دکتر حامد حاجیحیدری؛ فقط ایدهای برای تأمل بیشتر
░▒▓ خدایان | طبیعت | انسانیت
▬ خدایان | طبیعت | انسانیت، در بخش اعظم تاریخ، سه مقوله محوری در فهم انسان از جهان بودهاند. این سه مقوله در اعصار مختلف در تقابل با یکدیگر قرار گرفتهاند.
▬ فیالمثل، در مسیحیت، خدا در رأس هرم است؛ سپس، انسان اشرف مخلوقات شمرده میشود؛ و انواع نازلتر طبیعت، در قاعده هرم قرار دارند.
▬ در طول بیش از ششصد سال، از سن توماس آکویناس در قرن سیزدهم تا فریدریش ویلهلم نیچه در قرن نوزدهم، جدالی بود بر سر اولویت خدا و انسان، که نهایتاً به رد وجود راستین یک خدای متعال که مسیح از آن سخن میگفت، منجر شد. میراندن خدا آشکارا در افکار کارل مارکس و فریدریش نیچه روی داد.
▬ در سده نوزدهم، نظم فکری گذشته متزلزل شد. عصر روشنگری و ظهور علوم تجربی و ماتریالیسم، ابزار دقیق علمی را توسعه داد. تلسکوپ، میکروسکوپ، و ساعت مکانیکی، نشان از عطش دقت اندازهگیری طبیعت داشت.
▬ ورود چاپ مکانیکی به معادلات مدرنیزاسیون، افکار عصر روشنگری را گسترش داد، و سازمان جهانبینی پیشین را بکلی متزلزل ساخت. اکنون، دیگر زمین مرکز جهان نبود. بحثها و افکار از کنترل مستقیم کلیسا خارج شد. در عوض، از طریق پیشرفتهای علمی، بتدریج این تصور پدید آمد که میشود طبیعت را مغلوب و رام کرد.
░▒▓ اومانیسم
▬ این درک از نظم جهان، بشریت را در مبارزه مستقیم با طبیعت، بدون دخالت خدا ترسیم میکرد. این جهانبینی را «اومانیسم» خواندند.
▬ اومانیسم، در علم و فلسفه یونان و روم باستان ریشه داشت. پروتاگوراس در بیانیه انسان ناب گفته بود: «انسان معیار همه چیز است». از دید مردم مغرب زمین، متون یونانی و رومی که در فرجام قرون وسطی ترجمه شده بود (خصوصاً ترجمههای اراسموس)، افکار پیچیده و بزرگی را در زمینه توانمندیهای فنی، نجوم و طب آن مردم «کافر» نشان میداد که در مقایسه با دگمهای مسیحی خیرهکننده مینمود.
▬ ایتالیاییهای عصر رنسانس، این افکار را با ولع تمام اقتباس کردند، و در همین زمان بود که انقلاب صنعتی قرن هیجدهم، خیز برمیداشت. ایمان روشن به پیشرفت طلوع میکرد و ایمان کور به خداوند زوال مییافت.
▬ در حالی که انسانیت، پیشرفتهای اقتصادی و فنی را موجب میشد، نام خدا برای توجیه جنگ و جنایت و فتح مستعمرات، و تجارت زشت و ناپسند انسانها استعمال میگردید؛ ولی به رغم این همکاری و ملغمه، به نحوی تناقضآلود، انسان، مسؤول پیشرفت و بهبود اروپا شناخته شد. این باور پدید آمد که میتوان بیماریهای همهگیر را با کنترل و قرنطینه، و بهبود مسکن و بهداشت کنترل و علاج کرد. دیگر بیماری و فلاکت، مجازات گناه نبود. خدا دیگر تنها قدرت نبود، و شاید در نگاه آنان، دیگر قدرت و توش و توانی نداشت.
▬ با رشد فناوری، اتکال به خداوند جای خود را به اعتماد به انسان داد. این اعتماد به نفس، حکایت از جهانبینی خوشبینانه داشت. انگار که تمدن، سالم و مطمئن است. انسان، کامل به نظر میرسید و نقش خدا با ضرباهنگ موتور بخار، کمتر و کمتر میشد.
░▒▓ پسااومانیسم
▬ با گسترش تکنیک و اتوماسیون، ارتباط بین خدایان | طبیعت | انسانیت، دوباره در حال تغییر است. اکنون، میدانیم که پدیدههای طبیعی، بینهایت پیچیدهتر از آنی هستند که لاپلاس، فیزیکدان اوایل سده هجدهم میگفت. او گمان میکرد که با قوانین مکانیک نیوتن، و با دانستن موقعیت دقیق هر ذره میتوان تمام آینده را برآورد کرد. ولی، اکنون، میدانیم که در سطح کوانتوم و در سطح عظیم و نجومی، دیگر آن قوانین صادق نیستند. اینچنین، نظریه آشوب، جایگزین نظم و نسق لاپلاسی شد.
▬ همچنین، پیشرفتهای تکنیکی در زمینه میکروالکترونیک، دستکاری ژنوم، فناوری ارتباطات، و هوش مصنوعی، طبیعت را از قلمرو بکر آن بیرون کشیدند، و تمایز میان پدیدههای طبیعی و مصنوعات بشر رفته رفته از دست میروند. نتیجه آن است که اعمال سلطه ما بر طبیعت با آشوب و اغتشاش مواجه میشود، و مصنوعات تکنولوژیک جدید، در این اعمال کنترل، مداخله و بعضاً اخلال میکنند. آنها بیش از پیش در اعمال کنترل، اخلال میکنند. این، لحظه وقوع و تولد پسااومانیسم است. لحظهای که در آن، در مقولات خدا | انسان | طبیعت، آشوب محضی پدید میآید.
▬ از لحاظ تاریخی، زمینههای پسااومانیسم، در سالهای منتهی به جنگ جهانی اول فراهم شد. و به لحاظ نظری، فیزیک و مکانیک کوانتوم، کوبیسم، و چرخش زبانشناختی در فلسفه مقدمات و مفروضات پسااومانیسم را پدید آوردند. نتیجه این سه رویکرد نظری، تحول دیدگاه ما نسبت به تغییر واقعیت بود.
▬ تنها چند سال پیش از جنگ جهانی اول، همه چیز به هم ریخت. علم و فرهنگ غرب به هم ریخت. در سال 1911، رادرفورد فرض ساختار اتمی را مطرح کرد، و در سال 1912، ویلسون اتاق ابر را اختراع کرد و وجود پروتونها و الکترونها را کم و بیش تصدیق نمود. در سال 1913، بور، تئوری سازمان اتمی خود را اعلام نمود. انیشتین نظریه نسبیت عام و مکانیک احتمالی را در سال 1915 فرموله کرد.
▬ در همان زمان، پابلو پیکاسو، تکنیکهای مکتب هنری کوبیسم را بسط داد. در سال 1914، جنبش هنری کوبیسم کاملاً به یک نیروی هنری و ادبی با پیروان بسیار در سراسر اروپا و امریکا تبدیل شد. کوبیسم، در نهایت خود، نشان میداد که هیچ شیئی را نمیتوان مطلقاً در زمینه واحدهای ثابت زمان و فضا تصویر کرد. جهانی که انگار حامل واقعیات باثبات است، از اجزائی تشکیل یافته که ابداً باثبات نیستند، و حامل نحوی احتمالیت منوط به موقعیت بینندهاند. این، خیلی شبیه به مضمون تلقی آلبرت انشتین از انتساب سرعت نور به سرعت ناظر بود. کم و بیش، همان مضمونی بود که هایزنبرگ در اصل عدم قطعیت و تأثیر تکانههای ذرهای نور در عدم قطعیت اندازهگیریهای زیراتمی ابراز میداشت.
▬ البته، ما نمیدانیم که پیکاسو از مکانیک احتمالی انشتین و هایزنبرگ و شرودینگر اطلاع داشت، یا نه. یا انشتین، از تحولات هنری در کوبیسم اطلاع داشت یا نه. ولی، نکته این است که هر دو، شورشی کوبنده بودند علیه ایده نظم قابل انکشاف طبیعت و همچنین، نظم خرد انسانی. مکانیک کوانتوم از نحوی نسبیت و آشوب واقعی در طبیعت دم میزند، و کوبیسم از یک نحو آشوب در تشخیص و بازنمایی امر زیباییشناختی. بگذریم که هر دو، حرفهایی در مورد حیطههای یکدیگر داشتند. مکانیک کوانتوم، اصل عدم قطعیت را در خود داشت، و کوبیسم، دنیای تکه تکهای را به نمایش میگذاشت، که لبه تکهها رفته رفته مبهم و مبهمتر میشد.
▬ بله؛ آنچه در رویدادهای هماهنگ آغاز قرن بیستم، مشترک به نظر میرسید، آشفتگی در مرزهایی بود که بویژه فاصله بین انسان و طبیعت را تضمین میکردند. مرزها در حال فروریختن بودند. پیامدهای دگرگونی بزرگ در فیزیک و هنر و همچنین، تضمنات چرخش زبانشناختی فلسفه در همان سالهای آغازین قرن بیستم، امروز به طور کامل، در ذهن هنرمندان، دانشمندان، فلاسفه، و دیگر متفکران پذیرفته شده است. اکنون، پذیرفتهایم که جایگاه ما به عنوان جایگاه برتر کنترلکننده طبیعت، عمدتاً به دلیل مداخلات مستمر خودمان در طبیعت، از دست رفته است. ما در یک جهان مشحون از عدم اطمینان، عدم قطعیت، و احتمالیت درآمدهایم.
▬ عدم قطعیت در حال تبدیل شدن به یک امر مأنوس و آشناست. در حال حاضر، وضع و حال ما، تا حدودی مانند کودکانی است که والدین خود را از دست دادهاند: هیچ چیز و هیچ کسی نیست که بشود در سایه آن احساس آسایش و امنیت کرد. در واقع، عدم قطعیت و محدودیت ما در کنترل، مایه هراس ماست.
░▒▓ پناه بردن به امر سایبر
▬ پناه بردن ما به رایانهها و نرمافزارهای رایانهای، تا حدی از آن روست که از روالهای نسبتاً قابل پیشبینی پیروی میکنند، هر چند که آنها هم با هوشمندتر شدن و تعاملیتر شدن، سایبانهای نامطمئن ما برای برخورد با دنیایی غامض میشوند. در عین حال، باید پذیرفت، آنها مطمئنترین چیزهایی هستند که برای انسان بیایمان بر جای ماندهاند.
▬ در دهه 1940، نوربرت وینر، با طرح ایده سایبرنتیک، نشان داد که جهان به سمت بینظمی و آنتروپی فزاینده پیش میرود و سازمانها و ارگانیسمهای زنده، روندهای موقت نظم در این دنیای آشوبزده هستند. برای وینر، ایده سایبرنتیک، که در واقع، پایه و مایه علم الکترونیک جدید و نظریه عمومی سیستمهاست، رفته رفته به جریان اصلی علوم تبدیل شد. سایبرنتیک، فن ایجاد سیستمهای بالنسبه پایدارتر بر مبنای تعامل فعال با محیط است، و فن الکترونیک، ابزاری برای دستیابی به این تعامل پیچیده، کر کننده، و سرگیجهآور، با این دنیای سراسر آنتروپی و بینظمی است.
▬ با دست یازیدن به دنیای «سایبر»، میکوشیم به محدودیتهای بیولوژیک، عصبی، و روانی خود، تا حدی و موقتاً فایق آییم. رفته رفته، علم و تکنولوژی، هدایت زندگی و اصول و ارزشهای زندگی ما را عهدهدار میشوند، و سبک و نسق و ارزشهای زندگی سایبر، جای ارزشهای انسانی و ارزشهای الهی را میگیرد.
▬ بر مبنای ارزشهای سایبر، و در یک اتوپیای پسااومانیستی، این امید هست که یک زندگی سایبر، بادوامتر، متغیرتر، متنوعتر، و با امکان انعطاف و انطباق بیشتر با محیط متنوع باشد.
░▒▓ فرجام مطلب
▬ از این قرار، وضعیت «پسااومانیستی»، یک وضعیت پساانسانی نیست. آنچه منقضی میشود، «اومانیسم» است که حکایت از موقعیت ممتاز انسان و برتری منحصر به فرد ما نسبت به طبیعت دارد. انسان به زیرمجموعهای از محیط طبیعی و مصنوعی تقلیل مییابد.
▬ همچنین، در وضعیت «پسااومانیستی»، فرآیند تکامل زیست انسانی به یک فرایند ژنتیک محدود نخواهد بود، بلکه تابعی از محیط فرهنگی و تکنولوژیک میگردد. البته، این لزوماً به معنی انقراض ژنوم انسانی نیست. در عین حال، به معنای انقراض ناگزیر ژنوم اصیل انسانی هست.
▬ رکن دیگر وضعیت «پسااومانیستی»، فرو نشستن جنبشهای مقاومت است. جنبشهای متعلق به پایان اومانیسم، شامل، فمینیسم (جنبش علیه استثمار زنان)، جنبش دفاع از حقوق حیوانات (جنبش علیه استثمار انسان از حیوانات)، جنبشهای دفاع از محیط زیست (جنبش علیه استثمار انسان از منابع زمین)، و جنبشهای ضد بردهداری (جنبش علیه استثمار انسان از انسانهای دیگر)، از موضوعیت میافتند، چرا که، در وضعیت «پسااومانیستی»، خطوط تمایز میان انواع و مقولات مختلف کمرنگ و مبهم میشود، و این اصل پذیرفته میگردد که زیست گونههای مختلف، عمیقاً به یکدیگر گره خورده است. از این قرار، صدمه زدن به هر چیزی، در واقع، صدمه به خود است.
▬ این وضع، مانند اغلب وضعیتهای دیگر، هم دلالتهای مثبت، و هم تضمنات منفی دارد. هر یک از ما، سهمی در شکلدهی آینده نامتعین خواهد داشت، و اغلب ما از پیامدهای عظیم رشد تکنولوژی غافل هستیم، و شمار کمتری به این فکر هستیم که نقش فعالی در شکلگیری آینده ایفا کنیم.
▬ سؤالات مهمی که فعالان شکل دادن به آینده باید به آن جواب دهند، این است که:
• راهی که تاکنون، آمدهایم درست بوده است؟ یا ما در اعلام جنگ خود به خدا و طبیعت، به خطای فاحشی گرفتار شدهایم؟
• آیا ایده پیشرفت مدرن، از ابتدا، یک ایده متناقض نبود؟ اگر بود، چطور باید آن اشتباه را جبران کرد؟
• آیا باید به گذشته بازگشت؟
• چگونه میتوان امتیازات دنیای باایمان پیشین را داشت، و به فلاکتهای آن دچار نشد؟
• از همه مهمتر، آیا ما باید برنامههای توسعه تکنیکی و فنی را متوقف کنیم؟ از خود بپرسیم که غایت مطلوب ما از توسعه چیست، و سپس به توسعه بپردازیم؟
برداشت آزاد از رابرت پِپِرِل
هو العلیم