یوسف شویری
ریشههای فلسفی بنیادگرایی اسلامی تا اندازۀ زیادی نتیجه آگاهی از كوششهایی است كه برای احیاء و بازیابی نسبت نظری اسلام با جهان مدرن صورت گرفت. آثار سه متفكر و فعال سیاسی مسلمان در قرن بیستم (سید قطب، آیتالله روح الله خمینی و ابوالعلاء المودودی) خطوط معرف اصلی گفتمان فلسفی بنیادگرایی را تشكیل میدهند.1 در عین حال گرچه [امام] خمینی و المودودی در دستیابی به صورتبندی یك نظریۀ سیاسی اسلامی نوین سهیم بودند، این، قطب بودكه شرح منسجمی از اسلام به عنوان یك نظام فلسفی ارائه داد.
نظام فلسفی قطب، داوری غنیای میان فرهنگ غرب و دین اسلام صورت داد. تأكید او بر اسلام به عنوان مجموعهای استعلایی از عقاید، اعتبار همۀ ارزشها و مفاهیم دیگر را رد میكند. این ابرام همچنین تفاوت میان اصول مكتبی اسلام و رویههای فلسفی مدرن را مورد توجه قرار داده است. بنابراین، بنیادگرایی اسلامی با روشنگری، سكولاریسم، دموكراسی، ناسیونالیسم، ماركسیسم و نسبیتگرایی سر تعارض دارد. اصلیترین سهمی كه بنیادگرایی ایفا كرده است در صورتبندی مفهومی سروری یا حكومت خدا است. این مفهوم، شاهكلید ساختار فلسفی بنیادگرایی اسلامی است.
استدلالات بنیادگرایی اسلامی مبتنی بر یك جهانبینی جوهرگرا ست كه بر اساس آن قابلیتها و ویژگیهای ذاتی بر افراد و جوامع انسانی اعمال میشود؛ به علاوه این رویكرد مبتنی بر بیتوجهی به تاریخ و تغییرات تاریخی یا تغییر شرایط تاریخی است. بنابراین، شرایط گریزناپذیر هستی انسان را هدایت میكند و حركت آیندهاش را تعیین مینماید.
░▒▓ 1. جوهرگرایی و دوگرایی
«جاهلیت» اصطلاحی عام است كه به همۀ نظامهای فكری غیر از اسلام اعم از قدیمی و مدرن اطلاق میشود. براساس بنیادگرایی اسلامی، از ابتدای تاریخ جوامع انسانی صحنۀ رزم میان اعتقاد و بیاعتقادی، درستی و نادرستی و ایمان دینی و بتپرستی بوده است. افراد و اعتقاداتشان ممكن است نامهای مختلفی را یدك بكشند، اما این دوگانگی قطعاً همچنان باقی میماند.
پس تعریف جاهلیت به همان نسبت فلسفۀ یونانی را شامل میشود كه مكتب اصالت نفع و اگزیستانسیالیسم در عصر جدید را. برای مثال از نظر سید قطب، جاهلیت آنگاه روی میدهد كه «قلوب افراد از مكتبی كه اندیشۀ آنها و قوانین رسمی كه زندگی آنها را تنظیم میكند بگسلند» (Qutb, 1982, p.50). به علاوه گرچه جلوههای ظاهری جاهلیت ممكن است از عصری به عصر دیگر تغییر یابد، اما ماهیت و ویژگیهای جاهلیت ثابت میمانند. به عبارت دیگر دین در طول اعصار در چارچوب ثغور ثابتی عمل میكند و در حوالی برداری قطعی ره میپیماید. به علاوه دین و نظم آسمانی آن بازتاب ارادۀ یزدان در خلقت منظم و هماهنگ اوست.
با این احوال، ماهیت انسان و امور آسمانی جوهرهایی هستند كه ویژگیهای خود را به رغم تغییر مدوام حفظ میكنند. هر جوهر اعراضی را تولید میكند و به قابلیتهای آنها كاركردهای ویژهای میبخشد. اعراض ذاتی جواهر هستند در هستی و حضورشان به آنها وابستهاند. چنین اعراضی، اتفاقی نیستند، بلكه ساختار مشخصی را میسازند كه كاملاً از دیگر ساختارها متمایز است. از این قرار اعراض غیر قابل انتقالاند؛ به محض آنكه منتقل شدند كاركرد یا اهمیت خود را از كف میدهند.
بر اساس بنیادگرایی اسلامی ماهیت اصلی نوع بشر، دینی است و كفر و الحاد یك انحراف است. در طول تاریخ انسان تنها دو شیوۀ سازماندهی زندگی انسانی وجود داشته است: نخست آنكه خدا را روح سعادت و منبع قانونگذاری تلقی میكند، و دیگری كه خدا را به عنوان یك نیرو در جهان و یا به مثابه حاكم و والی جامعه مینگرد. این دو روش ناسازگارند. اولی دلالت بر اسلام دارد و دیگری بر جاهلیت. وقتی كه افراد بشر پذیرفتند كه حكمرانی وابسته به ارادۀ یك فرد، یك اقلیت و یا یك اكثریت باشد و نه صرفاً منوط به ارادۀ حق خدا، آنها به نوعی جاهلیت درآمدهاند، اعم از اینكه این حاكمیت یك دیكتاتوری، سرمایهداری، تئوكراسی یا كمونیسم باشد.
در عین حال، تاریخ انسان یك تجلی است از یك مفهوم مكتبی كه توسط خدا به افراد بشر به عنوان خلیفۀ مخلوقاتش بر روی این زمین بر اساس قابلیتشان نازل شده است. خلیفهگری بشر امتثال اوامر الهی است. براساس این خط استدلالی، بیشتر جوامع انسانی در قرن بیستم شبیه شیوۀ زندگی جوامع انسانی در وضعیتهای موجود در قبل از ظهور اسلام هستند. به منظور بازسازی اسلام به عنوان یك سیستم حكومتی، مهمترین اولویت در این است كه عناصر اساسی اولیه در این مكتب كشف شود. چنین وظیفۀ افتخارآمیزی بر دوش گروه فرهیختهای از مؤمنان است. این پیشگامان، توسط قطب به «طلایهدار»، از سوی المودودی به «حزب انقلابی» و از سوی آیتالله روحالله الخمینی به «رزمندگان دلاور» موسوم گشتهاند تا نشانگر احیاء اسلام، هم در ابعاد مكتبی و سیاسی باشند. روش رزمی آنها غالباً جهاد یا همان رزم مقدس در راه خداست.
░▒▓ 2. اصول بنیادی اسلام
اصول بنیادی اسلام و احكام شریعتش جامۀ بیمانندی است كه از سوی خدا برای مخلوقاتش بافته شده است. در حالی كه تفكر یونانی و بویژه تفكر ارسطویی مدعی است كه ما بالطبع حیوانات سیاسی هستیم، بنیادگرایی اسلامی بر آن است كه غریزۀ بنیادین نوع بشر ذاتاً دینی است. در این متن منظور از دین خدا اسلام است.
اسلام ماهیت ثابت، تغییرناپذیر و راسخ خود را دارد. مدعای اصلی آن تغییر فرایند تاریخ و ایجاد نوع بشری جدیدی است، آزاد از دیگر افراد بشر و نهادها. مسلمان بودن اعتقاد كامل به اصول اسلام است. به علاوه اصول مكتبی نباید به شیوۀ كلامی، متافیزیكی یا فلسفی بررسی شوند. بررسی آنها در درجه نخست، كوششی عملی به هدف كشف مبنایی است كه براساس آن یك نظام همه جانبه به نفع انسانیت ایجاد شود. نظر و عمل دست در دست هم پیش میروند. معرفت فقط آغازی برای كنش اجتماعی و پرداختن به مسائل سیاسی است.
از نظر قطب، المودودی و [امام] خمینی، مكتب اسلام یك وحدت ارگانیك ایجاد میكند. به این ترتیب تشریح بخشهای سازندۀ آن صرفاً یك ابزار تحلیلی است كه باید تحت همه شرایط وابستگی متقابل و مكمل بودن این بخشها را نشان دهد. به محض آنكه یك بخش جدا شد و به خودی خود مد نظر قرار گرفت معنا و اهمیت خود را از دست میدهد و از كلیت هماهنگ زیبایی و حقیقتش دور میشود. برای مثال ماهیت صحیح الوهیت ممكن نیست جدا از تأثیر مستقیم در تنظیم حركت جهان و در استلزامات فیزیكی و روحانی آن درك شود. بنابراین الوهیت خداوند تعیین كنندۀ هستی منظم قوانین كیهانی است. خدا جهان را براساس قوانین ثابت نگاه میدارد و حفاظت و تنظیم میكند. در عین حال، ارادۀ او هر حركت یا حادثهای را ایجاد میكند بدون آنكه تحت احاطۀ آنها قرارگیرد. این قوانین مستقل و خودمختار نیستند. به طوری كه به عنوان نتیجۀ بلافصل عمل خداوند میمانند و به این ترتیب مكرراً هر لحظه بازخلق میشوند. جهان در زمان خلق شده است. این جمله مآلاً به این معناست كه جهان دارای یك نقطۀ آغازین زمانمند است و نه یك وجود قدیم.
در اسلام كلاسیك، صفات خدا توسط متكلمان و فلاسفه نامگذاری و تشریح شده است. اما هستی او به فراسوی دانش انسانی مربوط است. بنیادگرایی اسلامی، آنچنانكه در نظام نظری قطب نشان داده شده است، بحث را به هستی و صفات اسلام برگردانده است. بنابراین اصول بنیادی اسلام كه مورد توجه قطب قرار گرفت بر تعریف و تشریح الوهیت خداوند و عبودیت انسان در انجام فرامین نازل شده بر خاتم نبوت، محمد [ص] مربوط میشدند. این بنیادها الوهیت خداوند و عبودیت چیزهای متحرك و نامتحرك را در محضر خدا آشكارا بیان میكنند. به علاوه جهان آشكار و غیب هر دو بخشی منسجم از این مكتب هستند و باید در فائق آمدن بر فراز و نشیبهای وجود انسانی ارائه شوند.
این بنیادها نتیجۀ كوشش ذهن انسانی نیست. بلكه ذهن انسانی به محض آنكه از ادراكات پیشینیاش رها شود، آنها را دریافت میكند. فرد میتواند این كار را با كمك صورت معنای زبانی و قراردادی متنی كه در آن این مبانی نهفته است به دست آورد. ذهن انسانی هیچ كاركرد دیگری غیر از فهم معنای دقیق متن، بدون ملاحظه سازگاری آن با اصول اولیۀ خرد ندارد. بنابراین شخص باید وجود فرشتگان، اجنّه، معاد، دوزخ و بهشت را بدون تردید در آنها بپذیرد.
براساس نظر قطب، مبنای الوهیت، اولین و ثمربخشترین چیز در شكلگیری مكتب اسلامی است. وجود چنین هستیای، مطلق و قدیم و نیازمند گواه خارجی نیست. ماهیت ذاتی نوع بشر این وجود را به رسمیت میشناسد، مگر آنكه اسیر عقاید مخروبی شود كه مانع از پذیرش این یكتا حقیقت میشوند. به علاوه روششناسی قرآن نیز خود سرگرم اثبات وجود قدرت الهی نیست. بلكه روششناسی قرآن به ارزش صدق خویش ابرام دارد تا دیدگاههای منحرف فرقههای دیگر را اصلاح كند. این اصلاحگری محدود به انحرافاتی نیست كه قبل از اسلام رخ دادهاند؛ چشمانداز این اصلاحگری همۀ عقاید منحرف تا اكنون را شامل میشود. بنابراین این دیدگاه مبنایی نامتناسب و یا متضاد با خدای ارسطو، مثلهای افلاطونی و مشابههای آنها در ارادۀ ناآگاه شوپنهاور و مجموعهای از تجلیاتی كه توسط فلوطین مطرح شده و از سوی برخی فلاسفۀ مسلمان نیز اقتباس گردید، نشان میدهد. این دیدگاه دوگرایی دكارت و همچنین قدرت حیاتی برگسون، به علاوۀ ماتریالیسم پارمنیدس در جهان باستان و ماركس در عصر حاضر را نیز رد میكند. روششناسی قرآنی نخستین و مشهورترین پرداخت راجع به پرسش توحید و نه وجود است. هدف اصلی آن است كه یك هستی ساده، نامرئی و واحد از خداوند را بیان كند؛ این روششناسی همچنین صفات خدا و وحدت و شكوه غایی آنها نشان میدهد.
░▒▓ 3. صفات اسلام
در عین آنكه فلسفه و كلام اسلامی بسیار به تعریف و توضیح صفات خدا معروف شده است، بنیادگرایی اسلامی توجه خود را به صفات خود اسلام معطوف كرده است. به عبارت دیگر اسلام وجود ارزشمند و برجستهای با ویژگیهای معین است كه میتواند در ساختارها و كاركردها رقیب دیگر ایدئولوژیهای مدرن همچون فاشیسم و ماركسیسم باشد. نباید تصور شود كه صفات خود خدا به دست فراموشی سپرده میشود بلكه اهمیت آنها در این است كه كاركرد امور پیشبینی كننده را در یك نظریۀ اسلامی جدید ایفا میكنند.
در جریان اصلی الهیات اسلامی مشهور است كه چنانچه در قرن دهم میلادی توسط ابوالحسن اشعری مطرح شد، صفاتی كه دلالت بر اعمال خداوند دارند در معرفت انسانی قرار میگیرند. این اعمال از سوی اشعری هفتتا احصاء شد. در این فضاست كه اثر مكتبی قطب یعنی خصایص التصور الاسلامی اهمیت مییابد. گرچه قطب برآن بود كه الهیات و فلسفۀ اسلامی شیوههای معرفتی تاریخگذشتهای هستند و با وابستگیشان به مقولات ملهم از تفكر كلاسیك یونانی آلوده شدهاند، اما او به این فكر افتاد كه با استفاده از آمیزۀ اندیشههای باستانی و مدرن یك دیدگاه اسلامی جدید بگشاید. مثلاً او ادعا میكند كه تفسیر نوین از نظر او، فهم مستقیم قرآن است. به این دریافت ضدواسطی گفته میشود كه مبتنی بر دركی بلاواسطه از آیات قرآنی است.
در عین حال تقسیمبندی دوگانۀ قطب بین «صفات» و «بنیادها» یادگار مباحث اساسی در مورد هستی و صفات خداوند است. ذكر این نكته نیز مفید است كه قطب در شمارش صفات اسلام لیست جدیدی ارائه میدهد كه با این وجود از یك جهت مشابه لیست اشعری است و شامل هفت صفت است. سروری، ثبات، جامعیت، تعادل، مثبت بودن، رئالیسم و وحدت مطلق یا توحید. این صفات اسلام با توجه به خواست خدا و تعیین قوانین ویژه و رویههای رفتاری واجب بر هر مؤمن شناسایی شدهاند.
░▒▓ 4. معرفت، علیت و ایمان
در بنیادگرایی اسلامی موضوع قرابت میان فلسفه و علوم طبیعی كه یك اصل اولیۀ تفكر كلاسیك و وسطایی است، مضمحل شده و غیر قابل قبول تصور میشود. معرفت علمی محدود به جزئیات فنی و تغییرات سطحی است. واقعیتی كه مفاهیم مربوط به آن را موقتی، نسبی و محل تغییر میكند. علم مرتبط با معرفت تجربی است و نه كشف اصول زیربنایی.
اسلام همواره به دلیل تشویق گسترش روششناسیهای تجربی كه مساعد با دانشمندان اروپایی پس از رنسانس است، وجهۀ شاخصی داشته است. با این حال گرچه، بنیادگرایی اسلامی قرآن را خارج از حوزۀ مجادلات علم و فلسفه مدرن قرار میدهد، اما مآلاً بر ضعفهایی در نظریات و رویههای فكری غرب تأكید میورزد. مثلاً از نظر قطب حیات ذاتی خود ماده یا كیهان نیست؛ بلكه توسط خدا بر كالبدهای مرده دمیده میشود. این ادعا به او این امكان را میدهد كه نظریۀ تكاملی داروین را ردكند و به جای آن عوامل فراطبیعی را در تبیین ظهور انواع زنده مطرح كند. او همچنین تشبیه كارل ماركس از فرآیند اجتماعی براساس قوانین صرفاً اقتصادی را یك تفكر دیمی و خودسرانه میداند؛ همینطور است مفهوم برگسون از زندگی به مثابۀ خلق ارادی و زنده.
گر چه بنیادگرایی اسلامی نظریه اتمیستی متكلمان ارتدكس را رد میكند، اما اندیشه خدا به عنوان علت حقیقی حوادث را نگاه میدارد. بنابراین رابطۀ یك علت و معلولش نتیجه عمل خداوند است. استعارۀ آتش كه توسط غزالی بكار رفته بود توسط قطب نیز مورد استفاده واقع شده است؛ این استعاره در مورد شعلهای است كه به یك تكه كتان میرسد، و این پدیده هیچ علت دیگری غیر از خدا ندارد. تكۀكتان شعلهور نخواهد شد مگر آنكه شعلهای عمل كند، اما به عنوان نتیجه ارادۀ خداوند كه بر آن تعلق گیرد تا تكهای از كتان شعلهور شود. به علاوه خدا میتواند تصمیم بگیرد كه چرخ طبیعت را تماماً به حال تعلیق درآورد. معجزات شاخص وقفۀ الهی در قوانین جزمی و قطعی هستند. قطب اشاره میكند كه چنین معجزاتی در قرآن در مورد ابراهیم [ع] به هنگامی كه آتش، شعلهكشان در به آتش كشیدن او شكست خورد مطرح شده است. این دلیل بر آن است كه استفاده از شواهد تجربی برای توضیح علیت، یك ساختۀ دیمی دست بشری است.
░▒▓ مآخذ و منابعی برای مطالۀ افزون
1. Corbin, H. (1993) History of Islamic Philosophy, trans. L. Sherrard, London: Kegan Paul International.
2. Ikhwan al-Safa’ (1956) Rasa’il Ikhwan al-Safa’ (Epistles of the Brethren of Purity), Cairo.
3. Jalal al-Azm, S. (1982) ‘Orientalism and Orientalism in Reverse’, Khamsin 8: 5-27.
4. Leaman, O. (1996) ‘Orientalism and Islamic Philosophy’, in S.H. Nasr and O. Leaman (eds) History of Islamic Philosophy, London: Routledge, 1143-8.(A critique of persistent Orientalist attitudes to the study of Islamic philosophy.)
5. Rosenthal, F. (1975) The Classical Heritage in Islam, London: Routledge & Kegan Paul.
6. Said, E. (1978) Orientalism, London: Routledge & Kegan Paul.
7. Walzer, R. (1962) Greek into Arabic, Oxford: Cassirer.