برداشت از مرتضی راوندی؛ فقط ایدهای برای تأمل بیشتر
■ از اواخر دوره سلجوقیان، بازار فلسفه و تفکر علمی رو به کسادی نهاد و عناصر قشری و ظاهربین بیش از پیش به تبلیغ عقاید خود پرداختند. راوندی مؤلف راحه الصدور در توصیف آغاز این دوران، در تاریخ آل سلجوق چنین مینویسد: «از برکت پرورش علما و علمدوستی و حرمت داشت سلاطین آل سلجوق بود، که در روی زمین خاصه ممالک عراقین و بلاد خراسان علما خاستند و کتب فقه تصنیف کردند و اخبار و احادیث جمع کردند و چندان کتب در محکم و متشابه قرآن و تفاسیر و صحیح اخبار با هم آوردند که بیخ دین در دلها راسخ و ثابت گشت، چنانکه طمعهای بددینان منقطع شد، و طوعا او کرها فلاسفه و اهل ملل منسوخ و تناسخیان و دهریان، به کلی سر بر فرمان شریعت، و مفتیان امّت محمد نهادند و جمله اقرار دادند که الطرق کلها مسدوده الّا طریق محمّد و هر بزرگی از علما، به تربیت سلطانی سلجوقی منظور جهانیان شد و به برکت قلم فتوی و قدم تقوی ایشان و نگاهداشت رعیّت بر راه شریعت، مملکت آل سلجوق مستقیم شد... » (راحه الصدور راوندی، به تصحیح محمد اقبال و مجتبی مینوی، ص ۲۹) پس از پایان حکومت سلجوقیان، در دوران قدرت خوارزمشاهیان، به علت بیتوجهی سلاطین و امرا به امور فرهنگی، بیش از پیش بازار علم و فلسفه رو به کسادی نهاد.
■ نجم رازی، نویسنده مرصاد العباد، که در اواخر عهد خوارزمشاهیان میزیست، در شمار مخالفان و معاندان سرسخت فلسفه و تفکر علمی است. وی «... در موارد مختلف، در کتاب مرصاد، از ادیان غیراسلامی، و فرق مردوده جزو اسلام، از آن جمله از اباحیّه (اباحیان)، اسماعیلیان (ملاحده) و اتحادیّه و اهل تشبیه و اهل بدع و هوی، تناسخیّه، دهریان (طباعیان) و معطله نام میبرد و آنها را مردود میشمرد.
■ این مایه تعصّب، علاوه بر اینکه دور از انصاف و فکر علمی است، خلاف سیره مشایخ و اولیاء است که جنگ ۷۲ ملّت، همه را عذر مینهند، و هرگز در این مباحث رگهای گردن را به حجّت قوی نمیداشتند... نجم رازی مانند اکثر مردم آن روزگار در اصول مذهب، پیرو اشعریان است و این مطلب در سراسر مرصاد العباد بخصوص در فصل چهارم، از باب چهارم آن به وضوح آشکار است... دشمنی میان فلاسفه که تنها «عقل» را وسیله ادراک حقایق میدانند و صوفیان که جانب «عشق» را میگیرند، تازگی ندارد، همان گونه که استاد فروزانفر در رساله «زندگی مولانا» روشن کرده است دشمنی صوفیان بیشتر از وقتی عمومیّت یافت که امام محمد غزالی در کتابهای خود از جمله در تهافه الفلاسفه و المنقذ من الضّلال فلاسفه را نکوهش کرد، و تکفیر بزرگان حکمت از جمله فارابی و ابن سینا را واجب شمرد. شاعران متصّوف قرن ششم مانند سنائی و عطّار و خاقانی و نظامی، از طعن و نکوهش در حق فلاسفه دریغ نکردهاند.
■ نجم الدین نیز، فلاسفه را به گناه پیروی از عقل، و تنها روی اظهار عدم احتیاج به شیخ، و به تهمت عدم متابعت از انبیاء و قول به اینکه «صانع عالم را در ایجاد فعل، اراده و اختیار نیست»، کافر و گمراه و دوزخی میشمرد و فلسفه و زندقه را یکسان مینهد:
■ «طایفهای که در معقولات به نظر عقل جولان کردند، و از مرئیّات دل و دیگر مراتب خبر نداشتند، و به حقیقت، خود دل نداشتند، خواستند تا عقل با عقال را در عالم دل و سرّ و روح و خفی جولان فرمایند، لاجرم عقل را در عقیله فلسفه و زندقه انداختند» (مرصاد العباد، ص ۱۱۷.).
■ «فلاسفه را از اینجا غلط افتاد، که پنداشتند، صفت هوی و غضب و شهوت و شره و دیگر صفات ذمیمه به کلی محو باید کرد، سالها رنج بردند و آن به کلی محو نشد و لیکن نقصان پذیرفت، و از آن نقصان، دیگر صفتهای ذمیمه پدید آمد» (همان، ص ۱۸۲.).
■ «فلاسفه را از اینجا غلط افتاد که عمر در تبدیل اخلاق ذمیمه صرف کردند و متابعت انبیاء واجب نداشتند» (همان، ص ۲۰۰.) نجم رازی تعصّب را به جایی میرساند که «حتی برای حفاظت دین از آلایش فلسفه، مداخله تیغ بیدریغ را جایز میشمرد و تعصّب آن» ائمه متّقی را که فتوی قتل امثال عین القضاه و شیخ اشراق شهاب الدّین سهروردی را صادر میکردند میستاید، آنجا که گوید: «در دین ائمه متقی بسیار بودند، پادشاهان دیندار که دین را از چنین آلایشها به تیغ بیدریغ محفوظ میداشتند تا در این عهد نزدیک چند کس را از مشهوران متفلسفه، به قتل آوردند و آن را جهاد اکبر شناختند. (همان، ص ۳۹۴.) «... از میان فلاسفه، خیّام، صریحاً مورد طعن او قرار گرفته است و ظاهراً، در مواردی نیز که بدون ذکر نام، به فلاسفه میتازد، امام فخر رازی را منظور دارد که معاند نیرومند و دشمن سرسخت عرفا در آن روزگار بود و موجب در به دری بهاء ولد پدر مولوی گردید» (رساله زندگی مولانا، ص ۱۰.).
■ «و نیز به تفتیش شاگردان او مجد الّدین بغدادی را فرا آب دادند» (به نقل از مرصاد العباد نجم رازی، به اهتمام دکتر محمد امین ریاحی، مقدمه مصحح، ص ۳۲ به بعد).
■ نجم رازی به جای آنکه ریشه مفاسد اجتماعی و علت پیروزی مغولان را در غلط بودن سازمان نظامی، سیاسی و اقتصادی کشور و ناتوانی و خیانت زمامداران ایران و خلیفه بغداد جست و جو کند، همه بدبختیها را ناشی از رشد تفکر فلسفی و علمی میداند و میگوید: «این آفت امروز در میان مسلمانی بسیار شده است که بسی جهّال خود را به تحصیل این علوم مشغول کردهاند و آن را علم» اصول دین نام کرده، تا کسی بر خبث عقیده و فسق معامله ایشان واقف نشود، و بسی طالب علمان... در تمنای طلب علم برمیخیزند و سفرها میکنند و از اتفاق بد و خذلان حق، با صحبت متفلسفی میافتند و از آن نوع علم در پیش ایشان مینهند و بتدریج آن کفرها به نظر ایشان میآرایند و در دل ایشان تحصیل آن علم، و اعتقاد بدان کفر و ضلالت که «حکمت و اصول» نام نهادهاند، شیرین میگردانند و آن بیچارگان کار ناآزموده و از حقایق دین و مقامات اهل یقین بیخبر بوده در آن میآویزند، نفس ایشان بدان مغرور میشود، که ما محققان خواهیم بود و از تقلید خلاص خواهیم یافت، محقق خواهند بود، اما، در کفر، و از تقلید بیرون آیند، اما، از تقلید ایمان، و هر عامی بیچاره که با یکی از اینها صحبت میگیرد، از دمها و نفسهای مرده این قوم هزارگونه شک و نقصان و خلل در ایمان او پدید میآید، و بسیار است که نفسی مستعد آن کفرها دارند، به تقلید، آن کفرها قبول میکنند و به کلی از دایره اسلام بیرون میافتند و شومی آن اعتقاد بد ایشان در دیگران سرایت میکند، چون شتر گروک که در میان شتران افتد، هر روز دیگری گروک شوند، و هیچ پادشاه را درد دین دامن جان نمیگیرد که در دفع این آفت کوشد... در این عهد، ائمه متّقی کم ماندند که غمخوارگی دین کنند... لاجرم خوف آن است که از دین قال و قیلی که در افواه مانده است از پیش برخیزد و جهان قال و قیل کفر گیرد، آنچه حقیقت مسلمانی بود در دلها بنماند... از شومی چنین احوال است که حق تعالی قهر و غضب خویش را در صورت کفّار تتار فرستاده است... اما، نفاق هم بر تفاوت آمد، نفاقی است در اسلام و نفاقی است در کفر... اما، نفاق در کفر چنان است که این فلسفیان و دهریان و طباعیان و تناسخیان و مباحیان و اسماعیلیان میکنند چون در میان مسلمانان باشند گویند، مسلمانیم و اعتقاد ایشان آن کفرها و شبههها باشد که نموده آمد، و چون به ابنای جنس خویش رسند، اعتقاد خویش آشکارا کنند و گویند، ما بدین مقلدان استهزا میکنیم... (مرصاد العباد، از ص ۳۹۲ به بعد).
■ اگر نوشتههای نجم رازی را مقرون به حقیقت بدانیم، ناچار باید قبول کنیم که مقارن حمله مغول نیز پیروان مکتب مادی و فرقه معتزله در سراسر ایران به صور گوناگون و به طرزی منظم و با برنامهای دقیق و حسابشده به تبلیغ نظریات خود مشغول بودند و سعی میکردند نسل جوان و مستعد را با اصول عقاید و افکار خود آشنا سازند، تا هیچ گفته و نوشتهای را به تقلید و تعبّد نپذیرند، بلکه ضمن مطالعه و پژوهش، آثار و افکار و نظریّات و تبلیغات دیگران را با محک عقل بیازمایند، و آنچه با مبانی علمی و عقلی سازگار است بپذیرند، هرچه با عقل و استدلال و حقایق اسلامی منطبق و همآهنگ نیست به دست فراموشی سپارند.
░▒▓ نظر کلی به سیر تفکرات فلسفی از قرن سوّم تا قرن ششم هجری
■ در فاصله بین طلوع محمد بن زکریای رازی پزشک و فیلسوف عالیقدر قرن سوم هجری و ظهور شیخ شهاب الدین سهروردی در قرن ششم، عالم اسلام، از جمله کشور ایران، از نظر سیر علوم و افکار و اندیشههای فلسفی، دستخوش تحوّلات و دگرگونیهای فراوان شده است. پس از پایان حکومت صد ساله بنیامیه و روی کار آمدن خلفای عبّاسی، طی پنج قرن، کم و بیش بازار تفکرات فلسفی و منطقی رواج داشت و چنانکه به تفصیل گفتیم بعضی از خلفای عباسی به پیروی از روش مأمون با بحث و مناظره و طرح مسائل عقلی و فلسفی روی موافق نشان میدادند، چنانکه معتصم و واثق نیز پیرو مکتب مأمون بودند و از حکما و فضلای زمان حمایت و جانبداری میکردند، و از بحث و گفتگو با آنان لذت میبردند، ولی، از قرن پنجم به بعد، مخصوصاً پس از روی کار آمدن متوکل.
■ خلیفه فاسد عباسی، آزاداندیشان و معتزله که برای عقل و استدلال بشری مقام و ارزش فراوان قابل بودند از صحنه فرهنگ و سیاست خلفای بغداد، طرد شدند و اشاعره و علمای قشری و ظاهربین به قدرت و حکومت رسیدند و با مخالفان عقیدتی خود به جنگ و مبارزه برخاستند.
■ در ایران نیز در عهد سامانیان و غزنویان و سلجوقیان نهتنها ایران به استقلال سیاسی دست یافت، بلکه زبان و ادبیّات فارسی، زنده و احیا گردید، و افکار و اندیشههای فلسفی طی این چند قرن رو به رشد و کمال رفت و مردانی چون زکریّای رازی، فارابی، ابو ریحان بیرونی و ابن سینا ظهور کردند و افکار و اندیشههای علمی و فلسفی خود را برای استفاده علاقمندان، به رشته تحریر درآوردند.
■ به این ترتیب، قبل از استیلای مغول، بلاد ماوراءالنهر و خوارزم و خراسان از معتبرترین مراکز فرهنگی و دارای کتابخانهها و رصدخانهها و مدارس و علما و فلاسفه نامدار بودند، استیلای مغول، تمام این مراکز علمی و فلسفی را با خاک یکسان کرد، و از آن همه کتاب و آثار فرهنگی جز معدودی باقی نگذاشت. هجوم هلاکو، دو کانون دیگر فرهنگ و دانش ایران و جهان اسلامی، یعنی، بغداد و الموت را نیز دستخوش فنا و نیستی نمود.
■ در جریان این افول فرهنگی، ناحیه فارس در جنوب ایران، و سند (در هندوستان) و مناطق روم و مصر و شام کمابیش چون پناهگاهی جهت اهل علم و فلاسفه و ادبا، در ممالک اسلامی باقی و برقرار ماند.
■ پس از حمله مغول و در همان سالهای انقلاب و ویرانی، عدهای از خداوندان علم و دانش به دست این جلادان جان سپردند، ولی، اقلیّتی از فضلا و دانشمندان فرار را بر قرار ترجیح دادند و از مقابل سیل بلا، به جنوب ایران یا به هندوستان و شهرهای آسیای صغیر پناه بردند و در آن مناطق، به کار نشر فرهنگ همّت گماشتند. در دوران قدرت ایلخانان، تا حدّی دست عوامل خشن مغولی که جز قتل و غارت، هدف و انگیزهای نداشتند از کارها کوتاه شد، و اداره امور کشور، با اسلام آوردن ایلخانان ایران، به دست وزرا و عمّال ایران دوست سپرده شد و دست تحریک عناصر مغرض و خشن مغولی، از کارها کوتاه گردید و این تغییر و دگرگونی، تا حدّی موجب فراغت و آسایش خاطر مردم گردید، مخصوصاً در دوره ایلخانی غازان خان و اولجاتیو و ابو سعید، وضع عمومی مردم نسبت به دورههای قبل به مراتب بهتر بود؛ و زمامداران مغول با گذشت زمان و آشنا شدن با تمدن و فرهنگ ایرانی، خلقوخوی دیرین را رها کردند و تحت تعلیمات خیرخواهانه وزرا و عمال ایرانی نظیر خواجه رشید الدین فضل اله، حمدالّه مستوفی و خواجه نصیر الدین طوسی، و عدهای دیگر، به ترمیم خرابیها و نشر دانش، تمایل و رغبت نشان دادند. به نظر عباس اقبال آشتیانی: «دوره دویست ساله حکومت مغول و بازماندگان آنها با آنکه یکی از شومترین دورههای تاریخی است، باز چون دنباله قرون درخشان نهضت علمی و فلسفی دوره عباسی است، در تاریخ علم و حکمت و ادبیّات ایران، یکی از معتبرترین دورههاست، و از بسیاری جهات مخصوصاً از لحاظ تعدد نمایندگان درجه اولی که در این دوره میزیستند و در آن ایام تیره و سرد مشعلدار علوم و ادبیات و نظم و نثر فارسی بودهاند ممتاز است و یک عده از بزرگترین شعر او نویسندگان و حکمای ایران مثل مولانا جلال الدین رومی و افصح المتکلّمین سعدی و لسانالغیب حافظ شیرازی و عطاملک جوینی و خواجه رشید الدین فضل الله وزیر، و حمداله مستوفی و علّامه قطب الدین شیرازی و خواجه نصیر الدین طوسی و عبد الکریم شهرستانی معاصر با این دوره بودهاند» (تاريخ مغول، عباس اقبال، ص ۴۷۹.).
مآخذ:...
هو العلیم