برداشت از رضا خراسانی؛ فقط ایدهای برای تأمل بیشتر
▬ کوششهای فکری انجام شده، همگی بیانگر آن است که تفاوتهای اساسی در چگونگی نگرش قدما و متأخران، در ساخت اندیشۀ سیاسی، دربارۀ دو مقولۀ اخلاق و سیاست است و طبعاً تعریفهایی که ارائه کردهاند نیز مختلف است.
▬ اخلاق از جملۀ مفاهیمی است که هر متفکر و فیلسوف اخلاقی، آن را با توجه به بینش و دیدگاه خاصی که از جهان هستی و انسان دارد، تعریف میکند. «اخلاق» در لغت، جمع «خُلق» و «خُلُق» است. میتوان گفت: «اخلاق مجموعۀ صفات روحی و باطنی انسان است» و در اصطلاح نیز تعریفهای گوناگونی برای آن وجود دارد.
▬ اخلاق را به دو بخش تقسیم میکنند: ملکاتی که سرچشمۀ پدید آمدن کارهای نیکو است، که اخلاق خوب و ملکات فضیله نامیده میشود، و صفاتی که منشأ اعمال بد است و به آنها اخلاق بد و ملکات رذیله میگویند.
▬ خواجه نصیرالدین طوسی اخلاق را اینگونه تعریف میکند: خُلق ملکهای بود نفس را مقتضی سهولت صدور فعلی از او بیاحتیاج به فکری و رؤیتی. وی معتقد است که دو چیز سبب به وجود آمدن آن ملکه میشود: یکی طبیع و دوم عادت. به نظر میرسد خواجه نصیر در تعریف اخلاق و به طور کلی، در کتاب «اخلاق ناصری» کاملاً متأثر از ابن مسکویه رازی است.
▬ ملاصدرا در تعریف علم اخلاق میگوید: «سیاستهای انسانی و تدبیرهای بشری یا مخصوص یک شخص است یا بیشتر از یک شخص»
▬ ارسطو نیکبختی و سعادت را فعالیت نفس مطابق فضیلت تعریف میکند. میتوان گفت که علم اخلاق علمی است که از ملکات و صفات خوب و بد و ریشهها و آثار آن سخن میگوید.
▬ بنا بر این، به نظر برخی، اخلاق به معنای «حفظ صیانت ذات و تأمین حداکثر شادی و خرسندی حداکثر مردم» با سیاست ارتباط پیدا میکند. غایت سیاست و اخلاق، هر دو یکی است که همان خیر آدمیان و تأمین کنندهی سعادت و نیکبختی انسان است.
▬ «سیاست» در لغت به معنای تصدی شئون ملت و تدبیر امور مملکت است. «سیاست» به معنای تلاش برای اصلاح چیزی است. برخی دیگر، لغت «سیاست» را به معنای حکم راندن و اداره کردن، مصلحت کردن، تدبیر کردن و کشورداری کردن به کار بردهاند.
▬ قدما، همچون افلاطون و ارسطو، چون سیاست را بر پایهی اخلاق بنا میکردند و پیوندی اساسی بین این دو مقوله برقرار مینمودند. اندیشمندان اسلامی، در سیاست نیز متأثر فلاسفهی یونان هستند و به سیاست با نگاهی اخلاقی مینگرند. فارابی در تعاریف خود از سیاست و حکومت، به معیارها و آموزههای اخلاقی توجه دارد و هدف اساسی سیاست و اخلاق را خیر و سعادت انسان معرفی میکند. ابو حامد غزالی در تقسیمبندی فنون و حرفهها، سیاست را در بالای همهی فنون و شغلها قرار میدهد. تعریف غزالی از سیاست، دربرگیرندهی همهی امور مادی و معنوی آدمی، در دنیا و آخرت است. او با این تعریف، دین، اخلاق و سیاست را به هم گره میزند؛ خواجه طوسی سیاست را نوعی تدبیر میداند و قوام سیاست را به حکمت میداند؛ البته، مقصود وی از حکمت، حکمت مدنی است. وظیفهی سیاست، گسترش فضایل اخلاقی در جامعه است؛ همان گونه که افلاطون و ارسطو نیز به آن باور داشتند.
▬ اما برخی از دانشمندان متأخر بویژه اندیشمندان غربی، سیاست را با نگاهی غیراخلاقی تعریف میکنند و بیشتر، منافع فردی و گروهی خاص را در نظر میگیرند. اندیشهی اسلامی به مقولهی سیاست با رویکردی اخلاقی نگاه میکند؛ و هر عمل سیاسی را، که مطابق و موافق عقل و اخلاق باشد، تأیید کرده و آن را فعل اخلاقی میداند.
░▒▓ ماهیت فعل اخلاقی و عمل سیاسی
▬ پژوهش دربارهی اخلاق، نخستین بار در قرن پنجم (ق. م) در یونان آغاز شد و مبدأ آن، سوفسطاییان بودند. ارسطو فضیلت را ناشی از عادت میداشت، نظریهای که در میان اندیشمندان اسلامی نیز شایع است و در این زمینه، متأثر از دیدگاههای ارسطو هستند. مفهوم سعادت به عنوان غایت سیاست، از مجرای اخلاق و در عرصهی نظام سیاسی مطلوب تحقق مییابد. در اندیشهی سیاسی اسلام، فلاسفه سیاسی، در چارچوب تقسیمبندی رایج علوم به حکمت نظری و عملی، با قرار دادن اخلاق و سیاست در حوزهی حکمت عملی، سیاست را بیشتر بر پایهی اخلاق تحلیل و تعلیل کرده و مهمترین هدف آن را سعادت و فضیلت دانستهاند.
▬ در دستگاه فکری ارسطو، فعل اخلاقی، فعلی است که مطابق قاعده صورت گیرد. نخستین ویژگی اساسی فعل اخلاقی، این است که در حوزهی لذت و درد شکوفا میشود. دوم اینکه فعل اخلاقی و فضیلت به سبب همان اعمالی که از آنها نشأت میگیرند، رشد مییابند، ویژگی سوم فعل اخلاقی و فضیلت این است که در همان اعمالی تحقق مییابد که از آنها سرچشمه گرفته است. ارسطو فعل اخلاقی را مبتنی بر فضیلت میداند و بر این باور است که فضایل اخلاقی، ارتباط اساسی با لذت و درد و نیز با اعمال و عواطف دارد. او بدینسان نتیجه میگیرد که فضیلت و سیرت نیک، آدمی را بر آن میدارد که در ارتباط با لذت و درد، بهترین رفتار را در پیش گیرد و در رذیلت، به خلاف آن وادار میکند.
▬ فضیلت همیشه حد وسط را هدف خود قرار میدهد و تأکید میکند که مرادش از این سخنان فضیلت اخلاقی است، دست یافتن به حد وسط، فضیلت است. از اینرو، فضیلت چون به حد وسط نظر دارد، نوعی میانهروی است.
▬ ارسطو بر پایهی فرقگذاری بین نفس باخرد و نفس بیخرد، فضیلت را دو نوع میداند و راههای پیدایش هر کدام را بیان میکند:
• فضیلت عقلی: از راه آموزش پدید میآید و رشد و نمو میکند.
• فضیلت اخلاقی: نتیجهی عادت است.
▬ ویژگیهای فعل اخلاقی: ویژگیهای فعل اخلاقی شامل این موارد است:
• آزادی و اختیار.
• مبتنی بودن بر عقل و خرد.
• مبتنی بودن بر عادت.
▬ معیار تشخیص فعل اخلاقی از فعل عادی و طبیعی، از مباحث پایه و اساسی در فلسفهی اخلاق است که فلاسفهی اخلاق به آن پرداخته و زوایای مختلف آن را و بررسی کردهاند. به طور کلی، فعل طبیعی ناشی از جلب نفع و دفع ضرر برای انسان است. در این گونه رفتارها تفاوتی میان انسان و دیگر حیوانات نیست؛ اما، فعل اخلاقی، که مفهوم ارزشی را در خود نهفته دارد، صفت یا اندیشهای که به آن مربوط است، ستوده است. همچنین، در مفهوم فعل اخلاقی، نوعی قداست و تعالی نسبت به افعال طبیعی و عادی وجود دارد. استاد مرتضی مطهری تفاوت فعل اخلاقی و فعل طبیعی را در این میداند که کار اخلاقی در وجدان هر فرد، دارای ارزش است و ا ین ارزش با ملاکهای مادی قابل سنجش نیست. نظریهها و دیدگاههای مختلفی دربارهی معیارها و ملاکهای فعلی اخلاقی وجود دارد که میتوان آنها را به چند دسته تقسیم کرد:
▬ نظریهی زیبایی اخلاقی: طبق این نظریه، اخلاق از مقولهی زیبائی است. اینان معتقدند که در مکتب اخلاق، کاری کنید که بشر بتواند زیباییهای معنوی کارهای اخلاقی را درک کند، افلاطون، معتقد به این نظریه است و خیر را ملاک و معیار فعل اخلاقی میداند. فعل اخلاقی، یعنی، یک فعل زیبا و این زیبایی معنوی را عقل درک میکند و معیار آن، در خود انسان قرار دارد.
▬ نظریهی غیرگرایان: گروهی از فلاسفه که اصالت را بیشتر به جمع و جامعه میدهند نه افراد، فعل اخلاقی را به فعلی تفسیر میکنند که هدف غیر باشد. این دسته افراد، ملاک فعل اخلاقی را «غیردوستی» دانستهاند؛ البته، به این نظریه، انتقادهای بسیاری وارد است.
▬ نظریه وجدانگرایان (نظریهی وجدان اخلاقی) : گروهی از فلاسفه، اصالت را به وجدان میدهند که میتوان آنان را «وجدانگرا» نامید. این عده، مسائل اخلاقی را اموری وجدانی میدانند نه عقلانی، که انسان بدون نیاز به منطق و استدلال، آنها را درک میکند. بنا بر این، اینان معتقدند که باید وجدان را زنده کرد. آنگاه، وجدان میتواند قاضی خوبی برای تشخیص اخلاق خوب از بد باشد. کانت معتقد به این نظریه است. او بین عقل عملی و عقل نظری تفکیک قائل شده است و اخلاقیات را از زمرهی عقل عملی میداند. کانت به وجدان اخلاقی اعتقاد راسخ دارد؛
▬ نظریهی اخلاقی عقلگرا: برخی از فلاسفه، که اصالت را برای عقل قائلند، غایت فلسفه را این میدانند که در وجود انسان یک عالم عقلی بسازند، عالم عینی خارجی. این گروه، معیار اخلاق را عقل دانستهاند. پس، آن کاری اخلاقی است که به حکم عقل صورت گرفته باشد. ارسطو در مباحث اخلاقی خود، معتقد به این نظریه است.
▬ نظریهی پرستش: طبق این دیدگاه، برخی از اعمال، از مقولهی پرستش و عبادت خدا است، ولی، عبادتی ناآگاهانه. طبق این نظریه، فعل اخلاقی آن است که هدف و انگیزهاش رضای خدا باشد. طبق این نظریه، وجدان یک احساس مقدس در درون انسان است.
▬ نظریهی عاطفی اخلاق: برخی از اندیشمندان و، حتی، سیاستمداران، مانند مهاتما گاندی معتقد به نظریهی عاطفی- اخلاقی هستند. به نظر گاندی، در دنیا تنها یک نیرو و یک نیکی وجود دارد و آن نیرو تسلط بر خویشتن و آن نیکی، دوست داشتن دیگران است.
▬ نظریهی اخلاقی مادیگرایان: مادیگرایی نحلههای گوناگونی دارد که شعبهی معروف آن، مادیگری کمونیستی است. به عقیدهی کمونیستها هر چیزی که جامعه را به سوی اقتصاد کمونیستی سوق دهد، اخلاق است. نحلهی دیگری از مادیگرایان، که اصالت را به لذت میدهند، اخلاق را در صفات و افعالی میدانند که راه را برای وصول به لذت هموار سازد.
▬ نظریهی اخلاقی اسلام: اساس مکتب اخلاقی اسلام، بر پایهی ایمان به خداوندی است که کمال مطلق و مطلق کمال است و فرمان او بر همهی جهان هستی جاری و ساری است. هر چیزی که سبب صلاح حال فرد باشد، سبب بهبود وضعیت جامعه نیز هست و بر عکس. میتوان اخلاق را بازتاب شعور اجتماعی انسان در جامعه تلقی کرد. در نتیجه، نبودن یا کمرنگ بودن این فضایل در هر اجتماعی، نشانهی انحطاط و زوال آن جامعه است.
▬ در دستگاه فکر فلسفی ارسطو، فعل سیاسی به مثابهی فعل اخلاقی است؛ چه وی غایت اخلاق و سیاست را نیکبختی و سعادت انسان میداند. همچنین، وی عمل سیاسی را عملی میپندارد که منطبق با فضیلت باشد. ارسطو اخلاق را مدخل و دیباچهای برای سیاست میداند. غایت هر دو دانش را فضیلت میداند. بنا بر این، میتوان گفت که ارسطو دو ویژگی مهم را برای فعل سیاسی مشخص میکند:
• فعل سیاسی، مطابق فضیلت باشد.
• فعل سیاسی، موافق عقل باشد.
▬ ارسطو نیز نخستین وظیفهی مرد سیاسی حقیقی را پژوهش دربارهی فضیلت میداند. مرد سیاسی باید تا اندازهای نفس را بشناسد و از دانش نظری دربارهی نفس برخوردار باشد. ارسطو در بسیاری موارد، افعال انسان بویژه اعمال سیاسی را با امر واقع و حکم اخلاقی ارزیابی میکند. وی بین فعل اخلاقی و فعل سیاسی پیوند ایجاد میکند و وظیفهی دانش سیاست میداند که تدابیری اتخاذ کند که شهروندان از سیرتی اخلاقی بهرهمند شوند و آنان را فضیلتمند سازد، فضیلت را برتر از احترام و افتخار دانسته و غایت نهایی زندگی سیاسی را فضیلت تلقی میکند. ارسطو معتقد است که غایت و خیر اعلا باید موضوع مهمترین و معتبرترین دانشها باشد و چنین مینماید که این دانش، دانش سیاست است. سپس، غایت سیاست، شامل غایت همهی دانشهای دیگر است و این غایت، خیر آدمیان است. بنا بر این، وی غایت سیاست و اخلاق، را نیکبختی و سعادت انسان میداند و زندگی و رفتار نیک را با نیکبختی برابر میشمرد.
▬ در بینش ارسطویی، فضیلتمند و اخلاقیکردن جامعه، وظیفهی نظام سیاسی است. ارسطو نیکبختی را بهترین، شریفترین و لذیذترین چیزها میداند؛ اما، معتقد است که سعادت به خیرهای هم نیازمند است و انسان در راه رسیدن به آن، نیازمند ابزارها و وسایلی است.
▬ در اندیشهی ارسطو راههای گوناگونی برای فضیلتمند کردن جامعه وجود دارد. در بسیاری موارد، این را وظیفهی اساسی نظام سیاسی میداند تا از راه وضع قوانین مناسب، جامعه را فضیلتمند سازد. از اینرو، ارسطو خوبی و بدی حکومتها و نظامهای سیاسی را با معیار اخلاقیات محک میزند. از سوی دیگر، پایبندی به قانون، باعث تقویت پایههای نظام سیاسی و حکومت میشود. نظام سیاسی خوب، نظامی است که قوانین آن مطابق فضایل اخلاقی و نیز موافق عقل باشد. از اینرو، بین نظام سیاسی، اخلاق و قانون، رابطهی وثیقی وجود دارد که بیانگر نیاز هر کدام به وجود دیگری است.
▬ از جملهی مباحث پایه و اساسی، که تجلی پیوند اخلاق و سیاست است، رابطهی اخلاق، قانون و عدالت در نظام سیاسی است. ارسطو عدالت را جزء فضایل اخلاقی و نیز بیدادگری و ظلم را از جملهی رذایل اخلاقی میداند. نظام سیاسی موظف است قوانینی وضع کند که عدالتمحور و در راه گسترش فضایل اخلاقی باشد. همهی اعمال مطابق قانون را عادلانه و غیر آن را ظالمانه میپندارد. عدالت را «احترام به قوانین نظام سیاسی و محترم شمردن برابری شهروندان» و ظلم را «بیاعتنایی به قوانین نظام و برابری شهروندان» میداند. ارسطو بارها بر این نکته تأکید میکند که چون عدالت شامل همهی فضایل میشود، در نتیجه، آن فضیلت کامل است. ارسطو همواره در بحث عدالت، از عدالت اجتماعی سخن میگوید. وی عدالت اجتماعی را مبتنی بر قانون میداند و آن را دربارهی کسانی تحققپذیر میداند که در میان آنان بر حسب طبیعت، جایی برای قانون وجود داشته باشد. اینان کسانی هستند که در اداره کردن و اداره شدن، سهم برابر دارند. ارسطو برای تبیین عدالت، آن را به دو بخش تقسیم میکند: بخشی از عدالت، طبیعی است و بخشی دیگر، قانونی.
▬ میتوان نتیجه گرفت که دیدگاههای ارسطو دربارهی رابطهی اخلاق و سیاست، با نظریهی اندیشمندان مسلمان دورهی میانهی اسلامی، قرابت بسیار داشته است، به گونهای که از او تأثیر پذیرفتهاند. وی وظیفهی مردان سیاسی و دانش سیاست را ساختن نظامی میداند که در آن، شهروندان با فضایل اخلاقی آشنا و فضیلتمند گردند. بنا بر این، در اندیشهی ارسطو و در پی آن، اندیشمندان دورهی شکوفایی اسلامی، عمل سیاسی، به مثابهی فعل اخلاقی است.
مآخذ:...
هو العلیم