فیلوجامعه‌شناسی

بازگشت‌به‌نهج‌البلاغه؛ حکمت ”حکمرانی خوب“

فرستادن به ایمیل چاپ

برداشت از آیت الله سید علی حسینی خامنه‌ای/ ۱۳۶۰ و ۱۳۶۳


■    در دوران امیرالمؤمنین «علیه السلام» وقتی که دو لشکر در برابر هم قرار می‌گرفتند هر دو لشکر نماز می‌خواندند. هر دو لشکر اگر ماه رمضان بود روزه می‌گرفتند. از میان هر دو لشکر آوای تلاوت قرآن شنیده می‌شد. مسلمان‌ها در هر دو لشکری که در مقابل، هم قرار داشت، احساس می‌کردند که صراحت و راحتی خیال دوران پیغمبر «صلی الله علیه و آله و سلم» را ندارند؛ لذا، در جنگ صفین، در نبردهای امیرالمؤمنین «علیه السلام» چند بار زمزمه سؤال و شبهه و حیرت به وجود آمد و مسلمان‌هایی که اسلام قدیمی و از دوران پیغمبر «صلی اللّه علیه و آله و سلم» را داشتند و مسائل و حقایق اسلامی را از اولین روزهای ولادت اسلام و بخصوص ولادت حکومت اسلامی ثبت کرده بودند، مثل عمار یاسر، می‌توانستند گره گشا باشند و مشکل را برطرف کنند، اما، بسیاری سردرگم بودند. در ماجراهای دوران امیرالمؤمنین «علیه السلام» اختلاف صفوف آشکار نبود.
■    اشتراک در شعارها به قدری فضا را تنگ کرده بود که امیرالمؤمنین «علیه السلام» بارها می‌فرمود: «لا یحمل هذا العلم إلّا أهل البصر و الصّبر» تنها مقاومت کافی نیست، بینایی و هشیاری و تیزنگری لازم است. این خصوصیت ویژه زمان امیرالمؤمنین «علیه السلام»، رنج‌های امیرالمؤمنین «علیه السلام»، و دردسرهای امیرالمؤمنین صلوات اللّه علیه بود.
■    ما امروز در دنیایی عظیم با شعارهای زیبایی که در بسیاری از نقاط آن، سر داده می‌شود کم و بیش همان وضعیت را داریم. حتی، امروز در دنیای اسلام که درک و دریافت و بینش اسلامی در آن گاهی به فاصله‌هایی به اندازه فاصله ایمان و کفر از هم دور هستند با چنین واقعیتی مواجهیم.
■    امروز، آشکارترین و روشن‌ترین حقایق اسلامی به وسیله بخشی از مدعیان اسلام در کشورهای اسلامی نادیده گرفته می‌شود. امروز همان روزی است که شعارها یکسان است، اما، جهت‌گیری‌ها به شدت مغایر یکدیگر است. امروز شرایطی مشابه شرایط حکومت دوران امیرالمؤمنین «علیه السلام» است. پس، روزگار، روزگار نهج‌البلاغه است.
■    امروز، می‌شود از دیدگاه دقیق و نافذ امیرالمؤمنین «علیه السلام» به واقعیت‌های جهان و جامعه نگاه کرد و بسیاری از حقایق را دید و شناخت و علاج دردها را پیدا کرد.
■    همین است که به نظر ما امروز از همیشه به نهج‌البلاغه محتاج‌تریم.
■    این، یک جهت بود که ضرورت پرداختن به نهج‌البلاغه و بازگشت به این مجموعه را که از زبان امیرالمؤمنین «علیه السلام» و مولای متقیان «علیه السلام» نقل شده، نشان می‌دهد و هرچه بیشتر کار کردن در پیرامون آن و آماده کردن مقدماتی که بتواند آن را قابل استنادتر و قابل فهم‌تر بکند از همیشه لازم‌تر و ضروری‌تر است.
■    حقیقت دیگری که وجود دارد و امروز ما را بیشتر از گذشته به نهج‌البلاغه مشتاق و محتاج می‌کند، این است که ما در طول تاریخ اسلام، متأسفانه با انحرافی که از کج فهمی و جهالت از یک سو، غرض‌ورزی و دشمنی از سوی دیگر، حاصل شده، در آن‌چه که از معارف اسلامی در اختیارمان هست سردرگمی‌هایی داشته‌ایم.
■    در طول تاریخ گذشته اسلام، نادانی و جهالت‌هایی وجود داشته، تنگ نظری‌ها و خودخواهی‌هایی وجود داشته که موجب شده حقایق اسلامی و معارف اسلامی آن چنان که هستند و باید شناخته شوند، شناخته نشوند، و به علاوه، غرض‌ورزی‌ها و خیانت‌ها و تعمد بر انحراف از اسلام را هم، از اولین قرن‌های پیدایش اسلام از قدرتمندان و کسانی که خلوص و صفای اسلام به زیان آن‌ها بوده است، مشاهده می‌کنیم.
■    ما در طول تاریخ، همواره احتیاج داشته‌ایم به سرچشمه‌های خالص و زلال اندیشه اسلامی و نظامی فکری که بتوان به آن متکی شد، بازگردیم. خوشبختانه قرآن کریم همواره در اختیار مسلمان‌ها بوده است، گر چه در فهم آن هم همان بدبینی‌ها و کج‌بین‌ها و کج فهمی‌ها و غرض ورزی‌ها دخالت‌هایی کرده‌اند، اما، بحمد اللّه متن قرآن سالم و به دور از هرگونه تصرف بدخواهانه یا جاهلانه‌ای در اختیار مسلمان‌ها هست. لیکن این موجب نمی‌شود که سایر سرچشمه‌های زلال معرفت برای مسلمان‌ها امروز به همان ضرورتی که سلامت قرآن برای مسلمان‌ها دارد، ضروری نباشد. با گسترش فرهنگ بشری و با عمق معرفتی که بر انسان‌ها حاکم است، امروز آن روز است که باید کسانی بنشینند، با وجود گذشت زمان و با وجود فاصله از صدر اسلام، آن معارف دست نخورده خالص و سالم را که می‌تواند اطمینان و باور انسان را به خود جلب کند هرچه بیشتر جمع کنند و در اختیار اهل استنباط و اجتهاد و متفکران و صاحب نظران قرار دهند.
■    این، کاری است که در احادیث هم باید انجام بگیرد، نهج‌البلاغه این راه نزدیک را در پیش پای ما می‌گذارد، نهج‌البلاغه ما را از این فاصله طولانی با صدر اسلام، به نزدیک‌ترین پایگاه‌ها و امن‌ترین دیدگاه‌ها نسبت به معارف اسلامی می‌رساند. اگر ما پیرامون نهج‌البلاغه کار و تحقیق کنیم و اگر آن مقدار از خطب امیرالمؤمنین «علیه السلام» که در نهج‌البلاغه نیست، جمع شود و روی این‌ها و در باره سند و خصوصیاتی که اعتبار آن‌ها را مشخّص و مسلّم و قطعی می‌کند کاری فنی انجام بدهیم، و نهج‌البلاغه را به مجموعه‌ای نزدیک به پانصد خطبه‌ای که از آن حضرت نقل شده برسانیم، خدمت بزرگی به معارف اسلامی در قرن پانزدهم هجری انجام داده‌ایم. می‌توانیم با گذشت این همه مدت از صدر اسلام، یک منبع غنی لا یزالی که مورد قبول همه مؤمنین به اسلام است و می‌تواند باشد، در اختیار مسلمان‌ها قرار دهیم. آن مجموعه مطلوب به ما نسبت به فهم درست اسلام مدد خواهد کرد و چه بسیار بینش ما را نسبت به معارف اسلامی ارتقاء خواهد داد.

░▒▓ حکمت ”حکمرانی خوب“
■    مسأله حکومت در نهج‌البلاغه، مانند ده‌ها مسأله مهم دیگر زندگی، در این کتاب عظیم، به شیوه‌ای غیر از شیوه محققان و مؤلفان مطرح شده است.
■    البته، چنین نیست که امیرالمؤمنین «علیه‌السلام» فصلی مستقل در باره حکومت باز کرده باشد و با ترتیب مقدماتی به نتیجه‌گیری برسد.
■    شیوه سخن او در این باب هم، مانند ابواب دیگر، شیوه‌ای حکیمانه است، یعنی، عبور از مقدمات و تأمل و تمرکز بر روی نتیجه. نگاه امیرالمؤمنین «علیه‌السلام» به مسأله حکومت، نگاه حکیم بزرگی است که با منبع وحی پیوند نزدیک دارد.
■    دیگر آن‌که مسأله حکومت در نهج‌البلاغه، به صورت یک بحث تجریدی نیست؛ حضرت علی «علیه‌السلام» با امر حکومت درگیر بوده و به عنوان یک حاکم، سخن گفته، به عنوان کسی که با اداره کشور اسلامی، با همه مشکلاتش و با همه مصیبت‌ها و دردسرهایش روبرو بوده، و به جوانب گوناگون این مسأله رسیدگی کرده است. توجه به این امر برای ما که در شرایطی مشابه شرایط امیرالمؤمنین علی «علیه‌السلام» قرار داریم، بسی آموزنده است. بنده با یک سیر کوتاه در نهج‌البلاغه، مسائلی را به عنوان رؤوس مطالب، یادداشت کرده‌ام که در این‌جا عرضه می‌دارم.
■    مسائل عمده‌ای که باید در این زمینه مورد توجه قرار گیرد به قرار زیر است:

■    معنای حکومت؛ ابتدا باید دید که آیا «حکومت» از دیدگاه امام «علیه‌السلام» به همان معنایی است که در فرهنگ متداول جهان کهن و جهان امروز از آن فهمیده می‌شود یعنی، حکومت مترادف است با فرمانروایی، سلطه، تحکّم و احیاناً برخورداری حاکم یا حاکمان از امتیازاتی در زندگی یا نه، «حکومت» در فرهنگ نهج‌البلاغه، مفهوم دیگری دارد در این باب از چند کلمه و اصطلاح مشخص در نهج‌البلاغه استفاده می‌کنیم، که عنوان «امام»، «والی» و «ولیّ امر» برای حاکم و عنوان «رعیّت» برای مردم از آن قبیل است.
■    ضرورت حکومت، مطلب بعدی، مسأله ضرورت حکومت است. این یک بحث است که آیا برای جامعه انسانی، وجود فرماندهی و حکومت، امری ضروری است یا نه استنتاج از این بحث به معنای التزام به لوازمی در زندگی جمعی است و صرفاً منحصر به این نیست که ما قبول کنیم حکومت برای جامعه لازم است، بلکه نتیجه بحث ما در شیوه فرماندهی و در شیوه فرمان‌بری و در اداره جامعه نیز مشخصات و خطوط ویژه‌ای ترسیم خواهد کرد.
■    منشأ حکومت؛ منشأ حکومت از نظر نهج‌البلاغه چیست آیا امر طبیعی، نژاد، دودمان، نسب، زور و اقتدار (اقتدار طبیعی یا اقتدار مکتسب) است یا نه، منشأ حکومت و آن‌چه به حکومت یک انسان یا یک جمع، مشروعیت می‌بخشد، یک امر الهی یا یک امر مردمی است حکومت حق است یا تکلیف مسأله چهارم این است که آیا حکومت کردن، یک حق است یا یک تکلیف حاکم حق حکومت دارد یا موظف است که حکومت کند و کدام انسانی است که می‌تواند یا می‌باید حکومت کند از نظر نهج‌البلاغه، حکومت هم حق است، و هم وظیفه. برای آن کسی که از شرایط و معیارها و ملاک‌های حکومت برخوردار است، در شرایطی وظیفه است که حکومت را قبول کند، و نمی‌تواند این بار را از دوش خود بر زمین بگذارد.
■    حکومت هدف است یا وسیله؛ مسأله پنجم این است که آیا حکومت کردن برای فرد یا جمع حاکم، یک هدف است یا یک وسیله و اگر وسیله است، برای چه هدفی است حاکم به وسیله حکومت، می‌خواهد به چه مقصدی برسد و جامعه را برساند حاکم و رعیت مسأله ششم، مسأله شورانگیز روابط حاکم و رعیّت است. این روابط، مبتنی بر چه مبنا و چه اساسی است آیا حقی یک‌جانبه است که حاکم را بر گرده مردم سوار می‌کند یا یک حق متقابل است از جمله اساسی‌ترین و پر معناترین و پر نتیجه‌ترین مباحث حکومت در نهج‌البلاغه، همین مسأله است.
■    مردم و حکومت، مسأله هفتم، مسأله مردم در حکومت است. باید ببینیم که در فرهنگ نهج‌البلاغه، مردم در برابر حکومت چه کاره‌اند تعیین کننده‌اند آغازگراند اختیاردار تامّ‌اند هیچ کاره‌اند چه هستند این‌ها ظریف‌ترین مسائلی است که در نهج‌البلاغه عنوان شده است. فرهنگ‌هایی که امروزه، بر ذهنیّت مردم در بخش‌ها و تقسیم بندی‌های مختلف سیاسی حاکم است، هیچ‌کدام منطبق با فرهنگ نهج‌البلاغه نیست.
■    نحوه برخورد با مردم، مسأله هشتم که از لحاظ اصولی یک مسأله ثانوی، اما، از لحاظ عملی مسأله بسیار پرشور و پر اهمیتی است، نحوه برخورد دستگاه اداری با مردم است. اجزاء و اعضای حکومتی چگونه باید با مردم برخورد کنند آیا طلبکار از مردمند آیا بدهکار به مردمند اخلاق دستگاه حکومت با مردم چگونه است رفتار حاکم با خود مسأله نهم که باز از آن مسائل بسیار جالب است، رفتار حاکم نسبت به خویشتن است. آیا برای رفتار حاکم در جامعه، محدودیتی وجود دارد آیا می‌توان به حسن رفتار او با مردم بسنده کرد یا نه، ما ورای نحوه ارتباط حاکم با مردم، چیز دیگری وجود دارد که آن، نحوه ارتباط حاکم با خود است زندگی شخصی حاکم چگونه باید بگذرد و نهج‌البلاغه در این مورد چه نظری دارد شرایط حاکم مسأله دهم، شرایط حاکم است. چگونه انسانی بر طبق فتوای نهج‌البلاغه می‌تواند بر جامعه بشری حکومت کند.
■    این‌ها عناوین مسائلی است که در نهج‌البلاغه آمده است و ما می‌توانیم آن‌ها را مطرح کنیم و مورد بحث قرار دهیم.

░▒▓ مفهوم حکومت
■    مسأله اول، مسأله مفهوم حکومت است. در تعبیرات رایج در زبان عربی، برای حاکم، این تعبیرات و عناوین وجود دارد: سلطان و ملک. کلمه سلطان در بطن خود متضمن مفهوم سلطه در حاکم است. یعنی، آن کسی که حاکم است، از بعد سلطه‌گری مورد توجه است. دیگران نمی‌توانند در شئون مردم و امور مردم دخالت کنند، اما، او می‌تواند.
■    ملک، ملوکیّت، مالکیّت، متضمن مفهوم تملّک مردم یا تملک سرنوشت مردم است. در نهج‌البلاغه از حاکم جامعه اسلامی هرگز به عنوان ملک یا سلطان سخنی گفته نشده است. تعبیراتی که در نهج‌البلاغه هست، یکی امام به معنای پیشوا و رهبر است مفهوم رهبر با مفهوم راهنما فرق دارد، رهبر آن کسی است که اگر جمعیتی را و امتی را به دنبال خود می‌کشانند، خود، پیش‌قراول و طلایه‌دار این حرکت است. مفهوم حرکت و پیشروی و پیشگامی در خطی که مردم حرکت می‌کنند، در کلمه امام وجود دارد.
■    تعبیر دیگر، والی است. والی از کلمه ولایت یا ولایت گرفته می‌شود، و با توجه به مشتقات این کلمه می‌توان به بعد مورد نظر در آن رسید. ولایت در اصل معنای لغت به معنای پیوند و همجوشی دو چیز است. لغت می‌گوید: ولایت یعنی، اتصال دو شی‌ء به همدیگر، به طوری که هیچ چیزی میان آن دو فاصله نشود. به تعبیر فارسی: همجوشی، به هم پیوستگی، ارتباط تامّ و تمام، این معنای ولایت است. البته، برای ولایت معنای مختلف دیگری هم ذکر شده: ولایت به معنای محبت، ولایت به معنای سرپرستی، ولایت به معنای آزاد کردن برده، ولایت به معنای بردگی یا ارباب برده بودن.
■    به نظر می‌رسد که نوع ارتباط‌هایی که در معنای ولایت ذکر می‌شود، کلاً مصادیق همان پیوند و پیوستگی هستند. والی امت و والی رعیت آن کسی است که امور مردم را به عهده دارد و با آن‌ها پیوسته است، و همین معنی، بعد خاصی از مفهوم حکومت را از نظر نهج‌البلاغه و امیرالمؤمنین «علیه‌السلام» روشن می‌کند: ولی، امر یعنی، متصدی این کار. هیچ امتیازی در کلمه متصدی این کار نهفته نیست. جامعه اسلامی مانند یک کارخانه عظیم متشکل از بخش‌ها، ماشین‌ها، پیچ‌ها، مهره‌ها و قسمت‌های کوچک و بزرگ پر تأثیر و کم تأثیر است. یکی از این قسمت‌ها، آن قسمتی که مدیر جامعه آن را تشکیل می‌دهد هم مانند بقیه قسمت‌هاست. او هم مانند بقیه اجزاء و عناصر تشکیل‌دهنده این مجموعه است. ولی، امر متصدی این کار است. متصدی این کار هیچ‌گونه امتیازی را طلب و توقع نمی‌کند و عملاً هیچ‌گونه امتیازی از لحاظ وضع زندگی و برخورداری‌های مادی به او تعلق نمی‌گیرد. اگر بتواند وظیفه خودش را خوب انجام دهد، به اندازه‌ای که این وظیفه و انجام دادن آن برای او جلب حیثیت معنوی کند، به همان اندازه حیثیت کسب می‌کند، و نه بیش از آن. این حاقّ مفهوم حکومت در نهج‌البلاغه است.
■    بنا بر این تعبیر، حکومت در نهج‌البلاغه، هیچ نشانه و اشاره‌ای از سلطه‌گری ندارد. هیچ بهانه‌ای برای امتیاز طلبی ندارد. از آن طرف، مردم به تعبیر نهج‌البلاغه رعیت‌اند. رعیت یعنی، جمعی که رعایت و مراقبت آنان، و حفاظت و حراست آنان بر دوش ولیّ- امر است. البته، مراقبت و حفاظت، یک وقت نسبت به یک موجود بی‌جان است، که این یک مفهوم دارد، و یک وقت مربوط به حیوانات است و این هم یک معنا دارد، اما، حراست و حفاظت، گاهی مربوط به انسان‌ها است، یعنی، انسان با همه ابعاد شخصیتش، با آزادی‌خواهی‌اش، با افزایش طلبی معنوی‌اش، با امکان تعالی و اعتلای روحی‌اش، با آرمان‌ها و اهداف والا و شریفش، این‌ها را به عنوان یک مجموعه در نظر بگیرید، انسان‌ها با همه این مجموعه باید مورد رعایت قرار بگیرند.
■    این همان چیزی است که در فرهنگ اسلامی در طول زمان‌ها مورد ملاحظه بوده است. کمیت اسدی می‌گوید:

•    ساست لا کمن یرعی النّاس        سواء و رعیه الأنعام

■    سیاستمدارانی که مراعات انسان‌ها را مانند مراعات حیوان‌ها در نظر نمی‌گیرند. یعنی، انسان با انسانیتش باید مراعات بشود. این، مفهوم رعیت و تعبیر از مردم در نهج‌البلاغه است.
■    به طور خلاصه، وقتی در نهج‌البلاغه در جست و جوی مفهوم حکومت هستیم، از طرفی می‌بینیم آن‌که در رأس حکومت است، والی است، ولی، امر است، متصدی کارهای مردم است، وظیفه‌دار و مکلّف به تکلیف مهمی است، انسانی است که بیشترین بار و سنگین‌ترین مسؤولیت بر دوش اوست، اما، در سوی دیگر، مردم قرار دارند که باید با همه ارزش‌هایشان با همه آرمان‌هایشان، با همه عناصر مشکّله شخصیتشان، مورد رعایت قرار بگیرند. این مفهوم حکومت است و این مفهوم، نه سلطه‌گری است، نه زورمداری است و نه افزون‌طلبی است.
■    امیرالمؤمنین «علیه‌السلام» در بخش‌های مهمی از نهج‌البلاغه به حیطه حکومت اشاره می‌کند. شاید ده‌ها جمله در نهج‌البلاغه می‌توان نشان داد که مفهوم حکومت را از نظر امام علی «علیه‌السلام» مشخص می‌کند. از جمله در ابتدای فرمان مالک اشتر می‌خوانیم: «جبایه خراج‌ها و جهاد عدوّها و استصلاح اهل‌ها و عماره بلادها». این معنای حکومت است. اگر مالک اشتر به عنوان استاندار و والی و حاکم مصر معین می‌شود، برای آن نیست که برای خود عنوانی و قدرتی کسب کند، یا سود و بهره‌ای مادی برای خود جلب کند. برای آن است که این کارها را انجام دهد: برای اداره امور مالی کشور از آن‌ها مالیات بگیرد، با دشمنان مردم مبارزه کند، آن‌ها را در مقابل، دشمنانشان مصونیت ببخشد، آن‌ها را به صلاح نزدیک کند (صلاح با بعد وسیع مادی و معنویش که از نظر علی «علیه‌السلام» و در منطق نهج‌البلاغه مطرح است)، شهرها و حیطه حکومت خود را آباد کند. یعنی، به طور خلاصه انسان‌ها را بسازد، سرزمین را آباد کند، اخلاق و ارزش‌های معنوی را بالا ببرد، وظایف مردم و آن‌چه را که در جنب حکومت بر عهده آن‌هاست، استنقاذ کند.

░▒▓ ضرورت حکومت
■    مسأله بعدی، مسأله ضرورت حکومت است. این بحث در نهج‌البلاغه در مقابل، جریان خاصی مطرح می‌شود و همیشه همین‌طور بوده است. یعنی، گرایش‌های قدرتمندانه. در یک جامعه، همیشه کسانی یافت می‌شوند که مایلند برای خود حیثیت و قدرت فردی کسب کنند. روال عمومی جامعه را برای خودشان قبول ندارند. می‌خواهند که از ضرورت‌هایی که یک زندگی جمعی بر دوش انسان‌ها می‌گذارد، خودشان را رها کنند و تن به زیر بار قراردادهای اجتماعی و جمعی ندهند. از این گرایش‌ها همیشه در جوامع وجود داشته، امروز هم هست، در آینده هم تا وقتی که اخلاق انسانی کامل و درست نشود، چنین گرایش‌هایی وجود خواهد داشت. این‌ها مانند آن جمعی هستند که در یک کشتی سوارند و مایلند در آن جایی که خودشان نشسته‌اند. کشتی را سوراخ کنند. در یک قطار دارند حرکت می‌کنند و مایلند آن واگن یا آن اتاقی که آن‌ها را حمل می‌کند، در یک جایی که به نظر آن‌ها خوش آب و هواست بایستد، و اگر لازم باشد که همه قطار هم با آن‌ها بایستد حرفی ندارند. آن‌ها به ضرورت‌هایی که یک زندگی جمعی بر انسان تحمیل می‌کند، به مقتضای طبیعت اجتماعی انسان، تسلیم نمی‌شوند.
■    اگر این گرایش‌های قدرتمندانه و قدرت‌گرایانه در جامعه، محل بروزی پیدا کنند، سرانجام، به هرج و مرج منتهی می‌شود. حضرت علی «علیه‌السلام» در مقابل، این گرایش‌ها می‌گوید: «لا بدّ للنّاس من امیر». علی «علیه‌السلام» این جمله را در مقابل، جریان بخصوصی می‌گوید. جریانی که ضرورت حکومت را نفی می‌کند، و اگر علی الباطن از گرایش قدرت‌مداری، قدرت‌گرایی ناشی می‌شود، اما، علی‌الظاهر لعابی از فلسفه بر روی این انگیزه کشیده شده، و این همان است که در زمان امیرالمؤمنین «علیه‌السلام» بود.
■    خوارج، عده‌ای صادقانه و از روی اشتباه، اما، یقیناً عده‌ای از روی غرض، می‌گفتند: «لا حکم الّا للّه»، «و در حقیقت، یعنی، ما در جامعه حکومتی لازم نداریم».
■    امیرالمؤمنین «علیه‌السلام» این کلمه «لا حکم الّا للّه»، را برایشان معنی می‌کند و اشتباه آن‌ها را توضیح می‌دهد. هرگز باور نمی‌کنیم که اشعث بن قیس که رئیس خوارج است دچار اشتباه بوده است. و باور نمی‌کنیم که دست‌های سیاستمدار رقیبان موذی مولی علی «علیه‌السلام» در ایجاد این گرایش ظاهراً، الهی و توحیدی نقش نداشته‌اند.
■    این‌ها می‌گفتند حکومت خاص خداست، ما حکومت نمی‌خواهیم، ولی، مقصود واقعی آنان این بود که حکومت علی «علیه‌السلام» را نمی‌خواهیم. اگر علی «علیه‌السلام» آن روز تسلیم این مغلطه واضح می‌گشت، یا تسلیم هیجان اجتماعی مردمی که ساده‌دلانه این سخن باطل را قبول کرده بودند می‌شد و از صحنه کنار می‌رفت، آن وقت همان‌هایی که گفته بودند ما حکومت لازم نداریم، مدعیان حکومت می‌شدند و قدم در صحنه می‌گذاشتند.
■    امیرالمؤمنین «علیه‌السلام» می‌گوید: نه، در جامعه حکومت لازم است: «کلمه حقّ یراد بها الباطل». این سخن حقی است، این بیان، بیانی قرآنی است: که «قُلْ إِنِّی عَلی بَیِّنَه»: حکم و حکومت متعلق به خداست، اما، به این معنی نیست که جامعه مدیر نمی‌خواهد: «نعم انّه لا حکم الّا للّه و لکن هؤلاء یقولون لا إمره الّا للّه». این‌ها می‌خواهند بگویند اداره جامعه را هم خدا خودش باید به عهده بگیرد و هیچ کس غیر از خدا حق ندارد مدیر جامعه باشد، یعنی، باید جامعه بدون مدیر بماند: «و انّه لا بدّ للنّاس من امیر برّ أو فاجر». این یک ضرورت اجتماعی است، یک ضرورت طبیعی و انسانی است که جامعه به یک اداره‌کننده احتیاج دارد، به یک مدیر نیازمند است، مدیر خوب باشد یا مدیر بد. ضرورت زندگی انسان‌ها ایجاب می‌کند که مدیری وجود داشته باشد. «لا حکم الا للّه» که این‌ها می‌گفتند در حقیقت، می‌خواستند حکومت علی «علیه‌السلام» را- که از آن ناراضی بودند- نفی کنند. در حالی که «لا حکم الّا للّه»، «انداد اللّه» را نفی می‌کرد، حاکمیتی در عرض حاکمیت خدا و رقیب حاکمیت اللّه را نفی می‌کرد. حاکمیت علی «علیه‌السلام»، حاکمیتی در عرض حاکمیت خدا نبود، محو در حاکمیت خدا بود، در طول حاکمیت خدا بود، سرچشمه گرفته از حکومت اللّه بود، و امیرالمؤمنین «علیه‌السلام» این مسأله را روشن می‌کند. در یک جامعه اگر حکومتی با این وضع- یعنی، منشأ گرفته از حاکمیت اللّه- وجود داشته باشد، آن وقت است که هر حرکتی نشان‌دهنده مفهوم انحرافی «لا حکم... » باشد، یک حرکت ضد الهی و ضد علوی است و امیرالمؤمنین «علیه‌السلام» آن روز با این حرکت با قاطعیت تمام برخورد کرد، و خوارج را که به راه حق باز نمی‌آمدند، به شدت کوبید.

░▒▓ منشأ حکومت
■    مسأله سوم، منشأ حکومت است. در فرهنگ رایج انسان، در گذشته و حال، منشأ حکومت، زور و اقتدار بوده است. تمام فتوحات و لشکرکشی‌ها به همین معناست. همه سلسله‌هایی که جایگزین سلسله‌های پیش از خود می‌شدند، در حقیقت، از همین راه می‌آمدند. اسکندر که ایران را فتح کرد، مغول که به بهانه‌ای به سراسر این منطقه یورش آورد، حسابشان جز این نبود. منطق‌ها همه این بود که چون می‌توانیم، پس، پیشروی می‌کنیم، چون قدرت داریم، پس، می‌گیریم و می‌کشیم. در طول تاریخ حرکاتی که سازنده تاریخ حکومت‌هاست، همه نشان‌دهنده همین فرهنگ است. از نظر حاکمان و نیز از نظر محکومان، ملاک حکومت و منشأ حکومت، زور و اقتدار بوده است. البته، آن روزی که پادشاهی می‌خواست بر سر کار بیاید، یا آن گاه که بر سر کار می‌آمد، صریحاً زور را منشأ و مایه حکومت خود نمی‌شمرد. حتی، چنگیز خان مغول هم به بهانه‌ای به ایران حمله کرد که ظاهراً، برای یاران و طرفدارانش معقول بود.
■    امروز، بازی ابرقدرت‌ها، به معنای تسلیم در برابر فرهنگ زورمداری است. آن‌هایی که کشورها را به جبر و عنف می‌گشایند، آن‌هایی که هزاران کیلومتر دور از خاک خود وارد خانه‌های مردم می‌شوند، آن‌هایی که سرنوشت ملت‌ها را بدون اراده و خواست آن‌ها در دست می‌گیرند، اگر چه نه به زبان، اما، در عمل، اثبات و اذعان می‌کنند که منشأ حاکمیت، زور و اقتدار است. البته، اگر چه این فرهنگ غالب است، در کنار این رأی، نظرهای دیگری هم وجود دارد. افلاطون ملاک حکومت را فضل و فضیلت می‌داند، یعنی، قائل به «حکومت افاضل» یا فرزانگان است، اما، این نظر، فقط نقشی بر روی کاغذ یا بحثی در کنج مدرسه‌هاست.
■    در دنیای جدید، دمکراسی، یعنی، خواست و قبول اکثریت مردم، ملاک و منشأ حکومت شمرده می‌شود، اما، کیست که نداند که ده‌ها وسیله غیر شرافتمندانه به کار گرفته می‌شود، تا خواست مردم به سویی که زورمداران و قدرت‌طلبان می‌خواهند هدایت شود. بنا بر این می‌توان در یک جمله گفت که در فرهنگ رایج انسانی، از آغاز تا امروز از امروز تا آن زمانی که فرهنگ علوی و فرهنگ نهج‌البلاغه بتواند بر زندگی انسان‌ها حکومت کند، منشأ حاکمیت اقتدار و زور بوده و خواهد بود و لا غیر.
■    امیرالمؤمنین «علیه‌السلام» در نهج‌البلاغه، منشأ حکومت را این معانی نمی‌داند، و مهم‌تر این است که خود او هم در عمل آن را ثابت می‌کند. از نظر علی «علیه‌السلام» منشأ اصلی حکومت، یک سلسله ارزش‌های معنوی است. آن کسی می‌تواند بر مردم حکومت کند و ولایت امر مردم را به عهده بگیرد که از خصوصیاتی برخوردار باشد.
■    نگاه کنید به نامه‌های علی «علیه‌السلام» به معاویه و طلحه و زبیر و به عاملان خود و به مردم کوفه و به مردم مصر. او حکومت و ولایت بر مردم را ناشی از یک ارزش معنوی می‌داند، اما، این ارزش معنوی هم به تنهایی کافی نیست تا این که انسان فعلاً و عملاً حاکم و والی باشد، بلکه مردم هم در این‌جا سهمی دارند که مظهر آن «بیعت» است.
■    امیرالمؤمنین «علیه‌السلام» در هر دو زمینه، تصریحاتی دارد، که هم در نامه‌هایی که به رقبای حکومتی خود نوشته است و قبلاً به آن‌ها اشاره کردیم، و هم در بیاناتی که در باره اهل بیت وارد شده است، آن ارزش‌های معنوی که ملاک حکومت هستند بیان شده‌اند.
■    اما این ارزش‌ها به تنهایی، چنان که گفتیم، مایه تحقق حکومت نیست، بلکه بیعت مردم هم شرط است: «انّه بایعنی القوم الّذین بایعوا ابا بکر و عمر و عثمان علی ما بایعوهم علیه، فلم یکن للشّاهد ان یختار و لا للغائب ان یردّ، و انّما الشّوری للمهاجرین و الانصار، فان اجتمعوا علی رجل و سمّوه اماما کان ذلک للّه رضی». (می‌فرماید: اگر مهاجر و انصار جمع بشوند و کسی را پیشوای خود بدانند و به امامت او گردن بنهند، خدا بر این راضی است). بیعت، منجّز‌کننده حق خلافت است.
■    آن ارزش‌ها وقتی می‌تواند فعلاً و عملاً کسی را به مقام ولایت امر برساند که مردم هم او را بپذیرند و قبول کنند.

░▒▓ حکومت حق است یا تکلیف
■    مسأله دیگری که در نهج‌البلاغه بسیار حائز اهمیت است، این است که آیا حکومت، یک حق است یا یک تکلیف و امیرالمؤمنین «علیه‌السلام» در بیانی خلاصه و موجز، حکومت را هم یک حق می‌داند، و هم یک تکلیف. به این ترتیب، نیست که هر کسی که برایش شرایط تولیت امور مردم فراهم شد و توانست به نحوی با کسب وجاهت، با تبلیغ، با کارها و شیوه‌هایی که معمولاً، طالبان قدرت خوب می‌دانند آن شیوه‌ها را انجام بدهند، نظر مردم را جلب کند و بتواند حکومت کند. وقتی حکومت، حکومت حق است، این حق متعلق به کسان معینی است، و این به معنای آن نیست که یک طبقه، طبقه ممتازند. زیرا، که در جامعه اسلامی، همه فرصت آن را دارند که خود را به آن زیورها بیارایند. همه می‌توانند که آن شرایط را برای خود کسب کنند. البته، در دوران بعد از پیامبر اکرم صلی اللّه علیه و آله و سلم یک فصل استثنایی وجود دارد، اما، نهج‌البلاغه بیان خودش را به صورت عامّ ارائه می‌دهد و به این حق بارها و بارها اشاره می‌کند. امام «علیه‌السلام» در اوایل خلافت، در خطبه معروف شقشقیّه می‌فرماید: «و انّه لیعلم انّ محلّی منها محلّ القطب من الرّحی، ینحدر عنّی السّیل و لا یرقی الیّ الطّیر». (می‌فرماید جایگاه من در خلافت، جایگاه میله محور سنگ آسیا است) در باره روزی که در شورای شش نفری با عثمان بیعت کردند، می‌فرماید: «لقد علمتم انّی احقّ النّاس بها من غیری». (ای مردم یا «‌ای مخاطبان من»، شما می‌دانید که من از همه کس به حکومت و خلافت اولی‌ترم).
■     امام، حکومت را حق می‌داند. این چیزی است که در نهج‌البلاغه واضح است. البته، دنبالش بلافاصله می‌فرماید: «و واللّه لأسلّمنّ ما سلمت امور المسلمین و لم یکن فیها جور الّا علیّ خاصّه‌ی».» » (ما دامی که فقط به من ظلم می‌رود، من صبر می‌کنم، تسلیم هستم. ما دام که کارها بر محور خود انجام بگیرد، من در خدمت هستمم)عین همان بیانی که در آغاز خلافت ابو بکر هم، یعنی، نسبت به آن دوران هم، بیان فرموده‌اند: «فامسکت یدی، حتی، رایت راجعه النّاس قد رجعت عن الأسلام». اول دست از بیعت شستم، تسلیم نشدم، بیعت نکردم، اما، دیدم حوادثی به وقوع می‌پیوندد که مصیبت آن حوادث برای اسلام و برای مسلمین و برای شخص علی «علیه‌السلام»»، صعب‌تر و غیر قابل‌تحمل‌تر است از مصیبت از دست رفتن حق ولایت.
■    بنا بر این امیرالمؤمنین «علیه‌السلام»، ولایت را یک حق می‌داند و این جای انکار نیست.
■    خوب است همه مسلمان‌ها به این مسأله، با چشم واقع بینی نگاه کنند. این امر، کاری به بحث احیاناً جدال انگیز شیعه و سنی ندارد. ما امروز معتقدیم که در آفاق عالم اسلامی باید برادران شیعه و سنی با هم و برای هم زندگی کنند و اخوّت اسلامی را از همه چیز بالاتر بدانند و این یک حقیقت است. این تفاهم و وحدت طلبی امروز یک وظیفه است، و همیشه وظیفه همین بوده است، اما، یک بحث علمی و اعتقادی در نهج‌البلاغه این حقیقت را به ما نشان می‌دهد، و ما نمی‌توانیم چشممان را روی هم بگذاریم و آن‌چه را که نهج‌البلاغه با صراحت می‌گوید ندیده بگیرم. این را امیرالمؤمنین «علیه‌السلام» یک حق می‌داند، و هم‌چنان که یک وظیفه نیز می‌داند. یعنی، آن روزی که اطراف علی «علیه‌السلام» را می‌گیرند به نحوی که: «فما راعنی الّا و النّاس کعرف الضّبع إلیّ، ینثالون علیّ من کلّ جانب، حتی، لقد وطی‌ء الحسنان و شقّ عطفای» (مردم آن چنان انبوه بر من گرد آمدند که فرزندان مرا در زیر پاهای خود لگدمال کردند و ردای من پاره شد) مردم مشتاقانه و نیازمندانه از علی «علیه‌السلام» می‌خواهند که به نیاز آن‌ها پاسخ بدهد. امیرالمؤمنین «علیه‌السلام» برای حکومت شأن واقعی قائل نیست. حکومت برای علی «علیه‌السلام» هدف نیست، هم‌چنان که در بحث بعدی باید روشن بشود، اما، با این حال، حکومت را به عنوان یک وظیفه می‌پذیرد، و می‌ایستد و از آن دفاع می‌کند: «لو لا حضور الحاضر و قیام الحجّه به وجود النّاصر... لألقیت حبل‌ها علی غاربها و لسقیت آخرها بکاس أوّلها». (باز هم حکومت برای من ارزشی ندارد. باز هم حاضر نیستم برای به دست آوردن مقام، از ارزش‌ها بگذرم. باز هم حاضرم با همان جام نخستین، این جمع را سیراب کنم و هم‌چنان که روز اول کنار نشستم، بازهم کنار بنشینم) مؤکدا می‌گوید: «دعونی و التمسوا غیری». (مرا بگذارید و به سراغ دیگران بروید)، اما، وقتی احساس می‌کند که وظیفه است، احساس می‌کند که زمینه آماده است و او می‌تواند این نقش عظیم و اساسی را بر عهده بگیرد. آن وقت قبول می‌کند. آیا حکومت برای علی «علیه‌السلام» یک هدف است یا یک وسیله خط اساسی فاصل میان حکومت علی «علیه‌السلام» و حکومت دیگران همین است که حکومت برای علی «علیه‌السلام» هدف نیست، بلکه فقط وسیله‌ای برای رسیدن به آرمان‌های معنوی است.
مآخذ:...
هو العلیم

نوشتن نظر
Your Contact Details:
نظر:
<strong> <em> <span style="text-decoration:underline;"> <a target=' /> [quote] [code] <img />   
Security
کد آنتی اسپم نمایش داده شده در عکس را وارد کنید.