فیلوجامعه‌شناسی

ــ̓ ̓ـکوتیشن: ماهیت و پیشینه مسأله محاسبه سوسیالیستی

فرستادن به ایمیل چاپ

فردریش فون‌هایک؛ فقط ایده‌ای برای تأمل بیشتر


░▒▓ ۱
▬    اگر کسی بگوید بالاخره، داریم وارد دوره‌ای از بحث منطقی درباره چیزی می‌شویم که دیرگاهی است کورکورانهْ بازسازی عقل‌گرایانه جامعه فرض شده است، درست گفته. بیش از نیم قرن است که این باور که کنترل آگاهانه همه مسائل اجتماعی لاجرم موفقیت‌آمیزتر از برخوردهای آشکار و بی‌هدف افراد مستقل خواهد بود، پیوسته ریشه‌دارتر شده است؛ تا جایی که امروزه، تقریباً، هیچ گروه سیاسی‌ای در هیچ جای دنیا نیست که طالب هدایت متمرکز اغلب فعالیت‌های انسانی در راه رسیدن به هدفی خاص نباشد. به نظر می‌رسید که اصلاح نهادهای جامعه آزاد خیلی ساده است؛ نهادهایی که هر روز بیش از پیش تصور می‌شد که نتیجه تصادف صرف و محصول رشد تاریخی خاصی هستند که می‌توانسته مسیر دیگری را هم طی کند. فکر می‌کردند به نظم کشاندن آشوبی این‌چنینی، به کار بستن عقل در سازمان جامعه و شکل دادن حساب‌شده و مو به موی این سازمان براساس خواست‌های انسانی و عقاید رایج درباره عدالتْ تنها مسیر درخور و شایسته‌ای است که انسان، این موجود عقلانی، باید بپیماید.
▬    اما امروز روشن است - این را احتمالاً، همه طرف‌ها می‌پذیرند - که در بیشتر دوره رشد این دیدگاه، برخی از جدی‌ترین مشکلات بازسازی عقل‌گرایانه جامعه، حتی، تشخیص داده نشده‌اند؛ چه رسد به این‌که به خوبی پاسخ گرفته باشند. برای سالیان دراز، بحث سوسیالیسم تقریباً، فقط به مسائل اخلاقی و روان‌شناختی می‌پرداخت. از یک سو این سؤال کلی وجود داشت که آیا برای دستیابی به عدالت باید جامعه را طبق اصول سوسیالیستی بازسازماندهی کرد یا نه و چه اصولی برای توزیع درآمد را باید عادلانه انگاشت. از سوی دیگر، این سؤال مطرح بود که آیا می‌توان امید داشت که عموم انسان‌ها ویژگی‌های روان‌شناختی و اخلاقی‌ای را که به طوری مبهم درک شده بود که برای عمل کردن نظام سوسیالیستی لازمند، داشته باشند. با این حال، گر چه این سؤال دوم برخی از مشکلات و گرفتاری‌های واقعی را مطرح می‌کرد، اما، واقعاً به اصل مشکل نمی‌پرداخت. سؤالی که پرسیده می‌شد، فقط این بود که آیا مقامات دولت جدید [سوسیالیستی] می‌توانند کاری کنند که افراد برنامه‌هایشان را به خوبی پیاده کنند. تنها از امکان عملی اجرای برنامه‌ها سؤال می‌شد، نه از این‌که برنامه‌ریزی، حتی، در حالت آرمانی‌ای که چنین مشکلاتی در کار نباشد، به اهداف مطلوبش خواهد رسید یا نه. از این رو، به نظر می‌رسید که مشکل فقط از جنس روان‌شناسی یا آموزش است و این واژه «فقط» به این معنا بود که بعد از برطرف شدن گرفتاری‌های آغازین، این موانع بی‌تردید، پشت سر گذاشته خواهند شد.
▬    اگر چنین بود، اقتصاددانان هیچ حرفی برای گفتن درباره امکان‌پذیر بودن یا نبودن چنین طرح‌هایی نداشتند و در حقیقت، بعید بود که بحث علمی درباره مزیت‌های این طرح‌ها ممکن شود. بحث درباره این طرح‌ها به مسأله‌ای از جنس اخلاق یا، بلکه از جنس ارزش‌داوری‌های فردی تبدیل می‌شد که ممکن بود افراد مختلف درباره آن هم‌رای باشند یا نباشند، اما، محاجه مستدل درباره آن ممکن نبود. می‌شد قضاوت درباره برخی سؤال‌ها را بر دوش روان‌شناسان گذاشت - به این شرط که واقعاً راهی برای پاسخ به این سؤال داشته باشند که انسان در شرایطی کاملاً متفاوت چگونه خواهد بود. از این‌که بگذریم، هیچ دانشمندی و روشن‌تر از همه هیچ اقتصاددانی حرفی برای گفتن درباره مشکلات سوسیالیسم نداشت. خیلی از آدم‌ها به این خاطر که معتقدند دانش اقتصاددانان فقط به درد مشکلات جوامع کاپیتالیستی می‌خورد (یعنی مشکلات برآمده از نهادهای انسانی خاصی که در دنیای سازماندهی‌شده به طریقی متفاوت وجود نخواهند داشت)، هنوز فکر می‌کنند داستان از این قرار است.

░▒▓ ۲
▬    همیشه معلوم نیست که آیا این اعتقاد متداول درباره دانش اقتصاددانان بر این باور مشخص استوار است که در جهان سوسیالیستی هیچ مسأله اقتصادی‌ای وجود نخواهد داشت یا بر عکس، این اعتقاد صرفاً نشان می‌دهد که باورمندان به آن نمی‌دانند که مسأله اقتصادی چیست. به احتمال زیاد معمولاً، دومی درست است و این هیچ نباید مایه شگفتی شود. مسائل اقتصادی مهمی که نگاه اقتصاددانان را به سوی خود می‌کشد و آنان مدعی‌اند که در جوامع اشتراکی نیز باید حل شوند، مسائلی نیستند که اکنون، کسی آن‌ها را به شکلی آگاهانه و حساب‌شده و به آن معنا که مسائل اقتصادی خانواده‌ها حل می‌شوند، حل کند. در جامعه مطلقاً رقابتی هیچ‌کس به چیزی غیر از مشکلات اقتصادی خود نمی‌اندیشد. از این رو، دلیلی ندارد که دیگران نیز از مسائل اقتصادی، به همان معنا که اقتصاددانان این تعبیر را به کار می‌گیرند، آگاه باشند، اما، توزیع منابع موجود در بین کاربردهای مختلف آن‌ها که مسأله اقتصادی ما است، همان قدر برای فرد مسأله است که برای جامعه؛ و هر چند کسی آگاهانه درباره آن تصمیمی نمی‌گیرد، اما، سازوکار رقابتیْ نوعی راه‌حل را برای آن به دست می‌دهد.
▬    بی‌تردید، اگر ماجرا به این شکل کلی بیان می‌شد، همه می‌پذیرفتند که چنین مسأله‌ای وجود دارد، اما، عده‌ای انگشت‌شمار در می‌یابند که این مسأله با مسائل مهندسی تفاوت اساسی دارد؛ نه تنها از نظر سختی و آسانی، که هم‌چنین، از نظر سرشت و ماهیت. دل‌مشغولی روزافزون دنیای جدید به مسائلی که سرشت مهندسی دارند، چشم آدمیان را به روی ماهیت یکسره متفاوت مسأله اقتصادی بسته است و احتمالاً، مهم‌ترین علتی است که سبب شده ماهیت دومی را هر چه کمتر درک کنند. در عین حال، واژگان هرروزه‌ای که در بحث درباره هر یک از این دو نوع مسأله به کار می‌رود، سردرگمی‌ها را خیلی زیادتر کرده است. عبارت آشنای «تلاش برای کسب بهترین نتیجه از ابزارهایی معین» هر دوی این مسائل را در برمی‌گیرد. فلزشناسی که به دنبال روشی است تا بتواند بیشترین فلز را از مقدار مشخصی سنگ معدنی استخراج کند، مهندس نظامی‌ای که می‌کوشد پلی را در کوتاه‌ترین زمان ممکن و با افرادی معین بسازد، نورشناسی که تلاش می‌کند تلسکوپی بسازد که ستاره‌شناسان بتوانند ستارگانی باز دورتر از قبل را با آن کشف کنند؛ همه صرفاً دل‌مشغول مسائلی فن‌شناختی‌اند. سرشت مشترک این مسائل را یکتایی و یگانگی اهداف آن‌ها در هر مورد و ماهیت کاملاً مشخص اهدافی که ابزارهای موجود قرار است صرف آن‌ها شوند، در پی می‌آورد. حال اگر ابزار موجود برای رسیدن به هدفی معینْ مقدار مشخصی پول باشد که قرار است صرف خرید عوامل تولیدی با قیمت معلوم شود، ماهیت بنیادین مسأله تغییری نمی‌کند. از این دیدگاه که به ماجرا بنگریم، مهندس صنعتی‌ای که بر مبنای قیمت‌های معلومْ درباره بهترین روش تولید یک کالای معین تصمیم می‌گیرد، هرچند ممکن است از تلاش برای یافتن به صرفه‌ترین و اقتصادی‌ترین روش سخن بگوید، باز تنها با مسائل فن‌شناختی رودررو است، اما، تنها چیزی که تصمیم او را در عمل به تصمیمی اقتصادی بدل می‌کند، نه هیچ یک از بخش‌های محاسباتش، بلکه این است که او قیمت‌هایی را که در بازار می‌یابد، به عنوان بنیان این محاسبات به کار می‌گیرد.
▬    اگر کسی می‌توانست همه فعالیت‌های اقتصادی جامعه را مدیریت کند، مسائلی که مجبور بود با آن‌ها دست به گریبان شود، تنها در صورتی شبیه مسائل مهندسان بودند که ترتیب اهمیت نیازهای مختلف جامعه به گونه‌ای چنان قطعی و مسلم معلوم بود که برآوردن آن‌ها را همیشه می‌شد بی‌توجه به هزینه‌ها انجام داد. اگر او می‌توانست نخست بهترین شیوه تولید مقدار لازم از مثلاً، غذا به عنوان مهم‌ترین نیاز را تعیین کند، چنان که گویی نیاز به غذا تنها نیاز موجود است و تنها در صورتی و در زمانی به عرضه مثلاً، لباس فکر می‌کرد که با برآورده شدن کامل تقاضا برای غذا، ابزارها و وسایلی برای تولید لباس باقی می‌ماند، دیگر مسأله اقتصادی‌ای وجود نداشت؛ چون در این صورت، چیزی غیر از آن‌چه اصلاً نمی‌توانسته برای هدف اول استفاده شود (چه به این دلیل که تبدیل آن به غذا غیرممکن بوده و چه به این سبب که دیگر تقاضایی برای غذا وجود نداشته است)، باقی نمی‌ماند. این‌جا معیار صرفاً این خواهد بود که آیا بیشترین غذای ممکن تولید شده است یا ممکن است استفاده از روش‌هایی دیگر تولید را زیادتر کند، اما، اگر افزون بر این‌ها فرض می‌شد که بیشترین مقدار ممکن از منابع باید برای اهداف دیگر کنار گذاشته شود، مسأله دیگر ماهیتی صرفاً فن‌شناختی نداشت و سرشتی کاملاً متفاوت پیدا می‌کرد. حال این سؤال پیش می‌آید که مقدار بیشتری از منابع چیست؟ اگر دو مهندس روش‌هایی را پیشنهاد می‌کردند که در یکی مقدار زیادی زمین، اما، تعداد اندکی نیروی کار و در دیگری کارگر زیاد و زمین کم برای اهداف دیگر باقی می‌ماند، در نبود سنجه‌ای برای ارزش چگونه می‌شد معلوم کرد که کدام یک از این دو مقدار بیشتر است؟ اگر فقط یک عامل تولید وجود داشت، می‌شد این مسأله را بر اساس مبانی صرفاً فنی و بی‌هیچ ابهامی پاسخ گفت، چون دوباره مسأله اصلی در هر خط تولید به مسأله دستیابی به بیشترین محصول ممکن با استفاده از هر مقدار مشخصی از منابعِ یکسان فرو کاسته می‌شد. در این صورت، مسأله اقتصادی‌ای که باقی می‌ماند - یعنی، مقدار تولید محصول در هر خط تولید - سرشتی سخت ساده و تقریباً، بی‌اهمیت می‌یافت. با این حال، همین که عوامل تولید دو تا یا بیشتر شوند، دیگر چنین امکانی وجود نخواهد داشت.
▬    از این رو، به محض این‌که بخواهیم برای دستیابی به اهدافی مختلف از منابع موجود بهره بگیریم، مسأله اقتصادی سر برمی‌آورد. معیاری که وجود این مسأله را نشان می‌دهد، این است که باید هزینه‌ها را به حساب آورد. این‌جا نیز مثل هر جای دیگر، هزینه معنایی غیر از فواید و منافعی که می‌توان با استفاده از منابع مشخص در جهت‌هایی دیگر به دست آورد ندارد. این‌که این به‌کارگیری منابع در جهت‌هایی دیگر صرفاً استفاده از بخشی از روز کاری احتمالی برای استراحت باشد یا استفاده از منابع مادی در یک خط تولید دیگر، چندان توفیری نمی‌کند. روشن است که در هر نوع قابل تصوری از نظام اقتصادی که فرد در آن مجبور است دست به انتخاب از بین کاربردهای مختلف منابع مشخص بزند، تصمیماتی از این نوع باید اتخاذ شوند، اما، انتخاب یکی از کاربردهای مختلف و ممکن منابع را نمی‌توان به شیوه مطلقی که در مثال قبلی ممکن بود، انجام داد. حتی، اگر هدایت‌کننده نظام اقتصادی کاملاً مطمئن بود که غذای یک نفر همیشه مهم‌تر از لباس کسی دیگر است، این به هیچ رو لزوماً به این معنا نبود که غذای او از لباس دو یا ده نفر دیگر هم مهم‌تر است. اهمیت این مسأله زمانی روشن‌تر می‌شود که به خواسته‌های پیشرفته‌تر و پیچیده‌تر بنگریم. شاید ماجرا چنین باشد که گر چه نیاز به یک پزشک دیگر بیش از نیاز به یک معلم دیگر است، اما، در شرایطی که آموزش یک پزشک سه برابر آموزش یک معلم خرج برمی‌دارد، شاید سه معلم اضافی به یک پزشک ترجیح داشته باشند.
▬    چنان که پیش‌تر هم گفته‌ام، این‌که در وضع کنونی این دست مسائل اقتصادی از راه تصمیم‌های اندیشیده هیچ کسی حل نمی‌شوند، باعث شده که بیشتر افراد متوجه نباشند که چنین مسائلی وجود دارند. تصمیم درباره این‌که یک کالا را باید تولید کرد یا نه یا باید چه قدر از آن تولید کرد، به این معنا تصمیم‌هایی اقتصادی‌اند، اما، اتخاذ چنین تصمیمی از سوی یک فرد واحد فقط بخشی از راه‌حل مسأله اقتصادی‌ای است که وجود دارد. کسی که چنین تصمیمی می‌گیرد، بر پایه قیمت‌های معین چنین می‌کند. این‌که او با این تصمیم اثری با اندازه مشخص و احتمالاً، به غایت کوچک بر این قیمت‌ها می‌نهد، تأثیری بر تصمیمش نمی‌گذارد. بخش دیگر مسأله را کارکرد نظام قیمت‌ها حل می‌کند، اما، این مسأله به طریقی حل می‌شود که فقط کندوکاوی فراگیر در عملکرد نظام قیمت‌ها پرده از آن برمی‌دارد. پیش‌تر گفته شده که برای این‌که نظام قیمت‌ها کار کند، لازم نیست همه آن را بفهمند، اما، افراد، اگر آن را نفهمند، بعید است بگذارند کار کند.
▬    از این لحاظ، دیدگاه رایج درباره امتیازات اقتصاددانان و مهندسان نسبت به هم، وضعیت واقعی را خوب بازتاب می‌دهد. شاید هیچ اغراق نباشد که بگوییم از نگاه بیشتر آدم‌ها مهندس کسی است که عملاً کارها را انجام می‌دهد و اقتصاددان آدم نفرت‌آوری است که روی صندلی راحتی‌اش می‌نشیند و توضیح می‌دهد که چرا مهندسِ خوش‌نیت در تلاش‌هایش ناکام مانده. این به یک معنا غلط نیست، اما، اگر کسی بگوید نیروهایی که اقتصاددان مطالعه می‌کند و مهندس احتمالاً، از آن‌ها غافل است، اهمیتی ندارند و نباید به آن‌ها اعتنا کرد، یاوه گفته. آموخته‌های خاص اقتصاددانان را می‌خواهد تا دریابی که نیروهای خودانگیخته‌ای که بلندپروازی‌های مهندسان را مهار می‌کنند، خودْ شیوه‌ای برای حل مسأله‌ای هستند که اگر این نیروها نبودند، باید به شکلی آگاهانه و اندیشیده حلش می‌کردیم.

░▒▓ ۳
▬    با این حال، این‌که در روزگار معاصر وجود مسائل اقتصادی را در نمی‌یابیم، غیر از چشمگیری روزافزون فنون پیچیده و جدید تولیدْ دلایل دیگری هم دارد. در دوره‌ای نسبتاً کوتاه در میانه قرن گذشته، بی‌تردید، عامه مردم مسائل اقتصادی را بسیار بیشتر از امروزی‌ها می‌دیدند و درک می‌کردند. ۱، اما، نظام کلاسیک اقتصاد سیاسی که نفوذ چشمگیرش به این درک کمک کرد، بر بنیان‌هایی نامطمئن و تا اندازه‌ای یقیناً غلط بنا شده بود و محبوبیتش را به بهای قدری ساده‌سازی به دست آورده بود و همین مایه تباهی‌اش شد. خیلی وقت بعد بود که آموزه‌های این نظام نفوذش را از دست داد و بازسازی آهسته‌آهسته نظریه اقتصادی نشان داد که کاستی‌هایی که در مفاهیم بنیادین آن وجود دارد، اعتبار تبیینش از کارکرد نظام اقتصادی را به سطحی بسیار پایین‌تر از آن‌چه در آغاز محتمل به نظر می‌رسیده، فرو کاسته است، اما، در این فاصله آسیب‌های جبران‌ناپذیری به وجود آمده بود. زوال نظام کلاسیکْ خودِ اندیشه تحلیل نظری را از اعتبار انداخت و تلاش شد که صِرفِ توصیف وقوع پدیده‌های اقتصادی به جای درک چرایی آن‌ها بنشیند. بدین‌سان درک ماهیت مسأله اقتصادی، این دستاوردِ نسل‌ها آموختن، از کف رفت. اقتصاددانانی که هنوز به تحلیل کلی علاقه داشتند، آن قدر دل‌مشغول بازسازی بنیان‌های کاملاً مجرد علم اقتصاد بودند که نتوانستند تأثیر چشمگیری بر عقاید سیاستی بگذارند.
▬    عمدتاً به خاطر این در پرده رفتن موقتی اقتصاد تحلیلی بود که مشکلات واقعی طرح‌های معطوف به اقتصاد برنامه‌ریزی‌شدهْ این‌قدر کم واکاویِ دقیق شده‌اند، اما، خود این به محاق افتادن اقتصاد تحلیلیْ اصلاً فقط ناشی از ضعف ذاتی آن و از این رو، ناشی از نیاز به بازسازی علم اقتصاد قدیمی نبود. هم‌چنین، این زوال اگر با رشد نهضت دیگری که آشکارا مخالف روش‌های عقل‌گرایانه در اقتصاد بود هم‌زمان نشده بود، تأثیری متفاوت بر جای می‌گذاشت. عاملی که هم جایگاه نظریه اقتصادی را تضعیف کرد، و هم به رشد مکتبی از سوسیالیسم یاری رساند که سخت جلوی تأمل در طرز کار واقعی جامعه آینده [سوسیالیستی] را گرفت، رشد مکتب موسوم به مکتب تاریخی در اقتصاد بود؛ چه اصل دیدگاه این مکتب آن بود که قوانین علم اقتصاد را تنها می‌توان با کاربست روش‌های علوم طبیعی روی مواد تاریخْ ثابت کرد. ماهیت این مواد تاریخ چنان است که هر تلاشی از این نوعْ لاجرم به ثبت و توصیف نزول می‌کند و تردیدی مطلق را درباره این‌که اصلاً قانونی وجود دارد، در پی می‌آورد.
▬    سخت نیست که بفهمیم چرا این اتفاق رخ می‌دهد. در همه علوم غیر از آن‌هایی که با پدیده‌های اجتماعی سر و کار دارند، تمام چیزی که تجربه نشانمان می‌دهد، نتیجه فرآیندهایی است که نمی‌توانیم مستقیماً مشاهده‌شان کنیم و کار ما بازسازی آن‌ها است. همه نتایجی که درباره ماهیت این فرآیندها می‌گیریم، ناگزیر فرضی‌اند و تنها آزمون درستی این فرضیه‌ها آن است که بتوانند در توضیح پدیده‌های دیگر نیز به کار روند. چیزی که سبب می‌شود بتوانیم از راه این فرآیند استقراییْ فرضیه‌ها یا قوانینی کلی را درباره فرآیند علیت پی بریزیم، این است که امکان آزمایش یا امکان مشاهده تکرارِ پدیده‌هایی یکسان در شرایطی مثل هم نشان می‌دهد که در پدیده‌های مشاهده‌شده نظم‌هایی قطعی وجود دارد.
▬    با این حال، در علوم اجتماعی ماجرا دقیقاً بر عکس، است. از یک سو تجربه ناممکن است و از این رو، این‌جا نظم‌های مشخص در پدیده‌های پیچیده را به همان معنا که در علوم طبیعی از آن‌ها شناخت داریم، نمی‌شناسیم.
▬    اما، از سوی دیگر، جایگاه انسان که جایی بین علوم طبیعی و اجتماعی ایستاده - و در یکی معلول است و در دیگری علت - سبب می‌شود که حقایق ضروری بنیادینی که برای توضیح پدیده‌های اجتماعی نیاز داریم، بخشی از تجربه مشترک ما و بخشی از خمیره فکرمان باشند. در علوم اجتماعی این اجزای پدیده‌های پیچیده‌اند که بی‌چون‌وچرا و بی‌آنکه امکان بحث باشد، معلومند. در علوم طبیعی، این اجزا را در بهترین حالت فقط می‌توان حدس زد؛ در علوم اجتماعی، اما، وجود این اجزا چنان قطعی‌تر از هر نظمی در پدیده‌های پیچیده برآمده از آن‌ها است که این اجزا هستند که عامل حقیقتاً تجربی را در این علوم می‌سازند. نمی‌توان چندان تردید کرد که ریشه بسیاری از سردرگمی‌ها درباره سرشت منطقی این دو گروه از علوم، این جایگاه متفاوت عنصر تجربی در فرآیند استدلال در آن‌ها است. شکی نمی‌تواند باشد که هم علوم اجتماعی، و هم علوم طبیعی باید استدلال قیاسی را به کار گیرند، اما، تفاوت اساسی این دو آن است که در علوم طبیعیْ فرآیند قیاس باید از فرضیه‌ای آغاز شود که نتیجه تعمیم‌های استقرایی است؛ لیکن در علوم اجتماعی این فرآیند مستقیماً از عناصر تجربی معلوم آغاز می‌شود و آن‌ها را برای یافتن نظم‌هایی در پدیده‌های پیچیده که مشاهده مستقیم قادر به اثباتشان نیست، به کار می‌گیرد. به تعبیری علوم اجتماعی، علومی به شکل تجربی قیاسی‌اند که از اجزای معلوم به سوی نظم‌هایی در پدیده‌های پیچیده که نمی‌توان مستقیماً نشانشان داد، پیش می‌روند. با این حال، این‌جا جای بحث درباره مسائل روش‌شناختی به خاطر خود آن‌ها نیست. دل‌مشغولی ما فقط این است که نشان دهیم چه شد که در دوره پیروزی‌های بزرگ تجربه‌گرایی در علوم طبیعی تلاش شد که همین روش‌های تجربی به علوم اجتماعی نیز تحمیل شوند و این ناگزیر مایه سیه‌روزی شد و افتضاح بالا آورد. این‌که سرنا را از سر گشادش زدند و دنبال نظم‌هایی در پدیده‌های پیچیده گشتند که هرگز نمی‌شد دو بار در شرایطی یکسان مشاهده‌شان کرد، ناگزیر به این نتیجه انجامید که هیچ قانون کلی وجود ندارد و هیچ اصل ذاتی در کار نیست که از ماهیت ثابت اجزای تشکیل‌دهنده ریشه بگیرد و تنها کار علم اقتصاد به طور خاص، توصیف تغییرات تاریخی است. تنها با کنار گذاشتن روش‌های مناسبِ جاافتاده در دوره کلاسیک بود که کم‌کم فکر کردند که زندگی اجتماعیْ قانونی غیر از آن‌هایی که انسان وضع کرده است، ندارد و همه پدیده‌های مشاهده‌شده فقط نتیجه نهادهای اجتماعی یا حقوقی و صرفاً «مقولات تاریخی» ند و به هیچ رو از مسائل اقتصادی بنیادینی که بشر مجبور است با آن‌ها رودررو شود، ریشه نمی‌گیرند.

░▒▓ ۴
▬    از بسیاری جهات قوی‌ترین مکتبی از سوسیالیسم که جهان تاکنون، به خود دیده، اساساً محصول این نوع تاریخ‌گرایی است. کارل مارکس هر چند بعضی جاها ابزارهای اقتصاددانان کلاسیک را به کار بست، اما، مهم‌ترین سهم ماندگار آن‌ها یعنی، تحلیلشان از رقابت را کم استفاده کرد. با این حال، او این ادعای اصلی مکتب تاریخی را که بیشتر پدیده‌های حیات اقتصادی، نه نتیجه علت‌هایی پایدار، بلکه محصول یک تحول تاریخی خاص هستند، از ته دل نپذیرفت. اتفاقی نیست که آلمان، کشوری که مکتب تاریخی بیشترین اقبال را در آن به خود دیده بود، کشوری نیز بود که مارکسیسم را راحت‌تر و مشتاقانه‌تر از همه جا پذیرفتند. این‌که این پرنفوذترین مکتب سوسیالیسم چنین ارتباط نزدیکی با گرایش‌های کلی ضدنظری در علوم اجتماعی آن روزگار داشت، تأثیری سخت عمیق بر همه بحث‌های بعدی درباره مسائل واقعی سوسیالیسم نهاد. نه فقط کل این چشم‌انداز به شکلی عجیب سبب شد که هیچ‌یک از مسائلِ اقتصادیِ پایدارِ مستقل از چارچوب تاریخی را در نیابند، بلکه مارکس و مارکسی‌ها نیز به شکلی کاملاً یکدستْ قاطعانه مانع هر کندوکاوی در سازمان و طرز کار واقعی جامعه سوسیالیستی آینده شدند. اگر قرار باشد که تغییر را منطق محتوم و چاره‌ناپذیر تاریخ در پی آوَرَد و تغییر نتیجه گریزناپذیر تکامل باشد، دیگر خیلی نیاز نیست که به شکلی مفصل بدانیم که جامعه جدید دقیقاً چگونه خواهد بود. اگر تقریباً، هیچ‌یک از عوامل موثر بر فعالیت اقتصادی در جامعه کنونی وجود نداشت و جامعه جدید [سوسیالیستی] مشکلی غیر از مشکلات برآمده از نهادهای جدیدی که فرآیند تغییر تاریخی به وجود می‌آوَرَد نداشت، دیگر حقیقتاً حل این مشکلات از قبل، خیلی ممکن نبود. خود مارکس هر تلاش این‌چنینی برای طراحی اندیشیده برنامه‌ای برای آرمان‌شهری از این نوع را فقط تحقیر می‌کرد و به سخره می‌گرفت. تنها هر از گاهی، آن هم به طریقی سلبی، گزاره‌هایی را درباره این‌که جامعه جدید چگونه نخواهد بود، در آثارش می‌بینیم. اگر در نوشته‌هایش دنبال بیان روشن اصول کلی‌ای که فعالیت اقتصادی جامعه سوسیالیستی بر اساس آن‌ها پیش خواهد رفت بگردیم، چیزی دستمان را نخواهد گرفت. دیدگاه مارکس درباره این نکته تأثیری دیرپا بر سوسیالیست‌های مکتب او نهاد. اگر نویسنده‌ای نگون‌بخت درباره سازمان‌دهی واقعی جامعه سوسیالیستی تأمل می‌کرد، بی‌درنگ داغ «غیر علمی» بر پیشانی‌اش می‌زدند و این هولناک‌ترین رسوایی‌ای بود که یک عضو مکتب سوسیالیسم «علمی» می‌توانست خود را در معرض آن قرار دهد، اما، حتی، در بیرون اردوگاه مارکسی‌ها نیز سرچشمه گرفتن همه شاخه‌های جدید سوسیالیسم از دیدگاهی اساساً تاریخی یا «نهادی» درباره پدیده‌های اقتصادی توانست همه تلاش‌ها برای مطالعه مشکلاتی را که سیاستِ راه‌گشای سوسیالیستی باید حلشان می‌کرد، با موفقیت مهار کند. چنان که خواهیم دید، تنها در پاسخ به نقدهای بیرونی بود که این کار سر آخر انجام شد.

░▒▓ ۵
▬    حال به نقطه‌ای رسیده‌ایم که لازم است وجوه مختلف برنامه‌ای را که تاکنون، یکجا عنوان سوسیالیستی به آن داده‌ایم، به روشنی از هم جدا کنیم. از نظر تاریخی می‌توان برای بخش آغازین دوره‌ای که اعتقاد به برنامه‌ریزی مرکزی رشد کرد، اندیشه‌های سوسیالیسم و برنامه‌ریزی را بی‌قید و شرط چندانی از هم بازشناخت.
▬     تا جایی که به مسائل اصلی اقتصادی مربوط است، امروزه، نیز داستان هنوز از همین قرار است. با این حال، باید پذیرفت که از بسیاری جهات دیگر، سوسیالیست‌ها و دیگر برنامه‌ریزان جدید کاملاً حق دارند که مسؤولیت برنامه‌های یکدیگر را نپذیرند. آن‌چه این‌جا باید از هم تمیز دهیم، اهداف و ابزارهایی‌اند که برای رسیدن به این اهداف پیشنهاد شده‌اند یا واقعاً لازمند. پیچیدگی‌ها و ابهام‌های موجود از این‌جا سر برمی‌آورد که ابزارهای لازم برای رسیدن به اهداف سوسیالیسم به معنای محدودتر کلمه را می‌توان برای رسیدن به اهداف دیگر هم به کار برد و مسائلی که ما را دل‌مشغول خود کرده‌اند، از ابزارها ریشه می‌گیرند و نه از اهداف.
▬    هدف مشترک کل سوسیالیسم به معنای محدودتر کلمه یا سوسیالیسمِ «پرولتری» بهبود وضعیت طبقات بی‌دارایی جامعه از راه بازتوزیع درآمد دارایی است. این از مالکیت اشتراکی بر ابزارهای مادی تولید و هدایت و کنترل جمعی استفاده از آن‌ها حکایت می‌کند. با این حال، همین روش‌های اشتراکی و جمع‌گرایانه را می‌توان برای رسیدن به اهدافی کاملاً متفاوت هم به کار گرفت. مثلاً، حکومت دیکتاتوری اشراف‌سالار می‌تواند همین روش‌ها را برای پیشبرد منافع یک گروه نژادی یا برگزیده دیگر یا برای رسیدن به اهداف آشکارا ضدبرابری‌طلبانه دیگری به کار گیرد.
▬    ماجرا باز به این خاطر پیچیده‌تر می‌شود که روش کنترل و مالکیت اشتراکی که برای هر یک از این تلاش‌ها در راه تفکیک توزیع درآمد از مالکیت خصوصی ابزارهای تولید لازم است، می‌تواند در درجات مختلفی به کار رود. فعلاً خوب است که از واژه «سوسیالیسم» برای توصیف اهداف رایج سوسیالیستی و از واژه «برنامه‌ریزی» برای توصیف روش استفاده کنیم؛ هر چند بعداً واژه «سوسیالیسم» را در معنای گسترده‌ترش استفاده خواهیم کرد. حال در معنای محدود کلمه می‌شود گفت که می‌توان برنامه‌ریزی زیاد و سوسیالیسم کم یا برنامه‌ریزی کم و سوسیالیسم زیاد داشت. در هر حال، روش برنامه‌ریزی را بی‌تردید، می‌توان برای رسیدن به اهدافی استفاده کرد که هیچ ربطی به اهداف اخلاقی سوسیالیسم ندارند. این‌که آیا هم‌چنین، می‌توان سوسیالیسم را کاملاً از برنامه‌ریزی جدا کرد - و نقدهای معطوف به روش به تلاش‌هایی در این راستا انجامیده‌اند - مسأله‌ای است که باید بعداً در آن واکاوی کنیم.
▬    اینکه نه فقط در میدان نظر، بلکه هم‌چنین، در میدان عمل می‌توان مسأله روش را از مسأله هدف جدا کرد، برای بحث علمی بسیار خوب است. علم هیچ حرفی برای گفتن درباره روایی اهداف نهایی ندارد. آن‌ها را می‌توان پذیرفت یا نپذیرفت، اما، نمی‌توان ثابت یا ردشان کرد. همه آن‌چه می‌توانیم معقولانه درباره‌اش بحث کنیم، این است که آیا اقدامات مشخص به نتایج مطلوب می‌انجامند یا نه و اگر می‌انجامند، چقدر در این راه موثرند. با این حال، اگر روش مورد بحث فقط به عنوان راهی برای رسیدن به یک هدف خاص پیشنهاد شده بود، شاید در عمل جدا نگه داشتن بحث درباره مسأله فنی و داوری‌های ارزشی سخت می‌شد، اما، چون همین مسأله روشی در ارتباط با آرمان‌های اخلاقی کاملاً مختلفی مطرح می‌شود، باید امیدوار بود که بتوان داوری‌های ارزشی را کاملاً از بحث بیرون نگه داشت.
▬    شرط مشترک لازم برای رسیدن به توزیع درآمدی مستقل از مالکیت فردی منابع - یعنی، هدف بی‌واسطه مشترکِ سوسیالیسم و دیگر نهضت‌های ضدسرمایه‌داری - این است که مرجعی که درباره اصول این توزیع درآمد تصمیم می‌گیرد، کنترل منابع را هم در دست داشته باشد. حال فارغ از این‌که محتوای این اصول توزیعی و این دیدگاه‌ها درباره توزیع عادلانه یا به هر صورت مطلوبِ درآمد چیست، این‌ها باید از یک جنبه صرفاً صوری، اما، به غایت مهم شبیه هم باشند: باید در قالب مقیاسی از اهمیتِ تعدادی اهدافِ منفردِ رقیب بیان شوند. مسأله سوسیالیسم به منزله روشْ این بعد صوری و این نکته است که یک مرجع مرکزی باید مسأله اقتصادی توزیع مقدار محدودی از منابع بین تعداد عملاً نامحدودی از اهداف رقیب را حل کند. سؤال اساسی این نیست که آیا مجموعه خاصی از اهدافی از این نوع به طریقی بر دیگری برتری دارد یا نه؛ بلکه این است که آیا در شرایط پیچیده حاکم بر جوامع مدرن بزرگ ممکن است که چنین مرجع مرکزی‌ای بتواند اثرات ضمنی چنین مقیاس ارزشی‌ای را با دقتی قابل قبول و با درجه‌ای از موفقیت که به نتایجِ سرمایه‌داریِ رقابتی شبیه یا نزدیک باشد، به سرانجامی مطلوب برساند. آن‌چه این‌جا دل‌مشغولش هستیم، نه اهداف خاص سوسیالیسم، بلکه روش‌های مشترک بین سوسیالیسم به معنای محدودتر کلمه و همه دیگر نهضت‌های جدید برای ساختِ جامعه برنامه‌ریزی‌شده است.

░▒▓ ۶
▬    چون در ادامه تنها به روش‌هایی که باید به کار گرفته شوند می‌پردازیم و نه به اهداف، خوب است که از این‌جا به بعد واژه «سوسیالیسم» را در این معنای گسترده‌تر به کار گیریم. از این رو، این واژه در این معنا همه حالات کنترل اشتراکی منابع تولید را فارغ از این‌که به نفع چه کسی انجام شوند، در برمی‌گیرد. با وجود این هر چند در راستای هدفمان در این مقاله نیازی نداریم که اهداف مشخصی را که پی گرفته می‌شوند بیشتر تعریف کنیم، اما، باز به تعریف جزئی‌تر روش‌های دقیقی که می‌خواهیم به مداقه در آن‌ها بنشینیم، نیاز داریم.
▬     البته، سوسیالیسم انواع زیادی دارد، اما، نام‌های رایج این انواع مختلف هم‌چون «کمونیسم»، «سندیکالیسم» و «سوسیالیسم صنفی» هیچ‌گاه کاملاً با آن طبقه‌بندی از روش‌ها که ما می‌خواهیم، همخوان نبوده‌اند و بیشتر آن‌ها در دوره‌های اخیر چنان پیوند نزدیکی با احزاب سیاسی و نه با برنامه‌های مشخص پیدا کرده‌اند که چندان فایده‌ای در راه هدف ما ندارند. چیزی که به ما ارتباط دارد، اساساً میزان کنترل و هدایت مرکزی منابع در هر یک از این انواع مختلف است. شاید بهترین کار برای این‌که ببینیم تنوع در این‌جا چه قدر ممکن است، این باشد که کار خود را از آشناترین نوع سوسیالیسم آغاز کنیم و بعد ببینیم که مقدمات آن چه قدر می‌توانند در جهات گوناگون تغییر کنند.
▬    برنامه‌ای که بی‌درنگ در اندازه‌ای وسیع‌تر از همه پذیرفته می‌شود و ظاهراً، بیش از همه موجه و معقول است، زمینه را نه فقط برای مالکیت اشتراکی همه منابع مادی تولید، که برای هدایت متمرکز و یکپارچه استفاده از آن‌ها نیز می‌چیند. این برنامه در عین حال، آزادی انتخاب دائمی در مصرف و آزادی دائمی در انتخاب شغل را پیش‌بینی می‌کند. این لااقل اساساً گونه‌ای از سوسیالیسم است که احزاب سوسیال‌دموکرات قاره اروپا مارکسیسم را مطابق آن تفسیر کرده‌اند و صورتی است که بیشتر مردمْ سوسیالیسم را با آن تصور می‌کنند. هم‌چنین، سوسیالیسمْ گسترده‌تر از هر شکل دیگری در این شکل بحث شده است و بیشتر نقدهای جدید بر این گونه از آن متمرکز بوده‌اند.
▬    در حقیقت، به شکلی چنان گسترده با این نوع از سوسیالیسم به عنوان تنها برنامه مهم سوسیالیستی برخورد کرده‌اند که نویسندگان در بیشتر بحث‌ها درباره مسائل اقتصادی سوسیالیسم فراموش کرده‌اند که به روشنی بگویند کدام نوع از سوسیالیسم را در ذهن دارند. این قدری اثرات نامطلوب داشته، چون هیچ‌گاه دقیقاً معلوم نشده است که نقدها یا ایراداتی که بیان می‌کنند، فقط به این شکل خاص از سوسیالیسم بازمی‌گردد یا به همه اشکال آن.
▬    از این رو، باید درست از همین آغاز امکان‌های مختلف را به ذهن بسپاریم و در هر مرحله از بحث دقیقاً بررسی کنیم که آیا یک مسأله خاص از مفروضاتی که شالوده همه برنامه‌های سوسیالیستی است، سر برمی‌آورد یا فقط در مفروضات حالتی خاص ریشه دارد. مثلاً، آزادی انتخاب مصرف‌کننده یا آزادی [انتخاب] شغل به هیچ رو ویژگی‌هایی لازم برای همه برنامه‌های سوسیالیستی نیستند و هر چند سوسیالیست‌های آغازین معمولاً، نپذیرفته‌اند که سوسیالیسم این آزادی‌ها را برخواهد چید، اما، نقدهای جدیدتر بر دیدگاه سوسیالیستی چنین پاسخ داده شده‌اند که مشکلات کذایی تنها در صورت حفظ این آزادی‌ها پدید می‌آیند و برچیدن آن‌ها، اگر معلوم شود که لازم است، اصلاً قیمت بالایی برای رسیدن به دیگر منافع سوسیالیسم نیست. بر این اساس باید به این گونه حدی از سوسیالیسم نیز هم‌چون باقی آن‌ها نگریست. این گونه از سوسیالیسم از خیلی جهات با چیزی همانند است که قبلاً «کمونیسم» خوانده می‌شد؛ یعنی، نظامی که در آن نه فقط ابزارهای تولید، بلکه همه کالاها مالکیت اشتراکی دارند و به علاوه، مرجع مرکزی در جایگاهی نیز خواهد بود که به همه دستور دهد که چه کاری انجام دهند.
▬    این نوع جامعه را که در آن همه چیز به شکلی متمرکز هدایت می‌شود، می‌توان حد بالاییِ سریِ بلندی از دیگر نظام‌هایی دانست که درجه تمرکز کمتری دارند. نوع آشناتری که پیش‌تر در آن بحث کردیم، در جهت تمرکززداییْ قدری جلوتر قرار دارد، اما، این نیز هنوز برنامه‌ریزی در گسترده‌ترین مقیاس یعنی، هدایت دقیق تقریباً، همه فعالیت‌های تولیدی توسط یک مرجع مرکزی را در خود دارد. این‌جا نیازی نیست به نظام‌های قدیمی‌تر سوسیالیسم نامتمرکزتر هم‌چون سوسیالیسم صنفی یا سندیکالیسم بپردازیم، چون اکنون، به نظر می‌آید که تقریباً، همه قبول دارند که این نظام‌ها هیچ سازوکاری را برای هدایت عقل‌گرایانه فعالیت‌های اقتصادی به دست نمی‌دهند. با وجود این، تازگی‌ها، باز هم عمدتاً در واکنش به انتقادها، این گرایش در بین متفکران سوسیالیست به وجود آمده است که دوباره میزان خاصی از رقابت را در طرح‌هایشان وارد کنند تا بر مشکلی که می‌پذیرند در برنامه‌ریزی کاملاً متمرکز به وجود خواهد آمد، چیره شوند.
▬     در این مرحله نیازی به بررسی مفصل گونه‌هایی از سوسیالیسم که در آن‌ها رقابت بین تولیدکنندگان مختلف می‌تواند با سوسیالیسم ترکیب شود، نداریم. بعداً این کار را خواهیم کرد، اما، به دو دلیل باید از همین آغاز متوجه این گونه‌های سوسیالیسم باشیم؛ اولاً، برای این‌که در کل بحث‌های بعدی هوشیار باشیم که هدایت کاملاً متمرکز همه فعالیت‌های اقتصادی که معمولاً، آن را ویژگیِ نوعیِ همه گونه‌های سوسیالیسم می‌دانند، به احتمال زیاد می‌تواند تا اندازه‌ای تغییر کند؛ و ثانیاً، - که، حتی، از دلیل اول هم مهم‌تر است - برای این‌که به روشنی ببینیم که چه میزان کنترل متمرکز را باید حفظ کرد تا بتوان به نحوی معقول از سوسیالیسم سخن گفت یا برای این‌که آشکارا دریابیم که مفروضات حداقلی که سبب می‌شوند بتوانیم یک نظام را سوسیالیستی بدانیم، چیستند. حتی، اگر دریابیم که مالکیت اشتراکی منابع تولید با تعیین رقابتی روش استفاده از منابع و اهدافی که یکایک واحدهای منابع قرار است برای رسیدن به آن‌ها استفاده شوند همخوان است، باز بایستی فرض کنیم که یک مرجع مرکزی باید پاسخ این سؤالات را بدهد که «چه کسی قرار است مقدار مشخص منابع جامعه را تحت کنترل بگیرد» یا «باید چه مقدار از منابع را به ‘کارآفرین‌های’ مختلف بدهیم». به نظر می‌رسد که این فرض، فرضِ حداقلیِ همخوان با اندیشه مالکیت اشتراکی و کمترین میزان کنترل مرکزی‌ای است که هنوز باعث می‌شود که جامعه بتواند درآمد ابزارهای مادی تولید را تحت کنترل خود بگیرد.

░▒▓ ۷
▬    اگر چنین کنترل متمرکزی بر ابزارهای تولید در کار نباشد، برنامه‌ریزی به معنایی که ما این واژه را به کار برده‌ایم، دیگر یک مسأله نخواهد بود؛ بلکه غیرقابل تصور خواهد شد. احتمالاً، اکثر اقتصاددانان از همه دسته‌ها با این گفته موافق‌اند؛ هر چند بیشتر افراد دیگری که به برنامه‌ریزی معتقدند، هنوز آن را چیزی می‌دانند که در چارچوب جوامع استوار بر مالکیت خصوصی می‌توان به شکلی عقل‌مدارانه برای انجامش کوشید. با این حال، اگر منظور از «برنامه‌ریزی» هدایت عملی فعالیت‌های تولیدی از راه تعیین آمرانه مقدار محصولی که باید تولید شود یا روش تولیدی که باید به کار گرفته شود یا قیمتی که باید تعیین شود باشد، به سادگی می‌توان نشان داد که چنین کاری ناممکن نیست؛ اما، هر اقدام مجزایی از این نوع، واکنش‌هایی را در پی می‌آورد که با اهداف خود آن اقدام مغایرند و هر تلاشی برای انجام اعمال همخوان با برنامه‌ریزیْ اقدامات کنترلی هر چه بیشتری را ضروری خواهد کرد، تا جایی که همه فعالیت‌های اقتصادی تحت کنترل یک مرجع مرکزی قرار بگیرند.
▬    در چارچوب این بحث درباره سوسیالیسم نمی‌توان بیش از این به مسأله مجزای دخالت دولت در جامعه سرمایه‌داری وارد شد. این‌جا تنها به این خاطر از این مسأله یاد می‌کنم که آشکارا بگویم که از دامنه دل‌مشغولی‌های ما در این مقاله بیرون است. از نظر ما تحلیل‌های پذیرفته نشان می‌دهند که این دخالت دولت شق دیگری نیست که بتوان به طریقی عقلانی انتخابش کرد یا بتوان انتظار داشت که راه‌حلی پایدار یا راضی‌کننده را برای مسائلی که در پاسخ به آن‌ها به کار بسته شده است، عرضه کند.
▬    اما این‌جا نیز باز باید جلوی بدفهمی را گرفت. با این حال، این‌که بگوییم برنامه‌ریزیِ جزئی از نوعی که داریم به آن اشاره می‌کنیم غیرعقلانی است، معادل این نیست که بگوییم تنها گونه‌ای از سرمایه‌داری که می‌توان به شکلی عقلانی از آن دفاع کرد، لسه‌فر کامل در معنای قدیمی کلمه است. هیچ دلیلی ندارد که فکر کنیم نهادهای حقوقی‌ای که از نظر تاریخی داده‌شده‌اند، ناگزیر «طبیعی» رین آن‌ها از هر نظر هستند. پذیرفتن اصل مالکیت خصوصی به هیچ رو لزوماً به این معنا نیست که محدوده محتوای این حق به شکل خاصی که قوانین کنونی تعیین کرده‌اند، از هر شکل دیگری مناسب‌تر است. این سؤال که مناسب‌ترین چارچوب پایداری که بی‌مشکل‌ترین و کارآمدترین عملکرد رقابت را به دنبال می‌آورد چیست، بیشترین اهمیت را دارد و باید پذیرفت که سؤالی است که شوربختانه اقتصاددانان از آن غافل بوده‌اند.
▬    اما از سوی دیگر، این‌که بپذیریم تغییر چارچوب حقوقی ممکن است، به این معنا نیست که پذیرفته‌ایم نوع دیگری از برنامه‌ریزی به معنایی که تاکنون، این واژه را به کار برده‌ایم، ممکن است. این‌جا تمایزی بنیادین وجود دارد که نباید چشم بر آن ببندیم: تمایز بین چارچوب حقوقی پایداری که چنان طراحی شده است که همه انگیزه‌های لازم برای نوآوری خصوصی در راه انجام سازگاری‌های لازم با تغییر را در پی آورد و نظامی که این قبیل سازگاری‌ها در آن از راه هدایت مرکزی انجام می‌شوند. مسأله واقعی این است؛ نه این‌که آیا باید نظم کنونی را حفظ کرد یا نهادهای جدیدی را به کار بست. به یک معنا می‌توان هر دوی این نظام‌ها را محصول برنامه‌ریزی عقلانی خواند؛ اما، در یکی برنامه‌ریزی صرفاً معطوف به چارچوب پایدار نهادها است و اگر مایل به پذیرش نهادهایی باشیم که در یک فرآیند کند تاریخی رشد کرده‌اند، می‌توانیم از آن چشم بپوشیم؛ حال آن‌که دیگری باید با همه نوع تغییرات هر روزه دست و پنجه نرم کند.
▬    شکی نمی‌تواند باشد که این سنخ برنامه‌ریزی مستلزم تغییراتی از نوع و دامنه‌ای است که تاکنون، در تاریخ بشر ندیده‌ایم. گاهی تأکید می‌کنند که تغییراتی که این روزها رخ می‌دهد، صرفاً بازگشت به وضع اجتماعی عصر پیشاصنعتی است، اما، این کج‌فهمی است. حتی، زمانی که نظام صنفی قرون وسطایی در اوج خود بود و محدودیت‌های بار شده بر تجارت از همیشه فراگیرتر، این نظام صنفی و این محدودیت‌ها به عنوان ابزاری که عملاً برای هدایت فعالیت‌های فردی استفاده شود، به کار نمی‌رفتند. این‌ها بی‌تردید، عقلانی‌ترین چارچوب پایدار قابل طراحی برای فعالیت فردی نبودند، بلکه اساساً فقط چارچوب پایداری بودند که در آن می‌شد فعالیت‌های روزمره را آزادانه از راه ابتکار فردی انجام داد.
▬    ما همین حالا با تلاش‌هایمان برای استفاده از ساز و برگِ کهنه محدودیت‌گرایی به منزله ابزاری برای سازگاریِ تقریباً، هر روزه با تغییرات، خیلی بیشتر از آن‌چه قبلاً اتفاق افتاده است، در جهت برنامه‌ریزی مرکزی فعالیت‌های روزمره پیش رفته‌ایم. اگر راهی را که آغاز کرده‌ایم ادامه دهیم و بکوشیم به طریقی سازوار عمل کنیم و با خصوصیت‌هایی از اقدامات مجزای برنامه‌ریزی که با اهداف خود این اقدامات مغایرند بجنگیم، یقیناً تجربه‌ای را آغاز خواهیم کرد که تا همین اواخر نظیری در تاریخ نداشته است.
▬    اما، حتی، همین حالا هم خیلی پیش رفته‌ایم. اگر می‌خواهیم به درستی درباره ظرفیت‌ها داوری کنیم، باید بپذیریم که نظامی که در آن زندگی می‌کنیم و از تلاش برای برنامه‌ریزی جزئی و حمایت‌گرایی تأثیر بسیار گرفته است، تقریباً، همان قدر از هر نظامی از سرمایه‌داری که می‌توان به شکلی عقلانی از آن دفاع کرد، دور شده است که از هر نظام سازواری از برنامه‌ریزی. در هر بررسی‌ای درباره امکانات برنامه‌ریزی باید بدانیم که سرمایه‌داری - آن‌چنان‌که امروز وجود دارد - را بدیلِ برنامه‌ریزیْ دانستنْ خطا است. بی‌تردید، همان قدر از سرمایه‌داری در شکل نابش دوریم که از هر نظامی از برنامه‌ریزی مرکزی. دنیا امروز هاویه‌ای مداخله‌گرایانه شده است.
برداشت از دنیای اقتصاد
هو العلیم

نوشتن نظر
Your Contact Details:
نظر:
<strong> <em> <span style="text-decoration:underline;"> <a target=' /> [quote] [code] <img />   
Security
کد آنتی اسپم نمایش داده شده در عکس را وارد کنید.