برداشت از امیل دورکیم در «دربارۀ تقسیم کار اجتماعی»؛ برای تأمل بیشتر
■ اگر میبینیم که کار، به موازات پر حجمتر و متراکمتر شدن جوامع، بیشتر تقسیم میشود، برای آن نیست که شرایط خارجی گوناگونترند، بلکه از آن روست که مبارزه برای زندگی شدیدتر شده است.
■ داروین، به درستی مشاهده کرده است که موجودات زنده هر قدر به هم همانندتر باشند رقابت مابین آن ها شدیدتر است. این گونه موجودات چون دارای نیازهای همانند هستند و هدفهای همانندی را دنبال میکنند در همه جا رقیب یکدیگرند. تا زمانی که منابع در دسترس آن ها بیش از نیاز آنهاست میتوانند در کنار هم به زندگی ادامه دهند؛ اما اگر تعدادشان افزایش یابد و این افزایش به حدی باشد که همه نتوانند به اندازهی اشتهای خود غذا بخورند در این صورت جنگ آغاز میشود، و هر قدر ناکافی بودن منابع غذایی حادتر، یعنی تعداد موجوداتی که دنبال غذا میگردند بیشتر باشد جنگ نامبرده خونینتر است. اما اگر افراد موجود در کنار هم از انواع متفاوتی باشند وضع به کلی فرق میکند. از آن جا که این گونه موجودات متفاوت به یک نحو تغذیه نمیکنند و شیوهی معاششان با هم فرق دارد، به طور متقابل مزاحم هم نیستند؛ یعنی آن چه عامل رفاه یک دسته است ارزشی برای دستهی دیگر از آن ها ندارد. پس فرصتهای تعارض و برخورد کاهش مییابد، و هر قدر این انواع یا اقسام موجودات از هم دورتر باشند میزان این کاهش بیشتر است. ...
■ آدمیان نیز تابع همین قانون اند. در یک شهر واحد، حرفههای متفاوت میتواند وجود داشته باشد بدون آن که هر کدام از آنها بخواهند به طور متقابل به هم آسیب برسانند، زیرا، موضوع این حرفهها فرق میکند. سرباز در جست و جوی افتخارات نظامی است، کشیش دنبال مرجعیت اخلاقی، سیاستمدار دنبال قدرت، سرمایه دار دنبال ثروت، و دانشمند دنبال آوازهی علمی، پس، هر کدام از آنها میتواند به هدفاش برسد بدون آن که مانع رسیدن دیگران به هدفشان شود. حتی، در مواردی که نقشها تا این حد هم با یکدیگر فرق ندارند چنین است. چشم پزشک رقیب روانشناس نیست، یا کفاش رقیب کلاه دوز، یا بنا رقیب نجار، یا فیزیک دان رقیب شیمی دان، و مانند این ها. اینها چون خدمتشان متفاوت است میتوانند در کنار هم به فعالیت مشغول باشند.
■ با این همه، هر چه نقشها به هم نزدیکتر شود، نقاط برخورد با هم بیشتر خواهد شد، و دی نتیجه، صاحبان این نقش در شرایطی قرار میگیرند که با هم مبارزه کنند. از آن جا که در چنین موردی آنها با وسایل متفاوت به دنبال برآوردن نیازهای واحدی هستند، ناچار درصدد بر میآیند که در کار هم مداخله کنند و همدیگر را از میان بردارند. هرگز دیده نمیشود که دادرس قضایی با سرمایه دار صنعتی رقابت کند، ولی، آبجو فروش و انگورکار چرا، یا کتان باف و ابریشم باف یا شاعر و موسیقی دان که اغلب میکوشند جای یکدیگر را بگیرند؛ و آنان که درست به نقش واحدی میپردازند دیگر تکلیفشان روشن است یعنی، در صورتی که تعدادشان زیاد باشد چارهای ندارند جز این که به ضرر دیگری به سودی برسند. پس، اگر این نقشهای متفاوت را به شکل رشتههایی از یک تنه در نظر بگیریم در شاخههای خارجی این تنهی واحد مبارزه در حداقل است و هر قدر به داخل و مرکز کانونی آنها نزدیکتر شویم رقابت و مبارزه نیز بیشتر میشود. نه تنها در داخل شهر چنین است، بلکه در تمامی پهنهی جامعه نیز وضع به همین منوال است. مشاغل و حرفههای همانندی که در نقاط متفاوت کشور قرار دارند هر قدر به هم همانندتر باشند بیشتر رقیب هم خواهند بود. مگر این که دشواریهای ارتباط و حمل و نقل میدان عمل آنها را محدود کند. ...
■ به عبارت دیگر، تا جایی که ساختمان اجتماعی قطاعی است، هر قطاع اندامهای خاص خود را دارد که گویی در امنیت کاملاند و توسط دیوارههایی که قطاعهای متفاوت را از هم جدا میکنند دور از دیگر قطاعهای همانند قرار گرفتهاند. ولی، به موازات از بین رفتن این دیوارهها، اندامهای همانند ناگریز به هم میرسند، با هم در مبارزه داخل میشوند و میکوشند تا جای یکدیگر را بگیرند. آری، این جا به جایی قطاعها و قرار گرفتن بعضی از آنها به جای بعضی دیگر به هر شیوهای که انجام بگیرد نتیجهی کار ناگزیر پیشرفتی در تخصص پذیری خواهد بود. زیرا، از یک سوء، آن اندام قطاعیای که بر اندام مشابه خود، به اصطلاح، پیروز میشود از این پس، فقط در صورتی خواهد توانست پاسخگوی وظایف وسیعتری که یافته است باشد که تقسیم کار پیشرفتی کند، و از سوی دیگر، قطعهای شکست خوردهای که در مقابل، رقبا کنار رفتهاند نیز تنها در صورتی میتوانند به حیات خود ادامه دهند که به جای کل نقشهایی که پیش از آن داشتند فقط [به صورت تخصصی] به بخشی از آن نقشهای بپردازند. کسی که تا آن روز برای خودش یک پا ارباب بود اکنون، به استادکار یا سرکارگر تبدیل میشود، و آن کس که خرده فروش مستقلی بود، حالا میشود کارمند یک فروشگاه بزرگتر، و مانند این ها. بزرگتر یا کوچکتر بودن سهمی که این گونه قطاعها در سازمان جدید خواهند داشت بستگی دارد به میزان فرودستی آنها در برابر رقبا. حتی، گاه پیش میآید که نقش اولی به دو نقش همتراز و برابر تقسیم میشود. دو بنگاه تولیدی همانند، به جای ادامهی رقابت، وظیفهی مشترکی مییابند و به تعادل میرسند؛ به جای تبعیت از یکدیگر، به هم همکاری میکنند، اما، در هر صورت، با تخصص تازهای رو به رو هستیم. گر چه مثالهایی که آوردیم بویژه به حیات اقتصادی مربوط میشوند، اما، تبیین ما در باب تمامی نقشهای اجتماعی بدون استثنا کاربرد دارد. کار علمی، هنری و مانند اینها نیز همین طور است و تقسیم پذیری و تخصص یابیاش به همین سان صورت میگیرد. ادغام شدن اندامهای اداری محلی در دستگاه اداری مرکزی نیز به همین صورت و زیر تأثیر همین علتها انجام میگیرد و آن اندامها در داخل دستگاه مرکزی به ابقاء نقشهای فرعی و ثانوی میپردازند.
■ آیا در نتیجهی همهی این تغییرها میانگین سعادت بالا میرود؟ علتی برای این کار وجود ندارد. بیشتر شدن شدت مبارزه مستلزم کوششهای دردناک تازهای است که اصولاً برای آدمی خوشبختی آور نیستند. همه چیز خود به خود صورت میگیرد. گسسته شدن تعادل در حجم اجتماعی، تعارضهایی را بر میانگیزد که فقط بر اثر نوعی تقسیم کار پیشرفته میتوانند حل شوند: نیروی محرک پیشرفت چنین است؛ و در خصوص علل خارجی یا ترکیبهای گوناگون وراثت، باید گفت همان طور که سراشیبی زمین جهت جریان آب را تعیین میکند بدون آن که عامل ایجاد کنندهاش باشد، این گونه عوامل نیز جهت جریان تخصص پذیری را تعیین میکنند، آن هم در جاهایی که عوامل خارجی دست اندر کار باشند، بدون آن که بتوانند آنها را عامل ایجاد کنندهی جریان دانست. تفاوتهای فردی ناشی از علل خارجی هیچ گاه نمیتوانند از قوه به فعل درآیند مگر آن که ما، برای چاره جویی در برابر دشواریهای تازه، ناگزیر شویم این تفاوتها را در نظر بگیریم و بکوشیم تا با به کار انداختن آنها توسعهشان دهیم.
■ بنا بر این، تقسیم کار نتیجهای از مبارزه برای زندگی است: اما، تقسیم کار نوعی پایان یا راه حل انعطاف یافتهی این مبارزه است، چرا که، رقبای مبارزهی زندگی، در پرتو تقسیم کار، در واقع، مجبور به نابود کردن متقابل یکدیگر نیستند، بلکه موفق به همزیستی در کنار هم میشوند. از این روست که به موازات توسعهی تقسیم کار تعداد بیشتر از افرادی که در جامعهای همسان محکوم به فنا بودند فرصت پایداری و بقا مییابند. در بین بسیاری از اقوام پستتر، هر موجود زندهای که ناقص به دنیا میآمد، الزاماً محکوم به زوال بود، چرا که، هیچ فایدهای بر وجود او متصور نبود. گاهی نیز قانون این انتخاب طبیعی را محکوم به مرگ میشمرد، و ارسطو نیز این عادت را امری طبیعی میدانست. اما، در جوامع پیشرفتهتر وضع کاملاً متفاوتی حکمفرماست. یک فرد زبون و ناتوان قادر است در چهارچوبهای پیچیدهی سازمان اجتماعی کنونی ما جایی فراخور حال خود پیدا کند و مصدر خدماتی باشد. اگر ناتوانی او فقط جنبهی جسمانی داشته، مغزش سالم باشد به امور دفتری و وظایف فکری خواهد پرداخت، اما، اگر مغزش ناتوان و علیل باشد «بی شک میبایست از درگیر شدن در مسابقهی عظیم فکری بپرهیزد؛ لکن جامعه در زوایای فرعی کندوی اجتماعی خویش، جاهای کوچکی برای به کار گماشتن او و جلوگیری از نابودیاش در اختیار دارد». همین قاعده در مورد اقوام بدوی که دشمن شکست خوردهی خویش ا به کام مرگ میسپردند نیز صدق میکند؛ و حال آن که در جوامعی که وظایف صنعتی در آنها از وظایف نظامی جدا شدهاند، دشمن مغلوب به عنوان برده در کنار فاتح خویش به زندگی ادامه میدهد. ...
■ این درخواستها از معلولهای همان عللی هستند که بر پیشرفت تقسیم کار مؤثرند. ما هم اکنون، دیدیم که پیشرفت تقسیم کار نتیجهی شدیدتر شدن مبارزه است؛ و شدیدتر شدن مبارزه هم نیاز به استفاده از نیروهای بیشتری دارد، و در نتیجه، خستگیهای بیشتری هم به بار میآورد. ...
■ پیداست که تقسیم کار در نظر ما تا چه حد با آن چه به نظر اقتصاددانان میرسد فرق دارد. تقسیم کار از نظر اقتصاددانان اساساً عبارت است از تولید بیشتر؛ و حال آن که از نظر ما قدرت تولیدی بیشتر فقط نتیجهی ضروری یا بازتاب نمود تقسیم کار است. منظور ما از تخصص یافتن، بیشتر کردن تولید نیست، بلکه عبارت است از پیدایش زندگی در شرایط تازهای که برای ما ایجاد گردیده.
■ ... رقابت اگر در بین افرادی باشد که پراکنده و از وجود هم خبر ندارند، تنها عامل جدایی بیشتری در بین آنها خواهد شد. اگر این افراد در فضاهای گستردهای باشند که محدودیت ندارد، در پی این رقابت از دست هم فرار خواهند کرد؛ اما، اگر حدودی برای قلمرو زندگی آنها وجود داشته باشد که نمیتوانند از آن خارج شوند، در این صورت، میکوشند تا نحوهی وجودشان را تغییر دهند. گیرم باز هم به صورتی که استقلالشان نسبت به هم محفوظ بماند. هیچ موردی را نمیتوان مثال زد که مناسبات خصمانهی محض مابین چنین افرادی، بدون دخالت یک عامل دیگر، به مناسبات اجتماعی تبدیل شده باشد. بدین سان، از آنجا که ما بین افراد یک نوع واحد از جانوران یا گیاهان معمولاً، پیوندی وجود ندارد، جنگی که مابین چنین افرادی دیگری شود هیچ نتیجهی دیگری نخواهد داشت جز ایجاد تغییر و گوناگونی در خود آنها، و به وجود آمدن انواع ناهمانندی که همواره از بقیه فاصلهی بیشتری خواهند یافت. همین جدایی تدریجی است که داروین آن را قانون واگرایی منشها نامیده است. آری، تقسیم کار چیزی است که ضمن ایجاد تقابل وحدت هم پدید میآورد؛ عاملی است برای همگرایی فعالیتهایی که از این راه از یکدیگر متمایز میشوند؛ یعنی، جداشدهها را به هم نزدیک میکند. از آن جا که رقابت نمیتواند عامل ایجاد این نزدیکی باشد، لازم است که نزدیکی مذکور پیش از رقابت وجود داشته باشد؛ لازم است که افراد درگیر در مبارزه پیش از این، کار با هم همبسته باشند و این همبستگی را احساس کنند، یعنی، همه عضو یک جامعه باشند. به همین دلیل، در جایی که این نوع احساس همبستگی بسیار ضعیف است و نمیتواند در برابر تأثیر پراکنده ساز رقابت بایستد، رقابت آثار دیگری جز تقسیم بیشتر کار پدید میآورد. در کشورهایی که در آنها، به دلیل تراکم بالای جمعیت، معیشت دشوار است، مردم به جای تخصص یافتن بیشتر، برای همیشه یا به طور موقت از جامعه کنار میکشند؛ یعنی، به مناطق دیگری مهاجرت میکنند.
■ برای آن که دریابیم که غیر از این نمیتواند باشد کافی است در نظر بگیریم که ماهیت تقسیم کار چیست. تقسیم کار عبارت است از جدا کردن نقشهایی که تا آن لحظه مشترک بودهاند، اما، این جدا کردن نمیتواند بر مبنای یک نقشهی قبلی باشد؛ زیرا، در سرشت امور چیزی وجود ندارد که به طور مسلم حاکی از لزوم تقسیم کار باشد، بلکه تقسیم کار، بر عکس، تابعی است از شرایط و اوضاع و احوال گوناگون. پس، لازم است که به خودی خود و به صورت تدریجی ایجاد شود. بنا بر این، برای آن که، در چنین شرایطی، یک نقش معین بتواند، چنان که تقسیم کار اقتضا میکند، به دو نقش دقیقاً مکمل یکدیگر تقسیم شود. ضرورت کامل دارد که دو جزء تخصصپذیر، در تمامی مدتی که این نوع جدایی صورت میگیرد، در ارتباط دائم با یکدیگر باشند: برای آن که یکی از دو جزء تمامی خصوصیات حرکتی را که دیگری رها میکند تا به دست دومی بیفتد مشترکی دارند خود در حکم یک فرد است، هر نوع مجموعهی متشکل از افراد نیز، که اعضایش پیش بیاید مگر در درون جامعهای از پیش موجود. مقصود ما از این میان فقط آن نیست که اخلاقی مابین آنها وجود داشته باشد. نخست این که، پیوستگی مادی نسبت به هم، در صورتی میتواند عامل پیدایش این نوع پیوندها شود که دوام بیاورد؛ ولی، علاوه بر این موضوع، پیوندهای معنوی به طور مستقیم هم ضرورت دارند. اگر روابطی که در دورهی پیشرفت تدریجی شروع به برقرار شدن میکنند تابع قاعدهای نباشد، اگر هیچ گونه قدرتی در کار نباشد که در کار تعدیل و تنظیم منافع افراد دخالت کند، به نوعی آشوب و بینظمی خواهیم رسید که هیچ گونه نظم و سامان تازهای از دل آن بیرون نمیآید. بسته شده شکل میگیرد، و بنا بر این، به نظر میرسد که عمل اجتماعی در این میان دخالتی ندارد، اما، فراموش میکنند که قراردادها در جایی عملی است که در آن جا نوعی مقررات حقوقی، و، در نتیجه، نوعی جامعه، شکل گرفته باشد.
مآخذ:...
هو العلیم