فیلوجامعه‌شناسی

تحلیل نظری ابهام در فرجام هشت ماه دفاع مقدس

فرستادن به ایمیل چاپ

دکتر حامد حاجی‌حیدری؛ فقط ایده‌ای برای تأمل بیشتر


░▒▓ قضیه
■    از فرو ریختن فتنه رنگی هشتاد و هشت، بیش از چهار سال گذشت، و هنوز معیارها و احکام دقیق و درستی که به ما بگوید، چه کسانی مقصر بودند و هر کدام چقدر و مجازات هر کدام چیست، فراهم نشده است. دایره شمول مقصران، میزان جریمه هر کدام، و در صورت لزوم، دایره عفو و انعطاف در مورد آن‌ها، طوری که نافی تکرار جرم نباشد، این‌ها، سؤالات مهمی هستند که حقوق‌دانان کشور و نظام قضایی فوق مبهم ما باید به آن پاسخ گویند، باشد که روابط اجتماعی از حال ملتهب امروز به حال عادی بازگردد.
■    حتی، معلوم نیست که قوه قضائیه در این زمینه تا کجا پیش رفته است. در واقع، قوه قضائیه ما، دو مشکل دارد که هر یک از این دو، یک دنیا ابهام قضایی و یک دنیا مسأله برای جامعه درست می‌کند: اولاً دادرسی، آن هم در مسائل حساس اجتماعی، بغایت کند صورت می‌گیرد. در ثانی، گیرم توجیه قوه قضائیه در انبوه پرونده‌های قضایی و نداشتن قاضی و فقدان بودجه و هزار دلیل دیگر را بپذیریم (که قدری می‌پذیریم)، ضعف مفرط اطلاع‌رسانی، کفر جامعه را درمی‌آورد. باشد؛ این جامعه صبور، هزینه‌های هنگفت بلاتکلیفی قضایی را تحمل می‌کند، لااقل بگویند تا کجا پیش رفته‌اند و آیا واقعاً پیش می‌روند، یا بنا به مصلحت، پرونده را مسدود کرده‌اند. این‌ها سؤال‌هایی است که در اطراف پرونده‌های مهم در ذهن مردم چرخ می‌خورد.
■    شاید برای اولین بار، سخنگوی ارجمند قوه قضائیه، اندکی قصور قوه قضائیه را در موضوعی مشابه ماجرای هشتاد و هشت را پذیرفتند، آنجا که در مورد پرونده عالی‌جناب مهدی هاشمی بهرمانی رفسنجانی فرمودند: «به نظر بنده دستگاه قضا در این زمینه می‌توانست بهتر و زودتر از این عمل کند و مردم می‌توانند این انتقاد را بر دستگاه قضایی داشته باشند. ...» (مهر/ خبر شماره ۲۲۰۶۶۵۴‎)؛ قرار بود، ده روز به مرخصی برود، و سپس، فرآیند دادرسی پرونده‌ای که تحقیقات آن تمام شده بود، پس از ده روز آغاز گردد. از آن ده روز، متجاوز از یک سال می‌گذرد و این قوه قضائیه حتی به این مردم نمی‌گوید که پرونده این آقا زاده در کدام مرحله است و چرا یک سال از وعده سخنگوی قوه قضائیه عقب است. در مورد پرونده عالی‌جناب فاضل لاریجانی و بیمه ایران و برنج‌های آلوده و گوشت‌های آلوده و ... هم همین طور است. پرونده‌هایی که هر یک از آن‌ها کلی تنش برای جامعه فراهم آورده است، هیچ حکم دقیق و هیچ برآورد درستی از روند کار آن‌ها در دست نیست. اما به دلیل اهمیت این پرونده‌ها در تصمیم‌گیری آتی جامعه، جامعه مجبور است که قضاوت خود را در این موضوعات داشته باشد.
■    بله؛ علاوه بر اوضاع بلاتکلیفی جامعه در قبال رویدادهای سال هشتاد و هشت، بسیاری رویدادهای دیگر در این جامعه هستند که به دلیل عدم ابهام‌زدایی حقوقی از آن‌ها و ابعاد آن‌ها، به ظرفیت‌های تنش عصبی و ناراحتی‌ها و مشاجرات تبدیل می‌شوند. در واقع، موقعیت‌های ابهام، به بخش ثابتی از زیست اجتماعی ما تبدیل شده‌اند، و مدام باعث تنش‌های عصبی و بلاتکلیفی‌های رنگارنگ می‌شوند.
■    خدا از عالمان و دانشمندان و نخبگان جامعه پیمان امر به معروف و نهی از منکر ستانده است، و وقتی آن‌ها شجاعت کافی برای برخورد با این تعهد را نداشته باشند، و حوادث را به دست زمان بسپارند تا خود به خود درست شوند، آن‌ها هستند که مسؤولیت انسداد تاریخ را بر عهده می‌گیرند. آن‌ها مسؤولند.
■    آنچه زخم هشتاد و هشت و عاشورای آن را هنوز تازه نگه داشته است، نخبگان و مدیرانی هستند که اهل مماشات و مصلحت و غمض عین‌اند. جامعه هم کم و بیش از آن‌ها چنین توقعی دارد. مردمان امروز، اهل قطعیت و قاطعیت نیستند، و این عدم قاطعیت، یک ریشه معرفتی در آن‌ها یافته است. نوعی شناخت‌ناگروی سروشیستی، در عمل پسامدرنیستی و نهیلیستی روزگار ما ریشه دوانده است، و این شعار که «نظر هر کسی برای خودش محترمه!» به بلایی برای مدیریت و سیاست و اخلاق جامعه بدل شده است.
■    ولنگاری و برخورد پرمطایبه با دنیا، به وجه نرمال انسان معمول امروز بدل شده است. هر نوع حساسیت به درست انجام شدن کارها، یا قضاوت صحیح، نوعی روان‌نژندی و وسواس تلقی می‌شود و «ولش کن، خودش درست می‌شه!» به پروتکل اجرایی هر اقدام امروز بدل شده است. مدیر و سیاستمدار و شهروند خوب، کسی است که این دو جمله کلیدی را خوب بداند و در عمل به آن مهارت یابد: «نظر هر کسی برای خودش محترمه!»+«ولش کن، خودش درست می‌شه!».

░▒▓ تحلیل نظری مطلب
■    کثرت تجربیات در زندگی روزمره، و گرایش فرهنگ عامه به التقاط، در کنار کم عمقی دانش تجربی، موجب می‌شود که هر کس عادت کند تا زندگی را از زاویه دید نفع‌طلبانه خویش بنگرد. پس، صرف نظر از قابل تصدیق نبودن نسبی‌گرایی اخلاقی در نظر و در یک برهان فلسفی عمیق، آن چه در جامعه، در واقع، روی می‌دهد، نسبی‌گرایی فراگیر در مورد حقیقت و اخلاق است. مردم قدیم شهر ما که با آب و تاب و هیجان بسیار در مورد درستی و نادرستی و خوب و بد، در اتوبوس و تاکسی سخن می‌گفتند، امروز در مترو، از صرافت این کار افتاده‌اند، از بس این جمله را شنیده‌اند که «نظر هر کسی برای خودش محترمه!». سکوت در مترو، حاصل نافرجام ماندن بحث‌های اتوبوسی قدیم است، از بس نسبی‌گرایی در عمل شهروندان ریشه دوانده.
■    با این روحیه، دیگر ارزش اخلاقی پاینده‌ای بر جای نیست که بتوان به آن متکی بود، یا از آن بیش، در مترو، به آن امر و از هتک آن نهی کرد. حاصل، چیزی است که السدر مک‌اینتایر، اندیشمند برجسته اسکاتلندی در تحلیل درخشانی که در ریشه‌یابی رکود فضیلت و اخلاق در دنیای مدرن ما دارد، به آن «حس‌وحال‌گرایی» می‌گوید. تشخیص‌های افراد در مورد واقعیت و اخلاق، با معیار «حال» درونی تنظیم می‌شود؛ بدین ترتیب، امر «خوب» به امر «باحال» تقلیل می‌یابد. از آن جا که ابزارهای شناختی با مردم کم عمق و تجربه‌های کم عمق فعلی به کار گرفته نمی‌شوند، ابزار عاطفی و «حال» جایگزین معیارهای شناختی حقیقت و اخلاق می‌شوند، و مردم، با شهود موهوم درونی این که چه چیزی «باحال» یا «قشنگ» یا «زیبا» یا «دلنشین» است، دست به داوری اخلاقی و عمل می‌زنند؛ مک‌اینتایر می‌نویسد:

•    «امروزه، مردم تا حد زیادی، به رغم دیدگاه‌های نظری خود، چنان فکر می‌کنند، حرف می‌زنند، و عمل می‌کنند که گویی حس‌وحال‌گرایی بر حق است. حس‌وحال‌گرایی در فرهنگ ما تجسم یافته است. البته، ادعای من صرفاً این نیست که اخلاق دچار تغییر شده است، بلکه علاوه بر آن، و مهم‌تر از آن، اخلاق تا حد زیادی ناپدید گشته است» (مک‌اینتایر، ۱۳۹۰: ۵۴).

■    چنین روحیه‌ای، «هرگونه تمایز اصیل میان روابط اجتماعی فریب‌کارانه و صادقانه را از میان می‌برد» (مک‌اینتایر، ۲۰۰۷: ۲۳). هر گونه تمایز میان خوب و بد، کمرنگ می‌شود.
■    حس‌وحال‌گرایی به دلیل آن که هر گونه استدلال غیرشخصیِ قابل صدق و کذب را رد می‌کند، رابطه‌ی انسانی را تنها به عنوان تلاش برای تحت تأثیر قرار دادن احساسات دیگری، و واداشتن او به انجام عملی مطابق میل و عواطف ما منحصر می‌سازد. در چنین رابطه‌ای، راهنمای عمل ما، «جامعه‌شناسی و روان‌شناسی اقناع» است و نه استدلالات عقلانی (مک‌اینتایر، ۲۰۰۷: ۲۳). خب؛ در چنین روحیه‌ایست که تکلیف رویدادهای سال هشتاد و هشت را باید نبرد افکار عمومی و پرکاری صدا و سیما و حضور پرشور مردم حل کند، نه یک وارسی شسته و رفته قضایی.
■    ملهم از تحلیل مک‌اینتایر، می‌توان گفت که در این جامعه که حرف اول و آخر را «حس‌وحال» می‌زند، و نه خرد و عقل، یا خدا، یا سنت‌ها، تیپ عامه مردم، تیپ «تن‌آسان زیبایی‌دوست» است. مردم تن‌آسانی که دستشان کم یا بیش به دهانشان می‌رسد و از تمول به دست آمده در سایه توسعه، برای ارضاء حس و حال خود بهره می‌برند. افراد تن‌آسان زیبایی‌دوست، کسانی هستند که واقعیت و دنیا را به عنوان یک سلسله فرصت‌ها برای لذت بردن تفسیر می‌کنند. اجتماع هم برای آن‌ها صحنه‌ای برای ارضای خویشتن است و بزرگ‌ترین دشمنانشان، خستگی و کسالت است.
■    به تناسب، به جای روحانی حدیث‌گو، یا درمان‌گر سنت‌گرا، یا فیلسوف عاقل‌پیشه، «روان‌تسکین‌گر»ان سر برمی‌آورند که کاری به حقیقت و اخلاق و سنت ندارند؛ آن‌ها حتی برای خود روان هم واقعیتی جوهری قایل نیستند. «روان‌تسکین‌گر» ادعایی بر این مبنا دارد که امور انسانی را فارغ از معیار غیر شخصی دین و سنت و فلسفه که حکم بر صدق و کذب می‌کند، تنها از پنجره‌ی سازگاری روانی هر فرد می‌بیند. او بیشتر سعی می‌کند تا مردم را آرام کند، و با آرامش، زندگی بلبشو و نهیلیستی را به ترتیبی برای آنان قابل تحمل سازد.
■    به تناظر تیپ «روان‌تسکین‌گر»، که به افراد کمک می‌کند تا از زندگی بی‌پایه لذت ببرند، تیپ «مدیرِ ولش‌کن،خودش‌درست‌می‌شه!» پدید می‌آید که همان کار «روان‌تسکین‌گر» را در مقیاس اجتماعی انجام می‌دهد. از نظر مک‌اینتایر، تیپ مدیر، یا آنچه ما در اینجا «مدیرِ ولش‌کن،خودش‌درست‌می‌شه!» ملحوظ کرده‌ایم، اوج بی‌بتگی و بی‌ریشگی دنیای مدرن را متبلور می‌سازد، چرا که در آن، خود «حس‌وحال» هم دود می‌شود و به هوا می‌رود. توضیح اینکه در نگاه مک‌اینتایر، دو دسته از «باورهای اخلاقیاتی» (moral beliefs)، در تیپ مدیر، اهمیت دارند: (۱) حس‌وحال‌گرایی که معتقد است، مفهوم امر خوب نمی‌تواند از عقلانیت استخراج شود، چرا که، مفهوم خوبی برآمده از ترجیحات شخصی یا گروهی است. (۲) ارزش متخصص بودن؛ بدین معنا که مدیر، بی‌طرفانه و بدون در نظر گرفتن خواسته‌ها و مطالبات شخصی خود، کارآمدترین روش‌ها را برای رسیدن به اهداف به کار می‌گیرد. در این دومی، «حس‌وحال» مدیر تصعید می‌شود و کم و بیش مصادره می‌گردد. از این منظر، مدیر، ناکام‌ترین فرد در دنیای مدرن هم هست.
■    تقابل و تضاد این دو، شاکله محرز و آشکار شخصیت متضاد مدرن را نشان می‌دهد. «حس‌وحال»گرایی، همه‌ی ارزش‌ها و اخلاقیات را به سرزمین بایر عواطف شخصی احاله می‌دهد، و از سوی دیگر، اقتدار مدیریت دیوان‌سالارانه، تنها واقعیت‌های عینی را ارج می‌نهد، و بر تخصصی کاملاً عاری از ارزش‌های فردی و شخصی اصرار می‌ورزد. یعنی مدیر، مدام در گیر و داری بین جامه عمل پوشاندن به جاه‌طلبی شخصی و اتخاذ یک دیدگاه فارغ از ارزش‌های شخصی گرفتار است.
■    از متن این تناقض، مدیر سرگردانی بیرون می‌آید که منفعلانه به خواسته‌های نیرومندتر پاسخ مثبت می‌دهد. در این فضا و هوا، مدیر خوب کسی است که می‌تواند به خوبی تصمیمات را به آینده محول کند، طوری که زد و خردهای آینده جامعه تکلیف تصمیم‌ها را خود به خود معلوم کند، مبادا او به جانب‌داری یا جاه‌طلبی متهم شود. این مدیر، طرح از پیش اندیشیده‌ای برای پیشبرد کارها ندارد، بلکه برای بر مسند ماندن، گوش شنوایی برای شنیدن بلندترین و قدرتمندترین صداهای برآمده از میان مشتریان و رأی‌دهندگان و افکار عمومی دارد. آنچه پرونده سال هشتاد و هشت و نه دی کم دارد، ادله و قرائن و امارات نیست، یک افکار عمومی پخته و یک «حال و هوای» مساعد در جامعه است. این است راز بلاتکلیفی‌های حقوقی ما.
مأخذ:تسنیم
هو العلیم

نوشتن نظر
Your Contact Details:
نظر:
<strong> <em> <span style="text-decoration:underline;"> <a target=' /> [quote] [code] <img />   
Security
کد آنتی اسپم نمایش داده شده در عکس را وارد کنید.