با اقتباس از استیون ترنر
گر چه حزب ناسیونالسوسیال آلمان (Nationalsozialistische Deutsche Arbeiterpartei NAZI) از بسیاری جهات به حزب فاشیست ایتالیا شباهت داشت، اما وجه بارز و برجستۀ آن كه در بالاترین سطح، یعنی در آدولف هیتلر خود را نشان داد، خصومت رمانتیك با عقلانیت به عنوان مبنای داوری و اقدام سیاسیاخلاقی در سطح مدنی بود. چنین خصومت ایدهآلرمانتیك به ویژه در مورد سنت هرمنوتیك آلمان كه در مقابل جناح چپ فكری آلمان (مكتب انتقادی فرانكفورت)، از حركتهای دست راستی آلمان دفاع میكرد جلوهگر شد. معمولاً افراد فعال در جناح راست فكری آلمان از جمله مارتین هایدگر و ماكس وبر را به ترتیبی تقویت كنندگان تئوریك حزب ناسیونالسوسیال آلمان تلقی میكنند.
جریان هرمنوتیك ایدهآلرمانتیك آلمان را در یك تقسیمبندی كلی میتوان به دو قسمت تقسیم كرد؛ رویكرد هرمنوتیك سنتی كه از شلایرماخر تا دیلتای و این اواخر، از جمله شامل بتّی میشود، به هرمنوتیك به عنوان یك روش مینگرد؛ این در مقابل رویكرد هرمنوتیك هستیشناختی است كه به هرمنوتیك به عنوان نوعی نظام وجودشناختی مینگرد و نه صرفاً روششناختی. به هر روی نمایندگان هر دو این رویكردها از جمله ماكس وبر و مارتین هایدگر از رهیافت هیتلری دفاع كردند.
وبر، آموزههایی را كه مدعی مستندسازی عقلانی «ارزیابیها» یا «داوریهای ارزشی»اند، به منزلۀ آموزههایی ذاتاً آشفته و مغشوش كنار میگذارد. تا زمانی كه به گسترۀ وسیع آموزههایی كه با این مدعای وبر كنار نهاده میشوند پی نبریم، كاملاً اهمیت این نظر را درنخواهیم یافت؛ مطابق با این معیار، نه فقط اشمولر و اسلاف بلافصل او و دستگاههای جامعهشناختی معاصر وبر، بلكه بخش عمدۀ سنت فلسفی، از سقراط تا میل، همه دستخوش آشوب و آشفتگی تلقی میشوند. با این همه، همانطور كه اشتراوس خاطرنشان كردهاست در بین حجم عظیم آثار وبر، مطالبی كه به بررسی مبانی فلسفی این انكار كلی عقلانیت در سنتهای فلسفی اختصاص یافتهاست، به زحمت از سی صفحه تجاوز میكند (این درست شبیه حال و وضع نسبیتگرایی روشنفكری امروز ایران است). به نظر میرسد كه وبر بطلان فلسفۀ گذشته را بدیهی میپنداشت و برای اثبات مدعای خود دلیلی را ضروری نمیپنداشت. او هیچ توضیحی در این باب ارائه نكرد كه فلسفههای پیشین چرا به خطا رفتهاند. اما چرا وبر چنین كرد؟ زیرا او برهان نوكانتی دربارۀ امتناع توجیه عقلی «فروض غایی» را به منزلۀ یگانه امكان فلسفی پذیرفته بود.
نسبیتگرایی صوری در اخلاق، مقدمۀ انكار بالفعل نسبیتگرایی اخلاقی عملی است. برای مثال، ممكن است كسی ادعا كند كه به لحاظ فلسفی یا اخلاقی، زندگی یك پایبند به اصول ثابت اخلاقی با یك فایدهگرا و دموكراتمآب و تابع حال و هوای خلایق، نه بهتر است و نه بدتر و هر یك مطابق افق تاریخی فراروی خود، نظریهشان را توجیه میكنند؛ اما اذعان كند كه در حال حاضر زندگی ظفرمند آن فایدهگرا و دموكراتمآبی كه به افكار عمومی و «آنچه مردم میگویند» بیشتر اهمیت میدهد، امكان پذیر است. وبر به همین شیوه از نسبیتگرایی صوری فراتر رفت و مدعی شد كه برخی از الگوهای بدیل شناختهشده، دیگر به لحاظ تاریخی تناسب ندارند و یا اصلاً قابل اجرا نیستند. اما وبر این اندیشۀ تناسب و مطلوبیت را در قالبی مطنطن به منزلۀ «تقدیر زمانه» بیان كردهاست كه آدمی به مثابۀ انسان میتواند آن را بپذیرد، یا از آن شانه خالی كند.
وبر به شیوههای دیگر نیز از نسبیت ارزشی صوری فراتر رفت. از همه مهمتر، او به ویژه منكر عنوان «نسبیتگرا» بود. نسبیتگرایی به مثابۀ نوعی فلسفۀ ارزش، مستلزم تحمل و مدارا در اجرای اموری است كه در قبال ارزشها حساسند و باید حتی رویكردهای غیرنسبیتگرا و ضدفاشیستی را نیز تاب میآورد. اما وبر خود را نسبیتگرا به این معنا نمیدانست و حاضر به تحمل در مقابل رویكردهای غیرنسبیتگرا نبود. او آشكارا معتقد بود كه فقط كسانی میتوانند به نسبیتگرایی رو آورند كه نوعی خاص از مابعدالطبیعۀ «انداموار» را پذیرفته باشند. این نوع آراء وبر سبب شدهاست تا برخی نویسندگان موضع او را نه نسبیتگرایی، بلكه «نهیلیسم» یا «مطلقگرایی ارزشی منفی نقابدار» قلمداد كنند. این اتفاقی است كه در مورد نسبیتگرایان دیگر قرن بیستم مانند پوپر و نسبیتگرایان دینی و اخلاقی نیز به نحو محرزی صدق میكند. یعنی آنها همۀ دستگاهها، از جمله دستگاههای اخلاقی و سیاسی را نسبی میكنند اما نظریۀ خود را عام و شامل تلقی میكنند. اشتراوس به همین نحو استدلال میكند كه موضع ارزشی وبر به نهیلیسم میانجامد، زیرا وقتی وبر توجیه عقلانی برای علمجویی را انكار میكند، بر همین اساس میتوان گفت كه وبر هرگونه بنیان عقلی برای علمجویی را انكار میكند. بر همین بنیاد میتوان گفت كه وبر هرگونه بنیان عقلی برای پذیرش نتایج آن را نیز منكر میشود. به گمان اشتراوس نیز نهیلیسم، نوعی موضعگیری است كه خود را نفی و باطل میكند.
اما وبر نشان میدهد كه در عرصۀ سیاسی پس از انهدام موازین اخلاقی «پیشامدرن»، به هیچ روی مایل نیست در مورد ارزشهای مدرن خود انعطاف نشان دهد و این همان آموزۀ محوری آشكار در جریان دستراستی حامی نازیسم در آلمان بود. وبر از نوعی «تصمیمگرایی» یا اصالت خود تصمیم، صرفنظر از آنكه بر چه مبانیای باشد تأكید میورزد. در اینجا تصویر وبر از شخصیت اخلاقی فاشیستی به تصویر ابرمرد آرمانی نیچه (هیتلر) نزدیك و قرین میشود. از نظر او اگر كسی بخواهد راه زندگیش را آگاهانه انتخاب كند و «مهار زورق زندگی به امواج سركش» نسپارد، باید سرنوشتش را خود برگزیند؛ بر چه مبنایی، مهم نیست و یا اساساً مبنایی قابل حصول نیست؛ یعنی با دستزندن به «مجموعهای از تصمیمات غایی»، معنای افعال و هستی خویش را خود، شجاعانه به سان ابرمرد آرمانی نیچه وضع كند. در واقع در این منظر معیارهای اخلاقی انسانی و فرافردی محصول دست ضعیفان است و ابرمرد باید خود، آزادانه و رها از هر بنیان و قاعدهای، ارزشهای خود را وضع نماید. شخص وبر میان گفتههایش دربارۀ «تقدیر» و «تصمیمهای غایی» و دریافتش از ماهیت ارزشها آشكارا پیوندی برقرار نكرد، اما ملاحظات و اشاراتش را میتوان به گونهای قابلفهم تلفیق كرد. این ادعا كه انتخابهای ارزشی غایی عقلاً سازشناپذیرند بدانمعناست كه هر كوششی برای ارج نهادن به بیش از یك ارزش ممكن است به تعارضهایی بینجامد كه در گیر و دار آن آدمی ناگزیر به این یا آن ارزش خیانت میورزد. زمانی كه آدمی اساساً به دلخواه خود به گزینشی ارزشی دست میزند كه به زندگیش معنا میبخشد، این تصمیم مسؤولیتی را بر او تحمیل میكند كه انتخابش را تا به آخر دنبال كند و آن را به تمامی تحقق بخشد (مانند هیتلر). آموزۀ سازشناپذیری انتخابهای ارزشی، با این امر ملازمه دارد كه انسجام و سازگاری، یگانه ارزش عام است، زیرا آن كس كه ثبات عقیده ندارد، به هر غایتی كه برگزیند دیر یا زود خیانت میورزد.
در بحثهایی كه وبر دربارۀ انتخابهای ممكن در عصر كنونی پیش میكشد، مسألۀ ضرورت انسجام فكری نقشی بلاغی ایفا میكند. در رسالۀ «علم به مثابۀ پیشه»، هدف كلی وبر آن است كه شرایط كار علمی و دستاوردهای واقعی علم را در عصر جدید توضیح دهد و از این رو این پرسش را مطرح میكند كه در زمانۀ كنونی كسی كه بخواهد علم را پیشۀ خود سازد، كدام انتخاب ارزشی ممكن را میتواند مبنای تصمیمگیری قرار دهد. او این بحث را با رد تمامی توجیهات فلسفی پیشین، از افلاطون گرفته تا مكتب اصالت فایده، آغاز میكند. وبر، به اقتضاء یك موضع نسبیتگرایانه، فقط به این ادعا بسنده نمیكند كه انتخابهای ارزشی او متفاوت از انتخابهای ارزشی افلاطون و دیگر فلاسفۀ پیشین است، بلكه فراتر از این موضع، مدعی است كه مواضع این فیلسوفان، به قول او، پندارهایی متعلق به گذشتهاند، كه اكنون «رخت بربستهاند». آنطوركه وبر این مسأله را در رسالۀ یادشده مطرح كردهاست، آن نوع انتخابهای ارزشی كه متضمن علماند و امكان انتخابشان در زمانۀ كنونی وجود دارد، بسیار محدودند و «انواع پندارگونه» كه ذكر آن رفت از فهرست انتخابهای ممكن حذف میشوند. انتخابهای خود وبر در طی همین فرایند حذف شكل میگیرند و صرفاً در سطح بلاغی آشكار میگردند؛ یعنی سطحی كه در آن هویت انتخابهای پندارگونه معلوم و مشخص میشود؛ و بدینسان فقط انتخابهایی باقی میمانند كه بر پندارهای فلاسفۀ پیشین استوار نیستند و بنابراین كسی كه از انسجام فكری برخوردار است میتواند به آنها روی آورد. انتخابهای غیرپندارگونهای كه دست آخر باقی میمانند از سه وجه خارج نیستند: بازگشت به كلیساهای كهن، «در انتظار منجیان جدید به سر بردن» و حرفهای را پیشه كردن و از طریق آن «نیازهای روز را برآوردن». دو وجه نخست چنگی به دل نمیزنند. وبر، وجه نخست را وصف كسی میداند كه «نمیتواند مرد و مردانه به تقدیر زمانه گردن نهد» و مدام در مقابل زمانه میایستد و از آن روی، چون «نخواهد كه شود ”همرنگ“، لاجرم رسوای جماعت گردد». توصیۀ وبر به كسانی كه در وسوسۀ وجه دوم به سر میبرند، آن است كه در سرنوشت یهودیان تأمل كنند كه «بیش از دو هزار سال به انتظار نشستهاند» و درسی كه میتوان آموخت این است كه «حسرت و انتظار دردی را دوا نمیكند».
وبر با خردهگیری بیشتری به آرمانهای «اخلاقی» در عرصۀ عمل سیاسی مینگرد، نظیر تكلیف به عمل سیاسی بر وفق اخلاق مسیحی، یعنی تكلیفهایی كه به گفتۀ وبر مبتنی بر برداشتی از سرنوشت سیاستاند. عمل به تعالیم مسیحیت یا اخلاق محض عموماً به منزلۀ ناكامی واقعی در این جهان در تحقق بخشیدن به غایاتی است كه در این اخلاقیات مقامی والا دارند. مثلاً در مورد راستگویی، اگر دولتی به حكم حقیقتگویی اسناد و مدارك جنایت جنگی را بر ضد خود فاش كند، این كار ممكن است توفانی از هیجانات به راه اندازد كه رسیدگی بیطرفانه را ناممكن سازد و در نتیجه هدف حقیقت لوث شود. این تعارض فینفسه در عمل سیاسی نهفته است، زیرا هر كس بخواهد به هر گونه هدف سیاسی اینجهانی دست یابد، باید از وسیلۀ سیاست، و از جمله مهمترین ابزار سیاست یعنی افكار عمومی استفاده كند. و برای این كار باید «با نیروهای اهریمنی همپیمان شود».
در بین غایتهای متعددی كه سیاستمداران و روشنفكران از آنها نام بردهاند، در عمل فقط معدودی در این جهان قابل دستیابیاند؛ برای مثال سوسیالیسم به شكلی اینجهانی، غایتی دست نیافتنی است، زیرا نمیتوانیم در راه رسیدن به غایتهای سوسیالیستی گام برداریم (مثلاً از طریق انقلاب)، بدون آنكه به خطر نوعی ارتجاع تن در دهیم كه دستیابی به هدفهایمان را نسلها به تعویق میاندازد. به عنوان نتیجۀ بحث «تصمیمگرایی»، وبر بر آن میشود كه هدفی كه آدمی میتواند در زمانۀ كنونی مسؤولانه خود را وقف آن كند، همان «میهن» است (چرا كه دیگر هیچ نظام اخلاقی فرافردی به دلیل تكثر بیانتهای قرائتهایی كه هر یك براساس اصول موضوعۀ خود درستاند، وجود ندارد). وبر كسانی را كه تصور میكردند اخلاق مسیحی میتواند عمل سیاسی را، حتی به شیوهای ملایم و تعدیلكننده، راهبری كند به باد انتقاد گرفت و كسانی را كه میكوشیدند راهی بینابین مقتضیات سیاست و مسیحیت در پیش گیرند، به عنوان غیرمسیحیان محكوم میكرد، و در عوض به ستایش از فلورانسیهایی پرداخت كه به روایت ماكیاولی «عظمت زادبومشان را بر رستگاری ارواحشان برتر میشمردند». بدینسان، به نظر میرسد دیدگاه وبر به دیدگاه باوم گارتن كه بر جدایی این مقتضایات دوگانه تأكید دارد، نزدیكتر است.
░▒▓رهیافت انتقادی
كیفیت استدلالهای وبر «علیه» انتخابهای نامتناسب تاریخی و انتخابهای پندارگونه روشن نیست. شیوۀ استدلال شلوختر در این باره موضع هرمنوتیكرمانتیك در این زمینه را روشن میكند:
آنگاه كه اوضاع آشفتۀ اجتماعی ایجاب میكند كه قوۀ مقننه به فوریت قوانینی را به تصویب برساند، باید نظریههای عمومی دربارۀ هدفها و وسایل حقوقی، یعنی فلسفهای حقوقی و سیاستی حقوقی برای ارائه آماده باشد… از سوی دیگر كشوری كه در نیمهراه توسعه، آن هم توسعهای نامطمئن و بیثبات، به سر میبرد، الزاماً از پایبند كردن خود به تمامی اصولی كه بیش از حد خشك و انعطافناپذیرند، اكراه دارد.
در نظر رادبروخ، فلسفۀ حقوق نیازی عملی است، اما این فلسفه باید در خور اوضاع و احوال تاریخی باشد. چنین عقیدهای نتیجۀ انكار هر نوع فلسفۀ حقوق بر پایۀ «ارزشهای سرمدی» است. اما عنصر الزامآور در این استدلال چندان روشن نیست. جای پرسش دارد كه واژههای «باید» و «الزاماً» در این استدلالات شلوختر و مآلاً وبر، چه نوع اجبار و الزامی را بیان میكنند؟ پرسشهایی مشابه را میتوان دربارۀ وبر نیز مطرح كرد. وبر و شلوختر نمیتوانند تفسیرهای دیگر را مستقیماً رد كنند زیرا این تفسیرها شقوق بدیل آموزۀ وبر و شلوختر دربارۀ نسبت عقل و ارزش به شمار میآیند؛ انكار آنها مستلزم نوعی معیار مابعدفلسفی برای انتخاب بین تفسیرهای گوناگون بود و وبر و شلوختر چنین معیاری را در اختیار نداشتند و اساساً منكر وجود آن بودند. بدینترتیب شقوق بدیل به منزلۀ گزینشهای ارزشی بدیل ظاهر میشوند نه در مقام بدیلهای فلسفی. البته به زعم ترنر محال است وبر متوجه این نكته نشده باشد كه بدیلهای فلسفی وجود دارند كه نمی توان به سادگی آنها را در ردۀ انتخاب ارزشی، جای داد، چنانكه مكتب حقوق ماهوی (natural law) نمونهای بارز از این بدیلهای فلسفی است.
تفكری كه این نوع جایگزینی را صحیح و معتبر میداند، فینفسه نوعی تفكر تاریخگرایانه است؛ یعنی یك نظریه را نه به دلیل درونمایۀ ذاتیاش، بلكه به علت حضور یك افق تاریخی مشخص تصدیق یا تردید میكند. اما وبر وانمود میكرد كه به گونهای دیگر میاندیشید. آثارش در این زمینه گویی خطاب به شماری از معاصرانش بود كه اهل تفكر جدی بودند، و همرأی با وبر بر خصلت پندارگونه یا عدم تناسب تاریخی این نوع «بدیلها» مهر تأیید میزند. او مخاطبانش را كسانی میپنداشت كه شاید بتوان آنها را جماعت بری از «وهم» و «پندار» نامید. وبر هیچ توجیه فلسفی برای این باور ارائه نكرد كه نشان دهد او در موقعیت تاریخی سخن گفتن برای چنین جماعتی قرار دارد، بلكه طوری رفتار میكرد كه گویی مخاطبانش نیز اینگونه «پندارها» را مردود میدانند و فقط اشارهای به خصلت وهمآمیز آنها كفایت میكند. این تفسیر بیتردید در مورد لحن رسالۀ «علم به مثابۀ پیشه» صدق میكند. پیروان وبر تحت تأثیر این شگرد او بودند زیرا در مناقشۀ بعدی، دعوی تناسب تاریخی بارها مطرح شد. آرتور زالتز، در دفاع از وبر این اندیشه را محور بحث خود قرار داد.
برای وبر، شگرد دیگری نیز حائز اهمیت است. او در بحثهایش دربارۀ انتخابها، فرض را بر این گرفته بود كه میتوان مستقل از انواع ملاحظات اخلاقی، از انتخابهای «سیاسی» سخن گفت (یعنی فرض وجود حوزۀ سیاست). بر همین اساس بود كه او اعلام كرد در حوزۀ سیاست، «میهن» ارزش غایی است. در عین حال، معتقد بود كه بین حوزههای اخلاقی گوناگون «تداخل» وجود دارد. گر چه این مفهوم «حوزهها» هیچگاه در آثار وبر توجیه و تبیین نمیشوند، اما نقش آن در توجیه كل تحلیل وبر محوری و اساسی است. فرض كنید كسی به شما بگوید «ارزش غایی من در حوزۀ دسرها، نوعی شیرینی شكلاتی است، و در حوزۀ تركیب اندام، لاغری است». از این گفته چه میفهمید؟ پیداست كه هنوز تصمیم واقعی و اصلی گرفته نشدهاست. بدینسان اگر كسی حوزهها را به این شیوه تعریف كند، میتواند به سادگی انتخابهای ارزشی را كه در عمل بیمعنا هستند، تأیید كند (زیرا هر كس كه با رژیم غذایی سر و كار دارد، میداند كه ارزش قائل شدن برای دسر شیرینی شكلاتی و خوردن آن، دو امر متفاوتند و این تفاوت مربوط به آثار و نتایجی است كه این عمل بر سایر ارزشها به جای میگذارد). اگر كسی ادعا كند كه عظمت ملی هدف او در حوزۀ سیاست است، این ادعا به خودی خود بیمعناست مگر آنكه بپرسیم چطور میتوانیم بین این هدف و آثار و نتایج آن سازگاری برقرار كنیم؟ باید توجه داشت كه مكتب اصالت فایده و آموزۀ حقوق ماهوی به مسائلی از این دست میپردازند. اما اخلاقیات وبر به اینها نمیپردازد و از این رو دقیقاً همسنگ این نوع «ارزشهای بدیل» نیست.