برداشت از فرانکلین لو فن بومر؛ فقط ایدهای برای تأمل بیشتر
☱ یکی از تاریخنویسان فرانسوی، دوران غلیان در عالم اندیشه در فاصله سالهای ۱۶۸۰ تا ۱۷۱۵ را به عنوان «بحران وجدان اروپایی» توصیف کرده است. و منظور از بحران، لحظهای بود که در آن بخش عمدهای از «طبقه روشنفکر» از مخالفت خود با شیوههای اندیشه کلامی و دینی آگاهی یافت. همین بحران، مقدمه روشنگری در سده هجدهم بود. روشنگری از درون گذشته و بویژه از دوران رنسانس و انقلاب علمی پدید آمد.
☱ از جمله عواملی که دست به دست هم داد، تا فرانسه، به جای کشورهایی چون انگلستان، آلمان یا ایتالیا به کانون روشنگری تبدیل شد:
۱. زوال رژیم قدیم فرانسه در زمان لویی چهاردهم، پانزدهم و شانزدهم؛
۲. رفاه و خودآگاهی فزاینده طبقات متوسط؛
۳. فقدان موانع سیاسی از نوعی که در آلمان از پیدایش افکار عمومی در سطحی ملی به عنوان پشتوانه مصلحان احتمالی جلوگیری میکرد؛
۴. وجود اندیشمندان عصر روشنگری، موسوم به «فیلوزوف»؛ «فیلوزوف»، به این معنا که آنها به عنوان ادیب و مبلغ و مروج اندیشهها و به شیوه خاص خود، بر ضد قدرت مستقر، و بر ضد علما و دانشمندان کلیسایی و آکادمیهای مستقر آن روز به «افکار عمومی» مدرن متوسل میشدند.
☱ «روشنگران» یا «روشنفکران»، بعدها از این رویه رنسانسی پا را فراتر گذاشته، و نه تنها خواستار پیشبرد علم و دانش بودند، بلکه از تغییر در نظام آموزشی، دینی، اقتصادی، اجتماعی و، حتی، تغییر در نظام سیاسی حمایت میکردند. گر چه آنها به فکر انقلاب نبودند، ولی، انتقادات تند و طرحهای متعدد آنها برای اصلاح اجتماعی، بیشک در فروپاشی رژیم قدیم موثر افتاد.
☱ افکار «فیلوزوف»ها در این عصر به نحو فزایندهای در دسترس عموم قرار میگرفت. آنها عمداً نوشتههای خود را به گونهای مینوشتند که توجه خوانندگان معمولی را جلب کند.
☱ عوامل تسری افکار روشنگران به عامه مردم:
۱. نهادهای روشنفکری جدید؛
۲. کتابخانههای بسیار؛
۳. روزنامههای عمومی؛
۴. انجمن فراماسونها؛
۵. بیان بیم و امیدهای طبقات متوسط که مهمترین دلیل گسترش «فیلوزوف»ها بود.
☱ همه «فیلوزوف»ها از طبقه بورژوازی نبودند، بلکه شمار زیادی از روحانیون و اشراف سرخورده در میان آنها یافت میشد.
☱ سده هجدهم، دورانی بود که در آن، بورژوازی فرانسه، نه تنها توانگر، بلکه خودآگاه نیز شد. این بورژوازی، در تأمین هزینههای روشنفکران مساعدت میکرد.
☱ سنت روشنفکری اشرافی و فئودالی سده هفدهم جای خود را به سنت روشنفکری مردمی سده نوزدهم میداد؛ پس، نمیتوانستند بدون بورژوازی وجود داشته باشند. از سوی دیگر، بدون «فیلوزوف»ها هم بورژوازی قطعاً فاقد مبنای فلسفی و اعتماد به نفس میشد.
☱ این وضعیت، همراه با رنسانس و انقلاب علمی، ذهنیت روشنگری را شکل میداد.
☱ «فیلوزوف»های آن دوران، اساساً انسانگرا بودند.
☱ «فیلوزوف»ها، اجتماعی بودن و عمل اجتماعی را ستایش میکردند، و خواستار آن بودند که جهان را به مکانی راحتتر و مساعدتر برای زندگی تبدیل کنند.
☱ اقدامات و دستاوردهای روشنگری:
۱. کوشش در راه تأمین تساهل دینی و عدالت سیاسی و اصلاحات آموزشی و از میان بردن آزار و شکنجه
۲. بروز دستاورد فکری عمده ایشان در حوزه علوم انسانی و اجتماعی
۳. تحصیل پیشرفتهای آرام در زمینه علوم طبیعی
۴. کوشش در راه بسط روشها و قوانین علوم طبیعی به مطالعه انسان و جامعه
☱ بدینسان، روشنگری، به معنای دنیوی کردن عمیق و بازگشتناپذیر اندیشه و فرهنگ بود. زمانی که توانستند با تفکر سیاسی و اقتصادی، خود را از قید دین برهانند، و سنخی از اخلاقیات توانست بدون پشتوانههای دینی برقرار شوند، دین ویژگی مرموزش را باخت.
░▒▓ اصول سهگانه فکر روشنگری
☱ نیروی پیشرانه جدید در این نظام فکری جدید، سه واژه یعنی، «عقل»، «طبیعت» و «پیشرفت» با شدت بسیار در نوشتهها و سخنان آنها تکرار میشود.
▓ ۱. عقل
☱ به عقل، در همه قرون مدرن و پیشامدرن تکیه شده است؛ پس، باید «عقل» مد نظر روشنگران معنایی دیگر داشته باشد تا بتواند مبنایی جدید فراهم آورد. بویژه در میان فرانسویان گاهی معنای دکارتی و گاهی معنایی لاکی و نیوتنی داشت.
☱ ولتر امیدوار بود اینک ورای حوزه متافیزیک، شک دستوری، به آداب و نهادهای اجتماعی نیز بسط یابد. بنا بر این، مراد از عقل مدرن:
• در درجه اول عقل انتقادی است؛ به این معنا که هیچ چیز را از روی ایمان نپذیرد و نسبت به اقتدار، سنت و وحی مشکوک باشد.
• عقل دوران روشنگری از لحاظ بیاعتمادی به نظامهای فکری و از لحاظ محدودیتهای شدیدی که بر کاربرد خودش قائل میشد، متأثر از اندیشه لاک بود. این که معرفت عقلی نمیتواند از حدود عالم تجربی فراتر رود. به گفته کانت، عقل ما محدود به شناخت پدیدههاست. با این حال، عقل، در حوزه خود ابزاری قابل اتکاست.
• در درجه دوم، عقل به معنای عقل علمی است. «فیلوزوف»های این عصر، امیدوار بودند که بتوانند روش نیوتن را که در فیزیک موفق بود، برای کشف قوانین جامعه نیز به کار برند و فیزیک اجتماعی را بنا کنند.
☱ به نظر فیلسوفان روشن اندیش، میتوان مسائل سیاسی را همچون مسائل علمی به واسطه عقل محض و بدون رجوع به حقایق تاریخی و موردی حل کرد.
☱ پیروان لاک و نیوتن به تجربهگرایی بودند و شیوه معمول ایشان استقراء از جزئیات و تجزیه مسائل به اجزای تشکیلدهنده خود و، سپس، ترکیب آنها بود.
☱ هر چند پیروان لاک و نیوتن از عقل محض پرهیز میکردند، و منکر اندیشههای ذاتی و غایی معرفت بودند، اما، اصلاً با تعمیم نظریات درباره جهان و انسان مخالفتی نداشتند.
☱ پیروان لاک و نیوتن به جز هیوم وجود قانون و نظمی کلی و سراسری را در طبیعت مادی و نیز توان عقلانی انسان برای فهم آن را مفروض میگرفتند. همچنین، بر خصلت پیشینی قوانین کلی و قوانین طبیعی و حقوق طبیعی در جامعه انسانی تأکید میورزیدند.
☱ خرد در عصر روشنگری به همان اندازه مدعی کلیت و، حتی، عقلانیت بود که ادعای تجربهگرایی داشت. گر چه عنصر اخیر به نحو فزایندهای برجستهتر شد.
☱ بعدها اندیشمندان رمانتیک بر «فیلوزوف»های روشن اندیش خرده میگرفتند که چرا انسان را به صورت موجودی عمدتاً منفصل و فاقد خرد و تخیل خلاق تصور کردهاند. واقعیت این است که آن «فیلوزوف»ها همواره منفعل بودند و اومانیسم آنها را به یک سو و مقتضیات منطقی علم مکانیکی به سویی دیگر میکشید که نهایتاً پیروزی با اومانیسم بود.
▓ ۲. طبیعت
☱ منظور، طبیعت غیر انسانی است که علمای فیزیک مطالعه میکنند و از دوران دکارت به بعد، به عنوان جهان خارجی توصیف شده است.
☱ گر چه بسیاری از «فیلوزوف»های روشنگر سعی داشتند که بر طبق اصول تجربهگرایانه خود، احکام جزمی صادر نکنند، اما، اغلب آنها طبیعتی کلاسیک، یکپارچه، تقریباً، تغییرناپذیر و تابع قوانین کلی و عقلانی را در نظر داشتند و به نظر به آن معتقد هم بودند.
▓ ۳. پیشرفت
☱ حال و هوای فیلسوفان روشن اندیش اغلب فرجامگرایانه بود.
☱ ایده «پیشرفت» و تکامل، بیانگر دیدگاه «فیلوزوف»های روشنگری درباره تاریخ بود، و در این تلقی، عصر روشنگری در صدر و اوج ایستاده بود.
☱ ایمان مشتاقانه و پرشور نسبت به عقل، علم و آینده، جانشین ایمان و دین مبتنی بر وحی شد. دنیس دیدرو باور داشت که آیندگان برای فیلسوف همچون آخرت برای انسان دینی است.
☱ آنان، گاه دچار بدبینی هم میشدند، و بویژه، از امکان تنویر افکار عمومی مأیوس بودند و در این باره در تردید بودند که آیا پیشرفت علم با پیشرفت هنرها سازگار خواهد بود یا نه. بهر حال «فیلوزوف»های روشنگری در مقایسه با اعصار دیگر به نحو حیرت آوری خوش بین بودند، چون درست در دورانی از تاریخ میزیستند که شاهد اوج ایمان به عقل علمی بود.
☱ در این عصر، عقل برای غلبه بر بربریت و خرافات و برای حل مسائل بزرگ سیاسی و اقتصادی فرصت بینظیری یافت.
☱ رژیم قدیم که مظهر جهالت و تعصب بود، تنها چیزی بود که میان انسان و هدف نهاییاش فاصله میانداخت. بنا بر این، «فیلوزوف»های روشن اندیش سلاحهای خود را در این جامعه فرسوده مهیا کردند و نخست دین و، سپس، سیاست و اقتصاد آن را در هم کوبیدند.
░▒▓ مضامین دینی فکر روشنگری
☱ عصر روشنگری، سرآغاز نبرد آشکار میان علم و الهیات بود.
☱ نفرت از کلیسایی که مخالفان را زجر و آزار داد، الهام بخش سخنان «فیلوزوف»های روشنگری در خصوص در هم شکستن کلیسا و قوتبخش احساس برتری اخلاقی ملحدان بر متعصبین دینی بود.
☱ «فیلوزوف»های روشنگری در سراسر اروپا، مدعی شدند که تعصبات دینی یکی از عوامل مهم وضعیت مزمن جنگ و ستیز در غرب بود. آنها بدون اعتقاد به مذاهب به خداوند ایمان داشتند.
☱ «فیلوزوف»های روشنگری، همه معجزات، جز تنها معجزه بزرگ خلقت طبیعت و هر گونه مشیتی جز اراده و خواست عمومی خداوند را نفی میکرد. آنان بدون آنکه آگاه باشند دین مبتنی بر وحی را به مسخره گرفتند. آنها دین را فریبی به شمار آوردند که حکام جائر یا کشیشان دغل باز بدان وسیله مردم ساده دل را میفریبند. برخی از آنها دین را محصول ترس و بیماری روانی میدانستند.
☱ شمار بسیاری از «فیلوزوف»ها به جای دین مبتنی بر وحی، خداپرستی غیر دینی (دینی مناسب و هماهنگ با علم مدرن) را عرضه کردند و امید داشتند که چنین دینی بتواند ضامن تساهل دینی باشد.
☱ خداپرستان غیردینی میخواستند با اصلاحات در قانون اساسی شکل سلطنتی حکومت را نگه دارند، اما، آن را به حدود ثابت و عمومی مقید کنند.
☱ مکتب خداپرستان غیردینی، مکتب همگونی بود. یعنی، هر چیزی را که همگان بدان معتقد باشند (در همه جا یک شکل باشد یا مورد اجماع عموم باشد) درست است.
░▒▓ مضامین سیاسی فکر روشنگری
☱ «فیلوزوف»های روشنگری انقلابی نبودند. اندیشه آزادیخواهانه ایشان، عمدتاً معطوف به حراست از فرد در مقابل، دخالتهای خودسرانه حکام در زندگی خصوصی و تأمین رهایی فرد از آن وضعیتی بود که آدام اسمیت آن را حضور همه جانبه حکومت مینامید.
☱ قوانین اجتماعی موضوعه پروردگار بویژه بر حفظ حق مالکیت و بر آزادی که از آن جداییناپذیر است حکم میکنند. به همین سان این نکته در مورد دموکراسی مطلوب روسو صادق است.
☱ «فیلوزوف»های مذکور خواستار نوعی حکومت مختلط یا معقول شدند که بتواند همچون انگلیس از آزادیهای مدنی پشتیبانی کند.
☱ اعلامیه حقوق بشر و قانون اساسی ۱۷۹۱ به خوبی خواستهای اغلب «فیلوزوف»ها را برآورده میکرد.
☱ سنت عقلگرایی غیرتجربی پیشین تا حد زیادی استمرار یافت.
☱ گرچه «فیلوزوف»های روشنگری جزمگرا نبودند، لیکن تمایل بدان داشتند که مسایل سیاسی و غیرسیاسی را به اصول عامی بازگردانند که ظاهراً، در ساختار جهان از پیش تعبیه شده بود.
☱ «فیلوزوف»های روشنگری در عصری میزیستند که آزادی بر نظم به عنوان مسأله اصلی جامعه سبقت گرفته بود. بنا بر این، ایشان از نگاه فرد به بحث از سیاست و اقتصاد پرداختند.
☱ از دیدگاه ژان بُدَن، حاکمیت چاره همه دردها بود، اما، از دیدگاه «فیلوزوف»های روشنگری چاره اصلی در برابری و آزادی نهفته بود.
☱ فردگرایی عصر روشنگری، خواهان برابری همگان و از میان بردن امتیازات بود.
☱ لیبرالیسم سیاسی در پیروی از اندیشه لاک حق الهی شاهان و به تبع آن قداست و ثبات سلسله مراتب اجتماعی را نفی کرد. به گفته لاک، اینک جریان کوشش و فداکاری از حوزه الهیات به حوزه سیاست انتقال مییافت.
مآخذ:...
هو العلیم