) را با این نتیجه‌گیری به پایان رسانید که «ما هنوز با وجود سه سده تفحص در حوزه فلسفه اخلاق و یک دهه در حوزه جامعه‌شناسی، فاقد تقریری قابل دفاع عقلی و سازگار از فردگرایی لیبرال هستیم»، و این‌که «سنت ارسطویی می‌تواند به گونه‌ای بازسازی شود که عقلانیت و معنی‌داری را به تعهدات و دیدگاه‌های اخلاقی و اجتماعی ما بازگرداند» (After Virtue: ۲۵۹). در آن کتاب، مک‌اینتایر پذیرفت که این نتیجه‌گیری نیاز به این توضیح دارد که اصولاً عقلانیت چیست تا در پرتو آن بتوان معنای برتری سنت ارسطویی و ادعاهای طرح شده در این کتاب واضح شود. بدین منظور، کتاب فعلی درباره عقلانیت عملی و عدالت نگارش یافته است. موضوع عدالت از این جهت اهمیت دارد که هر چند مک‌اینتایر، همان طور که در یادداشت قبلی بدان اشاره شد، از اخلاق فضایل در برابر اخلاق قوانین دفاع می‌کند، بدین معنی که قضاوت درست اخلاقی نیازمند داشتن فضایل است و این قضاوت قابل کاهش به یک مجموعه قواعد و ضوابط نیست، ولی، به نظر وی یک اخلاق فضیلتِ کافی نیازمند یک اخلاق قوانین است، چرا که کاربرد صحیح قوانین تنها برای کسی ممکن است که واجد فضیلت عدالت باشد (After Virtue: ۱۵۲)؛ بنا بر این، یک بحث اصلی در این کتاب موضوع رابطه بین قوانین و عدالت است. از طرفی نظریه‌های مختلفی درباره عدالت وجود دارد که ارتباط نزدیکی با تلقی‌های رقیب از عقلانیت دارند. در واقع، عدالت یک محصول عقل عملی است و عقلانیت‌های عملی مختلف منتهی به دیدگاه‌های مختلف در مورد عدالت می‌شوند.

░▒▓ بحث
■     همان طور که کتاب «در جست و جوی فضیلت» مک‌اینتایر در نقد روشنگری و لیبرالیسم بود این کتاب نیز ادامه همان نقد است. در این کتاب ادعای عقلانیت عام و واحدی که فیلسوفان روشنگری در پی کشف آن بودند مورد نقد واقع می‌شود و در برابر، از این ایده دفاع می‌شود که عقلانیت‌ها و عدالت‌ها به جای عقلانیت و عدالت واحد وجود دارد که خود را در متن تحولات تاریخی سنت‌های فکری و اجتماعی نشان می‌دهند. سنت مورد نظر مک‌اینتایر، هم سنت فکری-تحقیقی به معنای مجموعه‌ای مباحث راجع به یک موضوع است که در طول زمان شکل گرفته است و معیارهایی برای پیشرفت در چارچوب خود ارائه می‌کنند، و هم سنت اجتماعی فرهنگی است یعنی، یک شیوه زندگی بر مبنای ارزش‌ها و فهم‌های مشترک که تلقی خاصی از عقلانیت و عدالت را در خود مجسم می‌کند.

░▒▓ عدالت‌ها و عقلانیت‌های رقیب
■     دیدگاه‌های رقیب و قیاس‌ناپذیری در مورد عدالت یک وضعیت وجود دارد. به عنوان مثال، آیا عدالت اجازه نابرابری گسترده بین سطح درآمد و مالکیت را می‌دهد؟ آیا عدالت مستلزم اقدامات جبرانی برای اصلاح نابرابری‌هایی که نتیجه بی‌عدالتی‌های سابق هستند، است- هرچند افرادی که هزینه این اقدامات جبرانی را می‌پردازند هیچ نقشی در وقوع این بی‌عدالتی نداشته باشند؟ آیا عدالت مستلزم مجازات اعدام یا نفی مجازات اعدام برای برخی جرایم است؟ چه موقع جنگ مشروع است؟
■     برخی نظریه‌های عدالت، بر عکس، برخی دیگر، به مفهوم استحقاق  محوریت می‌دهند، و برخی به حقوق غیرقابل سلب انسانی، به مفهوم قرارداد اجتماعی یا به مفهوم نفع متمسک می‌شوند. هم‌چنین، در مورد ارتباط عدالت با سایر خیرهای انسانی، در مورد نوع برابری که عدالت مستلزم آن است، در مورد روابطی که عدالت در آن کاربرد دارد، و این‌که آیا بدون شناخت قوانین الهی امکان شناخت عدالت وجود دارد یا خیر اختلاف نظر وجود دارد. درک عدالت مستلزم این است که در ابتدا مشخص شود عقلانیت در عمل از ما چه چیزی را طلب می‌کند؛ با این حال، اختلاف نظرها در مورد عقلانیت، به طور عام، و عقل عملی، به طور خاص به همان اندازه‌ی موضوع عدالت گسترده و غیر قابل رفع هستند. یک عقل عملی ممکن است بر مبنای محاسبه سود و هزینه باشد، یک عقل عملی دیگر ممکن است بر مبنای بی‌طرفی نسبت به منافع خاص خود و انفکاک از تمامی خصوصیات خاص روابط اجتماعی خود و از نظریه‌های رقیب باشد، و دیگری ممکن است بر مبنای دستیابی به خیر نهایی بشر باشد (ص ۲). رفع مناقشات در مورد ماهیت عقلانیت دشوار است، زیرا، هر رویکردی که برای حل این مناقشات در پی گرفته شود خود پیشاپیش عقلانیت خود را مفروض گرفته است. در این‌جا حدی از دور، ناگریز است.
■     همان طور که ارسطو در کتاب گامای متافیزیک خود بحث کرده است، انکار قوانین منطقی مثل قانون اجتماع نقیضین امکان ندارد چون انکار آن‌ها هم این قوانین را مفروض گرفته است. ولی، رعایت قواعد منطقی یک شرط لازم، اما، غیر کافی برای عقلانیت نظری یا عملی است. در این‌که چه محتوایی به این قواعد اضافه شود است که اختلاف نظرها وارد می‌شود (ص ۴). دو گزینه در این‌جا، در زمان فعلی پیش روی ما است، اولی تمسک به فلسفه مدرن و تلاش نظری برای دفاع از یک تلقی خاص از عقل عملی و عدالت، و دیگری استفاده از منابعی که زندگی، فکر و عمل گروه‌ها بر اساس آن شکل گرفته است. مک‌اینتایر به شیوه نخست بدبین است و به اعتقاد وی فلسفه مدرن می‌تواند مشکل اختلاف نظر در مورد عقلانیت و عدالت را بازتعریف و منقّح کند، ولی، نمی‌تواند آن را رفع کند. توضیحاتی که در یادداشت پیشین داده شد می‌تواند این دیدگاه وی را روشن سازد. بدون شکل‌گیری و قوام یافتن پیشین شخصیت و شاکله انسانی، نمی‌توان به اتفاق نظر گسترده‌ای در باب فضایل از جمله عدالت رسید. علاوه بر این، خصوصی و شخصی شدن مفهوم خیر انسانی در دوران مدرن و عدم اتفاق نظر در مورد خیر نهایی و خیر مشترک بشر باعث شده است که نظریه‌های مختلفی در مورد عقلانیت عملی و لذا، محصولات ناشی از آن همچون عدالت وجود داشته باشد که هر کدام بر جنبه خاصی از انسان و روابط انسانی تکیه می‌کنند، و در عین حال، که دارای اعتبار منطقی هستند فاقد قدرت الزام آوری در برابر هم هستند. در نتیجه، «مناقشه‌ها در مورد عدالت و عقلانیت عملی در حوزه عمومی نه به عنوان تفحص عقلانی، بلکه به عنوان تبادل نظر صرف مبتنی بر مبانی رقیب و غیر قابل جمع تلقی می‌شوند». از این‌رو نه فلسفه آکادمیک و نه خرده فرهنگ‌های طرفدار توانسته‌اند ایمان و اعتقاد شهروندان عادی در مسائلی چون عقل عملی و عدالت را با توجیه معقول ترکیب و همراه کنند؛ به همین خاطر ما در فرهنگی زندگی می‌کنیم که عدم امکان توافق معقول در باب ماهیت عدالت و عقل عملی همراه شده است با عقاید رقیبی که گروه‌ها در این باره دارند، بدون این‌که این عقاید و تعهدات دارای توجیه معقول باشد (ص. ۶).
■     لازم به ذکر است که منظور مک‌اینتایر از توجیه معقول، همان طور که در بالا اشاره شد، چیزی بیش از توجیه منطقی است. یک نظریه ممکن است منطقی باشد، ولی، معقول نباشد. به نظر می‌رسد منظور مک‌اینتایر از معقولیت، هرچند خود صریحاً بدان اشاره نکرده است، آفاقیت یا همان عینیت  یک نظریه است؛ یعنی، این‌که نظریه معقول علاوه بر اعتبار منطقی صوری، به معنای انتاج صحیح نتایج از مقدمات، باید بتواند برتری خود را بر نظریه‌های رقیب، با معیارهای خودشان، نشان دهد و در برابر انتقادهایی که از سوی آن‌ها وارد می‌شود، دوام آورد. تعبیری که مک‌اینتایر در این راستا از آن استفاده می‌کند کفایت  نظریه‌ها است، یعنی، نظریه معقول باید نشان دهد از نظریه‌های رقیب کافی‌تر  است (ص. ۱۶۷). این حالت کفایت بین نظریه‌پردازان عصر روشنگری و پساروشنگری، از جمله هیوم، کانت و کییرکگارد، که در پی توجیه معقول اخلاق به طور مستقل از زمینه فرهنگی-اجتاعی و دین بودند محقق نشد. هر کدام از این فیلسوفان اخلاق، نظریه خود را بر شکست دیگری ابتناء می‌کرد و این طرح در کل موفق به توجیه معقول اخلاق نشد چون سعی داشتند نظریه‌های خود را مستقل از مفهوم خیر بشر و زمینه اجتماعی و فرهنگی خود توجیه کنند؛ در نتیجه، فلسفه نقش فرهنگی محوری خود را از دست داد و تبدیل به موضوعی حاشیه‌ای و آکادمیک شد (After Virtue: ۵۰).
■     ایده‌آل روشنگری در باب معقولیت عبارت بود از: «تمسک به اصولی که برای هیچ فرد عاقلی قابل رد نباشد و لذا، مستقل از تمامی خصوصیات اجتماعی و فرهنگی خاص باشد، خصوصیاتی که به نظر فیلسوفان روشنگری صرفاً لباس تصادفی بوده است که در زمان و مکان خاصی بر عقلانیت پوشانیده شده است» (ص. ۶). به بیان دیگر، تصور رایج در عصر روشنگری این بوده است اگر خصوصیات خاص و امکانی زمانی-مکانی کنار زده شود می‌توان به جوهر عقلانیت که مشترک بین همه انسان‌های عاقل است رسید و در پرتو آن به داوری بین فرهنگ‌ها و سنت‌ها پرداخت. در برابر، به نظر مک‌اینتایر، خصوصیات خاص زمانی-مکانی صرفاً در حد لباسی نیست که بر اندام عقلانیت پوشانیده شده باشد؛ بلکه آن‌ها در قوام ساختار عقلانیت نقشی سازنده دارند، این همان مفهوم محوری در دیدگاه مک‌اینتایر یعنی، «عقلانیت ساخته در سنت و سازنده سنت» است. به اعتقاد مک‌اینتایر، چیزی که روشنگری ما را از آن غافل کرده است و ما باید آن را احیاء کنیم، تصوری از عقلانیت و تفحص عقلانی است که در یک سنت مجسم شده است و معیارهای آن بخشی از تاریخ آن سنت هستند و به واسطه نقشی که در پیشبرد آن سنت و رفع محدودیت‌های آن داشته‌اند، توجیه شده‌اند (ص. ۷). به بیان دیگر، نمی‌توان یک نظریه را از بستر تاریخی خود و نقشی که در سلسله مباحث یک سنت داشته است جدا کرد و صدق و کذب آن و عقلانیت آن را بررسی کرد؛ بلکه باید دید آیا آن نظریه نقشی پیشبردی در آن مرحله از تکامل سنت داشته است یا خیر. البته، به نظر مک‌اینتایر، همه سنت‌ها دارای یک تفحص عقلانی مجسم شده در خود نیستند؛ و از این جهت تصور فیلسوفان روشنگری در ایجاد تقابل بین سنت و تفحص عقلانی در پاره‌ای موارد درست بوده است (ص. ۷).
■     دیدگاه مک‌اینتایر در مورد عقلانیت را می‌توان تحت عنوان تاریخی‌گرایی  توصیف کرد که مطابق آن توجیه و عقلانیت نظریه‌ها مستقل از زمینه تاریخی که آن نظریه در آن رشد کرده است نیست. معیارهای عقلانیت جزیی از تاریخ یک سنت و مراحل پیشرفت آن هستند. «توجیه به معنای روایت کردن این است که یک بحث چطور تا به حال پیش رفته است». کسانی که نظریه‌ها را در چارچوب یک سنت تحقیقی می‌سازند اغلب ساختارهایی برای این نظریه‌ها فراهم می‌کنند که در آن برخی ایده‌ها در حکم اصول اولیه هستند و سایر دعاوی از این اصول استنتاج می‌شوند. چیزی که این اصول اولیه و کل ساختار یک نظریه را توجیه می‌کند برتری عقلانی آن ساختار نسبت به تلاش‌های قبلی در آن سنت در صورت‌بندی آن نظریه و اصول اولیه است. این طور نیست که لازم، یا امکان‌پذیر، باشد اصول اولیه، به سبک دکارتی، برای همه افراد عاقل صرف نظر از سنت و زمینه اجتماعی فرهنگی آن‌ها قابل قبول و اثبات باشد (ص. ۸). اصول اولیه، ورای قواعد منطقی صوری، برای همه بدیهی نیستند. نمی‌توان به اصول اولیه محتوا داری رسید که برای همه افراد از سنن مختلف دارای بداهت ذاتی باشند، بلکه این بداهت برای اذهانی قابل درک است که در یک سنت خاص شکل گرفته باشند و درون یک سنت تحقیقی پیش رفته باشند. سنت‌ها به نظر مک‌اینتایر در آزمون دکارتی برای شروع از حقایق بدیهیِ غیر قابل خدشه موفق نمی‌شوند، بلکه هر کدام از نقاط شروع امکانی و خاصی که در مورد آن توافق دارند شروع به حرکت می‌کنند تا در یک فرایند دیالکتیکی به اصول اولیه‌ای که زیر بنای فکری آن سنت بوده است برسند (ص. ۳۶۱).
■     بنا بر این، مطابق تاریخی‌گرایی مک‌اینتایر، و بر خلاف دیدگاه روشنگری، عقلانیت و هم‌چنین، صدق و کذب نظریه‌ها مستقل از شرایط زمانی-مکانی و ریشه تاریخی که در آن نظریه‌ها شکل گرفته‌اند نیست؛ تاریخ فکر به طور عام، و تاریخ فلسفه به طور خاص امری جدا از تحقیقاتی که در آن حوزه صورت می‌گیرد، نیست. از منظر عقلانیت ساخته در سنت، این‌که یک نظریه خاص چه معنایی دارد همیشه باید بر این مبنا قضاوت شود که آن نظریه در واقع، چگونه پیش رفته است، در قالب چه خصوصیات زبانی خاصی بیان شده است، و در آن شرایط زمانی-مکانی چه چیزی باید توسط آن نفی می‌شده است. به طور خلاصه، نظریه و مباحث همه باید در قالب زمینه تاریخی خود فهم شوند. البته، این بدان معنی نیست که همان نظریه ممکن نباشد در یک زمینه متفاوتی دوباره ظاهر شود؛ و هم‌چنین، بدین معنی نیست که نمی‌توان ادعای صدق فرا زمانی را مطرح کرد. بر این مبنا، عقلانیت، چه نظری و چه عملی، مفهومی است که دارای تاریخ است، و چون سنت‌های تحقیقی متعددی وجود دارد که هر کدام تاریخ خود را دارند، در نتیجه، به جای عقلانیت و عدالت واحد، عقلانیت‌ها و عدالت‌ها وجود خواهند داشت (ص. ۹). این سنت‌ها هر کدام معیارهای خاص خود و شیوه خاص خود برای عقلانیت و توجیه معقول را دارند.
■     در این کتاب، مک‌اینتایر ۴ سنت- ارسطوگرایی، اگوستینیسم، تومیسم، و لیبرالیسم- را که پشتوانه تاریخی فرهنگ غربی هستند مورد بررسی قرار می‌دهد تا نشان دهد چطور این سنت‌ها دچار تحولات تاریخی شده، با همدیگر ترکیب شده، و هر کدام نوع متمایزی از عدالت و عقلانیت عملی را تجسم بخشیده‌اند. بر این مبنا، تلقی ارسطویی از عدالت و عقل عملی از میان تعارض‌ها و منازعات دولت-شهر پدیدار شد، ولی، توسط تامس آکوئیناس برای رفع محدودیت‌های دولت شهر توسعه یافت. همین طور تلقی آگوستینی از مسیحیت در قرون وسطی وارد روابط مختلفی از ضدیت، سپس، ترکیب و دوباره ضدیت مستمر با ارسطوگرایی شد. مسیحیت اگوستینی در قالب کالونیستی در ارسطوگرایی در دوره رنسانس در اسکاتلند قرن ۱۷‌ام ترکیب شد و سنتی را ایجاد کردند که در اوج موفقیت خود از درون توسط دیوید هیوم واژگون شد؛ و نهایتاً لیبرالیسم مدرن با دشمنی با همه سنت‌ها متولد شد و به صورت تدریجی خود به عنوان یک سنت دیگر درآمد که معیارهای خاص خود را برای عقلانیت و عدالت دارد، در حالی که ادعای بی‌طرفی و عقلانیت عام و واحد می‌کند.
■     در فصول بعدی کتاب، مک‌اینتایر به تفصیل این چهار سنت و روابط آن‌ها را با همدیگر بررسی و سعی می‌کند رویکرد غالب در هر یک به عقلانیت و عدالت را توضیح دهد. قبل از پایان قسمت نخست از این گزارش، نکته مهمی را باید تذکر داد، این‌که تاریخی‌گرایی مک‌اینتایر به معنای نسبی‌گرایی یا منظرگرایی  نیست. قصد مک‌اینتایر این نیست که هر سنتی معیارهای خاص خود را برای عقلانیت و عدالت دارد طوری که این معیارها قیاس‌ناپذیر باشند؛ بلکه به نظر وی سنت‌ها گاه با بحران‌های معرفت‌شناختی  مواجه می‌شوند که خود از عهده حل آن بر نمی‌آیند و ممکن است از سنت‌های دیگر در این راستا کمک بگیرند؛ و در نتیجه، برتری عقلانی آن سنت را حداقل از برخی جهات بپذیرند. مک‌اینتایر از نظر‌شناختی و اخلاقی یک واقع‌گرا است؛ بدین معنی که به نظر وی واقعیت مستقل از ذهن و نظریه‌ها وجود دارد و کار ذهن این است که به صورت تدریجی خود را مطابق واقعیت سازد. از معضلات درک اندیشه مک‌اینتایر این است که چطور می‌توان یک تاریخی‌گرایی شدید را از نسبی‌گرایی متمایز کرد و با واقع‌گرایی معرفت‌شناختی سازگار نمود. اگر هر سنتی معیارهای عقلانیت خاص خود را دارد، چطور می‌توان این معیارها را باهم مقایسه کرد؟ احتمالاً، مک‌اینتایر منکر سطحی از عقلانیت مشترک و معیارهای مشترک بین سنت‌های مختلف نباشد. انتقادهای زیادی در این راستا بر وی وارد شده است، و نویسنده سعی می‌کند در قسمت‌های آینده این گزارش بتدریج این مباحث را مطرح کند.
■    به اعتقاد مک‌اینتایر، سنت‌ها به شیوه‌ای دیالکتیکی، از امور جزئی به سوی حقایق کلی حرکت می‌کنند. در قسمت پیشین این یادداشت بدین نکته اشاره شد که مک‌اینتایر در برابر عقلانیت عام روشنگری، عقلانیت مبتنی بر سنت را معرفی می‌کند، بدین معنی که معیارهای عقلانیت عملی یا، حتی، نظری در مسیر تاریخ یک سنت و در مواجه آن سنت با معضلات و رقبای خود ظاهر می‌شود. مک‌اینتایر هرچند دعوی صدق به معنای تناظر با واقعیت را رد نمی‌کند و از این جهت مخالف نسبی‌گرایی است، ولی، معتقد است این ادراک مطابق واقع، از ابتدا با کنار گذاشتن تمام ویژگی‌های جزئی سنت‌ها قابل حصول نیست؛ بلکه سنت‌ها، به شیوه‌ای دیالکتیکی، از امور جزئی به سوی حقایق کلی حرکت می‌کنند و سرانجام، نیز فقط از منظر خود به حقیقت می‌رسند. از دیگر سو، تا وقتی این شناخت که از منظری خاص صورت گرفته است، در برابر معضلات‌شناختی خود و پرسش‌های سایر سنت‌ها دوام آورد، مطابق واقع است و از هر شناختی که در سنت‌های دیگر حاصل شده و فاقد این امتیاز است، برتر تلقی می‌شود. بنا بر این، هرچند شناخت همیشه از یک منظر خاص و با معیارهای عقلانیت تاریخی آن سنت کسب می‌شود، ولی، این مستلزم نسبیت و قیاس ناپذیری شناخت‌ها که هر کدام از متن یک سنت خاص به دست آمده، نیست؛ بلکه سنت‌ها می‌توانند، خصوصاً زمانی که با بحران معرفت‌شناختی مواجه می‌شوند، از منابع سنت‌های دیگر، طبق معیارهای خود استفاده کنند و اگر خود نتوانند این منابع را از درون فراهم کنند لاجرم به برتری عقلانی آن سنت از برخی جهات معتقد می‌شوند. بنا بر این، ایده عقلانیت مبتنی بر سنت، جست و جوی حقیقت را در کنار توجه به نقش تاریخ و جزئیات خاص سنت‌ها جمع می‌کند. مک‌اینتایر برای روشن کردن منظور خود، دیدگاه خود را با دیدگاه محافظه‌کارانه‌ی «ادموند برک»  مقایسه می‌کند:
•    «محافظه‌کاران از زمان برک به بعد خواسته‌اند سنت و عقل و سنت و انقلاب را در برابر هم قرار دهند …، اما، اگر استدلال من درست باشد، سنت‌ها هستند که حامل عقل هستند و سنت‌ها در مواقع خاصی در واقع، مستلزم و نیازمند انقلاب هستند (۲۰۰۶: ۴۶۱)».
■    این به معنای شکستن تقابل بین سنت و عقلانیت است چون عقلانیت در متن سنت شکل می‌گیرد. معیارهای عقلانیت یک سنت تحقیقی در حوزه‌ای خاص، معیارهایی است مطابق با بهترین نظریه‌ای که تا به حال در آن سنت پیشرفت کرده است. بهترین نظریه «تا به حال» در یک سنت، نظریه‌ای است که می‌تواند از محدودیت‌های اسلاف خود در آن سنت فرا برود و توضیحی برای ناکامی نظریه‌های رقیب خود، چه در همان سنت چه در سنت‌های رقیب، فراهم کند. به همان اندازه که یک سنت طی زمان، محدودیت‌های نظری مقابل خود را شناسایی و رفع کرده است، اعضای آن سنت خود را از نظر عقلی متعهد بدان می‌دانند و مجاز هستند به عقلانیت آن اعتماد خاطر داشته باشند.
■    به نظر مک‌اینتایر، در حوزه اخلاقی این برتری عقلانی در میان سنت‌های غربی متعلق به سنت ارسطویی خصوصاً در قالب تومیستی آن است؛ چون این سنت، همان طور که در ادامه توضیح خواهم داد، توانسته است نقاط قوّت سنت‌های هم‌راستا با خود، یعنی، سنت‌های ارسطویی و آگوستینی، را در خود جمع کند و از محدودیت‌های آن‌ها فرا رود و اموری را که هر یک قادر به توضیح نبوده‌اند، توضیح دهد و از طرف دیگر، علت ناکامی سنت‌های رقیب از جمله روشنگری و تبارشناسی نیچه‌ای در توجیه معقول اخلاق را توجیه و تحلیل کند؛ امری که خود نه تنها قادر بدان، بلکه واقف بدان نیز نبوده‌اند. بنا بر این، تومیسم در نتیجه، استفاده از منابع ارسطویی و تکمیل آن با منابع الهیاتی، نسبت به رقبای خود برتری عقلانی دارد و لذا، می‌تواند برای دعاوی خود ادعای صدق بکند.
■    نظام تومیستی نظامی الهیاتی است که در آن هدف نهایی انسان تنها به واسطه ارتباط با خدا مشخص و محقق می‌شود. برخلاف دیدگاه ارسطویی، به نظر آکویناس، سعادت انسانی در این دنیا به دست نمی‌آید. یک زندگی مبتنی بر فضایل اخلاقی و مدنی و تأمل فلسفی هدف نهایی انسان نیست، بلکه تأمل در مورد ارتباط با خدا هدف نهایی انسان و سایر مخلوقات است. به نظر مک‌اینتایر، این تفسیر الهیاتی دو نقیصه نظام ارسطویی را رفع می‌کند. اولین نقیصه، پیش پا افتادگی و ابتذال مفهوم هدف راستین انسان در دیدگاه ارسطویی است؛ این‌که انسان در نتیجه، کسب فضایل نهایتاً یک انسان اصیل آتنی طبقه متوسط که خود را وقف تأمل متافیزیکی کرده است بشود، تلقی محدودی از سعادت انسانی است که آکویناس با تمسک به مفهوم ارتباط و دوستی دائمی با خدا از آن فرا می‌رود. دومین نقیصه در نظام اخلاقی ارسطویی که توسط آکویناس تا حدودی رفع می‌شود، تغییر نگرش منفی نسبت به رنج و مرگ است. از دیدگاه ارسطویی و هم‌چنین، نفع‌گرایی، با فرا رسیدن مرگ زودهنگام، زندگی و تفحص اخلاقی از بین می‌رود، چون خیر مفروض آن‌ها وضعیتی است که تحقق آن با مرگ انسان منتفی می‌شود. در حالی که آگوستین و آکویناس هرچند هنوز خیر را وضعیتی می‌دانند که باید محقق شود، ولی، به این تلقی رایج در قرون وسطی نزدیک شده‌اند که انسان همیشه در سفر است و خیر مشتمل بر این است که انسان مسیری را طی کند که بخشی از یک تاریخ اخلاقی گسترده‌تر است. بر این مبنا، رنج و مرگ صرفاً محرومیتی منفی نیست، بلکه فرد با به خطر انداختن زندگی خود در بستر یک تاریخ گسترده‌تر، معنی می‌یابد.
■    در مقایسه با آگوستین و هم‌چنین، ارسطو، آکویناس از این جهت برتری یافته است که سازگاری ایمان و عقل را توجیه می‌کند. به نظر ارسطو، فکر می‌تواند حقایق نظری و عملی را مستقل از وحی کشف کند و می‌تواند خیرهای نهایی و میانی را از طریق تعقل دیالکتیکی، اثباتی و مشورتی دریابد. فضایل ارسطویی هم از طریق عادت به دست می‌آیند، لذا، اکتسابی هستند و نه دریافتی از منبع مقدس. در برابر، به نظر آگوستین ایمان به یک منبع اقتدار، که اراده انسانی را هدایت می‌کند، مقدم بر فهم عقلی است. در نتیجه‌ی تقابل بین فلسفه و الهیات در قرن ۱۳، نظریه صدق دوگانه مطرح شده بود، یعنی، صدق در حوزه فلسفه جدا از صدق در حوزه الهیات است. آکویناس سعی کرد این دو حوزه را با هم سازگار کند. به نظر وی، این دو حوزه موضوع مشترکی دارند که سعی می‌کنند با دو روش مختلف بدان برسند. در فلسفه با مطالعه طبیعت و علل موجودات محدود به طرف خدا حرکت می‌کنیم و در الهیات از طرف خدا حرکت می‌کنیم و موجودات را در رابطه‌شان با خدا در نظر می‌گیریم، ولی، این دو حوزه از همدیگر پشتیبانی می‌کنند و تقابلی با هم ندارند.
■    مک‌اینتایر تومیسم را بر نظریه‌های رقیبی چون دیدگاه‌های دکارتی، هیومی، کانتی، نیچه‌ای و هم‌چنین، بر نظریه‌های روشنگری و لیبرال از نظر عقلی برتر می‌داند، لکن این برتری از جنس برتری آن بر ارسطو‌گرایی و آگوستین‌گرایی نیست که از راه ترکیب و ادغام آن‌ها با هم باشد، بلکه بدین خاطر است که می‌تواند نشان دهد و تحلیل کند چرا این نظریه‌های رقیب قادر به توجیه معقول اخلاق نبوده‌اند. در این مجال محدود به طور بسیار خلاصه به این موضوع پرداخته می‌شود.
■    در نظریه اخلاقی هیوم، فضایل و رذایل مستقل از عقل عملی و بر مبنای احساساتی تعریف می‌شوند که، به ترتیب، در ما احساس لذت، محبت، افتخار، یا درد، نفرت و خواری ایجاد می‌کند؛ اما، به نظر مک‌اینتایر، تلقی هیوم از ماهیت بشر که مبنای نظریه اخلاقی وی بود یک تلقی عام نبود، بلکه متأثر از تفسیر ایده‌آل انسان در انگلیس قرن ۱۸ میلادی به عنوان جامعه‌ای تجاری بوده که در آن افتخار کردن محوریت داشته است. دسته‌بندی احساسات و موضوعات خواری و افتخار در نظریه هیوم، خاص یک زمینه فرهنگی و اجتماعی خاص بوده است. چیزی که خوارکننده است هرگز توهین به طور کلی، نیست، بلکه گونه‌ای خاص از توهین است که برای افراد یک فرهنگ خاص معنای خاصی دارد و همین‌طور در مورد افتخار. هیوم هم مثل اغلب معاصران خود، امری محلی و خاص را به عنوان امری عام تلقی کرده بود. در نظریه وی، ما با گونه‌ای نظم اجتماعی مواجه می‌شویم که افراد در آن با ارجاع به ویژگی‌هایی ارزیابی می‌شوند که مایه افتخار یا خواری در خود و دیگران است. هیوم در این راستا به اموری چون ثروت و دارایی به عنوان موضوع افتخار اشاره می‌کند و از حقوق مالکیت به عنوان حقوقی مطلق و غیر قابل نقض دفاع می‌کند، در حالی که حق مالکیت مطلق و اصول عدالتی که برای حفظ آن تعریف می‌شود گاه منجر به نابرابری‌های گسترده در جامعه می‌شود که زمینه‌ساز بی‌ثباتی و انقلاب می‌شود. این انتقاد در واقع، بیان دیدگاه ارسطویی و تومیسم است که مطابق آن اگر کسی از روی نیاز شدید به اموال دیگران دستبرد بزند عدالت را نقض نکرده است. در واقع، حقوق مالکیت و فضیلت مصنوعی عدالت که در دیدگاه هیوم برای ثبات بخشیدن به جامعه کاربرد داشته است، می‌تواند با ایجاد نابرابری شدید، منجر به بی‌ثباتی شود و کارکرد خود را نقض کند؛ بنا بر این، در حالی که هیوم احساسات را موجوداتی اصیل می‌داند که قابل تربیت و کنترل توسط عقل نیستند، ارسطو و آکویناس قائل به نقش تربیتی عقل برای احساسات هستند و آن را فراتر از ابزاری برای تحقق کارآمد احساسات می‌دانند، دیدگاهی که خود را در نظریه عدالت و مالکیت مشروط نشان می‌دهد.
■    برتری نظریه اخلاقی ارسطویی و تومیستی بر نظریه‌های روشنگری و اخلاف آن‌ها در قرن ۱۹ هم در این نکته قابل خلاصه است که این نظریه‌ها قادر به توجیه معقول اخلاق نبوده‌اند. تمسک هیوم و دنیس دیدرو به تمایلات و احساسات انسانی، کانت به عقل عملی محض، کییرکگارد به انتخاب بنیادین، بنتام و میل به نفع و نفع بیشینه همه تلاش‌هایی برای توجیه معقول و عینی اخلاق بوده‌اند و هر کدام نظریه خود را بر ویرانه نظریه سلف خود بنا کرده است. به نظر مک‌اینتایر، ارسطو‌گرایی و تومیسم، اولاً، می‌تواند علت شکست آن‌ها را توضیح دهد، و ثانیاً، می‌تواند امری که آن‌ها قادر به انجامش نبودند، یعنی، توجیه معقول اخلاق را محقق کنند. از این منظر، استقلال اخلاق از خیر نهایی بشر و دین، عامل شکست این نظریه‌ها در توجیه اخلاق بوده است. در نتیجه، ادعای نیچه و تبارشناسی مبنی بر این‌که اخلاق، اراده تغییر شکل داده معطوف به قدرت است نمی‌تواند به همه نظام‌های اخلاقی تعمیم داده شود، بلکه این نتیجه‌گیری خود محصول انفکاک اخلاق از خیر بشر است؛ بنا بر این، برتری عقلانی ارسطو‌گرایی خصوصاً در قلب تومیسم در این است که می‌تواند روایتی از ناکامی نظریه‌های رقیب خود و منابعی برای رفع محدودیت‌های آن‌ها فراهم سازد. در نتیجه، شاهد هستیم که ایده عقلانیت مبتنی بر سنت مک‌اینتایر هرگز دلالتی نسبی‌گرایانه ندارد، بلکه قائل به این است که سنت‌ها هر کدام از مواضع امکانی خود شروع می‌کنند و عقلانیت آن‌ها مستلزم پیشروی طبق معیارهای خود است و اگر طبق معیارهای خود از حرکت متوقف شوند لاجرم باید از منابع سنت‌های دیگر استفاده کنند که در این صورت، سنت مذکور به برتری عقلانی می‌رسد.
■    به نظر می‌رسد ایده عقلانیت سنت محور مک‌اینتایر قرابت زیادی با روش اجتهادی اصولی در فقه شیعه داشته باشد، چرا که در این روش نیز بر معیارها و منابع درونی دینی تأکید می‌شود و البته، مجال برای نوآوری طبق شرایط زمانی-مکانی فراهم است. قواعد ثانوی فقهی مثل مصلحت، اضطرار و ضرورت، باعث پویایی فقهی می‌شود و از این جهت با روش فوق در دیدگاه مک‌اینتایر نزدیکی دارد.
■    انتقادهای زیادی بر مک‌اینتایر وارد شده است، مبنی بر این‌که تأکید وی بر درونی بودن معیارهای عقلانیت برای سنت‌ها مانع از این می‌شود که سنت‌ها بتوانند با هم تعامل برقرار کنند و از ایده‌های هم وام بگیرند، چون منابع سنت‌های رقیب ممکن است با معیارهای سنت مذکور سازگار نباشد. به نظر این منتقدین، تاریخی‌گرایی مک‌اینتایر منتهی به نسبی‌گرایی می‌شود. جوابی که از سوی مک‌اینتایر به این انتقاد وارد شده است این است که اختلاف‌های موجود بین سنت‌ها نباید ما را از وجوه مشترک بین آن‌ها غافل سازد. به نظر وی، بدون حدّی از اشتراک نظر، حتی، نمی‌توان اختلاف داشت. اختلاف نظر فرع بر این است که ما در مورد موضوع مشترکی بحث می‌کنیم که درک آن، خود مبتنی بر وجود برخی اشتراکات است. به اعتقاد وی، «این‌طور نیست که آن‌چه درون یک سنت گفته می‌شود قابل شنیدن و باز شنیدن از سوی کسانی که در سنت دیگر هستند نباشد (ص. ۳۵۰)»؛ بنا بر این، تأکید مک‌اینتایر بر جایگاه سنت در عقلانیت همراه با پذیرش این نکته است که، همان طور که ج. استوات (۱۹۸۸: ۶۴-۶۵) بیان کرده است، فرهنگ‌ها از نظر معنایی بسته نیستند و می‌توانند دست به نوآوری مفهومی و زبانی برای فهم همدیگر بزنند.
مأخذ:ترجمان
هو العلیم

نوشتن نظر
Your Contact Details:
نظر:
<strong> <em> <span style="text-decoration:underline;"> <a target=' /> [quote] [code] <img />   
Security
کد آنتی اسپم نمایش داده شده در عکس را وارد کنید.