فیلوجامعه‌شناسی

خطوط کلی یک اصول‌گرایی جدید

فرستادن به ایمیل چاپ

حامد دهخدا


← در جریان حیرت ”چهارده خرداد هشتاد و نه“، ”جوان مسلمان“ متکفل یافتن راهی تازه برای برخورد با دنیا شده است؛
← خطوط قرمز این راه، هم‌اکنون در کار ترسیم شدن هستند، که گذشتن از آنها به طرز پیش‌بینی‌ناپذیری خطرناک خواهد بود.
← درس ”چهارده خرداد هشتاد و نه“، می‌گوید که ”جوان مسلمان“ با دو حریف روبروست؛ با خود و جهان. خود را در مقام یک ”جوان مسلمان مصلحت‌گرا و ماشینی“، فقط تا مدتی می‌توان سرگرم نگاه داشت یا گول زد، و اکنون پیمانه در کار پر شدن است. پس از ”چهارده خرداد هشتاد و نه“، ”جوان مسلمان مصلحت‌گرا“ که نشسته بود تا ببیند ”چه می‌شود“، دیگر باید فهمیده باشد که باید تکانی به خودش بدهد.
← در عین حال، ”جوان مسلمان هوشمند“ هم فهمید که جهان را به هیچ وجه نمی‌شود دست کم گرفت. اگر ما در اندازه‌نشناسی‌های خود به قانون جهان تجاوز کنیم، آشکار و نهان، مجازات خواهیم شد. و ناموس جهان را باید از ”الگو“ شناخت و از حد آن تخطی نکرد. ”سبقت گرفته از الگو نابودشدنی، و متأخر از آن زوال‌یافتنی است“. ”تنها هوست که باقی خواهد ماند“.
← اینها چکیده تأملات قبلی بود. و اما امروز...
← جای تردید نیست که نوعی تفوق ثروتمندان و اغنیا، سدی در برابر موازنه سالم جامعه ایرانی ایجاد کرده است. ”جوان مسلمان“ همان طور که در ”چهارده خرداد هشتاد و نه“ معلوم بود، ناگزیر خواهد شد تصمیم بگیرد که به جانب یک محیط کم و بیش ”شبه مافیایی“ بغلطد، یا براي خروج از اين وضع ”جهاد“ كند. در طول عصر اول اصول‌گرایان، همه چشم‌ها به سمت غنی شدن ضعفا و بردن پول نفت بر سر سفره مردم معطوف بود و همچنان نيز چنين است. خب، این راه هست، ولی تمام راه نیست. تربیت اجتماعی و اندیشیدن، اهمیت بیشتری دارد، و آن این است که امور بر مبنای اصول خداداده به عدالت نزديك شوند و اغنیاء نیز بیاموزند که خود به سمت پس گرفتن ادعاهای جاه‌طلبانه ”آتشفشانی“ پیش بروند.
← رویداد ”چهارده خرداد“ نشان داد که دیدگاه ”عصر کارگزار“ و ”عصر روشنفکر“ مشکلاتی به بار آورده است. دیدگاه آنها این بود که قابلیت چاره‌جویی مغز انسان پایان‌ناپذیر است، به شرط آنکه، مغز، مغز ”کارگزار“ یا ”روشنفکر“ باشد. در این دو دوره، پیشرفت در مقیاس‌های دنیای مادی هدف بود. رویداد ”چهارده خرداد هشتاد و نه“، به ما گوشزد می‌کند كه ”آخر چه؟“ این همه های و هوی برای چه؟ یک سال، های و هوی ”آتشفشاني“ برای چه؟ ظاهراً فطرت آدمی طوری است که این ”آخر چه؟“ برایش مهم است. اگر جز این باشد، او کارگر روزمزد زندگی باقی می‌ماند که افقش همان پیش پایش خواهد بود. این سپهر ”آخر“ زندگی، چاره‌جویی می‌طلبد. مغز ”کارگزار“ و ”روشنفکر“ به این ”آخر“ قد نمی‌دهد.
← بخشی از بحران ”جوان مسلمان“، ناشی از برخورد میان فرهنگ ملی و نوعی فرهنگ جهانی است که از طریق ماهواره‌ها و سایر رسانه‌های متمایل به غرب به ”جوان مسلمان“ تلقیح می‌شود و طبقه متوسط شهری را بیش از سایرین تحت تأثیر قرار می‌دهد. فشرده‌شدن جهان، هم‌اکنون زندگی ”جوان مسلمان“ را در یک بحران فرهنگی فروبرده است و وی را به دست و پا زدن واداشته. این هراس و بیم، نزد کسانی که با هزار و یک زحمت انقلاب اسلامی را به پیروزی رساندند، یا آنها که در جریان جنگ، با چنگ و دندان و سوختن جوانی خود، این ملت را حفظ کردند، آزاردهنده شده است؛ آنها مي‌پرسند كه ”جوان مسلمان“ قرن بیست و یک چگونه خواهد بود؟ ظاهراً نسل‌هایی به دنیا خواهند آمد که پدرشان فرهنگ جهانی و مادرشان فرهنگ بومی است. این فرهنگ جهانی عمدتاً از جامعۀ صنعتی غرب می‌آید، یا از منابعی که آنها نیز از پستان جامعۀ صنعتی شیر خورده‌اند. به هر حال، فرهنگی است، زاییده صنعت و مدرنیت.
← اگر تصور کنیم که فرهنگ صنعتی روزی کارش به آخر خواهد رسید، انتظار بیهوده‌ای است. تا زمانی که بشر با این حجم جمعیت و نیازهای امروزی‌اش روبروست، چاره ندارد جز آنکه ادامه حیات خود را به صنعت وابسته دارد، مگر آنکه یک اتفاق خارق‌العاده، و عقبگردی بنیادی پیش آید. پس، باید فشارشکن آن را در برابرش گذارد. تا همین اواخر، اعتماد انسان به چاره‌جویی‌های علمی سست نشده بود؛ دلیلش آن بود که با شوق و ذوق، خود را به آن مي‌سپرد؛ ولی ژکیدن‌ها از گوشه و کنار، نشانۀ آن است که دلش قرص نیست. در هیچ زمانی، ”جوان مسلمان“ به اندازه این دوران نگران آینده خود نبوده و زندگی را میان‌تهی نمی‌دیده. علم که با تکنولوژی همراه بود، نیازهای اولیه ”جوان مسلمان“ را اقناع می‌کرد و چشم آدمی البته در مرحلۀ نخست به نیازهای اولیه‌اش دوخته بود. این، زمانی بود که ”جوان مسلمان“ به دنبال انتخاب رشته پزشکی و عمران و حقوق بود، تا ”خوب زندگی کند“. البته او از این ایده ”خوب زندگی کردن“ دست برنخواهد داشت، ولی ماهیت این زندگی چنان است که زود به ته آن می‌رسی و مي‌پرسي: ”آخر چه؟“
← وقتی مواهب این ”زندگی خوب“ متراکم شد، اندک اندک شروع می‌شود به آثار خود را ظاهر کردن. گمان می‌کنم که پیدا کردن نمونه‌هایش دشوار نیست. جوان‌های ریشه‌کن شده صدها صدتا در برابر چشم‌اند. مردمی که نسبت به هم انصاف ندارند، مدام هم را گاز می‌گیرند، تا خودشان چاق شوند. البته این وضع در گذشته هم بوده و انسان این نوع بی‌ملاحظگی‌ها را همواره در خود داشته است، ولی در دنیایی که همه از هم خبر دارند، این می‌شود سوهان اعصاب و احساس مستمر خطر گاز گرفته شدن. فضای زندگی در طبقه متوسط شهری غیراخلاقی‌تر شده است، ولی از این غیراخلاقی‌شدن بدتر، آن است که آنها به طرزی بیمارگون سنگدل شده‌اند، یا خزان روحی بر آنان عارض گردیده و در عین خبر داشتن از این مسائل، خو می‌کنند که خونسرد باشند. یعنی، یک تفاوت مهم امروز و دیروز، علاوه بر ارتکاب اعمال شنیع، خبر داشتن از این اعمال و آرام نشستن است. خب، اگر اوضاع به همین روال جلو رود، و حتی درجه‌اش تندتر هم بشود، یعنی، جمعیت بیشتر، منابع کاهیده‌تر، حرص افزون‌تر، ملاحظه و انصاف کمتر، و خونسردی بیشتر در مقابل ستم، کار به کجا خواهد کشید؟
← با این چشم‌انداز است که گمان می‌کنم که هیچ راهی جز چاره‌جویی نباشد. بیهوده است که وقوع انقلاب اسلامی را برای ”جوان مسلمان“ یک پیشرفت به حساب نیاوریم. بیهوده است که بگوییم که اگر تلاش‌های گذشته برای ”بازگشت به خویشتن“ نبود، اکنون وضع بهتر بود. انقلاب اسلامی، یک معجزه بود. پیشرفتی بود در کار ملت اسلامی؛ اینکه ملت اسلامی بفهمد که باید راه خود را جدا کند و در معیارهای استقلال و آزادی و جمهوری اسلامی، حرف جداگانه‌ای آواز کند. انقلاب اسلامی و آواز حسینیه ارشاد، معیارهای یک جهان علمی و عقلی را نشان می‌داد. قرآن را به عنوان سند ”اسلام‌شناسی“ با کاپیتال مارکس تطبیق می‌داد، یا از اینکه قرن‌ها قبل از کشف انرژی اتمی در غرب، گفته است که ”شما گمان می‌کنید که کوه ثابت است، ولی غوغایی در آن است“ به ”ذوق اتمی“ می‌افتاد. تفسیر نمونه اصرار داشت و دارد که همه چیز اسلام به عقل علمی سازگار است. سردار سازندگی در خطبه‌های نماز جمعه می‌کوشید نشان دهد که همه آمارها مطابق استاندارد جهانی رو به افزایش است. روشنفکر دینی هم تلاش می‌کرد که بگوید که اسلام خود دموکراسی است و اصلاً مي‌شود رأي گرفت و فهميد كه قصاص و نماز واجب است يا نيست. اینها مجموعه ایسم‌هایی بود که در انقلاب فریاد می‌زدند، ولی امروز ”جوان مسلمان“ احساس می‌کند که اگر اسلام تنها کاپیتال مارکس، ذوق اتمی، عقل علمی، آمار فزاینده، و دموكراسي باشد، چنگی به دل نخواهد زد. اسلام، اگر باشد که هست، باید بیش از این باشد.
← امروز، باید فرهنگ اسلامی پای پیش نهد. فرهنگ اسلامی چیز عجیب و غریبی نیست، تجمل نیست، شعر و گل و بلبل نیست، قدری علم زندگی کردن و تطابق با زمان است. باید انسان به کمک آن به یاد بیاورد که انسان است، نه آنکه با تندباد نیمه علمی مغز خود به جلو رانده شود، و نیمه دیگرش را بی‌استفاده گذارد. زندگی علاوه بر علم به طبیعت برای مسلط شدن بر آن و خود را به آن سپردن، لذت بردن از چیزهای عجیب و غریب هم هست. زندگی شعر هم هست. زندگی گل هم هست. زندگی بلبل هم هست. زندگی بیش از هر چیز دیگر، آماده شدن برای مردن هم هست. زندگی، تعریف خود در یک پهنه وسیع زمان است که دنیا تنها بخشی از آن است.
← می‌دانم کار بسیار دشواری است؛ ”باید انسان به یاد آورد که انسان است“. انسان عادت کرده است که بر موج رفاه‌طلبی سوار بماند(هر کس به نسبت خود)، ولو به صخره بخورد. مشغله امروز، به او مجال نمی‌دهد که به فردا بیندیشد. ولی چاره نیست. باید به خود هی بزند و از انتهای بن‌بست، گریزگاهی بیابد. شرایط امروز، شرایط تصمیم، و شرایط دگرگون کننده است، ولی قرن پشت کردن به دانش نیست، چرا که علم، خود نشانه‌ای از نشانه‌های انسان بودن انسان است. اگر او روزی کنجکاوی خود را برای شناخت طبیعت از دست بدهد، نشانۀ آن است که از زی انسانی خارج شده است. ولی از سوی دیگر، اگر دانش علمی مهار دینی نشود، وصلتش با ”نفس“ شده است. یعنی همان عنصر مخرب که این همه ادیان مختلف از آن زنهار داده‌اند.
← هیچ کس نمی‌داند که دقیقاً فعل و انفعالات جاری در احوالات مشوش ”جوان مسلمان“، نهایتاً به چه سو خواهد رفت، ولی یک چیز مسلم است؛ دنیای ”جوان مسلمان“ ایرانی، مانند صدها سال گذشته و حتی چندسال گذشته، روال آرام و شترواری طی نخواهد کرد. بزودی، از دیدن فرزند خود متعجب خواهید شد. بسیار بیش از آنکه پدربزرگان ما از دیدن ما تعجب می‌کردند. به این جوانان هوشمندی که امروز در دانشگاه‌ها می‌بینیم، این امید هست که بار دیگر راه را پیدا کنند و بر همه موانع فایق آیند. ولی در مقابل، باید قدری از این هوش ترسید، که پای را از گلیم خود درازتر کند یا بخواهد یکه‌تاز باشد، و خرد پیر حکیم، خرد زیبا، خرد آسمانی، و حتی خرد دیوانه را که تاکنون با او شراکتی داشته از میدان به در کند.
← مشکل این است که استعداد و هوش لایتنری، وقتی با ملاحظات اخلاقی نیرومندی از جنس ایمان همراه و مهار نشود، و قبل از هر چیز، خریدار ”کارآیی“ و ”بازده“ شود، طریقۀ ”بمیر و بدم“ رواج پیدا می‌کند، و هر کس توانست قابلیت خود را در اجرای این سیاست نشان دهد، جلو می‌افتد. قهرمان این تلقی، ”کارگزار“ است که همه چیز را به ریال پیوند زده است. هر که خواهی باش و با هر کیش و مرام، فقط دستاورد بیار. این را می‌شد در مسلک روشنفکر در انتخابات 88 هم دید. هر که هستی و با هر مرام و مسلکی هستی”سبز“ باش! خب؛ از جهتی، این روش موجب رونق و پیشرفت کارها شد و گاه، آراء زیادی برای مدعیان این مسلک به بار آورد. ولی از سوی دیگر، علم، روشنفکری، اقتصاد، هنر، و هر چه به سرنوشت اجتماع مربوط می‌شود، وزنۀ خود را بر ”دستیابی“ افکنده که نه به سود اکثریت، بلکه به سود عده‌ای تمام می‌شود. ”طبقه متوسط شهری“ هم فکر می‌کند که ”کارگزار“ و ”روشنفکر“ با اویند، ولي پایش بیفتد، هر سه بر هم مي‌شورند، چنان که در طول حیات کوتاه همزیستی آنان بارها چنین شده است. در اين دنيا، كه ”اخلاق“ نيست و به جاي آن تا دلت بخواهد ”منافع“ مشترك هست، هيچ كس به هيچ كس نيست.
← اگر این رسم، باب شود که فقط استعداد و هوش شاخص باشد، و ضابطه اخلاقی کم‌اثر بماند، فاصله‌های اجتماعی بیش از این، افزایش خواهند یافت، و به دنبال آن، امید به تشفی تشنجات اجتماعی که هر از گاهی به بهانه‌هایی سر بر می‌آورند و این کشور را به آشوب می‌کشند، از دست خواهد رفت. جامعه به صورت هرمی ”آتشفشان“گون درآمده که سرش بر کعبش سنگینی می‌کند و مدام گرایش به غلطیدن دارد و رأس این ”آتشفشان“، به هزار و یک حیله متوسل می‌شود تا خود را بر آن فراز مستقر بدارد. جای تردید نیست که این شمایل هرمی و ”آتشفشانی“ جامعه، همواره بوده است، ولی هیچگاه تا این پایه نامتوازن و ناپایدار و مستعد کاربست هر نوع حیله‌ای برای مستقر ماندن نبوده است.
← برای مقابله با نیرو، باید به کسب نیرو پرداخت، و این، به تجهیز همه‌جانبه ”جوانان مسلمان“ نیاز دارد. با عمل، نه با شعار و حرف، باید نشان داد که یک ملت از مدار سلطه‌پذیری خارج شده است؛ باید به ”کارگزار“ و ”روشنفکر“ هشدار داد؛ هشدار داد که نیاز، در معرض آن است که طعمۀ آز شود.
← برای این منظور، بی‌عملی و دلخوش کردن به اقدامات پیش‌بینی‌ناپذیر که بسیاری از ”جوانان مسلمان اصول‌گرا“ را فراگرفته، بس است. ما احتیاج داریم که نیروهای خود را جمع کنیم. ما احتیاج داریم تا به ساخت تشکلی نایل آییم که جوانان اصول‌گرا را مانند جوانانی که انقلاب کردند گرد هم جمع کند و تضمینی باشد برای استمرار روند رو به پیش این انقلاب. نمی‌خواهم نام آن را ”حزب“ بگذارم که از شنیدن نامش نیز اکراه برمی‌خیزد. ما احتیاج به ”هیأت“ فراگیری از جوانان اصول‌گرا داریم که خود را متعهد به جمع کردن نیروی جمعی برای پیشبرد اهداف جنبش بداند.
← توضیحات بیشتری دارم كه از این پس خواهم گفت...

  • ناشناس

    سلام- لطفا جواب سلام نظرات را بنویسید- جواب سلام مکتوب هم به شکل مکتوب واجب است.

  • shabahang

    با سلام:
    ممنون از اینکه نظرات را با دقت می خوانید به گونه ای که می شود رد این توجه را در مقالات و دل نوشته تای بعدیتان دنبال کرد.
    شما از آرمان بسیار سحن می گویید! تفاوت و مرز بین آرمان در اندیشه ی شما با ایدئولوژی در نظر من چیست؟


    با تشکر
    شباهنگ

  • administrator

    بسم الله الرحمن الرحیم
    سلام علیکم
    خود شما بگید چه نسبتی بین آرمان او و ایدئولوژی شما هست!

  • shabahang

    با سلام:

    من قصد ندارم اسلام را که یک پارادایم فکری وسیع است با یک ایدئولوژی تطبیق دهم! فکر می کنم هدف دکتر شریعتی هم تطبیق نبود! آگاهی دادن بود ! وروش دکتر شریعتی را می توان نوعی تطبیق به حساب آورد.
    بنابر این هدف با روش متفاوت است!
    آرمان هایی که در مقالات شما ذکر می شوند خطوط مشخص ندارند! در ایدئولوژی از میان عناصر فکری یک پااردایم یک عنصر بنا بر نیاز زمان و مکان پر رنگ تر می شود!اما شما می گویید این یعنی تقلیل اسلام و همه ی عناصر آن بر یک عنصر!


    با مشحص کردن آرمان ها که در حکم هدف هستند باید استراتژی و ابزار و روش های خود را هم برای نیل به آن ارمان ها مشحص کنید !

    شاید لازم باشد قصد و روش خود را مشحص تر اعلام کنید:

    برای اصلاح و بر قراری جامع ی اسلامی و اخلاقی باید کرسی های قدرت را به دست آورد یعنی حکومت اسلامی برای جامعه ی اسلامی؟یا نه؟

    با تشکر
    شباهنگ

نوشتن نظر
Your Contact Details:
نظر:
<strong> <em> <span style="text-decoration:underline;"> <a target=' /> [quote] [code] <img />   
Security
کد آنتی اسپم نمایش داده شده در عکس را وارد کنید.