حامد دهخدا
← مضطربیم؛
← آیا باید بر سر سید حسن خمینی به دلیل همراهی مجدانهاش با کژراهان فریاد بزنیم، یا باید سکوت را ادامه دهیم و با طمأنینه بنگریم که تاریخ، خود، چگونه سیلی مناسب را بر صورت کژراهان خواهد نواخت، “شاید هدایت شوند”؛
← مرز صبوری، تحمل، طمأنینه، جهاد، اقدام بموقع، و جسارت کجاست؟
← مهمترین تلاش امروز “جوان مسلمان” در راه شناخت جهان و رویدادهایش، کوشش برای هضم تغییرات سهمگین، و فهم و درک ماهیت آنهاست، به نحوی که بتواند “مسؤولیت تاریخی” خود را در قبال آنها به انجام رساند.
← خصوصاً وقتی به گذشته پیچیده “جوانان مسلمان” نظر میکند، و میبیند که در شرایط شبیه روزگار ما، تاریخ، سرعتی تعیین کننده میگیرد و “مردم در این احوال است که جوهر خود را مینمایانند”.
← ذهن “جوان مسلمان” در تعامل با دنیا، چیزی میدهد و چیزی میگیرد. در این فراگرد کدام نیرو میچربد؟ آیا ذهن به یاری نیرویی که بر آن متکی است(“و تو چه میدانی که آن نیرو چیست”) میتواند حقیقت را شکل دهد؟ یا اینکه “مصلحتجویانه” حقیقت عینی را میپذیرد و با آن کنار میآید.
← “جوان مسلمان” در جستجوی کسب شناخت از دنیای غامضی که با آن مواجه است، میان چهار قطب در نوسان است؛ واقعیت/آرمان و صبر/جهاد. “جوان مسلمان” وقتی پخته میشود که بتواند در گرانیگاه این چهارگوش بایستد؛ آنگاه “پیر” شده است، هر چند که “جوان” باشد. کم پیش میآید که چنین شود، و تاریخ، همواره مبهوت لحظاتی است که فرد یا افراد بسیار معدودی، میتوانند در یک لحظه، یا لحظاتی بسیار کوتاه، خود را به این گرانیگاه برسانند.
← در اینجا، هم بینش(واقعیت/آرمان) مطرح است و هم روش(صبر/جهاد).
← وقتی جوان مسلمان، “مصلحتجویانه”، راجع به رویداد چهارده خرداد هشتاد و نه، و سید حسن خمینی میاندیشد و میگوید “نباید اینطور میشد” و باید “شأن”ها حفظ میشد و “آن روز هم میگذشت”، آن، وقتی است که “جوان مسلمان” واقعیت را به آرمان، و صبر را به جهاد ترجیح میدهد. در غلطیدن به این سوی چهارگوش، ذهن ماشینی و “مصلحتجو” مقصر است.
← این ذهن، ذهنی است که به طبیعت پناه میبرد و میگذارد تا طبیعت کار خود را بکند. این ذهن، آرامش را دوست دارد. شناخت در این “ذهن ماشینی”، از راه تجزیۀ مفاهیم و پدیدههای فیزیکی طبیعی پیش میرود و اعتقادش بر این است که شناخت کامل جهان، کم و بیش امکانپذیر است. در این شیوه، شناخت عناصر متشکلۀ یک پدیده و تشریح روابط بین اجزای آن در یک ارتباط علت و معلولی، ضرورت دارد و همه پرسشها در این قالب پاسخ میگیرند. “جوان مسلمان” در این فضا گمان میکند که تنها با شناخت جامعی از نیروهای تاریخی که وضعیت امروز و آینده جامعه را رقم میزنند، باید راه خود را باز کند و نسبت به این نیروها واکنش نشان دهد. پس، تصمیم میگیرد که تا موقع شناخت همه این نیروها سکوت کند و “ببیند چه میشود…”.
← جبرگرایی، محصول چنین بینشی به جهان است؛ چون در سلسلۀ علتها و معلولها، به زنجیره کاملی “خواهیم رسید” و همواره همه معادلهها متوازن فرض میشوند. در چنین بینشی، انتخاب و قصد، در مقابل جبر، چندان محملی پیدا نمیکند. این جوانان، بازیچه دست کسانی خواهند بود که اینچنین، ماشینی نمیاندیشند.
← دسته دیگری از “جوانان مسلمان” که به صحنه چهارده خرداد هشتاد و نه نگریستند، نگاه نگران، کنجکاوانه و مضطربی به رویدادهای “آتشفشان” یک سال اخیر دارند و سید حسن خمینی را بخشی از بازی او میدانند. آنها احساس دردناکی از دریافت ضربات شدید و کوبنده از سوی “آتشفشان”، یا آن طور که خودشان میگویند “بت بزرگ”، دارند که هستی، زیست اجتماعی و دستاوردهای تاریخی ملتشان را هدف قرار داده است، اما هنوز درک روشنی از او و مکانیسم و فوت و فن عملش ندارند. در واقع، نمیدانند که او میخواهد با آنان چه کند، و نمیدانند که با او چه میتوان کرد.
← حول و هراسی که از دریافت ضربات کوبنده احساس میکنند، اجازه نمیدهد که این دسته اخیر “جوانان مسلمان”، همچون “جوانان مسلمان مصلحتجو”، فقط نظارهگر حوادث باشند. روش آنها برای مقابله با این وضع بغرنج، آن است که ایشان نیز شروع به نواختن ضرباتی بر اجزاء مختلف پیکره “آتشفشان” کنند. آنها میخواهند طی سه مرحله به راه حلی قاطع دست یابند. ابتدا “آتشفشان” را با این ضربات بگشایند و تا حدی آن را مهار نمایند؛ سپس، در جریان این نبرد و نزاع، جزئیات “آتشفشان” و رفتار آن را درک کنند، تا نهایتاً با درکی از کلیت “آتشفشان”، “مسؤولیت تاریخی” خود را در جریان یک اقدام فیصلهبخش انجام دهند.
← این، روش یک “جوان مسلمان” “هوشمند”، و نه “ماشینی”، در برخورد با پیچیدگیهای روزگار است. این جوان، حساسیت روزگار را دریافته و تصمیم گرفته است که در دوگانه آرمان/واقعیت، آرمان را انتخاب کند و در دوگانه صبر/جهاد، جهاد را. و “خداوند جهادگران را بر ازپاینشستگان برتر میشمرد”.
← ولی، چهاردهم خرداد هشتاد و نه، جلوه نوع دیگری از خردورزی هم بود. “ذهن باایمان”، تصمیم میگیرد که بر پیشانی سید حسن خمینی بوسه زند. آن لحظه، ظرفیت آن را دارد تا به یک لحظه تاریخی بدل شود. لحظهای که بزرگمرد، خرد “ماشینی” و حتی خرد “هوشمند” و جهادگر/آرمانگرا را درمینورد و به تلفیق خلاقانهای از آرمان+واقعیت+صبر+جهاد دست مییابد. این احساس مبهمی از پختگی و سالخوردگی است.
← توضیح چنین لحظههای تاریخی هیچگاه بوقوع نخواهد پیوست، الا موقعی که تاریخ تکرار شود و صحنهای از همان جنس خلق شود. تنها با مقایسه این نوع صحنهها با “الگو”ست که میتوان به عظمت آنها اعتراف کرد. ذهنی از موقعیت خود فرامیرود، و از فراز تاریخ “الگو” را میبیند، و با تشخیص نافذ خود، در لحظهای که باید، مخالف همه معیارهای ماشینی یا هوشمندانه، و فقط بر مبنای “الگو” دست به یک اقدام تاریخی میزند.
← شاید این سنخ خردورزی، نهایتاً به یک لحظه “خونین” و ذبح شدن “ذهن باایمان” ختم شود که در بدو امر ناخوشایند به نظر آید، ولی “ذهن باایمان”، جهانی را رقم میزند که در آن، حتی ذبح شدن “ذهن باایمان” نیز زیبا و رشکبرانگیز “خواهد بود”.
← تاریخ، نشان داده است که این نوع انتخابها، الهامبخشترین لحظات زمان را ترسیم میکنند، و به انسانیت، نیروی پیشرانه و حیات میبخشند.
← این “ذهن باایمان”، همانا نوع کاملاً خاص و ممتاز زیست بشری بر روی زمین است که از “ذهن ماشینی” و “ذهن هوشمند” برتر است. “کاش راه سادهای برای توضیح این سنخ خردورزی وجود داشت، ولی نیست”.
-
2010-06-08 07:32:29 |188.118.69.xxx| administrator
بسم الله الرحمن الرحیم
سلام و تشکر و سپاس.
به رفقا سلام برسانید.
به امید دیدار؛ واقعاً به امید دیدار؛ دلم تنگ شده!
درباره سایت هم که ناز شصت رفیق خودتونه!
-
2010-06-08 08:45:21 |188.22.161.xxx| مهران یاوری
ما که در این مراسم ندیدیم کسی بر پیشانی عرق کرده سید حسن مصطفوی بوسه بزند. سید حسن به طرف رهبر رفت و سر پیش برد تا پس از سیلی محکمی که از ملت خورده بود ، الطاف رهبر را سنگ موازنه وضعیت خود کند. این بزرگواری و روش پیامبرگونه رهبر بود که جای سیلی ملت بر صورت سید حسن را با بوسه ای کرامت بار تسکین داد. و این هیچ ربطی به پیشانی ندارد که شما در نوشته خود آورده اید
-
2010-06-10 19:01:45 |80.66.182.xxx| در همین نزدیکی
چه جالب است این راه امام که پیروان دیروز و همراهان نخستین آن را گم کرده اند و نورستگان امروز نماد آن شده و علمداری آن را میکنند!
در ابتدا سید احمد از راه بدر شد و تاوانی داد سخت سنگین، سپس هاشمی ها و موسوی ها و اینک فرزندان ناخلف آن پیر سفر کرده!
-
2010-06-10 19:19:10 |80.66.182.xxx| administrator
-----------------------------------------------------------
بسم الله الرحمن الرحیم
-----------------------------------------------------------با سلام و احترام
• تشکر؛
• به حرفهای این دهخدا اینجوری نگاه نکنید و مثل او احساساتی نشوید. با خونسردی به گفتههای او بنگرید. اینها تنها مشتی ایده برای فکر کردن است.
• ولی در باب “پیروان” و “همراهان” و “نورستگان”؛ باید فکر کرد که راه درست چیست. این وسط، خود امام و مدعیان دیروز و امروز چندان مهم نیستند. مهم خود راه است. به زودی خواهید فهمید که خود راه هم چندان مهم نیست. عبور از راه است که مهم است.
• در پناه ولیعصر(عج) پاینده باشید.
بیست خرداد
دكتر حامد حاجی حیدری
-----------------------------------------------------------
-
2010-06-10 20:39:35 |84.47.198.xxx| نایبی
بسم الله الرحمن الرحیم
با عرض سلام خدمت استاد "بزرگوار"
انصافا بسیار جالب و قابل تامل است مقالات جناب دهخدا.
و "ذهن با ایمان" از آن واژه هایی است که می توان خیلی به آن پرداخت.
از شما به خاطر گذاشتن این مقالات در سایت بسی سپاسگزاریم...
بسیار زیبا و خواندنی است.
به نظرم تلفیق خلاقانه و هوشمندانه صبر، جهاد، آرمان و واقعیت در حقیقت دستیابی به همان "بصیرت"ی است که از "جوان مسلمان" سال 89 و حتا عام تر، از "جوان مسلمان" دنیای مدرن انتظار می رود.
باز هم متشکرم
التماس دعا
-
2010-06-13 10:49:48 |194.225.248.xxx| دانشجو
آقا ببخشید میشه یا این پروفایل مدیر سایت را به روز کنید یا خودتون بفرمایید اطلاعاتتون رو ما بشناسیم؟
-
2010-06-15 13:43:14 |80.66.188.xxx| administrator
اين گمنامي، اگر هست، معايب و مواهبي دارد. در صدر اين مواهب اين موهبت است كه به اصل موضوع توجه مي شود، نه به حقارت نگارنده كه فرع موضوع است. اصلا فرع موضوع هم نيست. «چيزي نيست جز گوشت و پوست و استخوان كه مهر اهل دنيا بر دستش زنجير زده است».
-
در باب فرمایشات جناب دهخدا
تاریخ همیشه در لحظات ناب خود (که به نظر هر لحظه اش ناب است) اتفاقاتی را آبستن است که گویی حکاک تاریخ اینگونه آنرا بر این تن زخمی سروده است .
اما بعد
- شاید لازمه خمینی بودن و خمینی ماندن کم کمک دارد برای آسید حسن موونه پیدا می کند و اعتراض به شاخص و عکس یادگاری با به قول جناب دهخدا "کژاندیشان" و به نظر حقیر "کسانی که دیگران اندیشه آنها را مشخص می کنند" برای ملتی که در عصر" به من چه و به تو چه " یک روز کامل خود را برای کسی که رفته است گذارده اند و چه بسا حاضر باشند بیشتر از این وقت بگذارند تا مراد و مقصودشان را مخدوش نبینند ،گران آمده و همان بلایی که در 14 خرداد سال گذشته و شب بعد از ضیافت تلوزیونی دو کاندیدا بر سر شخص ثالثی آوردند امروز بر سر همان آسید حسن بیاورند .
در هر حال امروز برای او خمینی ماندن موونه بسیاری دارد و چه بسا مصطفوی شدن کم هزینه تر است.هرچند او چیزی جز خمینی بودن برای ارائه ندارد.- جوان مسلمان امروز در وادی حیرتی نهفته است .حالا نه فقط در این ماجرا که در مباحث بسیاری او در"حوادث الواقعه "خود به "روات احادیث"ی می گردد که تصویر "امام"را اولا و "پاسخ مشکل"ش را دوما از او بگیرد و چنین شخصی امروز برای او محل سوال است. جوان مسلمان نمی داند امام زمانش قرار است بیاید تا گوشت از سیر صعودی اش دست بکشد یا قرار است بر سر هر کوی و برزنی شمشیرش را علم کرده و گردن بزند .جوان مسلمان اللهم عجل لولیک الفرج را می گوید اما نه الله را به درستی شناخته نه ولی را می شناسد(البته دوستش دارد) و نه می داند کدام فرج در انتظار اوست. پس جوان مسلمان ما سوالات حل نشده بسیاری دارد که نوبت به این یکی و تفکر در بابش ...
-از همه اینها که بگذریم آن بوسه چندین و چند معنا دارد و شاید یکی از آنها همانی باشد که جناب دهخدا گفته اند چرا که معانی را نمی توان از شرایط اجتماعی همراه آن جدا دانست.
- این تاریخ نشان داده است جناب دهخدا مرا یاد آن تاریخ نشان داده است مشیر الدوله در کتاب تاریخ ایرانش انداخت که انسان ها را به سه نوع سفید و سیاه و سرخ تقسیم کرده بود و گفته بود تاریخ نشان داده است که سرخ پوستها نسلشان منقرض می شود!!!
- و در پایان باید عرض کنم که حظ بصر بردیم جناب دکتر واقعا تحلیل زیبایی بود و در این زمانه تعقل ترجمه ای غنیمتی.
تا بعد استاد ارجمند
-
2012-01-31 18:02:23 |89.165.23.xxx| ناشناس
**هوالنور**
استاد این متن رو متاسفانه دیر خوندم؛ هنگامه ای که خیلی از آن روزها می گذرد و ذهن من تمام تلاشش را این روزها می کند تا آن روزها را زودتر از یاد ببرد چون حتی فکر کردن به این که می خواستند ذبح کنند "ذهن با ایمان" را برای قلب جوان من سنگین است....
اما زیبا بود تفسیرتان از "ذهن با ایمان" و "جوان مسلمان" !
سپاس
سلام جناب حاجی حیدری
سایت شکوهمند شما را دیدم و به شما حق میدهم دیگر سراغی از وبلاگ چهره نگیرید! گرچه با این حال هنوز شما از مشتریان دائم آنجایید!
بسیار مطلب هوشمندانه و خردمندانه ای بود تحلیل بسیار زیبایی بود از واقعه اخیر
بی اجازه شما سایت شما رو لینک وبلاگم میکنم
موفق باشید