دکتر حامد حاجیحیدری؛ فقط ایدهای برای تأمل بیشتر
■ در بخش قبلی از عیارسنجی کتاب «جامعهشناسی ایران؛ جامعه کژمدرن»، نوشته عالیمقام حمید رضا جلاییپور، معلوم شد که این کتاب ویژگیهای یک تحقیق «رفع تکلیفی» که در صفحات ۱۶۹ تا ۱۷۱ همان کتاب تشریح میشود را دارد؛ و از جمله، این که «با گرتهبرداری از نظریههای گوناگون و بدون دقت مفهومی و با کم توجهی به رعایت جایگاه این نظریهها در روند تحقیق و کم دقتی در حفظ انسجام موضع نظری، ”نمایش علمی...“ میدهد» (البته این تعابیر تند عتابآلود از خود عالیمقام است).
■ قرار شد از این پس، قدری این بیدقتیهای مفهومی و بیموالاتیها و مماشاتها را بررسی کنیم تا برخی دیگر از ریشههای تشخیصهای اشتباه عالیمقام حمید رضا جلاییپور معلوم شود.
■ در این کتاب، براهین سست و مفاهیم ناجور که با دقت علمی فرموله نشدهاند، فراواناند، ولی به گمان من، هیچ کدام به اندازه دو مفهوم آشفتۀ «عینیت مسؤولانه/منصفانه/انتقادی» و «تیپ/سنخ/نوع»، در این کتاب مسألهساز نشدهاند. این دو مفهوم، به نحوی، باعث پیچیدگی موضوع شدهاند که به نظر میرسد، خود عالیمقام جلاییپور را هم در درک آنچه بیان میکند، دچار مشکل کردهاند، طوری که برای این دو مفهوم محوری از معادلیابی دقیق ناتوان است؛ گاهی عینیت «مسؤولانه»، گاهی «منصفانه» و گاهی «انتقادی». گاهی «تیپ»، گاهی «نوع»، و گاهی «سنخ».
■ در این مطلب، به مفهوم «عینیت مسؤولانه/منصفانه/انتقادی» میپردازیم. فیالجمله بگویم که حسابی «قلابسنگ» شدیم ...؛ نحو بیمبالاتی و مماشات عالیمقام جلاییپور در شرح منظور خویش از «عینیت مسؤولانه/منصفانه/انتقادی»، باعث شد تا ما حسابی «قلابسنگ» شویم. او در حالی که به دو مفهوم «مسؤولانه» و «منصفانه»، داخل گیومه و بدون پینوشت لاتین، و به مفهوم همفکری انتقادی [در واقع: «میانذهنیت انتقادی»/Critical Intersubjectivity] بدون گیومه و با پینوشت انگلیسی، اشاره میکند، توضیح مقنعی در مورد منظور خود نمیدهد. هر چه ذیل عنوان «عبور از عینیت خام و تأکید بر عینیت مسؤولانه» مطالعه میکنیم، کمتر متوجه میشویم که منظور عالیمقام جلاییپور از مفهوم «عینیت مسؤولانه» چیست، و وقتی به ارجاع عالیمقام مراجعه میکنیم، فقط دو بار با ارجاع چهل صفحهای که شامل کل گفتار دهم کتاب برایان فِی است مواجهیم که در آن، اثری از عبارت «عینیت مسؤولانه» نمییابیم. این هم از همان دست ارجاعات «قلابسنگی» است که در این کتاب فراوان است و ما قبلاً شواهد متعددی از آن را آوردهایم.
■ مفهوم «عینیت مسؤولانه»، مفهوم کنجکاوی برانگیزی است؛ خصوصاً از یک اصلاحطلب، شنیدن واژههایی مانند «مسؤولیت» و «مسؤولانه» جالب است. یادمان نرفته که آنها در مجادله مبتذل میان «آزادی» و «مسؤولیت»، طرف «آزادی» را میگرفتند.
■ خاستگاه علاقمندی عالیمقام جلاییپور به عنوان «عینیت مسؤولانه»، آن طور که خود میگوید، تلاش برای گشودن راهی میان «نسبیتگرایی» و «عینیتباوری پوزیتیویستی» است (۱۰۵). بررسی ریشههای این «نه این و نه آن گری = یه جور اعتدال» قابل توجه است و از جهات مختلف معرفتشناختی، جامعهشناسی معرفتی، و سیاسی حایز اهمیت است. این که نسبیتگرایان سروشیستی در سال ۱۳۷۶، از چه روی میکوشند تا بر نسبیتگرایی فایق آیند، جای تحقیق دارد.
░▒▓ سیر نسبیتگرایی/سیر اصلاحطلبی
■ سیر نسبیتگرایی در ایران، پیوند مستقیمی با سیر ظهور و سقوط اصلاحطلبی دارد:
■ مرحلۀ اول/ در سال ۱۳۷۵ که ناآرامیهای دانشجویی، زمینهای برای ایجاد و تحکیم فکر اصلاحات شد، افکار دکتر عبدالکریم سروش، بویژه در کتاب «قبض و بسط تئوریک شریعت»، بر روی دستان فعالان اصلاحطلب، به مثابه نسخه عمل قرار گرفت. آن چه در سخنان دکتر عبدالکریم سروش برای اصلاحطلبان مغتنم شد، این ایده بود که نمیتوان درکی قطعی از دین داشت، طوری که آن درک قطعی از دین، مستمسک نظام سیاسی دینی برای محدود ساختن آزادیها قرار گیرد (مستند به «مانیفست جمهوریخواهی» عالیجناب اکبر گنجی/ بعداً به تفصیل این موضوع را بررسی خواهیم کرد). به زعم آنها، ولایت فقیه یا فقهای شورای نگهبان، نمیتوانند در حکمرانی به برداشت خود از دین متشبث شوند و به اتکاء این برداشت به اداره دینی جامعه بپردازند. اصلاحطلبان، به این ترتیب، میخواستند توجیه معرفتی حکمرانی دینی را منهدم سازند.
■ مرحلۀ دوم/ در مرحلۀ دوم، رقیب اسلامگرا، خود را جمع و جور کرد، و در مقام استدلال در مقابل مردان اصلاحطلب، «قرائت خود» از دموکراسی را با کلید واژه «مردمسالاری دینی» پیش نهاد. در واقع، اسلامگرایان، در یک فن بدل، همان بلایی که روشنفکران اصلاحطلب میخواستند بر سر دین بیاورند، بر سر سنت روشنفکری غربگرا آوردند، و مدعی تعدد قرائتها از آرمانهای روشنفکری و در رأس آن، «مردمسالاری» شدند. این، یک نقض غرض بر سر راه نسبیتگرایی بود. بدین ترتیب، روشنفکر اصلاحطلب، رویاروی یک استدلال جدلیالطرفین قرار گرفت؛ در حالی که روشنفکر اصلاحطلب میکوشید با ایده نسبیت معرفت و قرائتهای دینی، عملاً دین را به عنوان چهارچوب عمل اجتماعی و سیاسی بیاثر سازد و پایههای نظام ولایت فقیه را ویران کند، رقیب اسلامگرا، همین بلا را بر سر مفاهیم روشنفکری آورد و قرائت مغایر خود را از دموکراسی ارائه داد. اصلاحطلبی به محاق رفت. ایده «مردمسالاری دینی» یک سازه مفهومی نیرومند شد که اصلاحطلب در مقابل آن با دشواری مواجه شد، و تناقض خود را آشکارا دید، هر چند که به روی خودش نیاورد. زوال سیاسی اصلاحطلبان نیز از همین نقطه تناقض معرفتی آغاز شد.
■ مرحلۀ سوم/ در مرحلۀ سوم که بویژه با مقاله «مردمسالاري ديني چيست؟» جناب محمد مجتهد شبستري (شهریور ۱۳۸۰ در ماهنامۀ «آفتاب»)، تاریخگذاری میشود، روشنفکران، عزم جزم کردند تا در دو موضع نامتقارن و متضاد، نسبیتگرایی را به مثابه ماشین مخرب الهیات نگاه دارند، و در عین حال، دامن آموزههای روشنفکری را از نسبیتگرایی مبرا سازند. تلاش عالیجناب محمد مجتهد شبستري، از آن جهت که از سوی یک روشنفکر با خاستگاه دانشگاهی الهیات ابراز میشد، دراماتیک و «تابلو» بود. معلم الهیات، وقتی الهیات درس میداد، از نسبیت هرمنوتیک دم میزد، و وقتی درباره مردمسالاری مینوشت، مدعی هسته مفهومی دگم بود. در این مرحله، شکاف آشکاری در مواضع دینی و سیاسی اصلاحطلبان مشاهده میشود. از یک سوی، وقتی راجع به قرائتهای دینی و الهیاتی اظهار نظر میکنند، نسبیتگرایی محض لحاظ میشود، طوری که از دین هیچ نسخه عمل آشکاری به برون نتراود، و در مقابل، وقتی به سنت روشنفکری غرب اشاره میشود، دگمها و هستههای نفوذناپذیری ادعا میشوند، تا مدرنیت و اصلاحطلبی را در مقابل دین اندکی مقاوم سازند.
■ کتاب «جامعهشناسی ایران؛ جامعه کژمدرن» را باید به عنوان بخشی از تلاشهای متناقض اصلاحطلبانه در این فاز سوم شمرد. توضیح این که در حاشیه فن بدل اسلامگرایان به روشنفکران غربگرا، که بدواً با ایده درخشان «مردمسالاری دینی» آغاز شد، دکتر حسین کچویان کوشیدند تا آموزههای سروش در «قبض و بسط تئوریک شریعت» را در صحنه «درسهای فلسفه علمالاجتماع» به حداکثر وضوح برسانند. نتیجه این نسبیتگرایی افراطی که خود را در جامعهشناسانی چون میشل فوکو مینمود، ویرانگر گردید، و جامعهشناسی را که رفته رفته به سنگر اصلاحطلبان تبدیل شده بود، از کار انداخت. دکتر حسین کچویان، «مرگ جامعهشناسی» به مثابه نحوی «تجددشناسی» در مقابل «غربشناسی» را اعلام کرد، و بدین ترتیب، اصلاحطلبی، پس از پذیرفتن ضربه از جانب مفهوم «مردمسالاری دینی»، ضربه دیگری متحمل شد، و آن، به چالش کشیده شدن اعتبار سنگر جدیدش، یعنی «جامعهشناسی» غربگرا بود. واقع آن است که ایده «مرگ جامعهشناسی» دکتر حسین کچویان، اگر به «مرگ جامعهشناسی مدرن غربگرا» تعبیر شود، بیش از آن که یک فلسفهبافی یا آرمان سیاسی باشد، یک «امر واقع» بود. «در واقع»، و با گسترش پسامدرنیسم و مطالعات فرهنگی، جامعهشناسی دانشگاهی به فرتوتی افتاده بود و افتاده است، و اغلب، به نظر میرسد که نفسهای آخر را میکشد. این جامعهشناسی، هیچ جای تحولات این جامعه نیست. هیچ نسخه عملیاتی برای شناخت و پیشبرد جامعه از درون این جامعهشناسی مرده بیرون نمیآید، طوری که جامعه بیش از پیش، احساس میکند که این جامعهشناسی «به درد نمیخورد». این جامعهشناسان، فقط «غر» میزنند و به جامعهشان بد و بیراه میگویند. آنها به جامعهشان فحش میدهند: «کژ»، «بدقواره»، «پوپولیست»، ...
■ نسبیتگرایی ویرانگر در دانشکدههای علوم اجتماعی که با «درسهای فلسفه علمالاجتماع» سروش آغاز شده بود، با نسبیتگرایی افراطی ریچارد رورتی که از سوی دکتر علی میرسپاسی تجهیز و تبلیغ میشد، بیشتر ناتوان گردید، و مطالعات فرهنگی نیز ضربه نهایی و کاری را به آن نواخت. نهایتاً، و امروز، پایاننامهها و درسنامهها و سخنرانیهای دانشکدههای علوم اجتماعی، بیشتر به قصهگویی، نظریهگریزی محض به بهانه گرندد تئوری و روش کیفی کـیـفـی کــیـــفـــی، مردمنگاریهای پراکنده که گاه از رمانها و حکایتها هم شلختهتر از آب در میآمد، تبدیل شد. و بالاخره، اوج ولنگاری شناختی و معرفتی و اخلاقی و سیاسی را میشد در مطالعات فرهنگی و روانکاوی جدید دید. بله؛ ... ایدۀ «مرگ جامعهشناسی»، بیش از آن که تجویز باشد، گزارشی از امر واقع مرگ «جامعهشناسی مدرن اصلاحطلب» بود.
■ ساخت و ساز ضعیف مفهوم «عینیت مسؤولانه» در کتاب «جامعهشناسی ایران؛ جامعه کژمدرن» دکتر حمید رضا جلاییپور، یک رویارویی نابرابر، در مقابل ایده ژرف و پیچیده و غامض دکتر حسین کچویان مندرج در مفهوم «تجددشناسی» بود؛ کوشش ضعیف و نافرجامی برای دفاع از سنگر «جامعهشناسی مدرن اصلاحطلب»، با آن دست نسخههای تحقیق که حتی دیگر خود عالیمقام جلاییپور هم حس و حالی برای اجرای آن ندارد. و این کتاب، از فرط ضعف نظری و آشفتگی مفهومی و روشی، خود، مصداقی از تحقق ایده «مرگ جامعهشناسی مدرن اصلاحطلب» شده است.
■ در مطلب بعد، این سیر نسبیتگرایی/اصلاحطلبی تا کتاب «جامعهشناسی ایران؛ جامعه کژمدرن» را مستنداً بررسی خواهیم کرد، و درسهای جالبی خواهیم آموخت...
مأخذ:رسالت
هو العلیم
با سلام و احترام
مطلب بسیار آموزنده ای و حتی آموزنده تر از مطالب پیشین خودش، زیرا در کنار نقد کتاب، نویسنده را در یک سیر و جریان توضیح داد که در حقیقت گستره ی فهم مخاطب را به فراسوی کتاب و جریان اجتماعی خاصی هدایت نمود
موفق باشید