برداشت از دکتر محمد رضا شفیعی کدکنی؛ فقط ایدهای برای تأمل بیشتر
■ استاد سید جعفر شهیدی در مقالهی مُمتعِ خویش تحت عنوان «تطور مدیحهسرایی در ادبیات تا قرن ششم»، تأکید دارد بر اینکه اغراق و مبالغهای که در مدایح دربار عصر سلجوقی دیده میشود، نتیجهی این است که سلجوقیان مردمی بیابانی بودند و تربیت چندانی ندیده بودند، بنا بر این، تمام معیارهای حاکم بر آداب و رسوم و دیوانها را زیر پا گذاشتند و این سبب شد که شعرا، هر کس را به هر نوعی که خواستند با مبالغهها و گزافهگوییها ستودند.
■ این گویندگان، کاری به این نداشتهاند که سلطان سنجر و امثال او، از چنین شعرهایی میتوانند سر در آورند یا نه. آنها در اینگونه شعرها یک «مخاطب سیاسی» یا «مالی» داشتهاند که همان سنجر یا ملکشاه بوده است و یک «مخاطب هنری» که مخاطب اصلی ایشان بوده است و آنها جماعتی از جنس خود این شاعران بودهاند که در دربارها به عنوان شاعر و دبیر و کاتب رفت و آمد داشتهاند و انوری یا شاعری از جنس او، «خطاب هنری» خویش را متوجه آنان میکرده است و تمام ظرافتها و فناوریهای خویش را به رخ آنان میکشیده است. در این میان از مخاطب اصلی هنر که انسان، به معنی عام و جاودانهی آن است، اینان غافل میزیستهاند؛ مخاطب هنری، برای آنان، چندان اهمیت مییافته است که از «مخاطب انسانی» شعر و هنر به کلی غافل میشدهاند، و درست مانند اغلب شعرای عصر ما که در مطبوعات و نشریات، فقط به مخاطب هنری خویش (که یکی از جنس خود آنان است و غالباً بیمایهتر) میاندیشند، نه به خاطر جاودانهی هنر که مخاطب انسانی است. شعر انوری و امثال او نیز مخاطب انسانی ندارد، دست کم در نمونههای برجستهی مدایح او، که شاهکارهای او را تشکیل میدهند، چنین مخاطبی وجود ندارد، بلکه یک مخاطب سیاسی دارد که همان ممدوح است و یک مخاطب هنری که همان رقبای شاعر و جماعت ادیب و دبیرپیشهی مقیم دربارهایند و آنگونه که شاهنامهی فردوسی و رباعیات خیام و آثار نظامی و عطار و سنائی و دیوان شمس و مثنوی جلالالدین مولوی و دیوان حافظ و آثار سعدی، و بخشی دیگر از شاهکارهای ادبیات فارسی، دارای مخاطبهای انسانی هستند، آثار انوری و امثال او مخاطب انسانی ندارند. تمام شاعران «بزرگ» و «مایهور» ی که تاریخ اجتماعی و فرهنگی ما که آنان را مورد غفلت قرار داده است، همانهایی هستند که از مخاطب انسانی خویش غافل زیستهاند و تمام هم و غم ایشان مصروف آن بوده است که مخاطب هنری خویش را راضی نگه دارند و بس؛ در صورتی که نوابغ شعر از نوع فردوسی و سعدی و حافظ، بیآنکه از آن دو مخاطب سیاسی و هنری غافل بمانند جانب مخاطب انسانی را هرگز فراموش نکردهاند.
■ با این همه، انوری در بسیاری از قطعات و، حتی، در شماری از قصاید خویش، جای مخاطب سیاسی و مالی را به مخاطب انسانی بخشیده است یا دست کم به هر سه نوع مخاطب توجه نشان داده است، و همینگونه موارد است که امروز ما را تا حدی به ستایش و احترام نسبت به او وامیدارد، اما، شاعرانی بودهاند که به اندازهی انوری هم نتوانستهاند، به آن مخاطب انسانی توجه کنند؛ این است که با همهی مهارتهای شگفتآورشان، تاریخ فرهنگ ما آنان را مورد غفلت قرار داده است.
■ درسی که امروز میتوان از سرنوشت اینگونه شاعران و هنرمندان گرفت، این است که بدانیم قانع کردن مخاطب هنری-هرقدر استادانه و ماهرانه باشد- مادام که با اقناع مخاطب انسانی، همراه نشود، ارزش نمیتواند داشته باشد و از سوی دیگر، ناگفته پیداست که اقناع مخاطبان سیاسی و دولتمردان روز، تصور کردن اقناع مخاطبان انسانی- بیآنکه مخاطب هنری اقناع شده باشد- هرگز دستاوردی ارجمند به همراه نخواهد داشت؛ نمونهاش شعرهای سیاسی روزنامههای رسمی عصر یا شعرهای حزبی روزنامههای دورههای درگیریهای سیاسی است که در تاریخ معاصر ما شواهد آن بسیار است.
■ یک نکتهی آموزندهی دیگر که در این امر نهفته است که توجه بیش از حد به اینگونه «مخاطبان هنری»، میتواند مایهی مسخ معیارهای ذوقی و جهان شمول و ازلی و ابدی هنر شود؛ به این معنی که وقتی بیماری یک نوع خاص از «جمالشناسی شعری» بر ذوق و سلیقهی اینگونه مخاطبان سیطره پیدا کرد، شاعر- با غفلتی که از مخاطب انسانی خویش حاصل کرده است- تمام توجه خویش را مصروف آن میکند که هرچه بیشتر به اقناع آن گونه مخاطبان هنری پیرامون خویش بپردازد و در آن وقت بیماری اصلی و انحطاط آغاز میشود. قصیدهای گفتن و در آن التزام «شتر و حجره» کردن یا «شعر بینقطه گفتن» یا «در قصیدهای تمام صنایع بدیعی را گنجاندن» و امثال آن، چیزی است که امکان آفرینش عامل لذتهای طبیعی موجود در آثار جاودانهی هنری را از شاعر سلب میکند و او را چندان اسیر خود میکند که عقل و سلامت طبع خود را از دست میدهد، تصور نکنید که حماقت قصیدهی «شتر و حجره» گفتن همیشه در صورت «قصیدهی شتر و حجره» خود را آشکار میکند، نه. هرگز! در عصر ما اینگونه بیماری نشانههای آسیب شناسانهی خاص خودش را دارد و در چهرهی همین شعرهای بیمصرف «غیر قابل تعقیبی» که در روزنامهها، سالهاست منتشر میشوند و بیبهره از هرگونه مخاطب انسانیاند، خود را میتواند آشکار کند که کرده است و این را آیندگانی که بیرون از حوزهی این عفونت فرهنگی زندگی کنند، بهتر احساس خواهند کرد و در شگفت خواهند شد که چگونه یک مشت «هنرمند» و «شاعر»، از بدیهیات اولیهی بشری غافل ماندهاند و تمام هم و غمشان اقناع «مخاطبان هنری»ای است که همکاران ایشاناند و مثل سلمانیهای بیکار سر یکدیگر را میتراشند و چشمبندی خدا یا چشمبندی سیاستهای بینالمللی آنان را تا بدان حد کور کرده است که از تجربیات همین چهل پنجاه سالهی اخیر-که تمام معیارهایش حاضر است و زنده- نمیتوانند عبرت بگیرند و هر کسی خود را، مستثنی از این قاعده میبیند.
مآخذ:...
هو العلیم