دکتر حامد حاجیحیدری؛ فقط ایدهای برای تأمل بیشتر
▬ «روند مبتذلسازی که در قالب سرگرمکردنهای پر زرق و برق نمایش بر جامعهی مدرن سلطهی جهانی دارد، تسلطش را بر این جامعه در هر یک از نقاطی نیز که گستردهی کالاها، نقشها و اشیا برای انتخاب را در ظاهر کثرت بخشیده اعمال میکند. بقایای دین و خانواده… و بنا بر این، بقایای سرکوب اخلاقی تأمین شده توسط آنها میتواند با تصدیق وراجانهی لذت این دنیا، دنیایی که فقط به عنوان شبه لذتی که سرکوب را در خود حفظ میکند تولید میشود، به منزلهی چیزی عین خود ترکیب گردد» (صص. ۸۵).
«ستارهی نمایش…، این بازنمود نمایشی انسان زنده، با در خود متمرکز کزدن تصویر یک نقش ممکن، همین ابتذال را متمرکز میکند. عرصهی وجود ستارهی نمایش تخصصی شدن زندهی ظاهری، محمل هویتسازی یا خود یکیانگاری با زندگی ظاهری بدون عمق است، که باید پراکندگی تخصصهای تولیدی واقعاً زنده را جبران کند».
«…عامل نمایش… ضد فرد است؛ او با همان وضوحی که دشمن فرد در خویش است، دشمن فرد در دیگران نیز هست. چون به مثابهی الگوهی هویتسازی وارد نمایش شده، از داشتن هرگونه کیفیت خودمختار صرفنظر کرده تا خود را با قانون عام اطاعت از جریان امور همانند سازد».
«…انتخاب کاذب در وفور نمایشی، انتخابی که از میان نمایشهای کنار هم قرار گرفتهی رقیب و همبسته، و نیز از میان نقشهای کنار هم قرار گرفتهی متنافی و متداخل… صورت میگیرد، در مبارزهی کیفیتهای شبهوار توسعه مییابد که قصدشان شورانگیز کردن تعلق خاطر به ابتذال کمی است. به این ترتیب، کهنه تقابلهای کاذب، منطقهگراییها و نژادپرستیها دیگر بار زاده میشوند تا عامیانگی مبتذل جایگاههای سلسله مراتبی مصرف را به برتری خیال بافانهی وجودی مبدل کنند؛ و بدینگونه رشتهی رویاروییهای پایانناپذیر مسخره دیگر بار تنیده میشود تا بسیجکنندهی علاقهی مادون تفننی از مسابقات ورزشی گرفته تا انتخابات باشند. آنجا که مصرف وافر استقرار یافته، یک تقابل عمدی نمایشی میان جوانان و بزرگسالان در صدر نقشهای غلطانداز قرار میگیرد:، زیرا، هیچ کجا بزرگسالی نیست که صاحب اختیار زندگیش باشد، و جوانی (تغییر آنچه هست)، به هیچ روی خاصهی انسانهایی نیست که اکنون، جواناند، بل خاصهی نظام اقتصادی و دینامیسم سرمایهداری است. این چیزها هستند که فرمانروایی میکنند و جواناند؛ که در پی هم میآیند و جانشین هم میشوند» (صص. ۹-۸۵).
▬ «ازخودبیگانگی تماشاگر [در جامعهی نمایش] به سود موضوع نظارهشده (که نتیجهی فعالیت ناخودآگاه اوست) اینگونه بیان میشود که: او هر چه بیشتر نظاره میکند، کمتر زندگی میکند؛ هر چه بیشتر میپذیرد خود را در تصاویر غالبِ نیاز، بازشناسد، کمتر هستی و میل خود را میفهمد».
«…کارگر خود را تولید نمیکند، توانی مستقل تولید میکند. …تمام زمان و مکان دنیای این تولیدکننده همراه با انباشت محصولات تولیدی از خود بیگانهاش برای او بیگانه میشود» (ص. ۶۷).
▬ «زوال شخصیت جبراً همراه با شرایط هستیای میآید که به طور انضمامی در انقیاد هنجارهای نمایشی است، و مدام از امکان شناخت تجارب راستین و بنا بر این، کشف ارجحیتهای فردی انسان، جداتر شده است. فرد اگر بر آن است که در چنین جامعهای اندکی مورد اعتنا قرار میگیرد میباید (با نقض غرض) مدام خود را انکار کند. چرا که، اصل مسلم به موجب این هستی وفاداریای دائماً متغیر و زنجیرهای از تعلقات همواره نامردانه به فراوردههای غلطانداز است. یعنی، دوان دوان به دنبال نشانههای ارزشباختهی زندگی بودن. برای انطباق با این سازمان امور، مواد مخدر یاریرسان است؛ و برای گریز از آن، جنون» (صص. ۹-۲۲۸).
«نخستین مداح نمایش، مکلوهان نیز که متقاعدترین کودن قرناش به نظر میرسید، خود سرانجام، در ۱۹۷۶ تغییر عقیده داد وقتی کشف کرد که «فشار رسانههای تودهای انسان را به سوی امور نامعقول سوق میدهد“» (صص. ۳۰-۲۲۹).
مآخذ:...
هو العلیم