دکتر حامد حاجیحیدری
موضوع «جامعهشناسی الهیات» (Sociology of Theology)، میتواند از سرفصلهای عمده و مهم «جامعهشناسی دین» باشد، كه خود این حوزه از زیرمجموعههای رشتۀ بزرگ «جامعهشناسی معرفت» است. تجربۀ مساعی صورت گرفته در زمینۀ جامعهشناسی دین نشان دادهاست كه پیوند این حوزه با كوششهای صورت گرفته در زمینۀ جامعهشناسی معرفت، آن را به غایت غنی میكند. در رأس افرادی كه تلاش نمودهاند جامعهشناسی دین را بر اساس مبانی روشن جامعهشناسی معرفت بكاوند، پیتر برگر است كه بیتردید از بسیاری جهات درخشانترین بصیرتها در زمینۀ جامعهشناسی دین از آن اوست. همو در جامعهشناسی معرفت یكی از مراحل اساسی اندیشه محسوب میشود (این بیان به معنای تأیید چهارچوب نظری برگر نیست؛ صرفاً ابرام بر آن است كه او موفق به یك تحلیل سیستماتیك با استفاده از پیوند این دو حوزه گردیده است).
جامعهشناسی معرفت آشكارا به دو حوزۀ نظری متمایز تقسیم شدهاست؛ حوزۀ شلری و حوزۀ مانهایمی. هر یك از دو حوزه برداشت خاصی از موضوع و روش جامعهشناسی معرفت ارائه میدهند و بر این اساس بنیانگذاری جامعهشناسی معرفت را به ماكس شلر یا كارل مانهایم نسبت میدهند.
ماكس شلر كه نسبت به مانهایم در بنیانگذاری جامعهشناسی معرفت اولویت دارد و دستگاه نظری او البته فخیمتر و به لحاظ فلسفی گرانسنگتر است، رویكرد خود را به عنوان واكنشی علیه نسبیتگرایی فرهنگی نوكانتیها از جمله ویلهلم دیلتای وضع نمود. نوكانتیها از جمله دیلتای بر آن بودند كه هر شناخت انسانی در زمینۀ فرهنگی خاصی رخ میدهد و همیشه با آن زمینۀ فرهنگی خاص نسبی است. نظریۀ هرمونتیكرمانتیك، به ویژه در تفسیر متون به رابطۀ متن و اجزاء و لزوم تعبیر و تفسیر هر جزء در درون متن اصلی تأكید دارد. به عبارت دیگر نظامهای معرفتی دارای قدرت تعمیم بر ورای فرهنگها و زمینههای فرهنگی نیستند. هدف شلر از بررسی جامعهشناختی نظامهای معرفتی نه نشان دادن منشأ اجتماعی آنهاست، بلكه او در مقابل نوكانتیها به دنبال نشان دادن این مطلب است كه این «زمینههای عملی اندیشهها» و نه «خود اندیشهها»ست كه متأثر از زمینههای اجتماعیفرهنگی هستند. از نظر شلر بنیادهای هستیشناختی جامعه، كه به آنها «هویت ساختی» اطلاق میكند، از طریق فراهم نمودن زمینههای عملی اندیشههاست كه بر آنها تأثیر میگذارند و اندیشهای بالقوه را بالفعل میسازند. شلر این رابطه را به ربط میان آب پشت سد و سد تشبیه میكند. او مینویسد: «در یك وضعیت و نظم معین، عناصر هستیشناختی دریچههای سد را به سوی سیل اندیشه باز و بسته میكنند». سد در تولید آب نقشی ندارد، بلكه تنها نتایج حاصل از فرایند تولید آب را هدایت میكند. جامعه مانند سد در تولید ساختار منطقی معرفت نقشی ندارد، بلكه تنها با دریچههایش جلوی انتشار اجتماعی یك نظام معرفتی را میگیرد و یا آن را ترویج میكند. بنابراین جامعهشناسی معرفت ابزار مناسبی برای بررسی و ارزیابی نظامهای نظری به جهت منشأ و ساختار منطقی آنها نیست، بلكه برای تعیین شیوۀ انتشار و علل ظهور و سقوط نظامهای معرفتی در عرصۀ اجتماعی كاربرد دارد.
كارل مانهایم، در كنار و در مقابل ماكس شلر از بنیانگذاران عمدۀ جامعهشناسی معرفت بود. كسانی كه رویكرد مانهایمی به جامعهشناسی معرفت دارند، معمولاً مانهایم را بنیانگذار جامعهشناسی معرفت میدانند و نه شلر را. مانهایم خود را در پی تكمیل پروژۀ ناتمام ماركسیستی نسبیت معرفت با مبانی اجتماعی میدانست. مانهایم معتقد به حداكثر نسبیگرایی بود. از نظر او نسبیتی كه ماركس میان ایدئولوژی و طبقه برقرار كرد، ناقص طراحی شدهبود. ماركسیستها افكار ماركس را درست و حقیقی و غیرایدئولوژیك میدانستند، چرا كه معتقد بودند ماركس بیانگر منافع پرولتاریایی بود كه منافع ممتازی نداشت تا از آن دفاع كند. مانهایم چنین تمایزی را نمیپذیرفت. او این احتمال را میداد كه همۀ افكار و حتی خود «حقایق» به موقعیت تاریخی و اجتماعی آنها ارتباط دارند و تحت تأثیر این موقعیت ساخته و پرداخته میشوند. از نظر مانهایم، افكار در مكانهای متفاوت، زمانهای تاریخی و ساختارهای اجتماعی گوناگون مدافعانشان ریشه دارند. پس باید هر اندیشه در چشمانداز مربوط به آن مورد بررسی قرار گیرد. چشمانداز بر عناصر كیفی ساختار اندیشه نیز دلالت میكند، همان عناصری كه منطق صوری ناب لزوماً نمیتواند آنها را در نظر بگیرد. در واقع اندیشۀ انسان بر حسب موقعیت نسبی است . از نگاه مانهایم فراگرد معرفت طبق قوانین درونذاتیاش تحول تاریخی نمییابد و تنها از طبیعت چیزها یا از امكانات خالص منطقی پیروی نمیكند و یا به انگیزش یا دیالكتیك درونی عمل نمیكند، بلكه تحت تأثیر عوامل به كلی نظری یا وجودی حركت میكند. این عوامل وجودی نه تنها در تكوین افكار دخیلند، بلكه در صورتها و محتواهای آنها رخنه میكنند یعنی در واقع چشمانداز ذهن شناسنده را منعكس میسازند. در عین حال مانهایم بر آن است كه این عوامل وجودی در جریان تأثیرشان بر معرفت از قانونی مجرد و عام تبعیت نمیكنند و باید در هر مورد رابطۀ میان ساختار و پایگاه اجتماعی (اعم از پایگاه اقتصادی یا منزلتی و یا سیاسی) موجود و معرفت را به نحو تجربی بررسی نمود.
از نظر مانهایم اختلاف در تجربیات افراد باعث اختلاف در شیوه فكر و در نهایت باعث اختلاف در كنش تاریخی ایشان میشود. تعلق داشتن به یك طبقه، یك نسل و یا یك گروه سنی، به افراد متعلق به این مقولات، موقعیتی مشترك در فراگرد تاریخی و اجتماعی میدهد، پهنه تجربه بالقوه آنها را به یك صورت خاص محدود میسازد وآنها را به یك شیوه فكری وتجربه خاص ویك نوع كنش تاریخی سوق میدهد.
پس از مانهایم عدهای برای كار رابرت كینگ مرتن بر روی جامعهشناسی معرفت و جامعهشناسی علم ارزش بنیانگذارانه قائلند. میتوان كار او را از نخستین کوشش عمده و سیستماتیك در جامعهشناسی معرفت ایالات متحده و یكی از نخستین جمعبندیهای غنی از مجموعۀ نظریات موجود جامعهشناسی معرفت تلقی كرد. مرتن در كتاب جامعهشناسی علم، در فصلی كه به رشتۀ بزرگتر، یعنی جامعهشناسی معرفت اختصاص میدهد، در نقد رویكرد ماركسیستیمانهایمی به جامعهشناسی معرفت در كنار نظریات افرادی مانند پیتریم سوروكین، مفصلاً استدلال میكند كه نظرات افرادی مانند مانهایم منجر به نوعی نسبیتگرایی میشود كه موضع خود این نظریات را در مقابل دیگر نظریات به مخاطره میافكند. اگر هر نظریه جبراً از یك مبنای اجتماعی متأثر است و نظم منطقی آن متناسب با همان جایگاه تنظیم شدهاست، پس چگونه میتوان یك دیدگاه را بر ورای دیدگاههای دیگر و برای همه اثبات كرد. به عبارت دیگر چطور یك جامعهشناس معرفت مانهایمی میتواند نظام تئوریك خود را برای طرفداران رهیافت شلری اثبات كند و رهیافت شلری را مردود اعلام كند، حال آنكه هركس میتواند با اتكاء به پذیرش فرضی همان رویكرد نظری مانهایمی، ادعای او را مرتبط با موقعیت خاص خود او تلقی كند و از تعمیم آن جلوگیری كند. به علاوه واقعنمایی نظریۀ مانهایمی براساس خود آن نظریه در هالۀ تردید است، چراكه این نظریه بیش از بازتاب یك موقعیت اجتماعی خاص نیست. لیوییس كوزر نیز در روایت خود از كار مانهایم این تناقضات را متذكر میشود و نشان میدهد كه خود مانهایم به این تناقضات معترف بودهاست. در واقع نظریات نسبیتگرای مانهایمی همچون دیدگاههای پسامدرنیستی فرانسوی، قادر به نقد فعالانۀ دیدگاههای دیگر و اثبات خود به عنوان یك مبنای نظری جدید نیستند. نیوتن اسمیت نیز در كتاب قدرتمند خود، یعنی عقلانیت علم، رهیافت نسبیتگرایانه را از طریق همین روش به هزیمت میكشاند. در جمعبندی رویكردهای موجود در جامعهشناسی معرفت، به ویژه پس از فرونشستن غبار چرخش زبانی در دهۀ 1990 و آغاز حملات انتقادی به نسبیتگرایی، به نظر میرسد كه رویكرد شلری همچنان قدرتمندترین و تعیینكنندهترین رویكرد در جامعهشناسی معرفت است كه فارغ از تناقضاتی كه نظریات جامعهشناسی معرفت نسبیتگرا را تهدید میكند، میتواند به راه خود ادامه دهد.
بنا بر آموزۀ شلر در جامعهشناسی معرفت، در سطح فرعیتر، یعنی در جامعهشناسی الهیات، باید به تمایز دو حوزه اقدام كنیم. یكی، ساحت الهیات به لحاظ منطقی و یك ساختار فكری است و دیگری مظاهر و رشد و گسترش آن به عنوان یك پدیدۀ اجتماعی. ساحت اول، حوزۀ عمل الهیات و فلسفۀ دین است كه ابزارهای كافی برای آنكه تعیین صحت و سقم منطقی را بنماید دارد و ساحت دوم، محل عمل «جامعهشناسی الهیات» است.