حامد دهخدا
← برای صلح، اول باید از ”سروشیسم“ خلاص شویم.
← سازه نظری سروش، که رکن احیای کارگزار در کالبد روشنفکر بود، ظاهراً برای صلح ساخته شد، ولی از آن، برای جنگ بهرهبرداری گردید.
← تنها تقصیر سروش نبود که از سازه صلح، برای جنگ استفاده کرد، بلکه اصل سازه فلسفی او نیز بیمار بود؛ اساساً فلسفه صلح نبود. صلحنما بود. ایده او متناقض بود. در عین حال که بدواً به عنوان ابزار صلح ”تبلیغ“ میشد، اما سویههای نیرومندی از خشونت در آن فعالیت میکرد. از آن، به عنوان یک ابزار فاشیستی برای سوار شدن بر قدرت و سپس انحلال نردبان استفاده میشد. بر مبنای الگوی هیتلر، برای نابود کردن رایشتاگ پیش میرفت.
← سازه نظری سروش، متناقض بود. هم ادعای فیصلهبخشی ”قاطع“ مناقشات فلسفی بر سر رئالیسم را داشت، و هم کار رئالیسم را اینگونه فیصله میداد که میخواست همه را متقاعد کند تا بپذیرند که حقیقت واحدی وجود ندارد، الا حقیقت و رئالیسم ”سروشیسم“.
← در مقابل سروشیسم، که به فقدان قدر مشترک برای فهم متقابل تأکید میکند، و نسخه ”فارسی“ پستمدرنیسم معرفتشناختی محسوب میشود، رکن سیاست ”بهرسمیتشناسی“، تأکید بر تفاهم و درک متقابل است.
← نوع بشر، با وجود گوناگونی چشمگیری که میان تمدنها و دولتها وجود دارد، از دیرباز، خواهان رسیدن به هماهنگی در پهنه جهان بوده است. این آرزوها، جهانی را به تصویر میکشیدند که میشد بدون از بین رفتن سرزندگی اجزاء، هماهنگی را در کل آن ترویج کرد. برای برقراری این هماهنگی، کاری از دست قدرتهای اقتصادی و سیاسی برنمیآید. در گرفتن نیروها و برخوردهای پس از پایان جنگ سرد، مانند آنچه در قفقاز، بالکان، و شرق و غرب افریقا شاهدش بودیم، بیانگر آشوب زده بودن آن نوع هماهنگی است که در دوران جنگ سرد به دست ابرقدرتها بر جهان تحمیل شده بود. سرنوشت اتحاد کارگزار و روشنفکر در ایران نیز مؤید این مطلب است. اگر دنیا را به دست آنان بسپارند، در ته دیگ حیات انسانی، چیزی جز نبرد سخیف گرگها نمیماند.
← هسته اصلی گفتگوی انسانی، پذیرش ارزشهای مشترک انسانی، و تلقی آن به عنوان آغاز رشد است. سیاست ”بهرسمیتشناسی“، در عین پذیرفتن تفاوتها، به تفاوتها و تفرقه ها راضی نمیشود. اعضای ”امت“ باید در عین به رسمیت شناختن تفاوتها، پایبند به ارتقاء هماهنگی باشند.
← سیاست ”بهرسمیتشناسی“، اساساً از ایجاد جامعهای صلحجوتر(و نه وارفتهتر) هواداری میکند. پشتیبانی از نوع فراگیرتر و ”پاسخگو“تری از ”حقوق فردی“، با تشویق ”امر به معروف و نهی از منکر“ همراه است. افراد، در حالی که کوشش میکنند تا یکدیگر را همانند خود بدانند، در عین حال، خود را مسؤول خویشتن، و حتی دیگران هم میشمرند. بنابراین، با تربیت اسلامی، تلفیق پختهای از آزادی و مسؤولیت به بار میآید، و این، زمینه لازم برای ”صلح“ است.
← بله؛ تأکید میکنم. بسیار تأکید میکنم؛ ”تلفیق پخته آزادی و مسؤولیت، زمینه لازم برای صلح است“. نبود این تلفیق پخته بوده است که تلاشها برای ارتقاء صلح را تاکنون بیفرجام ساخته است.
← اگر فقط به آزادی فکر کنیم، به صلح نمیرسیم، و اگر فقط به مسؤولیت بیندیشیم، از جبر سر در میآوریم. تا افراد به آزادی خود و دیگران احترام نگذارند، طعم انسانیت را نخواهند چشید، و تا مسؤولیتپذیر و ایثارگر نگردند، آزادی یکی موجب عذاب دیگری خواهد بود.
← تلاشهای جمعی برای دستیابی به الگوهای انسانی ارتباط و تربیت، خیلی پیش از این شدت گرفته است و به جاهایی رسیده است که از آن، بوی تقدیر الهی به مشام میرسد. دادههای متعددی نشان میدهند که فرامادیگری، معنویت، و رویگردانی از نگاه منحصراً مادی به جهان، که همگی جنبههای مختلف به تنگ آمدن از سیطره نوع کارگزار و جنس روشنفکر در سرتاسر جهان است، عمومیت یافته، و میتواند در هر سطح و مقیاسی یک نقطه عظیمت مؤثر برای گفتگو محسوب شود.
← معلوم شده است که از نظر فلسفی، جامعهشناختی، روانشناختی، سیاسی و اقتصادی، مشترکتر از هر ویژگی دیگر میان ابناء بشر، همان دغدغه مادیگری است. بحران تمدن معاصر بشری تا حد قابل ملاحظهای بازتاب عدم توازن ژرف و فراگیر بین مادیت و معنویت است. به دیگر سخن، تمدن بشر با مشکلی روبروست که میتوان آن را ”کمبود اساسی معنویت“ نامید؛ کمبودی که مغز درد ما از فقدان آزادی، برابری، همبستگی، تحمل، احترام به طبیعت و مسؤولیتپذیری مشترک را تشکیل میدهد. کمبود معنویت است که سقوط رضایت از زندگی اجتماعی را نزد ما، به رغم بیشتر شدن ساز و برگ زندگی، موجب شده است.
← ریشه این کمبود معنویت، با توسعه تاریخی تمدن بشری در هم تنیده شده است. اساس گرفتاری امروز تمدن بشر با نحوه خاص و منحرف بسط مدنیت، طی چهار سده گذشته، در هم بافته شده است. تمدن خدامحور سدههای میانی جای خود را به عالم انسانمحور دوران روشنگری داد. اکنون، جهانیان از این میترسند که علم بخواهد بدون آنکه صلاحیت آن را داشته باشد. جای خدا و بشر را با هم بگیرد(مثلاً ببینید که در سرتاسر دنیا، چگونه بوروکراسی جای تئوکراسی و دموکراسی را گرفته است). این نگرانی خصوصاً از آن روست که علم محض، وجه بزهکار و غیراخلاقی خود را عیان کرده است و نشان داده که ”اخلاق ندارد“.
← سیاست ”بهرسمیتشناسی“، فرض را بر ضرورت کنش و واکنش میان قطبهای معنوی همه تمدنها میگذارد. به نظر میرسد که امر به معروف و نهی از منکر، اگر درست و بر مبنای ”لعلک باخع نفسک“ درک شود، میتواند همچون نیروی یکپارچه کننده بالقوهای به ایجاد احساس اشتراک معنوی میان تمدنهای مختلف بشری یاری رساند. این حس معنوی و برادری میتواند موجب ترویج احساسات غیرمادی عشق، مهربانی و بالاتر از همه، انصاف شود. یعنی هر فرد قادر شود خود را فارغ از مقاصد نفعطلبانه جای همنوع خویش قرار دهد.
← علم و تکنولوژی شاید بتواند میلیونها بیماری را که از سرطان و ایدز رنج میبرند درمان کند، ولی در جای دیگر، تهدید علیه بشریت را نیز دامنهدارتر میسازد. شاید آگاهی از وجود نیروهای نادیده بزرگی که خارج از کنترل بشرند به درمان تن بیماران کمکی نکند، ولی نیرویی که این آگاهی در قلب و روح انسانها ایجاد میکند، میتواند با این توهم که پیشرفت مادی، هدف غایی بشریت است مقابله کند. همین توهم پیشرفت نامحدود مادی بود که بشریت را گرفتار دو جنگ جانسوز، تراژدیهای هیروشیما و ناگازاکی که زبان از بیان آنها قاصر است، زوال محیط زیست، شکاف دمافزون میان ثروتمندان و تهیدستان، و گسترش جنگافزارهای نابودی جمعی ساخت. پیشرفت علم و تکنولوژیهای جدید ممکن است یک عطیه باشد، ولی اگر آنها را به شکلی مؤثر مهار و کنترل نکنیم، میتواند مایه هلاک بشریت گردد.
← چه باید کرد؟ چه نوع فرامادیگری به حد کافی پخته و قابل اتکاء است تا بتواند جلوی خطاهای فاحش ما را بگیرد؟ تمدن بشری همواره در قالب نوعی دین، جویای آرامش معنوی بوده است. طی چند هزار سال، ادیان، بیش از فلسفه و علم، تشنگی بشر را برای رسیدن به حقیقت مطلق و ایمان برتر، سیراب کردهاند. گمان نمیکنم که ترجمه دیوان جلالالدین رومی، از سر اتفاق، از پرفروشترین کتابها در ایالات متحده باشد. درست خواندید؛ در ایالات متحده امریکا، نه در ایران یا ترکیه یا کشور اسلامی دیگر، در ایالات متحده امریکا. این آمار سخن میگوید؛ یعنی، فرامادیگری که امروز جهان را فراگرفته و فعلاً با سرگرمیهای روانشناسانه تشفی مییابد، به دنبال یک سایهبان مقدس و مطمئن میگردد.
← شاید آفتاب دین حنیف ابراهیم خلیل(ع)، از ”غرب“ در حال طلوع باشد... شاید...
← توضیحات بیشتری دارم كه از این پس خواهم گفت...
با سلام:
از شریعتی تا سروش و خاتمی !کارگزار و روشنفکر همه را نقد می کنید
که با اسلام چه کردند و آزادی دوران اصلاحات که سیاست به رسمیت شناسی را از بین می برد و آدم ها را گرگ می کند و دامن بر فردیت گرایی می رند! رفسنجانی و مفسدان اقتصصادی که مصلحت اندیشند.
شاید یک طرفه رفتن دیگر بس باشد کسان دیگری هم هستند که باید نقد شوند.
مسلما شما حامی یک قشر و طبقه و حزب نیستید.
از اصول گراها بگویید و رویه های حاکم...مسلما این گونه نمی اندیشید که آنها کاملند و نمونه ی ذهن با ایمان و جوان مسلمان!
منتظریم..
با تشکر
شباهنگ
-----------------------
admin:
خودتان بگویید.