فیلوجامعه‌شناسی

برداشت‌هایی از نوربرت الیاس: فرآیند تمدن‌یافتن و تمدن‌باختن

فرستادن به ایمیل چاپ

دکتر حامد حاجی‌حیدری؛ فقط ایده‌ای برای تأمل بیشتر


▬    از نظر نوربرت الیاس (Norbert Elias, 1897-1990)، فرآیند تمدن‌یافتن (civilizing processes)، عبارت از انطباق اندیشه و رفتار با اصول «عقلانی» است (rationalization of thought and conduct). «عقلانیت» نیز بستگی به بهبود استانداردهای زندگی و امنیت دارد، و این، خود منوط به انحصار پایدار در به‌کارگیری زور است. در این شرایط میزان بهره‌مندی از «شادی» و «آزادی» افزون‌تر می‌شود.
▬    در حال حاضر، به وجود انحصارات با ثبات‌تر قدرت، و در نتیجه، پیش‌بینی بیشتری از اِعمال خشونت عادت کرده‌ایم. به ندرت، اهمیت امنیت را در ساختار رفتار و شخصیت خود قدر می‌دانیم، و نمی‌دانیم که اگر این امنیت نباشد، چگونه در یک تنش و اضطراب سهمگین فرو خواهیم رفت. در نتیجه کاری هم برای تحکیم امنیت، و مآلاً تحکیم عقلانیت انجام نمی‌دهیم.
▬    این داشتن امنیت، و این ندانستن قدر امنیت، توأمان، کلید تحلیل درخشان نوربرت الیاس از فرآیند تمدن‌یافتن و تمدن‌باختن (civilizing and decivilizing processes) است. فرآیند تمدن‌یافتن، انطباق اندیشه و رفتار با اصول عقلانی در سایه امنیت است، ولی زیستن در سایه امنیت، موجب رکود فعالیت‌های تمدن‌زا و آغاز تمدن باختن می‌شود. این را می‌شود در رواج ولنگاری، بی‌بند و باری، بی‌اخلاقی، ژست‌ها و افه‌های پسامدرن بودن، شلختگی در سلایق هنری، سطحی‌نگری اخلاقی، و... مشاهده کرد.

░▒▓
▬    امروز، الیاس را یک تحلیل‌گر بدبین قلمداد می‌کنند، ولی خوب که در فضای ولادت متن «فرایند تمدن‌یافتن»، تأمل کنیم، در می‌یابیم که الیاس، زیادی خوش‌بین بوده است. و اگر ما خیلی بدبین باشیم، باید او را یک واقع‌بین خوش‌بین بنامیم.
▬    با توجه به اینکه کتاب «فرایند تمدن‌یافتن»، برای اولین‌بار در سال ۱۹۳۹ منتشر شد (۱۹۳۹، سال آغاز جنگ دوم، و تنها ۲۱ سال پس از انقضای جنگ جهانی اول به سال ۱۹۱۸ است)، دشوار خواهد بود تا بفهمیم که در آن شرایط، الیاس، چگونه قضاوت می‌کند که مردم آن زمان امنیت داشتند و قدر امنیت را نمی‌دانستند.
▬    البته، این خوش‌بینی الیاس هم قدری برمی‌گردد به سه کشوری که الیاس جوانی خود را در آن سپری کرده بود؛ آلمان، فرانسه، و بریتانیا. در کتاب، هفتاد صفحه به فرانسه، سی و شش صفحه به آلمان، و سی و سه صفحه به انگلستان اختصاص داده شده است. متن الیاس، توجهی به روسیه و شوروی ندارد، و تنها دو بار به امریکا توجه کرده است.
▬    الیاس، معتقد بود که تلاطم اوایل قرن بیستم، بخشی از یک فرآیند و درد زایمان است، که طی آن، چیزی شبیه جامعه ملل متولد می‌شود. در این فرآیند، وابستگی متقابل در سراسر جهان افزایش می‌یابد. یک نهاد سیاسی واحد مرکزی در وحدت متعادل جهانی شده رشد می‌کند. انسان، با حضور چنین نهاد سیاسی متمرکز و جهان‌مقیاسی، موفق به تعدیل تنش‌های درونی و بین‌المللی می‌شود، و جامعه جهانی به سمت آرامش بیشتر می‌شود، و بیشتر قادر به تولید «شادی» و «آزادی» می‌شود.
▬    تبلور این وضع را می‌شد در پیمان ورسای دید که شکل متمایزی از عقلانیت، همراه با یک شخصیت تمدن‌یافته مشحون از خویشتن‌داری، پیش‌بینی و محاسبه ایجاد شده بود. پس از آن، معیارمندی، مبادی آداب بودن، ناز و عشوه روانی و عشق و عشق‌بازی، به بورژوازی فرانسه و بعدها به بقیه جمعیت رسوخ کرد. در نظر الیاس، استعمار، بخشی از گسترش تمدن غرب بود. این فرآیند تمدن‌یافتن، از سبک‌های غربی به مستعمرات منتقل شد، و جهان به سمت آرام و آرام‌تر، و سبک و منش ناز و عشوه‌گون حرکت کرد.

░▒▓
▬    وسط این همه ناز و عشوه اروپایی که به مستعمرات هم در حال رسوخ بود، وضع ممتاز و متمایز آلمان توجه الیاس را جلب کرد. آلمان، از معاهده ورسای، طرفی نبسته بود، بورژاوزی متمول و عشوه‌گری نداشت، و استعمارپیشه هم نبود. همین وضع را بعدها، امریکای شکوفا پیدا کرد. آلمان و امریکا متفاوت بودند.
▬    حالا که متجاوز از سه ربع قرن از انتشار «فرآیند تمدن‌یافتن» می‌گذرد، در سایه شرایط فعلی، تصویر متفاوتی از این کتاب نمایان می‌شود، که بیانگر ذهن درخشان الیاس است. آلمان و بعدها، امریکا به مدعیان امپراطوری بدل شدند.
▬    امریکا، پس از ۱۹۴۵ به عنوان یک نیروی ثالث، در روابط اروپا و مستعمرات پیشین مداخله کرد و دست قدرت‌های استعمارگر اروپایی را از امپراطوری جهانی کوتاه نمود.
▬    ایده امپراتوری، همواره یک مفهوم عمده در اروپای مدرن بوده است، بویژه از وقتی که اعتبار دین زوال یافت، و اعتقاد به خدا شروع به محو شدن کرد.

░▒▓
▬    مفهوم گسترده‌ای برای امپراطوری پدید آمده است؛ یک ساختار سیاسی عظیم، پیچیده، و متمرکز که در آن مرکز به جبر و تحمیل مسلط است، و از جمعیت‌هایی با طیف گسترده‌ای از ویژگی‌های قومی و فرهنگی بهره می‌برد.
▬    الیاس، ریشه این مفهوم عظیم از امپراطوری را در «آتلانتیس» فرانسیس بیکن، شناسایی می‌کند. در آن جا، ایده گسترش مرزهای امپراطوری انسان و نظارت مؤثر بر علل و حرکات اشیاء مطرح است، و دانش به این کار می‌آید. اکتشافات علمی، در خدمت دولت و فتح مردم قرار داشت. علم بود که امکان برقراری رابطه جدید دولت و مردم پدید آورد.
▬    بنابراین، اعجاب‌آور نیست که با فروپاشی ایده علم در انتهای قرن بیستم، امپراطوری اروپا و امریکا هم رو به زوال می‌رود. در واقع، دو اتفاق به موازات هم روی داده‌اند؛ انفجار شک‌گرایی، و سپس، زوال دولت رفاه که قرار بود تضمین کننده زندگی متمدن شهروندان باشد. دولت دست و پای خود را از جامعه جمع می‌کند، و جامعه هم زیر بار شک‌گرایی و ولنگاری و بی‌بند و باری، حس و حالی برای احیای تمدن ندارد.
برداشت آزاد از دنیس اسمیت
هو العلیم

نوشتن نظر
Your Contact Details:
نظر:
<strong> <em> <span style="text-decoration:underline;"> <a target=' /> [quote] [code] <img />   
Security
کد آنتی اسپم نمایش داده شده در عکس را وارد کنید.