برداشت آزاد از فریدریش یوناس؛ فقط ایدهای برای تأمل بیشتر
▬ در باب موضع ماکس وبر در مناقشه فراغت ارزشی/ قضاوت ارزشی در علم، سوء تفاهم گسترده وجود دارد.
▬ تصور عموم بر این است که وبر در جبههای که دو طرف دارد، طرف قضاوت ارزشی را میگیرد؛...
▬ ...در یک سوی این جبهه، حامیان تبعیت علوم انسانی از علوم طبیعی قرار میگیرند که خواهان بیطرفی و فراغت از دغدغههای ارزشی هستند، و در سوی دیگر، حامیان تعهد علم به ارزشهای متعالی و اجتماعی قرار میگیرد.
▬ تصور ناپخته این است که وبر را در امتداد خط فکری آلمانی، در روشر، اشمولر، زیمل، دیلتای، ترولش، و ریکرت، هوادار جدایی علوم انسانی و علوم طبیعی و حامی یک نگاه ارزشمدار میدانند.
▬ ولی واقعیت قدری از این پیچیدهتر است. این جبهه دو سوی ندارد. لااقل، چهار موضع متمایز در بحث فراغت ارزشی علوم انسانی قابل احصاء است:
• در یک سوی طیف، پوزیتیویستهای منطقی چون کارناپ یا رفتارگرایان قرار دارند که کلاً علم معتبر را علم پوزیتیو میشمرند، و در این قاعده تمایزی میان علوم طبیعی و انسانی نمیشمرند.
• در سوی دیگر طیف، ارزشگرایانی چون اشمولر و دیلتای قرار دارند. آنها بر آنند که همه شناختها ریشه در ارزشها و یک نظم ارزشی دارند و بر بستر آن معتبر تلقی میشوند.
• در این میان، موضع کسی مانند دورکیم مطرح است، که ضمن تصدیق امکان و ضرورت بیطرفی ارزشی در «قواعد روش جامعهشناسی»، در «آسیبشناسی اجتماعی»، مرجع تعهد ارزشی در علوم اجتماعی را جامعه و «امر عادی» میداند. در فکر او، چیزی که در راستای «امر عادی» جامعه باشد، از نگاه جامعهشناس و عالم تعلیم و تربیت، آسیب نیست، و چیزی که «امر عادی» جامعه را نقض کند، حتی اگر کاهش جرم از میزان عادی باشد، باید به عنوان یک آسیب، به مسأله علوم اجتماعی تبدیل شود.
• کمی دورتر، موضع ماکس وبر قرار دارد، که قدری که نه، بیش از قدری پیچیده است.
• وبر، معتقد به آن است که واقعیت ذاتاً تاریخی-فرهنگی است. از این قرار، معتقد است، ایده جامعهشناسی، به آن نحو که دورکیم و پوزیتیویستهای منطقی به دنبال آن هستند و میکوشند به عناصر بنیادین امر اجتماعی راه برند و آن را از موقعیت تاریخی-فرهنگی آن منتزع سازند، یکسره بر خطاست. پس، با تعهد به یک مبنای تجربی از علم، باید علم را نه در انتزاع، بلکه با ملاحظه ضمایم فرهنگی-تاریخیاش بررسی کنیم.
• بدین ترتیب، وبر به نحو پیچیدهای هم تجربهگرا هست، و هم فرهنگگرا و تاریخگرا.
• ولی در سوی دیگر، وبر در مقابل ارزشگرایان و خصوصاً دیلتای، باور دارد که جامعهشناسی به عنوان یک علم تاریخی-فرهنگی در دنیای مدرن، یک علم به لحاظ فرهنگی-تاریخی متعین است.
• در واقع، با گذر از یک دنیای «افسونزده»، به یک دنیای «پیوریتن»، باید یک جامعهشناسی فرزند زمان و فردمحور داشت که در آن فرد و «کنش» محور و واحد تحلیل به شمار میرود. پس واحد تحلیل، نه «واقعیت اجتماعی» است، نه «دورههای تاریخی»، بلکه «کنش» است.
• وبر مینویسد: «پیوریتنها ”میخواستند“ افراد کاری و فعال باشند، اما ما باید چنین انسانهایی شده باشیم» (تأکید از من است). به زعم او، کسانی که تمدن ما را بنا نهادند، میخواستند پیوریتن باشند، از وجدان خود پیروی کنند، نه آن که به حقایق محتوم ایمان آورند. آنان میخواستند با آگاهی کامل، «خودشان تصمیم بگیرند»...«خودشان تصمیم بگیرند»...«خودشان تصمیم بگیرند».... این مفهوم «تصمیم» و اصالت تصمیم، برای نیچه و وبر و بعدها هیتلر بسیار مهم است. انسان معاصر، و به تبع، جامعهشناسی معاصر، نه در پی یافتن ریشه امور در ژرفنای سنتها و تاریخ است، نه دنبال کشف ساختارهای پنهان و ذات و باطن امور است، و نه میخواهد «تصمیم»های خود را از دل نهادها و اعتقادات جزمی به دست آورد. انسان «پیوریتن» مدرن، میداند که نباید تسلیم کور ضمانتهای سنتی و تقدیرهای متافیزیکی شود، بلکه باید خود را «تسلیم دستهای استخوانی نظم عقلانی» کند. این، انگیزه نهفته در «علم» و رسالت «دانشمند» است.
• ماکس وبر اظهار میکند که اساس توضیحات جامعهشناسانه، بر پایۀ واقعیتی استوار است که در آن نیروی اخلاقی گذشته، متافیزیک، و جامعه، اعتبار و ارزش خود را از دست دادهاند، و به همین دلیل، جهانی پدیدار گشته که بر پایۀ کنش تک تک افراد بنا شده است.
• فرد باید دست به «تصمیم» بزند، و هیچ کس در «تصمیم»گیریهای خود، بینیاز از علم نیست. در این صورت، شناخت علمی، دیگر نه توضیح حقایق متعالی (در معنای افلاطونی آن) است، و نه راهی به سوی رویدادها (در معنای نیوتنی) پیش چشم ما مینهد. در این وضع، وظیفه علم و دانشمند، دیگر فقط شناخت منتزع کنشها نیست؛ بلکه شناخت اموری است که در گسترش عقلانی فرآیند شناخت و «تصمیم» به منظور جدا کردن ارزشهای آرمانی و جمعی، از واقعیتهای زندگی فردی به دست آمدهاند. نتیجۀ چنین شناختی، باعث شد که شناخت علمی در مقایسه با شناخت پیشاعلمی از موفقیت فراوانی بهرهمند شود.
• این، چشمانداز مناسب برای یک علم فاشیستی است که در آن «کنش» معطوف به «تصمیم» اصالت دارد. از این دید، ماکس وبر، یکی از پایهگذاران مهم جامعهشناسی مدرن و جامعه مدرن است.
▬ در جمعبندی از این بحث موشکافانه که فریدریش یوناس ارائه میدهد، میشود گفت که وبر، به طرز پیچیدهای خواهان شناخت فارغ از ارزشهای سنتی، متافیزیکی، و اجتماعی، و در عین حال، شناخت معطوف به ارزشهای فردی و «تصمیم» است.
مآخذ:...
هو العلیم
استاد ببخشيد ميشه معناي لغوي و اصطلاحي ‹ پيوريتن › رو بفرماييد؟
ميشه در مورد ديد فرهنگي- تاريخي وبر هم كمي توضيح بديد؟ يعني چه نوع تاريخي در نظر داره و چه تأثيري براش قائله؟
ـــــــــــــــــــــــــــ
سلام و احترام
پیوریتن ها فرقه ای از پروتستان های انگلیسی بودند که روحیه آنها معیار تحلیل وبر از شکل گیری نظام سرمایه داری بود.
وبر در استمرار تأملات دیلتای در زمینه روش شناسی علوم انسانی دغدغه علم تجربی انسانی و اجتماعی را داشت. از این قرار بر آن بود که واقعیت اجتماعی تجربی واقعی را نمی توان به نحو انتزاعی و طوری که پوزیتیویست ها پی گیر آن بودند با استقراء و سلب خصوصیات موضوع درک کرد. واقعیت اجتماعی یک حیث فرهنگی-تاریخی دارد و کاوش صحیح تجربی در واقعیت اجتماعی نمی تواند با منتزع ساختن این جنبه ها صورت پذیرد. پس علم انتزاعی و انباشستی مانند علوم طبیعی، در زمینه های انسانی قابل تحقق نیست. حتی در همان زمینه طبیعی هم محل تردید است.
این تاریخ، نحوی ساخت تاریخی و زمانی نیست، بلکه نحوی عقلانیت یا مسامحتاً جهانبینی است و از آنجایی که در دنیایی که پیوریتن ها ساخته اند، عقلانیت به سمت عقلانیت فردی معطوف به هدف منحصر شده است، علم انسانی مقتضای این دوره نیز باید بر بر محور کنش های فردی سامان یابد. به عبارت دیگر باید افسون زدوده باشد. باید از سنت و ارزش های اجتماعی گسیخته باشد، و تابع ارزش های فردی گردد. این، برآوردی از زمینه روش شناسانه کار وبر است.