سعید نجیبا؛ فقط ایدهای برای تأمل بیشتر
☱ طی دورهی پس از جنگ، و آغاز دورهی موسوم به «سازندگی» ، فشار روزافزونی برای تربیت افراد متخصص و حرفهای در حوزههای فنی در ایران وجود داشته است. این تغییر، خود به تنهایی توان اعمال بسیاری از تحولات عمیق در حوزهی دانشگاهی، و هم در بدنهی جامعه را داشته است.
☱ از جملهی این نتایج آن بود که روشنفکری دینی به نفع نوعی روشنفکری توجیهگر شرایط مدرن و تکنولوژی آن تغییر موضع داد. در واقع، امروز، صورت مسألههای اصلی در زمینههای زندگی و شیوهی زندگی کردن که روشنفکرانی مانند دکتر علی شریعتی، شهید مرتضی مطهری و… به آن میپرداختند، یا از دست رفته است. به رغم تنوع تولیدات علمی در زمینهی علوم انسانی، آنچه عمدهی این تولیدات را تشکیل میدهد، و بویژه آنچه که عملاً به عنوان رویکرد مسلط در حوزههای دانشگاهی مطرح شد، یک رویکرد ساختی کارکردگرایانه که نوعی دید تکنولوژیک مدرنیستی در مورد جامعه، سیاست و اقتصاد را تجویز میکند وجه مسلطی یافت. نمود این تسلط را میتوان در هژمونی کلوپ مجلهی «اطلاعات سیاسی اقتصادی» و «دفتر مطالعات استراتژیک» در زمینهی علوم اجتماعی و در رأس آنها افکار دکتر حسین بشیریه یافت.
☱ در نتیجهی این روند، روشنفکری اخلاقگرای قبل و اوایل انقلاب که به سؤال محوری «چه باید کرد؟» میپرداخت، موضع خود را بیش از پیش از دست داد، و بویژه نسل جوان شهری، بیش از پیش، اطلاع خود را از مهارتهای نسل پیشین در مورد این سؤال محوری از دست داد. به تبع، تغییراتی در نهادهای قدیمی که حوزهی روشنفکری دینی را بسیار گرم نگاه میداشت (مانند هیأتها، سخنرانیهای ایدئولوژیک و…) با پیدایش نهادهای تازه همراه شد؛ اشکال جدید فرهنگی مانند رادیو، فیلم و روزنامههای پرفروش، و از همه مهمتر تلویزیون اشکال قدیمی را از رونق انداخت و گروههای روشنفکری دینی را در برابر فشار فزایندهی بازار انبوه در معرض خطر قرار داد و از هنرمندان و روشنفکران در این وضع توقع تازهای میرفت. در این میان تلویزیون و بعدها مطبوعات پرفروش که به نحوی حرفهای و نه ایدئولوژیک و مسؤولانه عمل میکردند نقش مهمی یافتند و عملاً برنامهریزی زندگی مردم را تا خصوصیترین سطوح به عهده گرفتند.
☱ این تغییرات، تحولی بنیادی بود که بسیاری از مکانیسمهای موجود در جامعهی ایران از جمله فرایندهای اقتصادی و سیاسی و رفتارهای مدنی را به شدت از جا کنده است. فشار باز انبوه و تخصصگرایی و حرفهایگرایی در سطح فرهنگ در اساس جامعه تحولات عمدهای را ایجاد کرد و آن را به سوی یک وضعیت اولویتیابی نیازهای مادی یا نیازهای خرد فرهنگی تقلیل داد. به این معنا چنین جامعهای به شدت مستعد تلاطمهای شدید ناشی از وضعیتهای بیهنجاری و سوء تفاهمهایی در سطح کلان است. به این معنا که میتوان «سوء تفاهم» را پدیدهی غالب تمامی عرصههای چنین جامعهای دانست. در مقابل، چنین تحولی گروههای فکری و روشنفکران عمدهی جامعهی ایران غالباً رویکردی هماهنگ اتخاذ کردهاند که علیالاصول با هم در حفظ وضع موجود شریکاند. به عبارت دیگر، گفتمان «مردم» سالارانه در این دوره که از سوی کلیهی روشنفکران (که غالباً روشنفکران ارگانیک جناحهای سیاسی فعال محسوب میشوند) اتخاذ شده است، جرأت یک نقادی جدی از حوزهی فرهنگ را از همه گرفته است، چرا که، چنین موضعی میتواند در نهایت به لحاظ انتخاباتی تبعات نامطلوبی به جای گذارد، اما، به نظر میرسد که وضعیت رو به انفجاری که امروز در حوزههای اقتصادی، سیاسی و مدنی روی میدهد دارای یک رویهی اخلاقی و فرهنگی غالب است. به این معنا که مثلاً، در حوزههای اقتصادی الگوهای سرمایهدارانه و رفاهطلبانهی حاکم بر زندگی طبقهی متوسط شهری امکان اتخاذ هر نوع سیاست توزیعی مؤثر را گرفته است و از سوی دیگر، اشتهاهای مصرف این طبقهی متوسط جدید به دلیل شرایط ذاتی موقعیت آنها در اجتماع تقریباً، سیریناپذیر است. پس، دشواریهای اساسی اقتصادی فراروی جامعهی ایران دارای یک بعد غالب فرهنگی است. همین وضعیت در حوزهی سیاسی به دلیل وجود درکهای یکسره متفاوتی که از مطلوبیتهای ناظر بر تصمیمگیریهای سیاسی وجود دارد (در حالی که ملاکهای اخلاقی روشنی برای حل این اختلاف نظرها وجود ندارد) روی داده است و مناظرات پایانناپذیری که در آن هر کسی از هر طرف در پی بنیادافکنی از دیگری است را پدید آورده است. بالاخره، در سطح زندگی مدنی نیز بحران اخلاقی عمیق در سطح روابط خانوادگی، روابط شغلی، فسادها و… جملگی دارای یک بعد قدرتمند فرهنگی هستند. بر این مبنا برای حل دشواریهای عمیق موجود در جامعهی ایران که وضعیت را به سرعت به سمت یک وضعیت قرمز پیش میبرد و رضایت اجتماعی از زندگی در چنین جامعهای در موقعیت بحرانی است، تنها راه حل ممکن طرد مفهوم جاری از فرهنگ و اقدام جدی در جهت تغییر صورتبندیهای اساسی فرهنگ یا ترمیم اساسی آن است.
☱ شاید بتوان یکی از اساسیترین عناصری که در این فرهنگ وجود دارد و وضعیت را به این اندازه از وخامت کشانده است، اشتغال به پیشرفتهای صنعتی و راهحلهای سودگرایانه است. در واقع، جامعهی ما وارد یک فاز رقابت بیپایان برای کسب رفاه و مصرف هر چه بیشتر شده است. مسألهی مهم چنین جامعهای پایین آمدن معیار کیفیت زندگی و ذوق زیباشناختی (در مقابل، معیارهای کمی ارزیابی زندگی) بوده است. به عبارت دیگر، امروزه، افراد «وضعیت زندگی» خود را براساس واحد ریال یا نوع کالاهای مصرفی خود میسنجند و اگر مثلاً، از کسی در مورد میزان رفاه بپرسید پاسخی شبیه به این میدهد که x و y را مصرف میکنم، اما، «هنوز» نمیتوانم از k یا z استفاده کنم. این خود تا اندازهای تابع تولید انبوه و گسترش ماشین و ارزیابی همه چیز بر اساس معیارهای ماشینی است. تولید انبوه نه تنها مستلزم استاندارد کردن در حوزههای کالاهای مادی است، بلکه به قلمروهای دیگر نیز کشانده شده است و دیگر کسی قادر به اندازهگیری کیفیت زندگی خود مستقل از واحدهای اندازهگیری سطحی کمی نیست؛ اگر اثرات نامطلوب تولید انبوه و استاندارد کردن به صنعت و وضعیت بد و استثمارگونهی کار صنعتی محدود میشد، جای نگرانی اندکی بود، چرا که، آن کارگر صنعتی میتوانست در خارج از محیط صنعتی خود و در محیطهای خانوادگی و مدنی بخشی از کیفیت از دست رفتهی زندگی خویش را ترمیم کند، اما، نکته اینجاست که چنین تولیدی خصوصاً در هنگامی که برنامهریزی آن بر محور مصرف انبوه سامان یافته است، تمامی عرصههای زندگی جامعه را براساس واحد اندازهگیری میزان مصرف نوشابهی خانواده، پودر رختشویی، چیتوز، دفعات مراجعه به رستورانهای ظاهراً، مفرح و… کمی میکند. به عنوان مثال، اگر تأثیر معیار تولید انبوه صنعتی و استاندارد شدن را در مورد مطبوعات یا برنامههای شبکهی پنجم تلویزیون بنگریم، این معنای شریر آشکار میشود که باید سطح محصولات فرهنگی هم در چنین جامعهای پایین بیاید. فیالمثل روزنامهای مانند «جام جم» ، «ایران» یا «همشهری» بیشتر حیات حرفهای خود را در سایهی همراهی با چنین رویهی تولید انبوه کالاهای استانداردی (به کیفیت واحدهای خبری و تحلیلی آنها توجه اندکی میشود و این واحدهای بیروح پس از ایدئولوژیزدایی منتشر میگردند) مییابند و علت توفیق آنها نسبت به مطبوعات ایدئولوژیزهای چون «کیهان»، «یاسنو» (قدیم) و «رسالت» نیز به همین دلیل است. اساساً رفتار این مطبوعات صنعتی شده «حرفهای» خوانده میشود و به این معنا کار روزنامهنگاری از یک اقدام روشنفکرانه به یک شغل «حرفه»ای بدل شده است و شاید در واقع، در سایهی همین روند باشد که اساساً معنای روشنفکری در ایران تغییر کرده است و به نوعی «مردم»پرستی که لازمهی کار «حرفه»ای جدید (محوریت مصرفکننده) است تبدیل شده است.
☱ فیلم و تبلیغات انبوه از جنبههای مهم این تولید انبوه و استاندارد و بیروح شدن عرصههای مختلف زندگی است. در واقع، سینما و تولید تلویزیونی در شرایط فعلی در موارد متعددی دیگر هنر (به معنای زیباشناختی) محسوب نمیشود. هر چند سینما در طول سالیان، خلاقیتی عالی را در خود جای داده بود، اما، وجود نحیف سینما و تلویزیون در شرایط فعلی مستلزم تسلیم مخاطبان به دلهرههای عاطفی مبتذل در محیطهای مجذوبکننده و کم و بیش شهوتانگیز است. این هنر آشکارا از یک پیام زیباشناسانهی عمیق خالی است. به همین ترتیب، تبلیغات نیز متکی بر سوء استفادهی آگاهانه از واکنشهای مبتذل است و مبین آنکه نهادهای جامعه از روانشناسی کاربردی بیسابقهای استفاده میکنند که عاملی کاملاً تازه در تاریخ ایران است.
☱ در جامعهی ما، زندگی «هر روز» بیشتر از دیروز وابسته به ماشین است. در اینجا ارتباط افراد در جامعه به حداقل کاهش یافته است و وسایل ارتباط جمعی بر زندگی و ارزشهای اکثریت مردم تسلط پیدا کردهاند. حتی، اگر تلویزیون نباشد «کانون گرم» خانواده به سردی میگراید و دیگر اعضای خانواده حرفی برای گفتن به یکدیگر ندارند. این کاهش وسیع کیفیت زندگی وجههای بسیار خردکننده یافته است و در آینده نیز خواهد یافت. شرایط ما شرایط تمدن مدرن است که تکلیف ما و، حتی، تکلیف کل بشریت با آن نامعلوم و آکنده از ابهام است. ما وارد فازی شدهایم که نه تنها انسان شهرنشین تهرانی و اصفهانی، بلکه انسان اینجهانی نمیداند که با ناراحتیهای چنین تمدنی که اصلاً به راحتیهایش نمیارزد چه کند و چگونه میتواند به طور مؤثری از آن بگریزد. این جامعه تمایل به انحراف و کژراهی دارد؛ تمایل به از دست دادن جامعهی یکپارچه و شیرازهی اخلاقیای که افراد را به هم پیوند میزند و نگهداری از آن به سرمایهگذاری تمامی افراد نیازمند است. جامعهی جدید به شدت تقطیع شده است. ما امروز به جای یک جامعهی شهری، یک جامعهی حومهی شهری (suburbianism) داریم که در آن مردم در مجموعههایی زندگی میکنند که تنها با همجواری یا سیستم حمل و نقل، گاز، برق و آب با هم متحد شدهاند.
☱ نظم یک زندگی با کیفیت و با روح، با چسبیدن به پیشرفت که مشخصهی جامعهی مدرن صنعتی است در شهرهای ایران از دست رفته است و دائماً «اعصاب همه خرد است» . خوشبینیهای سهل و آسان که بخصوص محصول تبلیغات سیاسی و تجاری است این وضعیت را رایج کرد و روش فردی منسجم زندگی جامعهی سالم را از بین برد. کیفیت زندگی و فرهنگی که براستی به انسانها میگفت که در قبال خود، انسانهای دیگر و طبیعت «چه باید کرد؟» از میان رفته است و جوان امروز کمتر سطری از کتابهای «چه باید کرد؟» روشنفکران قدیمی مانند علی شریعتی و مرتضی مطهری را میخواند و بیشتر از کم و کیف توجیه «هر چه شد باید کرد» افرادی مانند دکتر عبدالکریم سروش آگاهی اجمالی دارد. در چنین شرایطی هر نوع اقدام غیررادیکال که داعیهی نجات چنین فرهنگی را داشته باشد، ذاتاً نوعی بدلسازی است. آنچه از دست رفته است، یک جامعهی اخلاقی و فرهنگ زندهی متحقق در آن است که یک زندگی با روح را میسر میکرد. سرودهای مردم، صفای عصرها در کنار خانوادههای واقعی و… نشانهها و جلوههای چیزی بیش از آنچه در ظاهر مینمایند هستند، نشانهی هنر زندگی و روش زیستناند؛ روشی منظم و با الگو، شامل هنرهای اجتماعی، معیارهای داد و ستد و تطبیق با محیط طبیعی و انسانی و ضربآهنگ زمان که از تجربهی دیرین نشأت گرفته است. دقیقاً به دلیل از دست رفتن این چیزهای غیر ظاهری است که دیگر به گردش رفتنهای ظاهری و به طبیعت رفتن و به سفرهخانهها سرک کشیدن، بیشتر نوعی تقلید بیمحتوا و «کارت زدن» در طبیعت و سفرهخانه به نظر میرسد.
☱ البته، این گفته به معنای حسرت گذشته صرفاً به دلیل گذشته بودنش نیست؛ نه حسرت گذشته را میخوریم و نه از یادآوری گذشته لذت مالیخولیایی میبریم؛ آنچه در اینجا مهم است، تأکیدی است بر آنچه از دست رفته یا در حال از دست رفتن است و توجه دادن به ماهیت مشکلات انسانی است که همراه این ضایعه پدید میآید. در واقع، این یک طرح مسألهی شفاف در سایهی بازگویی آنچه از دست رفته است میباشد. مزیت این نوع طرح مسأله آن است که با آن میتوان تصویری ملموس از کیفیت نوعی از زندگی ارائه داد که به نظر میرسد که برای اصل حیات بشری ضرورت دارد و به دلیل رفتار فرد فرد ما، رقابتهای سیاسی و تصمیمگیریهای اقتصادی در حال از دست رفتن است.
☱ این تصویر را در کنار بحث پیشرفت در جامعهی صنعتی مدرن مینهم، چرا که، با این کار میتوانم نشان دهم که چگونه از این بحث برای ایجاد امیدواری و تشویق مصرف استفاده میشود. این امیدواریها و «بدلسازی» ها که به ما این دلخوشی را میدهد که ما همچنان از طبیعت و سفرهخانه بهرهمندیم، هر تلاشی را برای شناخت حقیقی امور و تنظیم درست آنها به تعویق میافکند. پیشرفتی که با استاندار معیشت اندازهگیری شود و صعودی که مشتمل بر نزول قناعت باشد، ظاهراً، نوع خاصی از پیشرفت است که ما امروزه، با آن دست به گریبانیم. ماهیت این استاندارد را باید بررسی کنیم تا معلوم شود استاندارد معیشتی که هر کس مگر تبلیغاتچیان و احتمالاً، اقتصاددانان باید آن را جدی بگیرد استانداردی است که هم کیفیت زندگی را به حساب آورد، و هم کالاهای مادی و خدمات را. اعتراض علیه مفهوم سطحی و توخالی پیشرفت و مفهوم استاندارد شدهی معیشت، کارهای غیرانسانی و نگفتنی که بد بودن آنها به واسطهی کمی شدن قابل تحمل شده است، مادهگرایی و توجه به مصرف در جامعه نقطهی اصلی قدرت نقادی حیات صنعتی مدرن را تشکیل میدهد.
☱ شاید برای حل چنین دشواری فرهنگی در جامعهی ایران، که مسبب آن بیشتر رقابتهای سیاسی و اقتصادی بوده است و از آنجا که بخش عمدهای از این فرآیند (و نه تمام آن) در سایهی تصمیمات سیاسی، اقتصادی و فرهنگی در سطح مدیران ارشد پدید آمده است، به نظر میرسد که ارائهی یک راهحل سیاسی بخش مهمی از ترمیم سیاست فرهنگی را تشکیل دهد. به نظر میرسد که بر این مبنا، نوعی نخبهگرایی سیاسی لازمهی تدبیر امور باشد؛ به این معنا که از سپردن زورق سیاستها به جریان مواج پسندهای اجتماعی که توسط مکانیسمهای رسانهای مبتنی بر منافع جهتدهی میشود پرهیز گردد و بر عکس، کوشش شود تا امواج اجتماعی در جهت معیارهای متعالی قرار گیرد. این مآلاً به معنای آشتی دادن دموکراسی با معیارهای متعالی و تبدیل آن به جمهوری است. البته، برای روشنفکر امروز که به صورت «حرفه» ای کار نمیکند و براستی جویای سؤال «چه باید کرد؟» است، اگر دموکراسی پایین آوردن معیارهایی در زمینهی اخلاق مدنی یا آموزش باشد، اتهام دموکرات نبودن در این جامعهی پر اتهام نباید خم به ابرو بیاورد. دموکراسی وسیلهای است که جامعه را تا اندازهی زیادی از وضعیت وخیم جامعهی منازعهآمیز میگریزاند و امکان همزیستی صلحآمیز را افزون میسازد، اما، این وسیله هیچگاه نباید با هدف انسانی زندگی و بویژه هدف اخلاقی روشنفکر اشتباه شود و باید با صراحت و تأکید با اشتباهات و فریبهایی که امتزاج دو کلمهی «دموکراسی» (وسیله) و «دموکرات» (هدف) القا میکند مبارزه کرد. این اختلاط نخبهگرایی با دموکراسی و تولید ملغمهی جدید «جمهوری» نوعی اشتباه ذاتی در مفهوم نخبهگرایی را تصحیح میکند؛ در واقع، کلمهی «نخبهگرایی» محصول نوعی پیشداوری است. این کلمه ناجور به نظر میرسد، نه صرفاً به این دلیل که در جامعهی ما، حتی، کسانی که خود را «سوپردموکرات» میدانند به آن آلودهاند و از «جنبش بیسر» آزرده، بلکه بیشتر به این علت ناجور و به طور زیانباری ناجور است که در آن فرض شده است که همواره نخبگانی وجود دارند و باید وجود داشته باشند. این کلمه به گونهای به کار میرود که با تحریک و توجیه ناآگاهی و پیشداوری و کندذهنی تنها وسیلهی لازم برای نظارت بر نخبگان را نابود میکند. «جمهوریت» در بهترین حالت باید به چنین اختلاطی از نخبهگرایی و دموکراسی نایل آید که این «تغذیهی نخبگان از جهل مردم» را به کناری بگذارد و مدام در کار تعالی مردم به عنوان نخبگان ناظر جامعه باشد. تنها در این صورت، است که کیفیت از دست رفتهی زندگی در خارج از چهارچوب این زندگی سیاسی انبوه و یک شکل دموکراتیک به سمت و سوی نوعی اخلاقمداری و درستکاری حرکت میکند. در جامعهی امروز ما دیگر نمیتوان بسیاری از قدرتمندان را لزوماً نمایندهی اقتدار عقلی و فرهنگی دانست و اینکه این و آن را به افتتاح و متبرکسازی این «پروژه» و آن «پروژه» میبرند نیز مانند هر چیز دیگر از محتوا تهی شده است. دموکراسی جامعهی ما که توسط «سوپردموکرات» ها تبلیغ میشود، نوعی نخبهگرایی مبتذل را در خود پنهان کرده است و در واقع، از جهل افراد تغذیه میکند. این دموکراسی برای عامهی مردم انبوهی از ادبیات نازل یا مطبوعات بستهبندی شده تهیه میکند و با دامن زدن مدام به عواطف مخاطبان، آنها را تنبل و منفعل ساختهاند؛ این مخاطبان به چیزهای سطحی علاقه نشان میدهند و دست به حلاجی دقیق آنچه در این مطبوعات یا برنامههای تلویزیونی شبکهی پنج برای آنها بستهبندی میشود نمیزنند. در چنین شرایطی باید امید به احیای زندگی فرهنگی و کیفیت زندگی، صرفاً وابسته به اقلیتی آگاه و گروهی فرهیخته نیست، بلکه کاملاً منوط به تجدید ساختار جامعه براساس دوری از معیارهای مصرفگرایانه، صنعتی شده و مادی و نزدیک شدن به معیارهای اخلاقی مدلل در تمامی مناسبات اجتماعی است.
☱ در جریان دوم خرداد، یا انتخابات اخیر شوراها عدهای از هر دو جناح مدعی پیروزی مردمی شدند که بنا بود در مسلخ فجایع ذبح شوند و اکنون، از قتلگاه رستند، اما، تنها یکی نگاه سطحی و غیرحکیمانه میتواند، در اوج آرمانی سیاستهای تعدیل و رقابتهای اقتصادی بیرحمانه، فسادهای سیاسی و اقتصادی و مدنی، مصرفگرایی و استاندارد شدن بیکیفیت زندگی و در رأس همه از دست رفتن معیارهای اخلاقی و پایههای تفاهم در همهی اکناف زندگی، ناسازگاریها و بحرانهای دائمی در سطح زندگی خانوادگی و روابط صمیمانه و… پیروزیای برای این مردم ببیند. مسأله این است که هم از فروپاشی تمام این دستگاه جلوگیری کنیم، و هم از پیروزی آن یعنی، تسلیم نهایی روح انسانی به این نظام مدرن و کیفیتزدا از زندگی.
مآخذ:...
هو العلیم