سعید نجیبا؛ فقط ایدهای برای تأمل بیشتر
░▒▓ معرفی پروفسور محمد اقبال لاهوری
☱ پروفسور محمد اقبال لاهوری (۱۹۳۸-۱۸۷۷) ، شاعر، فیلسوف اسلامی، و عالم علوم اجتماعی پاکستان، در سیالکوت متولد شد.
☱ او مدت سه سال را در دانشگاه کیمبریج تحت نظر مکتاگارت و جیمز وارد به تحقیق فلسفی گذراند. نهایتاً دکترای خویش را به سال ۱۹۰۸ از دانشگاه مونیخ با ارائهی پایاننامهای با عنوان «سیر مابعدالطبیعه در ایران» اخذ نمود.
☱ اقبال، تحت تأثیر سبک سنتی کلاسیک در اشعار عرفانی اسلامی، چه به زبان فارسی و چه به زبان اردو، برای مدتها رویکرد ابنعربی (۱۲۴۰-۱۱۶۵) ، فیلسوف عارفمسلک اسپانیایی را اختیار کرد. ابنعربی، در میان متفکران مسلمان، بزرگترین فیلسوف وحدت وجودی تلقی میشد.
☱ اما، اقبال، به زودی دریافت که فلسفهی ابنعربی از چهارچوب آیات اسلام که در قرآن آمدهاند و سیرهی پیغامبر و خاندانش بیرون است. اقبال، بدینهنگام به جلالالدین رومی اقبال کرد. فلسفهی مولانا جلالالدین رومی، شاعر عارفپیشهی بزرگ، از بسیاری جهات با فلسفهی ارادهگرایانهی پساکانتی در غرب، آنچنانکه نیچه و برگسن مبلغ آنند، مشترک است.
☱ اقبال، براساس فکر مولانا، دستگاه فکری نوینی بنیاد کرد که ایمان دینی مسلمانان در شبه قارهی هند را احیا نمود.
☱ اقبال، دیدگاههای خود را در کتاب «رموز خودی» (۱۹۱۵) ، در قالب شعر بیان داشت.
☱ ابتدا دیدگاههای او به تندباد انتقاد گرفتهشد، اما، بزودی با مرگ وی، آن انتقادات نیز مرد، و طنین سرودهای وی در سراسر شبهقاره الهامبخش مردمان گردید.
☱ او تأثیر شگرفی بر کالبد حیات سیاسی، اجتماعی و فکری مسلمین در دهههای نخستین قرن بیستم به جای نهاد؛ تأثیری که، حتی، اکنون، نیز ادامه دارد. اقبال، در سال ۱۹۳۰ به عنوان ریاست انجمن مسلمانان پیشنهاد «هند اسلامی در درون هند» را مطرح ساخت.
☱ پاکستان رؤیای اقبال بود که در ۱۹۴۷ به حقیقت پیوست. در سال ۱۹۵۱ حکومت پاکستان به نشان بزرگداشت خاطرهی اقبال، قانون معروفی برای ایجاد «آکادمی اقبال» وضع کرد که هدف آن «گسترش مطالعات و تحقیقات بر روی آثار اقبال» بود.
░▒▓ دیدگاه توحیدی اقبال
☱ دستگاه نظری اقبال را در مقابل، دیدگاه ابنعربی که یک دیدگاه عرفانی وحدت وجودی بود، میتوان یک نظام کثرتگرای خداگرایانه نام نهاد. چنین دیدگاهی نه تنها وجود علیحدهای به نام خداوند که از عالم جداست را رد میکند، بلکه وجود افراد انسانی را و همراهی ایشان با خدا را تولید کنندهی مستجمع جمیع صفات کمالیه تلقی میکند.
☱ از نظر اقبال، خویشتن، اساسیترین واقعیتی است که از خلال دروننگری به عنوان مرکز تمام کوششها قابل شناسایی است (اشراق، آنی نیست که از بطن تفکر و تأمل تنها و منزوی برخیزد، بلکه در کوران تصمیمات و کنشهایی به وجود میآید کهایمانی استوار به هدف غایی عالم در آن نهفته است) . حیات خویشتن، مستلزم براندازی و تسلط بر مانعی است که در جسم مادی نهفته است. این تسلط است که به انسان آزادی عمل میبخشد. خویشتن تا اندازهای تعینیافته و تا اندازهای آزاد است و او هنگامی به آزادی بیشتر دست مییابد که به سوی آزادترین موجود(خدا) حرکت کند. به عبارت دیگر، خویشتن مدام در پیوستاری از آزادی کمتر تا آزادی بیشتر در حرکت است.
☱ اما، چگونه خویشتن غایی (خدا) با عالم و خویشتن انسانی ارتباط برقرار میکند؟
☱ جهان واقعیتی در مقابل، خویشتن مطلق به سان یک موجود «دیگر» نیست، بلکه عالم جلوهای گذرا از آگاهی اوست، جهان لحظهای کوتاه و زودگذر از حیات اوست. اقبال، با دیدگاه اینشتین همراه است که جهان متناهی و محصور است؛ اقبال، بر این مدعا این را نیز میافزاید که جهان از آن رو محصور است که کوتاهمجالی است از آگاهی بینهایت و مبسوط خداوند، اما، در این میان خویشتن انسانی یک استثناست؛ او تنها لحظهای زودگذر از آگاهی خدا نیست. انسان هم از یزدان متمایز است، و هم از او جدا نیست. خویشتن غایی وجودی است که مستجمع جمیع اسامی و صفات کمالیه است؛ او وجودی برتر و در عین حال، ماندگار است، و بالاتر از این همه او شخصیتی است که به عشق درونی انسان در «شگرفترین سکوت عالم» پاسخ میدهد.
░▒▓ گام اول تعالی خویشتن: آزادی
☱ دین از جمله، برای آزادسازی مردم از غل و زنجیرهای فردی و اجتماعی آمده است و قرآن کریم را باید آئیننامه آزادی دانست و انبیاء و اولیاء را مجریان آن.
☱ «الذین یتبعون النبی الامی الذی یجدونه مکتوبا عندهم فی التوریه و الانجیل یامرهم بالمعروف و ینهیمعنالمنکرویحل لهم الطیبت و یحرم علیهم الخبئث و یضع عنهم اصرهم و الاغلل التی کانت علیهم» ترجمه: آنان که پیروی میکنند از پیامبر امی که نزد آنان و در تورات و انجیل، پیامبری وی ثابت و ثبتشدهبود، امر به معروف و نهی از منکر کرده و پاکیها را برایشان حلال و پلیدیها را حرام کرده و بار سنگین و زنجیرهای اسارت را از گرده آنها برمیدارد. اقبال، لاهوری با توجه به این قبیل تعالیم قرآنی، مسلمان را «آزاد» دانسته و افتادن در دام زنجیرهای اسارت را از نظر دین مردود میشمارد.
☱ هر که پیمان با هوالموجود بست ||| گردنش از بند هر معبود رست
☱ ماسوی الله را مسلمان بنده نیست ||| پیش فرعونی سرش افکنده نیست
☱ صورت ماهی به بحر آباد شو ||| یعنی از قید مقام آزاد شو
☱ هر که از قید جهان آزاد شد ||| چون فلک در شش جهت آباد شد
☱ جان نگنجد در جهان ای هوشمند ||| مرد حر بیگانه از هر قید و بند
☱ حُر ز خاک تیره آید در خروش ||| زانکه از باران نیاید کار موش
☱ انتظاری که اقبال، از یک مسلمان دارد آن است که او با پیروی از قرآن، خود را از هر قید و بندی رها سازد، تا جایی که حتی بر قوانین اسباب و علل نیز چیره گردد:
☱ گر به اللهالصمد دل بستهای ||| از حد اسباب بیرون جستهای
☱ بنده حق بنده اسباب نیست ||| زندگانی گردش دولاب نیست
☱ مسلم استی بینیاز از غیر شو ||| اهل عالم را سراپا خیر شو
☱ پیش منعم شکوه گردون مکن ||| دست خویش از آستین بیرون مکن
☱ چون علی در سازبانان شعیر ||| گردن مرحب شکن خیبر بگیر
☱ رزق خود را از کف دونان مگیر ||| یوسف استی خویش را ارزان مگیر
☱ راه، دشوار است سامان کم بگیر ||| در جهان آزاد زی آزاد میر
☱ خودبهخود گردد در میخانه باز ||| بر تهی پیمانگان بینیاز
☱ آزادی در اندیشه اقبال، مولود عشق پاک است که از معشوق حجازی دستور گرفته و خاک یثرب را به جهانی نمیدهد. از اینرو نه تنها به بارگاه سلاطین نمیرود، بلکه آنها را به حلقه درس خود میخواند. آزادی مؤمن از نظر اقبال، از حقجویی و حقگویی او سرچشمه میگیرد و از تعالیم دین است که جز حق، همه چیز لاشی است.
☱ حفظ قرآن عظیم، آئین تست ||| حرف حق را فاش گفتن دین تست
☱ تو کلیمی چند باشی سرنگون ||| دست خویش از آستین آور برون
☱ مرد حق از کس نگیرد رنگ و بو ||| مرد حق از حق پذیرد رنگ و بو
☱ هر زمان اندر تنش جانی دگر ||| هر زمان او را چو حقشانی دگر
☱ حق ببین، حق گوی و غیر از حق مجوی ||| یک دو حرف از من به آن ملت بگوی
☱ بنده حق بینیاز از هر مقام ||| نی غلام او را نه او کس را غلام
☱ بنده حق مرد آزاد است و بس ||| ملک و آیینش خدا داد است و بس
☱ عقل خود بین غافل از بهبود غیر ||| سود خود بیند، نبیند سود غیر
☱ وحی حق بیننده سود همه ||| در نگاهش سود و بهبود همه
☱ غیر حق چون ناهی و آمر شود ||| زور ور بر ناتوان قاهر شود
☱ زیر گردون آمری از قاهری است ||| آمری از ماسوی الله کافری است
☱ در منطق اقبال، مسلمان هنگامی نزد رسول اکرم (ص) سربلند است که بند غلامی غیر را از پای خود گسسته و حصارهای محکومیت حاکمان زور را شکسته و بر بام بلند آزادی نشسته باشد. اگر چنین نباشد ادعای پیروی حضرت محمد (ص) نشاید، و از چنین ادعایی نیز کار نآید.
☱ تا غلام در غلامی زادهام ||| زآستان کعبه دور افتادهام
☱ عشق میگوید کهای محکوم غیر ||| سینه تو از بتان مانند دیر
☱ از قیام بی حضور من مپرس ||| از سجود بی سرور من مپرس
☱ جلوه حق گر چه باشد یک نفس ||| قسمت مردان آزاد است و بس
☱ مردی آزادی چو آید در سجود ||| در طوافش گرم رو چرخ کبود
☱ مؤمن است و پیشه او آزری است ||| دین و عرفانش سراپا کافری است
☱ از دم سیراب آن امی لقب ||| لاله رست از ریگ صحرای عرب
☱ حریت پرورده آغوش اوست ||| یعنی امروز امم از دوش اوست
☱ او ولی در پیکر آدم نهاد ||| او نقاب از طلعت آدم گشاد
☱ گرمی هنگامه بدر و حنین ||| حیدر و صدیق و فاروق و حسین
░▒▓ گام دوم تعالی خویشتن: استغنا و استقلال
☱ از نظر اقبال، انسانی که در دامن دین تربیتیافته باشد به مقام استغناء در عین فقر و استقلال در عین وابستگی میرسد، فقر قرآنی و نبوی که:
☱ «انتم الفقراء الی الله و الله هو الغنی الحمید» ترجمه: شما فقیران به سوی خداوند و خداوند تنها بینیاز و ستوده هست. این چنین فقری که موجب فخر افتخار عالم یعنی حضرت ختمی مرتبت - صلیالله علیه و آله - است. «الفقر فخری» (فقر موجب فخر من است) ، اما، این فقر به همراه استغناء است نه وابستگی به غیر خدا. این فقر چشمپوشی و از دست دادن ما سوی الله و اتصال به حقیقت عالم یعنی حضرت باری تعالی است. چشمپوشی نه به معنی وانهادن و از دست دادن، بلکه به معنی به دست آوردن و اسیر خود نمودن و خود را مافوق آن قرار دادن. طبع بلندی که بند بندگی غیر خدا را از دست و پای خود بگسلد و پلاس بندگی را به خلعت شهریاری ندهد.
☱ طبع بلند دادهای بند ز پای من گشای ||| تا به پلاس تو دهم خلعت شهریار را
☱ فقری که مسلمان را جهانگیر میکند نه دلگیر. زیرا:
☱ دل سرای توست پاکش دارم از آلودگی ||| کاندرین ویرانه مهمانی ندانم کیستی
☱ فقری که اقبال مطرح میکند، فقر دینی است که موجب استغناء و استقلال میگردد که (هر کس که آن ندارد حقا که دین ندارد) . فقر دینی، نان جو خوردن و قلعه خیبر گشودن است. با سلاطین ظالم جهان در افتادن و رها کردن خلق از دام جبر و قهر است. از شیشه، الماس تراشیدن و ساختن با بوریا و از بین بردن ریا است.
☱ فقر، کار خویش را سنجیدن است ||| بر دو حرف لا اله پیچیدن است
☱ فقر خیبرگیر با نان شعیر ||| بسته فتراک او سلطان و میر
☱ فقر، ذوق و شوق و تسلیم و رضاست ||| ما امینیم این متاع مصطفی است
☱ فقر بر کروبیان شبخون زند ||| بر نوامیس جهان شبخون زند
☱ بر مقام دیگر اندازد تو را ||| از زجاج الماس میسازد تو را
☱ برگ و ساز او ز قرآن عظیم ||| مرد درویشی نگنجد در گلیم
☱ گر چه اندر بزم، کم گوید سخن ||| یک دم او گرمی صد انجمن
☱ بی پران را ذوق پروازی دهد ||| پشه را تمکین شهبازی دهد
☱ با سلاطین درفتد مرد فقیر ||| از شکوه بوریا لرزد سریر
☱ از جنون میافکند هویی به شهر ||| وا رهاند خلق را از جبر و قهر
☱ می نگیرد جز به آن صحرا مقام ||| کاندرو شاهین گریزد از حمام
☱ قلب او را قوت از جذب و سلوک ||| پیش سلطان نعره او لاملوک
☱ آتش ما سوزناک از خاک او ||| شعله ترسد از خس و خاشاک
☱ او برنیفتد ملتی اندر نبرد ||| تا درو باقیستیک درویش مرد
☱ آبروی ما ز استغنای اوست ||| سوز ما از شوق بیپروای اوست
☱ خویشتن را اندر این آیینه بین ||| تا تو را بخشند سلطان مبین
☱ حکمت دین دلنوازیهای فقر ||| قوت دین بینیازیهای فقر
☱ مؤمنان را گفت آن سلطان دین ||| مسجد من این همه روی زمین
☱ الامان از گردش نه آسمان ||| مسجد مؤمن به دست دیگران؟
☱ سخت کوشد بنده پاکیزه کیش ||| تا بگیرد مسجد مولای خویش
☱ ای که از ترک جهان گویی ||| مگو ترک این دیر کهن تسخیر او
☱ راکبش بودن ازو وارستن است ||| از مقام آب و گل برجستن است
☱ صید مؤمن این جهان آب و گل ||| باز را گویی که صید خود بهل؟
☱ سرمایه مسلمان، ارثی است که از نیاکان وی بدو رسیده است که همان فقر مقدس یا فقر دینی است که «سرش به دنیا و عقبی فرو نمیآید» و «نگاهش را از مه و پروین بلند میسازد» .
☱ به خلوت نی نوازیهای من بین ||| به خلوت خود گدازیهای من بین
☱ گرفتم نکته فقر از نیاکان ||| ز سلطان بینیازیهای من بین
☱ نم و رنگ از دم بادی نجویم ||| ز فیض آفتاب تو برویم
☱ نگاهم از مه و پروین بلند است ||| سخن را بر مزاج کس نگویم
☱ یکی از وجوه استغنای دینی، تشابه به حضرت ایزدی است که او بینیاز مطلق است و مؤمن بینیازمقید، مؤمن از باب تخلقوا باخلاقالله سعی دارد که خود را به صفت قدرت و غنی متصف سازد و جز به «الفقامتیار» به چیزی نپردازد. استغنای دینی به دنبال خود، استقلال میآورد. مراد از استقلال دینی، بریدن از همه چیز و همه کس در همه حال یست، بلکه بریدن از هر آنچه مخالف حق است، میباشد.
☱ استقلال دینی سه مرحله دارد:
☱ الف: مقاومت در مقابل، اطاعت و غلبه بر تنپروری و پیروی از احکام دینی.
☱ ب: خودشناسی حاصل از اطاعت و بندگی که همان مرحله ضبط نفس است.
☱ ج: رسیدن به خداشناسی و مقام خلیفهاللهی که مرحله رهبری است.
☱ رمز «فارغ از ارباب دون الله» شدن در قرآن کریم چنین آمده است. «ارباب متفرقون خیرام الله الواحد القهار؟» ترجمه: آیا اربابهای متفرق به سود شماست یا خداوند واحد قهار. «... ولایتخذ بعضنا بعضا اربابا من دون الله» ترجمه: ... و اینکه هیچکدام از ما بعض دیگر را ارباب خود قرار ندهد و تنها خدا را به خدایی بپذیریم.
☱ تا کجا طوف چراغ محفلی ||| زآتش خود سوز اگر داری دلی
☱ چون نظر در پردههای خویش باش ||| میپر و، اما، به جای خویش باش
☱ در جهان مثل حجاب ای هوشمند ||| راه خلوت خانه بر اغیار بند فرد فرد
☱ آمد که خود را وا شناخت قوم ||| قوم آمد که جز با خود نساخت
☱ از پیام مصطفی آگاه شو ||| فارغ از ارباب دون الله شو
☱ آن که از ارباب متفرق برهد و دل به واحد قهار بدهد، زیر بیرق هیچ ابرقدرتی نرود، و طبق سنتلایتخیر الهی از بذر استقلالش یقیناً ثمره سروری درود. خدا آن ملتی را سروری داد که تقدیرش به دست خویش بنوشت به آن ملت سر و کاری ندارد که دهقانش برای دیگران کشت غیرت و سروری در استقلال و استغنایی که اقبال مطرح میکند غیر از آن است که سلاطین دنیا و اربابان زر و زور و تزویر در پی آنند. بلکه سروری در دین اسلام همان خدمتگری است. آن هم نه خدمتی که نیرویش به زور انواع و اقسام اطمعه و اشربه تقویتی حاصل شده باشد، بلکه نان جوین خوردن و قلعه خیبر از جا بردن است.
☱ سروری در دین ما خدمتگری است ||| عدل فاروقی و فقر حیدری است
☱ آن مسلمانان که میری کردهاند ||| در شهنشاهی فقیری کردهاند
☱ در امارت فقر را افزودهاند ||| مثل سلمان در مدائن بودهاند
☱ حکمرانی بود و سامانی نداشت ||| دست او جز تیغ و قرآنی نداشت
░▒▓ گام سوم تعالی خویشتن: دین و دلیری
☱ یکی از خصوصیات دیگر دین و نقش سازنده آن قدرت بخشیدن به پیروان خود و دلیرپروری است. دلیری، لازمه دینداری است، زیرا، افقهایی که دین در تعلیمات خود پیش روی دینداران مینهد آنها را شجاع بار آورده و جز خوف خدا در دل آنها نپرورده است. انسان دیندار اولین درسی که از دین میگیرد شهامت و شجاعت در مقابل، غیر خدا و تکیه بر قدرت لایزال الهی است. «و لاتهنوا و لاتحزنوا وانتم الاعلون ان کنتم مؤمنین» ترجمه: و سست و محزون نشوید که شما برترین هستید اگر مؤمن باشید.
☱ بدین جهت، اگر تمام دنیا علیه مؤمن بسیج شود، نه تنها نمیترسد، بلکه بر ایمان وی میافزاید و خدا را در کمک گرفتن کافی میداند.
☱ «الذین قال لهم الناس ان الناس قدجمعوا تکم فاخشوهم فزادهمایمانا و قالوا حسبنا الله و نعم الوکیل» ترجمه: کسانی که مردم به آنها گفتند دشمنان شما علیه شما بسیج شدهاند پس از آنها بترسید. آنها نه تنها نترسیدند، بلکه ایمانشان زیاد شد و گفتند خداوند ما را بس است که او بهترین یاریدهنده ما میباشد.
☱ «فمن تبع هدای فلاخوف علیهم و لاهم یحزنون» ترجمه: هر که از هدایت من پیروی کند پس، ترسی برای آنها نبوده و محزون نمیگردند. «ان الذین قالوا ربنا الله ثم استقاموا فلا خوف علیهم و لا هم یحزنون یقیناً» ترجمه: آنان که گفتند پروردگار ما خداست، سپس، استقامت کردند، هیچ خوفی برای آنها نبوده و محزون نمیشوند. با توجه به این آیات است که یکی از انتظارات اساسی از دین دلیرپروری وی است. اقبال، که از اقبال پرورش در دامن دین بهرهمند بوده است و آنگونه سخن میگوید و عمل میکند که دین از او میخواهد و دین وی به گونهای است که وی انتظار دارد در اشعار زیر که ترجمه ادبی آیات فوق و سایر آیات مربوط به موضوع بحث است میگوید:
☱ ملت از آئین حق گیرد نظام ||| از نظام محکمی خیزد دوام
☱ قدرت اندر علم او پیداستی ||| هم عصا، و هم ید بیضاستی
☱ با تو گویم سر اسلام است شرع ||| شرع آغاز است و انجام است شرع
☱ ای که باشی حکمت دین را امین ||| با تو گویم نکته شرع مبین
☱ چون کسی گردد مزاحم بیسبب ||| با مسلمان در ادای مستحب
☱ مستحب را فرض گردانیدهاند ||| زندگی را عین قدرت دیدهاند
☱ سر این فرمان حق دانی که چیست ||| زیستن اندر خطرها زندگیست
☱ شرع میخواهد که چون آیی به جنگ ||| شعله گردی واشکافی کام سنگ
☱ آزماید قوت بازوی تو ||| مینهد الوند پیش روی تو
☱ بازگوید سرمهساز الوند را ||| از تف خنجر گداز الوند را
☱ شارع آیینشناس خوب و زشت ||| بهر تو این نسخه قدرت نوشت
☱ از عمل آهن عصب میسازدت ||| جای خوبی در جهان اندازدت
☱ خسته باشی استوارت میکند ||| پخته مثل کوهسارت میکند
☱ هست دین مصطفی دین حیات ||| شرع او تفسیر آیین حیات
☱ گر زمینی آسمان سازد تو را ||| آنچه حق میخواند آن سازد تو را
☱ صیقلش آیینه سازد سنگ را ||| از دل آهن رباید زنگ را
☱ اقبال، با توجه به آیات قرآن کریم قهر و غلبه را دستور شرع میداند. قرآن میگوید: «انما ولیکم الله و رسوله و الذین امنوا الذین یقیمون الصلوه و یؤتون الزکوه، و هم راکعون - و من یتولالله و رسوله و الذین امنوا فان حزب الله هم الغالبون» ترجمه: یقیناً ولی شما خدا و رسول خدا و مؤمنینی که نماز را برپا داشته و زکات را در حال رکوع میپردازند میباشند. هر که ولایت خدا و رسول و مؤمنین را قبول کند. پس، فقط حزب خدا پیروز است.
☱ از نظر قرآن کریم کسی که ولایت خدا و رسول و خاندان رسول را پذیرفته و داخل حزبالله شده است نباید ولایت غیر آنان را پذیرفته و اطاعت کند. غلبه مخصوص حزب خدا است پس، مؤمن بودن با مغلوب شدن نمیسازد؛ و برای اینکه مغلوب نشویم هر چه در توان داریم باید فراهم کنیم.
☱ «و اعدوا لهم مااستطعتم من قوه» ترجمه: و هر چه در توان دارید برای مقابله با دشمنان آماده کنید.
☱ «خذوا ما آتیناکم بقوه» ترجمه: و هر چه را به شما دادیم با توان و قدرت بگیرید.
☱ وحی حق بیننده سود همه ||| در نگاهش سود و بهبود همه
☱ عادل اندر صلح، و هم اندر مصاف ||| وصل و فصلش لایراعی لایخاف
☱ غیر حق چون ناهی و آمر شود ||| زور ور بر ناتوان قاهر شود
☱ زیر گردون آمری از قاهری است ||| آمری از ماسوی الله کافری است
☱ قاهر آمر که باشد پخته کار ||| از قوانین گرد خود بندد حصار
☱ جره شاهین تیزچنگ و زودگیر ||| صعوه را در کارها گیرد مشیر
☱ قاهری را شرع و دستوری دهد ||| بیبصیرت سرمه با کوری دهد
☱ مؤمنان زیر سپهر لاجورد ||| زنده از عشقاند و نی از خواب خورد
☱ میندانی عشق و مستی از کجاست؟ ||| این شعاع آفتاب مصطفی است
☱ زندهای تا سوز او در جان تست ||| این نگه دارنده ایمان تست
☱ دل ز دین سرچشمه هر قوت است ||| دین همه از معجزات صحبت است
☱ همه ارزشهای انسانی از قبیل استقلال و استقامت و قدرت و سربلندی در گرو پیروی از شعار مصطفی است. امت اسلام تا قولا و فعلاً پیرو پیامبر خود بودند «امت نمونه - وسط» و «شهید و شاهد» امتهای دیگر بودند، اما، وقتی تنپروری و تنبلی به آنها چیره شد از آن وقت چشمهای آنها به دست دیگران خیره شد. آنکه تا دیروز بانگ تکبیرش دل سنگ را آب میکرد اکنون، از ناله بلبل بیتاب میشود. همه این بدبختیها در اثر برگشتن از دین و همه خوشبختیها در سایه عمل به احکام است.
☱ تا شعار مصطفی از دست رفت ||| قوم را رمز بقا از دست رفت
☱ آن نهال سربلند و استوار ||| مسلم صحرایی اشتر سوار
☱ پای تا در وادی بطحا گرفت ||| تربیت از گرمی صحرا گرفت
☱ آن چنان کاهید از باد عجم ||| همچو نی گردید از باد عجم
☱ آنکه کشتی شیر را چون گوسفند ||| گشت از پامال موری دردمند
☱ آنکه از تکبیر او سنگ آب گشت ||| از صفیر بلبلی بیتاب گشت
☱ آنکه عزمش کوه را کاهی شمرد ||| با توکل دست و پای خود سپرد
☱ آنکه ضربش گردن اعدا شکست ||| قلب خویش از ضربهای سینه خست
☱ آنکه گامش نقش صد هنگامه بست ||| پای اندر گوشه عزلت شکست
☱ آنکه فرمانش جهان را ناگزیر ||| بردرش اسکندر و دارا فقیر
☱ کوشش او با قناعت ساز کرد ||| تا به کشکول گدایی ناز کرد
☱ از نظر اقبال، همه ارزشها در سایه قدرت معنا مییابد. اگر علم ارزش است، در صورتی این ارزش را حفظ خواهد کرد که از روی آزادی و توانایی حاصل شده باشد نه از روی ناچاری. علم ارزشمند، علمی است که به آدم قدرت سیطره بر آفاق و انفس میدهد. بدین جهت اگر جنگ و جهادی پیش آید عالم را از کنج مدرس بیرون میسازد و در مقتل و مشهد غازیان بر دشمنان میتازد والا صد بار شتر کتاب به تکبیر یک مجاهد در عهد شباب نمیارزد. من آن علم و فراست با پر کاهی نمیگیرم که از تیغ و سپر بیگانه سازد مرد را به هر نرخی که این کالا بگیری سودمند افتد به زور بازوی حیدر بده ادراک را از نظر اقبال، حضرت علیبنابیطالب - صلوات الله و سلامه علیه - نمونه کامل و عینی یک انسان دیندار و دلیر است و امت اسلام همه باید به وی اقتدا کنند. عظمت اخروی حضرت علی وی را از وظایف دنیوی غافل نساخته و «قسیم کوثر» بودن را با «شکوه خیبر» جمع کرده است. علمی که دین توصیه میکند نه تنها آدمی را از دنیا جدا نمیکند، بلکه او را بر دنیا محیط کرده و موجب «خودآگاهی» میگردد. خودآگاهیای که به دنبال خود «یداللهی» و «شهنشاهی» دارد. در عین حال، دل به دنیا نسپرده و در عین شهنشاهی به ابوترابی» بسنده کرده است.
☱ مسلم اول شه مردان علی ||| عشق را سرمایه ایمان علی
☱ از ولای دودمانش زندهام ||| در جهان مثل گهر تابندهام
☱ از رخ او فال پیغمبر گرفت ||| ملت حق از شکوهش فرگرفت
☱ قوت دین مبین فرمودهاش ||| کائنات آئینپذیر از دودهاش
☱ مرسل حق کرد نامش بوتراب ||| حق یداله خواند در امالکتاب
☱ هر که دانای رموز زندگیست ||| سر اسمای علی داند که چیست
☱ شیر حق این خاک را تسخیر کرد ||| این گل تاریک را اکسیر کرد
☱ مرتضی کز تیغ او حق روشن است ||| بوتراب از فتح اقلیم شن است
☱ مرد کشور گیر از کراری است ||| گوهرش را آبرو خودداری است
☱ هر که در آفاق گردد بوتراب ||| بازگرداند ز مغرب آفتاب
☱ هر که زین بر مرکب تن تنگ بست ||| چون نگین بر خاتم دولت نشست
☱ زیرپاش اینجا شکوه خیبر است ||| دست او آنجا قسیم کوثر است
☱ از خود آگاهی یداللهی کند ||| از یداللهی شهنشاهی کند
☱ ذات او دروازه شهر علوم ||| زیر فرمانش حجاز و چین و روم
☱ حکمران باید شدن بر خاک خویش ||| تا می روشن خوری از تاک خویش
☱ خاک گشتن مذهب پروانگیست ||| خاک را آب شو که این مردانگیست
☱ سنگ شو ای همچو گل نازک بدن ||| تا شوی بنیاد دیوار چمن
مآخذ:...
هو العلیم