دکتر حامد حاجیحیدری؛ فقط ایدهای برای تأمل بیشتر
░▒▓ قضیه
▬ عالیمقام، دکتر حسن روحانی، گزارش صد روزه را به سیاهنمایی محرز و محض رئیسجمهور پیشین گذراندند، پاسخ نامه رئیسجمهور سابق را ندادند، و در همان حال به «سرهنگ» و مجلس و صدا و سیما هم پرخاش فرمودند. حملات مشحون از سیاهنمایی را در روز شانزدهم و هفدهم آذر، در دانشگاه و مجلس ادامه دادند.
▬ این درجه از خصومتانگیزی نزد مخالفان، در کنار قلع و قمع فراگیر و کاملاً فراگیر و کاملاً فراگیر مدیران، شرایط ویژهای را پدید آورده است. صدها مدیر، همراه با نیمی از مردمی که با تمام فعالیتهای تبلیغاتی و دوپینگ «بزرگترها» حاضر به رأی دادن به عالیمقام روحانی نشدند، اکنون، به هنگام شنیدن سیاهنماییهای عالیمقام، عزم جزم میکنند. وقتی عالیمقام روحانی، در بیانی مبارزهجویانه میفرمایند که «تازه دو سه مورد را گفتیم»، بیگمان، عزمهایی جزم میشوند. دندانهایی به هم ساییده میشوند، و این خوب نیست.
▬ وقتی رئیس جمهور از نقاط ضعف سخن میگوید، نه تحریمها را مقصر میشمرد و نه دو دولت قبل از دکتر احمدینژاد را. غافل از این که همان طور که سرمقاله روزنامه دنیای اقتصاد که حامی دولت هم هست، اذعان داشته است، آن مقدار از تورم که کاهش یافته هم، به تأثیر روانی زمزمه تقلیل تحریمها مربوط میشود، نه تدبیر ویژه دولت (دکتر پویا جبل عاملی، ”فوریت سیاست انقباض پولی“، سرمقاله روزنامه دنیای اقتصاد، شماره ۳۰۸۲).
▬ برای عالیمقام، دکتر حسن روحانی، دکتر محمود احمدینژاد نقش بلاگردان همه رذایل را بازی میکند، ولی، این، خطای تشخیص عالیمقام است. دکتر احمدینژاد بلاگردان خوبی نیست. همان طور که بارها آیت الله سید علی حسینی خامنهای تا آخرین لحظه دولت دکتر احمدینژاد و، حتی، پس از دولت او ابرام داشتهاند، مردم هم خدمات دکتر احمدینژاد را فراموش نمیکنند.
▬ مردم قعرنشین و اهالی نقاط خارج از تهران، دکتر احمدینژاد را به چه میشناسند؟ دکتر احمدینژاد چه بود که در انتخابات هشتاد و هشت، و در سفرهای استانی آن چنان مورد اقبال مردم بود و رأی قاطع مردم را از آن خود کرد؟
▬ دکتر احمدینژاد، قدرت تاریخی سازمان برنامه و بودجه را تضعیف کرد و قدرت را به استانداران منتقل نمود. از این قرار پس از سالها که تهران نقطه هدف اغلب سیاستهای دولت مرکزی ایران بود، دکتر احمدینژاد به خارج از مرکز توجه کرد. دکتر احمدینژاد انبوه اسناد بالادستی و خصوصاً برنامههای پنج ساله را تضعیف کرد، تا فضایی برای ابراز و اعمال رأی مردم فراهم شود. در انبوه اسناد بالادستی و مداخله نهادهای تخصصی، دیگر جایی برای خودنمایی رأی مردم باقی نمانده بود و عملاً جوانان خارج از مرکز از تأثیر رأی خود بر سیاستهای مرکز ناامید بودند. با دکتر احمدینژاد، آنها احساس کردند که میتوانند رأی خود را بر بوروکراتها و تکنوکراتها و احزاب تهرانی غلبه دهند و سهم متوازنی از سفره نفت را به سمت منطقه خود بکشانند.
▬ بخش دیگری از ماجرا که اوضاع را دشوارتر میکند، برمیگردد به شکاف میان مردم و نخبگان. اکنون، عالیمقام، دکتر حسن روحانی با یک ویترین تکنوکرات و بوروکرات مبالغهآمیز به قدرت رسیده است. استانداران موفق را برکنار کرده است. با ایده احیاء سازمان برنامه بودجه، قدرتی را که دوره دکتر احمدینژاد به استانها احاله شده بود، دوباره در مرکز متمرکز میسازد. سفرهای استانی را به تعطیلی کشانده است. سفر به بوشهر زلزله زده را با سفر به عسلویه همراه کرد، آن هم با اسکورت مفصلی که با سفرهای استانی دکتر احمدینژاد قابل قیاس نبود. کم کم، مردم از اموال و سبک زندگی مدیران هم مطلع خواهند شد، و فاصله خود با دولت یازدهم را بیش از پیش احساس خواهند کرد.
▬ عالیمقام، دکتر حسن روحانی، به کسوت نمایندگی نخبگان و طبقه متوسط و مرفه شهری بر سر کار آمده است؛ به نمایندگی از بوروکراتها در دولتهای سازندگی و اصلاحات برآمده و بدون کوچکترین عطوفتی به دکتر احمدینژاد و احمدینژادیها که مردم قعرنشین و حاشیهای هستند و آماج اصلی برنامههای دکتر احمدینژاد بودند، اعلام جنگ داده است.
░▒▓ برهان
▬ مسأله روشنفکرانه مشارکت و دموکراسی، دارای ماهیتی متناقض و متضاد است. در یک سوی این تناقض، «دموکراسی» و برنامهریزی تودهگرای جامعه قرار دارد، و در سوی دیگر، «تکنوکراسی» و برنامهریزی عقلانی و حسابشده جامعه. این دو، اغلب، با هم ناسازگارند، و روشنفکر و مدرنیست منادی هر دو است.
▬ منظور ادعایی روشنفکر دموکراسیخواه و دوم خردادی از مشارکت سیاسی، شرکت توده مبهمی به نام «مردم» در اتخاذ تصمیمات ملی و محلی است که برای اتباع یک کشور واجد اهمیت میباشد. ولی، ایدئولوژی و نهضت سیاسی دموکراسی لیبرال، در عین حال، خواهان اجرای برنامههای متوالی توسعه، توسط کارشناسان فنی و تکنیکی، به جهت نزدیک ساختن سریع جامعه به آرمانهای روشنفکر در غرب است. از این قرار، روشنفکر اصرار فلج کنندهای بر سلطه مقررات و ضوابط و مقررات ناشی از برنامههای توسعه دارد، و اگر مردم خواستند تا با انتخاب دکتر احمدینژاد علیه برنامههای پنج ساله و اسناد بالادستی عصیانی بورزند، به مستبدانهترین وجه، دولت او را به زانو درمیآورند.
▬ پس، شخصیت روشنفکر، با اصرار توأم به دموکراسی و تکنوکراسی، ماهیتی متناقض دارد. تعبیر «شترمرغ» جلال آل احمد در مورد روشنفکر عصر سازندگی و عصر اصلاحات مصداق دارد. وقتی به روشنفکر میگویند که مردم چیزی خلاف پندارهایش گفتهاند، میگوید اصول دانش و فن چیز دیگری میگویند، و وقتی دانشمندان چیزی علیه روشنفکر و عملکردهای مخرباش بگویند، به عوام و عوامفریبی پناه میبرد. این، احوال روشنفکر کارگزار و اصلاحات است.
▬ شعارهای اصلاحطلبانه با برنامههای منسجم برای اصلاحات فرق دارد. نمیشود از دموکراسی حرف زد و به حاصل رأی مردم احترام نگذاشت. آنها انتخابات هشتاد و هشت را به دروغ، تقلبی مینامند، ولی انتخابات هشتاد و چهار را نمیتوانند تقلبی بدانند. چرا هر چه کارشکنی از دستشان برآمد در مقابل منتخب مردم صورت دادند. گروهک سیاسی نخبهگرا، که از مفهوم توسعه برداشتی متعصبانه و بهنگام نشده دارند، با اصل مشارکت واقعی مردم سازگار نیستند. آنها از مردم و خصوصاً مردم خارج از مرکز فاصله میگیرند. تکنوکراتها، فاصله دولت و مردم را به نام «بوروکراسی» و «سازمان برنامه» و «اسناد بالادستی» و «نظر اقتصاددانان» و...، بیشتر و بیشتر میکنند. روشنفکر، در پی ایجاد یک اختناق روشنفکرانه و تکنوکراتیک است.
░▒▓ و از این دشوارتر...
▬ یک معضل مهمتر این که برای دموکراسی لیبرال کپیبرداری شده از غرب، بسیار دشوار است که از این قالب متناقض خارج شوند. روشنفکر فرمولی برای تغییر ندارد. هیچ یک از دموکراسیهای لیبرال غربزده نتوانستهاند، خود را از سیستمی که در آن گروهی برگزیده، جامعه را تحت کنترل دارند، به نظامی بدل نمایند که عامه مردم بدون اصطکاک با بوروکراسی و گروه متخصصان، در شکل بخشیدن به آینده شرکت داشته باشند.
▬ از همین جاست که مشکل تبختر ذاتی روشنفکر در مقابل مردم آغاز میشود. روشنفکر که ابتدا «مردم مردم» گفتناش گوش فلک را کر میکند، جان و زندگیاش را از مردم دور میدارد، مبادا «بوی مردم کوخنشین» به خود بگیرد.
▬ اندیشه اصلی روشنفکری با آب و تاب از مردم میخواهد تا «بر سرنوشت خویش مسلط شوند». سپس، حکومتداری توسعهگرا را به عنوان فرمولی سیاسی مطرح میکند که منظور از آن کنترل روندهای جامعه در چهارچوبهای از پیش تعیین شده و فرمولهای آشفته توسعه است که امروز، متناقض بودن و برونزا بودن خود را نشان دادهاند؛ فرمولهای بیربطی اجرا میشوند که مردم در عمق زندگی خود در مییابند اشکال دارند، ولی به حکم عقل روشنفکر، باید وجوه نامعقول آن را تحمل کنند.
▬ ابتدا، وقتی مردم در سطوحی از نداری و بیچیزی به سر میبردند، ناگزیر، تبخترهای روشنفکر را تحمل میکردند، و اجازه میدادند تا او، به بهای اهانت به فرهنگ و سبک زندگی مردم، برنامههای توسعه خود را پیش ببرد، و به دروغ، در حالی که مردم مردم میگوید، به مردم دهانکجی کند. بله؛ قبل از توسعه، مردم بناگزیر، با روشنفکر «مدارا» میکردند. ولی، وقتی از وضع ناچار خارج میشوند، کم کم سؤال کردن از روشنفکر را در مورد دروغ مردمگرایی و دموکراسیخواهی آغاز میکنند. آنها از روشنفکر میپرسند که اگر دموکراسی یک ایده درست است، پس، مردم باید حق داشته باشند، به رغم خواست نخبگانی که مدام اقتصاد ایران را با اقتصاد از ما بهتران مقایسه میکنند، بخواهند که یک رئیسجمهور، سبکی بومیتر و نامتعارف از توسعه را به موقع اجرا گذارد، و اگر روشنفکر در ادعای دموکراسیخواهی خود صادق است، باید در کار رئیسجمهور منتخب مردم همه جور موش دوانی نکند. ولی روشنفکر صادق نیست، و با دکتر احمدینژاد بدتر از کافران حربی رفتار میکند. به او ظلم میکند. چهره او را سیاه سیاه سیاه میکند.
▬ شاید رژیمهای دموکراسی لیبرال که زیر سلطه نخبگان و روشنفکران و اسناد بالادستی اداره میشوند، بتوانند جامعه را در جهت خیز توسعه یکوجهی و صنعتی شدن سوق دهند، ولی، شکست واقعی دموکراسی لیبرال از عدم توانایی آن برای پشت سر گذاشتن مرحله صنعتی شدن و حرکت از عصر صنعتی به دنیای پس از صنعتی شدن است. گذر به یک جامعه مابعدکمیابی، اقتضائات ویژهای دارد که موفقیت ملی در مواجهه با آن، بستگی به تسهیلاتی دارد که هر ملت برای حفظ خود در طوفانهای آن تدارک میبیند. روشنفکر، برای عبور درست، اصولی و در عین حال منعطف از خیز صنعتی، و انطباق با شرایط این جامعه جدید و پیچیده و شبکهای، مجهز به نظام معرفتی اصولی و درستی نیست. روشنفکر بیریشه است.
▬ واقع آن است که تکنیکهای جدید ارتباطات و سیستمهای اطلاعاتی، سبب دگرگونی در عمق اجتماع شده است، و مردم، دیگر اعتبار چندانی برای دگمهای تکنوکراسی و روشنفکری که پر از مضامین متناقض است، قائل نیستند. امروز، دیگر، بسیاری از مردم، و خصوصاً حاضران در شبکه، از بگومگوی درون اقتصاددانان و جامعهشناسان و روانشناسان و... باخبرند، و روشنفکر، دیگر نمیتواند به استناد آن چه «علم» گفته است، خود را به مردم تحمیل کند. گسترش شبکههای ارتباطی، نحوه تأثیر و تأثر متقابل را در جامعه نو دگرگون کرده و موجب شده است که یک کارتل روشنفکری، دیگر نتواند امکانات اندیشه را در درون آکادمی خود منحصر نگه دارد. این تکنیکهای جدید ارتباط اجتماعی، راه را برای افزایش گسترده بهرهوری ارتباطات اجتماعی همواره کرده است و در طول زمان، این نتیجه را خواهد داشت که جایگاه تکنوکراسی و بوروکراسی و روشنفکر سالاری متزلزلتر گردد. از این زوایه، هر چه یک جامعه، بیشتر مجهز به مبانی اندیشگی مستحکم و در عین حال، در قبال رویدادهای جدید، پر تأمل و فکور باشد، بهتر میتواند انسجام خود را حفظ کند. گذشت آن زمان که با دگمهای متناقض مدرنیت، یا با ولنگاری محض پستمدرنیستی، بتوان استحکام جامعهای را حفظ کرد. امواج بنیانکن شبکه، بنیه معرفتی مستحکم و تأمل مستمر بر مبنای آن هویت مستحکم را میطلبد.
مأخذ:تسنیم
هو العلیم
من چند روز پیش داشتم به این فکر میکردم که چطور از یه طرف اینا (امثال سریعالقلم و رسانههای زنجیرهای) احمدینژاد رو پوپولیست خطاب میکردن بعد از یه طرف تو فضاهای اینترنتی، مثل فیسبوک و توییتر و اینستاگرام، اینجور چهره عامهپسندی از خودشون به تصویر میکشن، که مثلا همکلام مردم میشن و از فیلترینگ مینالن و عکس شیر میکنن و از این ادا و اصولا. برام جای سؤال بود این جور کارا پوپولیست بازی نیست یا هست؟
بعد نتیجهای که خودم بهش رسیدم، حالا نمیدونم چقدر درسته، این بود که مثلا احمدینژاد چون با مردم بدبخت بیچاره میپرید پوپولیست بود، اما اینا چون با بچه مزلفهای تهروننشین و طبقه متوسط و امثالهم میگردن و به هم پا میدن، از دید خودشون پوپولیست محسوب نمیشن.
خلاصه برام این دوگانگی جای سؤال شده چند وقته.