فیلوجامعه‌شناسی

یک دیدگاه: تأمل در اسطوره

فرستادن به ایمیل چاپ

برداشت از tahoordanesh؛ فقط ایده‌ای برای تأمل بیشتر


░▒▓ معناشناسی واژه اسطوره
▬ اسطوره در زبان پارسی برگرفته از الاسطوره و الاسطیره در زبان عربی است که به معنای روایت و حدیثی است که اصلی ندارد. در عین حال، اسطوره نمود وام واژه‌ای است از اصل یونانی (historia) به معنای تحقیق، جست و جو، شرح و تاریخ، که مصدر آن historian به معنای بررسی کردن و شرح دادن است. در زبان عربی اساطیر جمع مکسر واژه اسطوره است. در لغت نامه دهخدا ذیل مدخل «اساطیر» آمده: «اساطیر جمع اسطار و اسطاره و اسطیره و اسطیر و اسطوره است و سیوطی در المزهر گوید: اساطیر جمعی باشد بی‌واحد؛ و ابوعبیده گوید: واحد آن اسطاره است و بعضی دیگر بر آنند که جمع سطر، اسطار باشد و جمع اسطار، اساطیر به معنای سخن‌های پریشان، بیهوده‌ها، افسانه‌ها از منتهی الارب؛ افسانه‌های باطل از غیاث اللغات؛ اباطیل و اکاذیب، احادیث بی‌سامان، قصه‌های دروغ. در زبان‌های اروپایی مترادف اساطیر، واژه myth در انگلیسی؛ mythe در فرانسه؛ myth-e در آلمانی؛ از نظر محتوای معنایی برابر واژه اسطوره و حالت جمع آن‌ها برابر اساطیر در زبان فارسی است. واژه myth ظاهراً، از اصل یونانی (muthos) به معنای سخن و افسانه گرفته شده و اصطلاح mythology در زبان‌های اروپایی، برابر اساطیر، علم الاساطیر و اسطوره‌شناسی در زبان ماست».
▬ مهرداد بهار، اسطوره شناس برجسته کشور، درباره myth می‌نویسد: «احتمالاً این واژه با واژه گوتیک: maudjan، به معنای یاد آوری کردن، ایرلندی کهن: smuainim به معنای» فکر می‌کنم، اسلاوی کهن: mysli به معنای اندیشه، لیتوانیایی: mausti به معنای با شوق چیزی را آرزو کردن، و با دو واژه پارسی: «مست» به معنای گله و شکایت، غم و اندوه، و «مویه» به معنای گریه و زاری، هم ریشه است. در چنین صورتی، ریشه هند و اروپایی نخستین آن-mud به معنای اندیشیدن است. فرهنگ نویسان تازی معنی اساطیر را سخن‌های پریشان، قصه‌های دروغ و افسانه‌های بی‌بنیاد نوشته‌اند، اما، نکته قابل ذکر این‌که هر چند واژه اساطیر و اسطوره عربی می‌نماید، اما، بر خلاف نوشته‌های فارسی (که واژه اسطوره بیشتر از واژه میثبه کار رفته)، در متون عربی واژه میث بیشتر به کار رفته است. «برخی بر این باورند که در یونانی، میث، موث به معنای افسانه و داستان؛ از این واژه اوستایی و «موثولوگیا» (انگلیسی mythology) درست برگرداننده «میثخت» است. در عربی به گونه‌های متوع: دروغ گفتن؛ مذاع: دروغ‌گوی؛ مذید: دروغ‌گوی، راه یافته است. این که «میث» و شاید این فرق در واژه «مذع» عربی که «مذع له مذعا» به معنای: گفت با وی بعضی را و نهان داشت بعضی از آن را، مانده است. این درست معنایی است که در میثخت (mi&aoxta) مانده که دروغی نیم بند است». بنا به نظر الیاده، علمای قرن ۱۹ اسطوره را به معنای معمول کلمه، یعنی، به مفهوم «fable» (قصه‌ای که از زبان حیوانات نقل می‌شود و اعمال و احساسات انسان را به حیوانات نسبت می‌دهد و اغلب جنبه تمثیل دارد و بر مفاهیم معنوی و اخلاقی تأکید می‌ورزد)، و «invention» (چیز اختراعی، ساختگی و مصنوع، اما، بدیع)، و «fiction» (خیال‌بافی شاعرانه یا ادبیات داستانی) می‌گرفتند و مورد بررسی قرار می‌دادند، اما، اندیشمندان متأخر غربی بر خلاف اسلافشان، این واژه را به همان معنی که در جوامع کهن یا عتیق فهم و مراد می‌شد، یعنی، به مفهوم «سرگذشتی واقعی» و به عبارتی سرگذشتی بسیار ارزشمند و گر آن قدر، چون که قدسی، نمونه وار و پرمعنی، استنباط و درک می‌نمایند. در واقع، این کلمه امروزه، هم به معنایfiction یاillusion (وهم و پندار یا انگاره)به کار می‌رود، و هم به معنای «سنت قدسی یا مینوی» وحی اصلی یا آغازین، الگوی نمونه وار».
▬ نمی‌توان اسطوره را واژه‌ای عربی دانست که از «سطر» گرفته شده باشد و معنای جمع آوری داستان و افسانه را برساند. هم چنان که دکتر کزازی اشاره می‌کند، شاید صحیح این باشد که: «این واژه از زبان یونانی یا لاتینی به زبان تازی برده شده باشد و دیگرگون شده واژه یونانی و لاتین» هیستوریا (Historia) باشد که به معنی سخن و خبر راست، یا جست و جوی راستی است. باید توجه نمود که اسطوره در زبان‌های اروپایی [mythe] خوانده می‌شود. این کلمه از [muthos] گرفته شده است و آن واژه‌ای است، یونانی در معنای گفتار، نه حکایت. پس، به این ترتیب، اسطوره باید کلام و گفتار باشد و از همین روست که نویسنده دانش اساطیر، اسطوره را این گونه تعریف می‌کند: «اسطوره کلام است، تصویر است، حرکتی است که حدود واقعه را در قلب نقش می‌کند، پیش از آن‌که در قالب روایت و حکایتی ضبط و ثبت شود». با این ترتیب، تصاویر و نقوش دیوارهای غارها، مجسمه‌ها و حجاری‌های معابد و... که واقعیتی اجتماعی و فرهنگی و روحانی را به رمز بار می‌گویند وارد دنیای اساطیر می‌شوند. تعریف مذکور البته، بهتر از این است که از اسطوره، افسانه‌ای دروغین اراده کنیم؛ اما، هنوز تعریفی که بتواند به «جامع و مانع بودن » یا دست کم به مرزهای نزدیک آن برسد، نیست.
▬ یونانی آن را تفکر می‌داند و آن را با واژه [Logos] دارای پیوند می‌یابد - چرا که، کلام اساطیری را بی‌ارتباط با تفکر نمی‌داند - و می‌گوید: «میت (myth)، تاریخ مقدسی است که حکایت از راز آفرینش می‌کند و منشأ ازلی هر آیین، هر پندار و کرداری است که در زمان آغاز اساطیری، یک بار برای همیشه به وقوع پیوسته و از آن پس، به صورت «نمونه» درآمده است. یعنی، نمونه‌ای که خط‌مشی انسان‌ها و مراسم آیینی و عبادی آن‌ها را تنظیم می‌کند و به آن‌ها اعتبار می‌بخشد».

░▒▓ تعریف اسطوره
▬ اولین تعریفی که به ذهن می‌رسد و در میان مردم رایج است، حاکی از دروغین بودن اسطوره است. چنین تعریفی اسطوره را در رده افسانه‌ها و قصه‌های عامیانه قرار می‌دهد. قصه‌هایی که در آن‌ها پریان، شیاطین و غول‌ها و حیوانات و قهرمان‌های انسانی، ماجراهای شگفتی می‌آفرینند؛ بر اساس این تعریف: «اسطوره حکایتی موهوم و شگفت، دارای منشأی مردمی و نااندیشیده است که در آن عاملانی که در زمره اشخاص نیستند و غالباً قوای طبیعت‌اند به سیمای اشخاص نمودار گشتند و اعمال و ماجراهایشان معنایی رمزی دارد».

░▒▓ نظریات مختلف در تعریف و منشأ اسطوره
▬ آرای سخنوران درباره اسطوره، یادآور قصه «پیل» مثنوی است. آن‌ها که در تاریکی دست به خرطوم فیل ساییده‌اند، او را ناودان بزرگی می‌پندارند و آنان که دست بر پشت فیل نهاده‌اند، تختی استوار و کسانی که دست به پاهای فیل کشیده‌اند، او را ستون‌هایی پابرجا می‌یابند.

░▒▓ اسطوره از منظر زبان‌شناسی
▬ سخن از اساطیر به گذشته‌های دور، قبل از میلاد، برمی گردد؛ اما، دانش نوین اسطوره‌شناسی با کتابی که «فریدریش کروزر» درباره سمبل و اسطوره‌شناسی نوشت آغاز می‌شود (۱۸۱۰ - ۱۸۱۲ م). «کروزر» در کتاب مذکور، مکتب نمادی یا رمزی را بنیان می‌گذارد و بر آن است که: «بشریت در آغاز پیدایش قادر به احساس لایتناهی و بیکران بوده، ولی، امکان یافتن واژگانی را که، بیانگر آن احساس ژتواند بود، نداشته است؛ در نتیجه، تحت تأثیرات مضاعف دو وسیله بیان، یعنی، زبان و هنر، رمزگرایی خودجوش اولیه‌ای پدید آمد و اکنون، این رمزگرایی اندیشیده و سنجیده است که مبنای هرگونه دانش اساطیری و اسطوره‌شناسی به شمار می‌رود». «کروزر» اساطیر را زاییده برخورد بشر با لایتناهی و بی‌کرانگی می‌داند. در مقابل، نظریه او پنداشت زبان‌شناسان قرار دارد. عده‌ای از آنان اساطیر را محصول بیماری زبان می‌دانند. با این پندار که بشر اولیه از نیروی سیل آسای تخیل برخوردار بوده است و در نتیجه، همه اشیای پیرامونش را با وصف‌های رنگارنگ آراسته، آن‌گاه، بعد از گذشت سالیان پیاپی، و زمانی طولانی، موصوف به فراموشی سپرده شده است و صفت‌ها و آرایه‌ها، شخصیتی مستقل یافته و میدان زبان را به ست خویش گرفته‌اند.
▬ بی تردید زبان‌شناسان حرف‌های تازه‌ای داشتند، و بخصوص پندار آفرینش خدایان از رهگذر نام‌گذاری، که یک تجربه قدسی را حد و مرز می‌داد و به آن دوام و ثبات می‌بخشید، جای درنگ داشت، اما، در مقابل، زبان‌شناسان مردم‌شناسان قرار داشتند؛ دانشمندانی که باور «تکامل و تطور فرهنگی»، آنان را وامی داشت تا انسان اولیه را از هرگونه اندیشه مندی و تفکر ژرف دور بدانند و به اساطیری که به نوعی، تفکر عقلانی را در بدایت حال اثبات می‌کرد، کمتر توجه کنند و با عنوان کردن «جاندارانگاری طبیعت » روایت‌های اساطیری را به مذهب اولیه پیوند بزنند و بحث را به پایان برسانند.

░▒▓ اسطوره از منظر روان‌شناسی
▬ «و. ونت»، روان شناس و فیلسوف آلمانی (۱۸۳۲ - ۱۹۲۰م. ) بنیان‌گذار نخستین آزمایشگاه روان‌شناسی تجربی، از پیروان نحله تطور و تکامل‌گرایی، به جنبه شاعرانه اساطیر توجه دارد؛ بنا به نظر او، اساطیر آفریده تخیل هنرمندانه محسوب می‌شوند. «ونت» بر این باور است که نخست، معناهای بسیار ساده تداعی شده است و، سپس، قصه‌هایی که پیرزنان و پیرمردان برای سرگرمی نقل می‌کرده‌اند، با همان تداعی معناها، شکل گرفته است، آن‌گاه، تلاش برای تبیین پدیده‌های طبیعت، توجیهاتی را به دنبال آورده است؛ اما، این توجیهات از حد تبیین ساده فراتر رفته است، به شعر گراییده و افسانه‌های پهلوانان را رقم زده است و به دنبال آن، اساطیر، جامه پهلوانان را به پیکره خدایان پوشانده است. با این ترتیب، «ونت» می‌گوید: اسطوره آفریده تخیل است و در التقای سه جریان «تبیین پدیده‌های طبیعت »، «قصه‌های سرگرم کننده» و «افسانه‌های پهلوانی» قرار دارد و در نتیجه، زاده طبع شاعران و مورخان است.

░▒▓ اسطوره از منظر محققان اسطوره‌شناس
▬ دکتر بهمن سرکاراتی، محقق، اسطوره شناس و استاد دانشگاه تبریز، در تبیین پیدایش حماسه و علل دگرگونی اساطیر، چنین می‌گوید: «در آغاز باید به این نکته اشاره کرد که اسطوره همواره و حتماً به حماسه بدل نمی‌شود. شاید بتوان گفت که خاستگاه اسطوره و حماسه در ذهن آدمی متفاوت است. ولی، در برخی موارد تبدیل اسطوره به حماسه صورت گرفته است. این جابجایی و دگرگونی را در» مهابهاراتا و «شاهنامه» می‌توان دید. دگرگونی یادشده، شاید علت طبقاتی داشته باشد؛ طبقه ارتشتاران و آزادگان با دید دیگری به اساطیری که جزو باورهای دینی طبقات دیگر بودند، می‌نگریستند و بیش از ایزدان به پهلوانان، که اشخاصی نظیر خودشان، یا نمونه آرمانی طبقه آن‌ها بودند، دلبستگی داشتند. از این رو، مثلاً، اسطوره مربوط به آفرینش عالم و نبرد «اهریمن» و «اهرمزد» و آمدن «سوشیانت» (سودرسان در آینده) توسط گوسانان و رامشگران حرفه‌ای، که در خدمت آزادگان و طبقه ارتشتار ایرانی بودند، به صورت حماسه درآمد، که شکل نهایی آن را در شاهنامه، در بخش داستان‌های پهلوانی ایران، از زمان «کیومرث» تا «کیخسرو»، مشاهده می‌کنیم».
▬ دکتر سرکاراتی در ادامه سخنانش با توجه به بار معنایی اسطوره می‌گوید: «... علت دیگر تبدیل اسطوره به حماسه شاید این باشد که یک روایت اسطوره‌ای در جامعه، در اثر عوامل مختلف اعتبار و ارزش اعتقادی‌اش را از دست بدهد و با تبدیل آن اسطوره به حماسه، پیام اساطیری به نحو زیرکانه‌ای حفظ شود و رنجش و آزردگی اذهان عمومی را که دیگر به آن اسطوره باور ندارند، از میان ببرد، در این حال عمل پیام رسانی که قبلاً توسط اسطوره انجام می‌گرفت، از طریق حماسه صورت می‌گیرد. مثلاً، در شاهنامه جم (جمشید) نقشی را بر عهده می‌گیرد که در اسطوره بندهشنی اهر مزد عهده دار است و ضحاک صورت حماسی اهریمن محسوب می‌شود». با توجه به تبیین دکتر سرکاراتی، ملاحظه می‌شود که بر خلاف نظر «ونت»، اساطیر، مقدم بر افسانه‌های پهلوانی به حساب می‌آیند و این پهلوانان‌اند که از خدایان، جامه به عاریت می‌گیرند، نه خدایان از آنان.

░▒▓ اسطوره از منظر جامعه‌شناسی
▬ سرانجام، جامعه‌شناسان به تمدن‌های متفاوت دست یافتند، که هر کدام بستر فرهنگ خاص و در نتیجه، تفکری ویژه و ادیان و اساطیر خاص بودند: کوچندگان و چادرنشینانی که پرورش دهندگان احشام بودند، شکارچیان و سرانجام، برزیگران. این‌که گفته می‌شود باید اساطیر را در چارچوب و محدوده فرهنگ‌ها و تمدن‌های خاص خود بررسی کرد، شاید سخن درستی باشد، برآمده از همین واقعیت. در این‌که نحوه جوامع در تظاهرات فکری، روحانی آن‌ها نقش دارد، شکی نیست؛ و معجزات پیامبران نمایش بارزی است از حقیقت فوق. معجزه پیامبر اسلام - که آخرین رسول الهی است، و در آغاز مرحله تازه‌ای از تاریخ تفکر بشری و هم‌چنین، در بستر جامعه شعرخیز و سخن سرای عرب قرار دارد، قرآن است، کلام، کلمه و رهیدن از هرگونه شکل ملموس فیزیکی و نزدیک شدن و پیوستن به تجرد و فکر و اندیشه محض. چرا که، سخن و تفکر - و جالب‌تر آن‌که انسان حیوان ناطق سخنگو و انسان حیوان ناطق اندیشه مند - هر کدام یک روی سکه‌اند و به این ترتیب، می‌بینیم که با قرآن، چرخه ازل به ابد می‌رسد و دایره نزول و صعود کامل می‌شود، چرا که، در آغاز کلمه بود و اکنون، در نهایت نیز به کلمه می‌رسیم؛ و معجزه عیسی مسیح، طب بود، اعجازی برخاسته از بستر جامعه‌ای برخوردار از طبیبان و حکیمان رومی و یونانی تبار؛ و اعجاز موسی کلیم، عصایی است که اژدهایان را می‌بلعد، هم‌چنان‌که دنیای آن معجزه، تسلیم عوامل مرموز و ناشناخته است، و سحر در بستر مدنیت آن روز، امری است رایج. می‌بینیم هرچه به گذشته دور برمی گردیم، معجزات فیزیکی‌تر و خارق‌العاده بودنشان، ملموس‌تر می‌شود. هم‌چنین، می‌توان به گذشته برگشت و با فانوس هر معجزه، وضع فکری دنیا و نحوه بستر آن معجزه را به مطالعه نشست؛ در این باره آیا باد سواری سلیمان را، در ارتباط با خدای باد نمی‌توان یافت؟ و حضور دیوان در خدمت او و سیطره او بر آن‌ها - که همانا پیامبر توحید است و رهنمون بشر در بستر آن جامعه به سوی خدا - نشانگر توجه قوم او به اندیشه‌های غیرتوحیدی و آمیختگی ملموس زندگی مردم با عوامل و مسائلی که برای زندگی امروز نامعقول و غیرعادی می‌نماید، نیست؟

░▒▓ اسطوره از منظر روان‌کاوی
▬ و باز همین امر تفاوت اندیشه و نگرش انسان برزیگر، چادرنشین و شکارچی و تبیین متفاوت هستی از منظر این سه تمدن، جامعه‌شناسان و مردم‌شناسان و به طور کلی، اندیشه مندان را واداشت تا اسطوره را از عالم «آفاق» برگیرند و به عالم «انفس» برگردانند و رنگارنگی و نحوه‌های آن را در بازتاب روان بکاوند. این عمل به طور مشخص، با فروید (۱۸۵۶ -۱۹۳۹ م) آغاز می‌شود. او اساطیر را ته مانده‌های تغییر شکل یافته تخیلات و امیال اقوام و ملت‌ها و رؤیاهای متمادی بشر در دوران جوانی دانسته و می‌گوید: «» رؤیا، اسطوره فرد آدمی و «اسطوره»، رؤیای قوم و ملت است. به این ترتیب، تحلیل رؤیا امکان می‌دهد که ریشه‌های لیبیدویی نمادهای جمعی را که در اساطیر وجود دارد کشف کنیم».
▬ به دنبال فروید، «یونگ» گام بعدی را برمی دارد. گامی که به جهش بیشتر می‌ماند تا به قدم. او با عنوان کردن تقابل اسطوره‌شناسی ناظر بر افلاک و اسطوره‌شناسی مبتنی بر روانکاوی، می‌گوید: «اسطوره بر مبنای احوال کواکب و اختران، چیزی جز تابانیدن روان‌شناسی ناخودآگاهی بر آسمان نیست. اساطیر هرگز هشیارانه آفریده نشده‌اند و نخواهند شد... آن‌ها بیش از هر چیز تجلی خواست‌های ناخودآگاه‌اند که بر اثر پس، رفت لیبیدو، جان گرفته‌اند و می‌توان آن‌ها را با رؤیا قیاس کرد». دقت و تأمل در سخنان روان کاوان، به خوبی نشان می‌دهد که آنان اسطوره را از آسمان به سرزمین آدمیان و از برون به درون کشیده‌اند و بسیار ظریفانه و نازکانه در موازات مردم‌شناسان و جامعه‌شناسان قدم برداشته‌اند. تأمل در عمق سخن روان کاوان، و این‌که با تحلیل رؤیا، به ریشه‌های لیبیدویی نمادهای جمعی و نحوه‌های اسطوره می‌توان ره برد - هرچند بهره‌ای از حقیقت با خود دارد - همانا اسطوره را در التقای پاسخ به قانون اضطراب و اجبار قرار می‌دهد؛ هم‌چنان‌که جامعه‌شناسان، اسطوره را محصول مشکلات، گره‌ها، ترس‌ها و اضطراب‌ها و عقده‌های اجتماعی می‌دانستند، روان‌شناسان نیز پیدا و نهان، آن را برآمدی از اضطرابات و گره‌ها و امیال و خواست‌ها و عقده‌های روانی معرفی کردند. بحث از رؤیا را بویژه بر اساس مکتب روانکاوی ژرفای یونگ، با شرح و گستره کافی بیان خواهیم کرد، اما، برای دریافت بهتر سخن، باید به تعریف رؤیا از زبان روانکاوان بویژه «فروید» پرداخت. روان‌شناسان بر آنند که خواب‌ها آرزوهای ما را برمی آورند، یعنی، یکی از مهم‌ترین اثرهای عاطفه‌ای خواب، تحقق یک آرزو یا میل نیل به یک موفقیت و مقصود است. این‌گونه خواب، اندکی از بار غم می‌کاهد، و بر شیرینی زندگی می‌افزاید، خواب، منهیات را آزاد می‌کند، یعنی، عنان حرام‌ها و نهی‌ها و دیوار ممنوعه‌ها را می‌گسلد و فرو می‌پاشد و به این ترتیب، میل و هوس‌هایی که وسوسه گر انسان است، ولی، ارضای آن‌ها امکان‌پذیر نیست، -، زیرا، با شؤون جامعه و باورها مخالف‌اند - ارضا می‌کند و سیراب می‌سازد. هم‌چنین، خواب‌ها، عواطف زیان بخش انباشته شده در ذهن را آزاد می‌کنند، چرا که، نوامیس جامعه اجازه نمی‌دهد در روز این قبیل عواطف بروز کند. گاهی خواب مظهر عواطف ضد و نقیض است و گاهی می‌تواند تمایلات نامطلوب ما را منکوب کند. فروید می‌گوید: «رؤیا بیانگر آرزویی است که در زندگی واقعی ممنوع است. رؤیا دو سطح دارد: محتوای آشکار و محتوای نهان. محتوای آشکار، تصاویر موجود در رؤیا است، یعنی، رویه رؤیا. محتوای نهفته، معنای رؤیاست، و آرزوی ممنوع را در بر می‌گیرد. محتوای آشکار پوشش ظاهر آرزوی ممنوع است یعنی، سانسوری است که «خود» اعمال می‌کند». بنا بر این، نمایش شباهت بین اسطوره و رؤیا، و ره بردن از یکی به دیگری در واقع، قلمداد کردن یکی چون دیگری است. اسطوره نیز مانند رؤیا محصول نیازها و گره‌ها و عقده‌های روانی است؛ محصول اجبار عقده‌های لیبیدو.
▬ با این وجود، اساطیر برای تسکین آلام بشر، و شفا دادن به نژندی‌ها و پاسخ دادن به یاس‌ها و درمان و کاهش اختلالات و فشارهای روانی پدید آمده‌اند. ولی، به نظر می‌رسد این گونه نباشد؛ درست است که در میان بخشی از اساطیر چنین چیزی دیده می‌شود، اما، این نقش فرعی و جزئی را نمی‌توان به عنوان یک فرضیه کلی عرضه کرد. هم‌چنین، ارضای امیال نهفته انسان در «قصه‌های عامیانه»، عنصر مهمی است و شاید در برخی از اساطیر نیز نقشی به عهده گیرد؛ اما، این دلیل نمی‌شود که آن را شمایی از یک فرضیه کلی مطرح کنیم. دکتر سرکاراتی در مقاله «اسطوره و ذهن اسطوره پرداز»، به هنگام بحث از اسطوره و رؤیا می‌گوید: «برخی مایه‌های اساطیری ممکن است از رؤیاهای افراد سرچشمه گرفته باشند، ولی، باید با کاسیرر هم‌داستان بود که در این زمینه می‌گوید: و فرضیه‌ای که می‌خواهد کل مضمون اسطوره را ناشی از این منبع، یعنی، برخاسته از رؤیا جلوه دهد و مدعی است که اسطوره آمیغی از تجاربی است که نیمی از آن‌ها در رؤیا و نیم دیگر در بیداری اتفاق می‌افتد، باید نارسا و غیرمتعادل انگاشت».

░▒▓ اسطوره از منظر زیست‌شناسی
▬ «هانری برگسون» با فرضیه خود، پای علم «زیست شناسی» را در حوزه اساطیر می‌گشاید. او در کتاب «دو چشمه اخلاق و دین» در بحث از افسانه پردازی و حیات، سخن را به این‌جا می‌رساند که: «نباید فراموش کرد که در اطراف و جوانب عقل، حاشیه‌ای از غریزه وجود دارد، و در دل غریزه نیز نیم‌تابی از خورشید عقل موجود است، به حدس می‌توان گفت که عقل و غریزه، کار خود را با تضمین در یکدیگر آغاز کرده‌اند. بنا بر این، اگر به اندازه کفایت در گذشته دور بنگریم، غریزه‌هایی را می‌بینیم که بیش از غریزه حشرات امروزی، به عقل نزدیکند و عقلی را می‌یابیم که بیش از عقل مهره داران کنونی مجاور غریزه می‌باشد. خلاصه آن‌که عقل و غریزه، نخست در یکدیگر متنافذاند و، سپس، به منظور توسعه از همدیگر جدا می‌شوند؛ اما، پس از جدایی، چیزهایی از هر یک از آن‌ها در دیگری باقی می‌ماند». اکنون، حیوان به کمک غریزه محض و فعال خود، با تأمین همبستگی و انسجام اجتماعی لازم به حیات خود ادامه می‌دهد و انسان به کمک عقل اندیشه مند، که قوه‌ای تحلیل گر و تجزیه‌کننده و احتمالاً، ویرانگر است، باید بتواند کشتی حیات را پیش براند، اما، ویرانگری احتمالی عقل، در برخی موارد، پیوستگی و هم‌سازی اجتماعی را در معرض خطر گسیختگی قرار می‌دهد؛ هوش، انسان را از گروه آدمیان منحرف می‌سازد و به خویشتن متوجه می‌کند؛ آدمی فردگرا شده، در خود فرو می‌رود. انسان به فرایند حیات و مرگ آگاهی می‌یابد و سرانجام، زندگی او را در یاسی هلاک‌کننده فرو می‌برد... و نیز دیگر اندیشه‌های ویرانگر به ذهن انسان هجوم می‌آورند، در اینجاست که برگسون می‌گوید: «... راهی جز این نیست که چیزی در برابر عقل قرار گیرد و در صورتی که غریزه نتواند در کفه‌ای قرار گیرد، عقل به جایش می‌نشیند -، چرا که، در انسان غریزه جای به عقل پرداخته است - باید حالت بالقوه غریزه یا به عبارت دیگر، ته مانده و رسوب غریزه‌ای که در اطراف عقل باقی است، همان نتیجه غریزه را ایجاد نماید البته، این غریزه بالقوه، مستقیماً نمی‌تواند عمل نماید، اما، چون عقل با تصورات سر و کار دارد، وی امور تخیلی را بر می‌انگیزد. این امور، از تصور امر واقع تمکین نمی‌کنند و با میانجی‌گری خود عقل، موفق به مخالفت با کار عقلانی می‌شوند، به این ترتیب، می‌توان وظیفه افسانه پردازی را تبیین کرد». از نظر برگسون، لایه‌ای از غریزه اجتماعی که در اطراف هوش انسان باقی مانده، هوش را وامی‌دارد تا شبح خدای شهر را بسازد و انسان را از فرو رفتن در خود و بریدن از اجتماع باز دارد و بدین‌سان زندگی اجتماعی را از خطر انحلال نجات دهد. انسانی که از یقین به مرگ، دیوانه وار به سوی یاس پیش می‌رود، ناگهان با دخالت غریزه، بی‌مرگی و جاودانگی را در تصورات ادراکی خودش شکل می‌دهد و این گونه تخیل به کار می‌افتد و در اطراف تصورات ادراکی، نسیج اساطیر را به هزاران نقش می‌آراید. البته، برگسون برای تخیل اسطوره ساز و نحوه آن رنگ و شخصیت خاصی را پیشنهاد می‌کند که اکنون، امکان پرداختن مفصل به آن وجود ندارد.

░▒▓ اسطوره در نظر الیاده
▬ میرچا الیاده اذعان دارد که برای اسطوره مشکل بتوان تعریفی ارائه کرد که مقبول همه اندیشمندان و به فراخور فهم غیر متخصصان باشد. به گفته‌ی او آیا می‌توان فقط یک تعریف جامع یافت که همه انواع و تمام کارکردهای اسطوره را در کلیه جوامع کهن و سنتی بشر در برگیرد؟ اسطوره، واقعیت فرهنگی به غایت پیچیده است که از دیدگاه‌های مختلف و مکمل یکدیگر، ممکن است مورد پژوهش و تفسیر قرار گیرد. اسطوره شناس بزرگ عصر، «میرچا الیاده» معتقد است که دانشمندان اسطوره شناس فعلی به اسطوره هم‌چون دانشمندان قرن نوزده نمی‌نگرند. آن‌ها از اسطوره معنای fable و invention و fiction اراده نمی‌کنند، بلکه اسطوره را به همان معنایی که در جوامع کهن - جوامعی که اسطوره در حیات آن‌ها آگاهانه جریان و نقش داشته است - تعبیر می‌کنند؛ چرا که، برخلاف علمای گذشته، در اسطوره مفهوم «سرگذشت واقعی»، «ارزشمند و گر آن قدر»، «قدسی»، «اسوه» و «پرمعنی» را درمی یابند. الیاده با ریشه یابی واژه اسطوره، به این حقیقت اشاره می‌کند که ذهن خردورز و فلسفه پرداز یونان باستان، از گذشته‌های بسیار دور، بخصوص با اندیشه «زینوفانوس» (حدود ۴۷۰ - ۵۶۵ ق. م) اسطوره پیرایی و اسطوره ستیزی را آغاز کرد.
▬ «زینوفانوس» اولین کسی است که خدایان اساطیری اومیروس و هسیودوس را نقد و طرد کرد، و جنبه‌های شرک آلود و انسان وارگی آن‌ها را از مفهوم الوهیت جدا نمود. به این ترتیب، یونانیان به تدریج تمام معنا و ارزش دینی و مابعدالطبیعی واژه [mythos] را پالودند و آن را در مقابل، کلمه [Logos] قرار دادند. اسطوره رفته رفته معنای مخالف [Historia] را پیدا کرد و سرانجام، معنای «هر چیزی که نمی‌تواند واقعاً وجود داشته باشد»، به خود پذیرفت؛ از طرف دیگر، علمای مسیحیت و یهودیت، هرچه را که با نص عهد عتیق و عهد جدید - تورات و انجیل - منطبق نبود و مخالفت داشت و نمی‌توانست مورد تأیید کتاب مقدس قرار بگیرد، جزو حوزه دروغ و پندار و فریب محسوب می‌کردند و به این ترتیب، همه مطالب و روایت‌ها و ماجراهای دینی و غیردینی پیش از یهود و مسیحیت یهودی تبار، در پوشش واژه اسطوره، مهر دروغ و باطل می‌خورد و در حوزه موهومات قرار می‌گرفت. شاید از همین جا اسطوره و به ناچار واژه اساطیرالاولین با چنین بار معنایی به زبان عرب راه یافته باشد و قرآن نیز از این کلمه با استناد به شناخت و استعمال کفار عرب زبان، سود جسته باشد. به هر حال، الیاده با غوررسی در تاریخچه این واژه، تعریف و شناخت اسطوره‌شناسان امروزی را با توجه به حیات و زمان اسطوره باوران، نه اسطوره ستیزان، این گونه بیان می‌کند: «اسطوره، نقل‌کننده سرگذشت قدسی و مینوی است، راوی واقعه‌ای است که در زمان اولین، زمان شگرف بدایت همه چیز رخ داده است. به بیانی دیگر، اسطوره حکایت می‌کند که چگونه از دولت سر و به برکت کارهای نمایان و برجسته موجودات مافوق طبیعی، واقعیتی - چه کل واقعیت: کیهان، یا فقط اجزایی از واقعیت: جزیره‌ای - نوع نباتی خاص سلوکی و کرداری انسانی، نهادی پا به عرصه وجود نهاده است».

░▒▓ اسطوره روایت گر آفرینش
▬ به نظر می‌رسد، تعریف حاضر، بسیاری از اختلاف‌ها و دوگانگی‌ها را پاسخ گوید و با جامعیت نزدیک به واقعی که در او هست، خیلی از مصداق‌ها را در خود بپذیرد و در زیر چتر خود بگنجاند، بدون این‌که به ماهیت اصلی آن‌ها لطمه‌ای زده باشد یا از دیدگاه باورمندان آن متون و اسناد، شک و شبهه دروغ و موهوم بودن را پیش بیاورد و در عین حال، با به‌کارگیری واژه اسطوره در زبان و فرهنگ رایج امروز ما، تضاد و تناقضی داشته باشد. به موجب تعریف حاضر، اسطوره همیشه دربردارنده روایت یک «خلقت» و «آفرینش» است، یعنی، شرح می‌دهد که برای اولین بار چگونه چیزی حادث شده و به میان آمده است یا اتفاقی رخ داده است، حال این چیز می‌تواند آفرینش یک امر کیهانی باشد یا به وجود آمدن و خلقت یک اخلاق کریمه باشد یا بنیاد گرفتن و ریشه دواندن و استوار شدن یک سنت اجتماعی و انسانی باشد یا شکل گرفتن و سازمان یافتن یک نظام یا نهاد و ارگان اجتماعی، سیاسی، اقتصادی فرهنگی و انسانی باشد. اسطوره، روایت و شرح اولین‌ها را در بر دارد؛ اولین اعمال نمونه وار، برجسته و اسوه که به طور طبیعی از سوی کسانی سر می‌زند که از آدم‌های عادی فراتر رفته‌اند: قهرمانان، مردان بزرگ، اولیا، قدیسین، پیامبران، ایزدان، فرشتگان.
▬ پس، دست‌اندرکاران و خالقان حوادث و پدیدآورندگان ماجراها و اثرهای اساطیری، انسان‌های برتر و موجودات مافوق طبیعی‌اند و چون نخستین بار، آن اثر از آن‌ها سر زده است، خود به خود اسطوره از یک الگو و نمونه حرف می‌زند، اسوه‌ای که محل رجوع و توجه دیگران است و در آفرینش‌ها و حدوث‌های بعدی تکراری بیش نیست، تکراری از روی نسخه بی‌عیب و نقص اولی و چون بی‌عیب و نقص است و به واسطه و یاوری نیروی مافوق طبیعی انجام گرفته است و نوعی نمود و تجلی و تظاهر ماورای طبیعت است، نمونه‌ای است مقدس و مینوی؛ بخصوص آن‌جا که به خدا و اولیا و پیامبران مربوط می‌شود؛ و در اهمیت شناخت اسطوره می‌نویسد: «شناختن اساطیر، همانا پی بردن به راز اصل و ریشه‌ی همه چیز است. به بیانی دیگر، نه تنها نحوه به وجود آمدن اشیاء دانسته می‌شود، بلکه معلوم می‌گردد آن‌ها را در کجا باید یافت و چگونه زمانی که ناپدید شده‌اند، می‌توان دوباره پدیدار کرد».

░▒▓ اسطوره در زبان رایج امروز
▬ خوشبختانه در زبان رایج امروز، اسطوره این بار معنایی را که در تعریف الیاده ذکر شد، به همراه دارد، آن‌جا که مردم می‌گویند، امام خمینی یک اسطوره است، توجه به همین معنا دارد و عنایت معنایی جمله فوق همسو با تعریف الیاده است. در واقع، مردم با این جمله توجه به سرنوشت مقدس و پاک امام خمینی دارند، یعنی، از آن‌جا که امام خمینی در زندگی دنیازده امروزی، خدا و دین را به شکلی ملموس وارد حیات خود و جامعه کرد، از آن‌جا که او با زهد و ریاضت بی‌مانند خود، خویشتن را به خدا و آخرت نزدیک کرد و با برخورداری از حیاتی روحانی و با زیستن خداباور به مصاف باطل و دنیازدگی و ستم رفت و توانست نظامی دو هزار و پانصد ساله را دگرگون کند و بنیاد یک حکومت دینی را بگذارد و مهم‌تر از همه، با خدا بودن و با خدا زیستن را دوباره به یاد بشر آورد و در کالبد فسرده زمین رایحه جان دهید، تمام هستی و زندگی‌اش برای دوست دارانش نمونه و اسوه است و چون بنیان‌گذار حرکت نوین دینی در جهان است و دیگران همه تکرارکننده و تابع او هستند، پس، امام خمینی یک اسطوره است یا اسطوره خواهد شد. به همین معناست، اگر اثر و سرنوشت قهرمانی تبدیل به اسطوره می‌شود و از همین دید است اگر بگوییم ابراهیم اسطوره بت شکنی است و موسی اسطوره نبرد با فرعون است و عیسی اسطوره عشق است و محبت؛ چرا که، سرنوشت ابراهیم و موسی و عیسی، سرنوشتی است مقدس، خارق‌العاده، آغشته با تظاهرات و تجلی‌های عالم غیب و سرشار از آفرینش کارها و اثرهای نمونه و بی‌نظیر، و لبالب از تفسیر و توجیه آداب و رسوم و سنن و آیین‌ها و اعمالی که پیروانشان باور دارند و انجام می‌دهند.
▬ باز به همین معنا عنایت داریم، وقتی می‌گوییم سرود آفرینش بابلی - که فرازهایی از آن را به عنوان نمونه، آوردیم - یک اسطوره است، چرا که، اولین کارها و ماجراهای خلقت را بیان می‌کند و نحوه آفرینش انسان و رسم‌ها و کارهای او را تفسیر و تعبیر و توجیه می‌نماید. بنا بر این، اسطوره به این معنا، اعمال و شاهکارهای موجودات مافوق طبیعی - هم‌چنین، آدمیانی که ارتباط با عالم غیب دارند و نیرویشان و حضورشان در ارتباط با آن سوی ماده و حیات مادی است - و تجلی نیروهای مینوی آن‌ها را شرح می‌دهد؛ اسطوره سرگذشت واقعیت‌هاست، چرا که، به واقعیت‌ها رجوع و حواله می‌دهد، نه به تخیلات و اوهام؛ حتی، اسطوره آفرینش کیهان بابلی نیز، از کیهان و جهان و زمین و انسانی که واقعیت دارد حرف می‌زند و آفرینش و به وجود آمدن این واقعیت ملموس را توضیح و تبیین می‌کند. پس، می‌توان گفت، اسطوره واقعی است. چرا که، وجود خود عالم و جهان واقعی است. اسطوره مرگ، واقعی است؛ چرا که، وجود مرگ و میرایی در حیات انسان امری است واقعی، و به این ترتیب، روایت و داستانی که اسطوره در صدد بیان آن برمی آید، داستانی است درست و راست و با قصه و داستان و رمان که در معنا و محتوای آن‌ها باور به واقعیت وجود ندارد و آن‌ها را واقعیت نما می‌دانیم تا خود واقعیت، فرق دارد از همین جاست که معتقدان به اساطیر بین داستان‌های اسطوره‌ای و داستان‌های عادی فرق می‌گذارند. در این باره الیاده می‌گوید: «داستان‌های دروغ، داستان‌هایی هستند که حوادث و سوانح زندگی و فتوحات (گرگ امریکایی) را که البته، ابداً موجب اصلاح اخلاق و تهذیب نفس و سبب خیر نیست، نقل می‌کنند. خلاصه آن‌که در داستان‌های» راست با عنصر مینوی و مافوق طبیعی سر و کار داریم و در داستان‌های «دروغ»، بر عکس، با محتوایی گیتیانه؛ زیرا، گرگ امریکایی در این اساطیر، چنان که در دیگر اساطیر امریکای شمالی که گرگ بیابان در قیافه‌های آدمی حیله گر، مزور، مکار، طرار و حرامی تمام عیار در آن‌ها ظاهر می‌شود؛ برای مردم بسیار مأنوس و آشناست».
▬ در مثال دیگری می‌گوید: «هم‌چنین، چروکی‌ها میان اساطیر مینوی مثل: آفرینش کیهان، تکوین کواکب، منشأ مرگ و... و داستان‌های گیتیانه که مثلاً، بعضی خصوصیات عجیب مربوط به وظایف الاعضاء یا کالبدشناسی جانوران را شرح می‌دهد، فرق می‌نهند. عین همین توفیر و تمییز را در افریقا هم باز می‌یابیم. هرروها معتقدند، داستان‌هایی که از اصل و منشأ گروه‌های مختلف قبیله سخن می‌گویند، راستند؛ زیرا، وقایعی را نقل می‌کنند که واقعاً اتفاق افتاده‌اند، حال آن‌که قصه‌های کم و بیش شوخ و خنده دار، هیچ مبنایی ندارند». و در ادامه همین شواهد نتیجه می‌گیرد که: «به همین علت است که نمی‌توان اساطیر را علی السویه و به لاقیدی نقل کرد، نزد بسیاری قبایل آن‌ها را در حضور زنان یا کودکان، یعنی، در برابر نااهلان یا راز نیاموختگان نقل نمی‌کنند، معمولاً، آموزندگان کهن‌سال، اساطیر را به نوگرویدگان (سالکان مبتدی)، طی دوره خلوت و انزوای آنان در بیشه زار یاد می‌دهند و این تعلیم، جزئی از رازآموزی آن‌هاست».

░▒▓ حقیقت اسطوره
▬ در همه این سخنان مختلف در مورد اسطوره یک حقیقت خود را به وضوح نشان می‌دهد و آن خود اسطوره است که به عنوان واقعیتی مستقل وجود دارد. نفس اندیشه اساطیری در گذشته فرهنگی بشر و در مجموعه تاریخ تفکر بشر حضور دارد، اندیشه‌ای که طبیعت، ساختمان، ویژگی‌ها، و کارکردهای خاص خود را دارد و ما می‌توانیم با چشم پوشی از اختلاف گویندگان، آهسته آهسته به این ساختمان و نحوه‌های خاص او نزدیک شویم و با شناختی - نزدیک به واقع - از این بستر تصویری تفکر، در کشف و توجیه بسیاری از پدیده‌های اجتماعی و حیات سود جوییم.

░▒▓ تفاوت‌های اسطوره با افسانه
▬ یاوه و دروغ و افسانه خطاب کردن اسطوره، امریست دور از واقع و تعریف و ذهنیتی که اسطوره را باطل می‌انگارد، نمی‌تواند علمی و منطقی باشد. درست است، شباهت‌هایی در بین اساطیر و افسانه‌ها به چشم می‌خورد، اما، اگر دقت کنیم، این شباهت‌ها بیشتر در عناصر و عوامل روایت است تا در ذات موضوع؛ برای مثال، در اسطوره نیز مانند افسانه، ما شاهد کارهای خارق‌العاده قهرمانان و شخصیت‌های ماورای طبیعت هستیم؛ اما، نحوه به‌کارگیری این عناصر و عملکرد آن‌ها در هر دو به طور کامل متفاوت است؛ و اگر خواننده اندکی با قصه نویسی و داستان آشنا باشد، به راحتی قضاوت خواهد کرد که این هر دو فضایی دیگر دارند و عوامل و عناصرشان در راستایی جدا از هم شکل می‌گیرند؛ افسانه‌های عامیانه، قصه‌های سنتی است که گاهی شکل و فرمی منسجم دارد و زمانی خالی از چنین شکل مستحکمی است؛ برای مثال، قصه «زیبای خفته» و قصه «ملک محمد» که هر دو از ساختمان و اسکلت‌بندی محکمی برخوردار است و بسیاری از افسانه‌های رایج عامیانه و، حتی، هزار و یک شب که هیچ گونه تعاقب منطقی ندارد، به مسائل عمیق فکری بشر نمی‌پردازد، بلکه مشکلات و گرفتاری‌های عادی و روزمره بشر را مد نظر قرار می‌دهد. در واقع، همین افسانه‌ها است که بیشتر برای تشفی آلام و مصائب بشری به کار می‌آید و برخاسته از امیال و آرزوهای وی است. کشش و جاذبه افسانه‌ها بیشتر به ماجراها و کشمکش‌ها و در اصطلاح قصه نویسان به [Action] آن‌ها مربوط می‌شود تا به محتوا و معناهای خفته در لایه‌های روایت. این گونه داستان‌ها را ما به عنوان قصه‌های پریان و قصه‌هایی که تحت عنوان حکایت از زبان حیوانات نقل می‌شود، می‌شناسیم.
▬ سرکاراتی مضمون‌های مهم افسانه‌های عامیانه را این گونه بیان می‌کند:

▬ ۱. زیرکی و نیرنگ
▬ ۲. ارضای امیال و نیازهای انسان‌های معمولی، مثل داستان فاطمه خانم [cinderella] (یافتن گنج یا بازنگری در اصل «با» یا «یا» ابرازهای جادوی، بازیافتن جوانی و نیروی حیات)
▬ ۳. بیشتر قهرمانان افسانه‌های عامیانه، اسامی مشخصی ندارند، بلکه اغلب با نام‌های معمولی همراه با صفتی شناخته و معرفی می‌شوند؛ تنبل احمد، احمد کچل، شاهزاده خانم، ملک محمد و..
▬ ۴. سهل انگاری در مشخص کردن جای داستان، اهمیت ماجرا، بیش از اهمیت مکان و قهرمان داستان است.
▬ ۵. زمان افسانه عامیانه، زمان تاریخی است نه گاه آغازی اساطیر.
▬ به موارد بالا می‌توان بندهای دیگری نیز اضافه کرد. «م. موس» معتقد است:
▬ ۶. افسانه کمتر خام و صریح است.
▬ ۷. افسانه، هیچ گونه مناسکی به دنبال ندارد.
▬ ۸. افسانه به هیچ وجه نمی‌تواند در اسطوره راه یابد.
▬ ۹. افسانه کمتر مورد باور قرار می‌گیرد (بویژه کلیات که از زبان حیوانات نقل می‌شود) جالب این جاست که «روژه باستید» نویسنده «دانش اساطیر»، در شرح باورآفرینی افسانه و اسطوره می‌گوید:
▬ «بسان تفاوتی که سرخ پوستان امریکای شمالی میان دو نوع داستان قایل می‌شوند»: داستان‌های جدی» که در اعیاد و مجمع و انجمن‌های صنف گونه حکایت می‌شد و آن‌ها اساطیرند و «داستان‌های شوخ خنده آور» که آن‌ها را در شب بیداری‌ها نقل می‌کردند و عبارتند از قصه‌ها».
▬ ۱۰. افسانه را - از هر نوعش - در هر زمان و هر مکانی می‌توان بازگویی کرد، بی آن‌که نتیجه خاصی حاصل شود؛ اما، اسطوره برای دادن نتیجه مورد نظر، زمان و مکان خاصی می‌طلبد.
▬ ۱۱. افسانه در تاریخ حیاتش، هرچه از مبدأ و منشأ خود دور می‌شود، با بازنگری‌ها و بازنویسی‌های گوناگون در سالیان متمادی از نسلی به نسل دیگر کامل‌تر، منسجم‌تر و شکل یافته‌تر و در نتیجه، پرارزش‌تر می‌شود؛ اما، اسطوره هرچه از منشأ و مبدأ اولیه‌اش دورتر می‌شود و هرچه بیشتر مورد دست‌کاری و بازاندیشی قرار می‌گیرد، شاید شکلی سالم‌تر و خراشیده و تراشیده‌ای می‌یابد - به همان اندازه از ارزش وجودی‌اش کاسته می‌شود و بویژه ارزش اعتقادی خود را از دست داده، از آسمان تقدس و باورآفرینی، به زمین قصه و سرگرمی نزدیک می‌شود، تا آن‌جا که در برخی وقت‌ها ارزش اسطوره‌ای خود را به طور کلی، از دست داده به حماسه و... می‌پیوندد که این ویژگی خاص افسانه و اسطوره به شمار می‌رود. از همین جا گفته‌اند که افسانه به هیچ وجه نمی‌تواند به اسطوره راه یابد، چرا که، هرچه پرداخته شود، فاقد آن گوهر تقدس و باورآفرینی است، اما، اسطوره می‌تواند به افسانه تبدیل شود، زیرا، با دست‌کاری و تحریف نسخه دست اول، گوهر تقدس که باید دست نخورده باقی بماند، ترک برمی دارد، می‌شکند و از دست می‌رود. نمونه‌های سه‌گانه مزبور و نمونه‌های فراوانی که به عنوان اساطیر ملت‌ها و فرهنگ‌ها و تمدن‌های گوناگون در کتاب‌ها جمع آوری و ثبت شده‌اند، با اندکی دقت و تأمل به خوبی نشان می‌دهد که منصفانه و درست نیست که از اسطوره معنای افسانه و آن هم با بار منفی، یاوه و بیهوده و دروغ اراده کنیم. درست است که گاهی چنین معنایی از اسطوره بیان شده است و، حتی، فرهنگ «معین» و «دهخدا» نیز از این واژه با معنای سخنان پریشان و افسانه و... یاد کرده‌اند، اما، آن‌چه در نیم قرن اخیر اتفاق افتاده است و دانش اسطوره‌شناسی آن را پی گرفته، به بیان کشیده است، سخن از چهره دیگر این واژه می‌گوید و این چهره است که رو به حقیقت دارد و واقعیت متون اساطیری، مهر تأیید بر آن می‌زند.

░▒▓ نمونه‌هایی از اساطیر کهن
نخستین مثل از منظومه آفرینش بابلی
▬ «هنگام که نه آسمان بود، نه زمین، نه ژرفا، نه نام. هنگام که آپسو تنها بود و تیامت... به آن هنگام که هیچ ایزدی نبود،.... در آن سراست که لحظه تصمیم فرا می‌رسد و سرنوشت آیندگان رقم می‌خورد؛ او باز یافته شد، آن خردمندترین، کسی که در عمل نخست مطلق گراست؛ او در مغاک ژرف باز یافته شد، مردوخ، در قلب آب‌های شیرین زاده شد. مردوخ در دل» آب‌های شیرین و مقدس آفریده شد... : «کدامیک از ما در نبرد بی‌پرواست؟ مردوخ قهرمان! تنها او چندان زورمند است که می‌تواند خونخواه باشد».... آن‌گاه، آنان جادوکنان، شبحی را در برابر او ظاهر کردند و به مردوخ، آن نخست زاده فرزند گفتند: «ای خداوندگار، کلام تو در میان ایزدان حکمیت دارد، نابود می‌کند، می‌آفریند: آن‌گاه، سخن بگو و این شبح ناپدید خواهد شد باز به سخن درآی، دوباره ظاهر شود».... مردوخ بر توفان، گردونه موحش خود سوار شد، کمر بربست، چهار تن از گروه مخوف را به یوغ افکند، چهار تنی که دارای دندان‌های تیز و زهرناک بودند؛ کشنده، بی‌رحم، پایمال‌کننده، شتاب‌گر که بر هنرهای تاراج و فنون کشتار آگاهی داشتند. او آن در هم شکننده را بر جانب راست خود گمارد که بهتر ستیزه گر است؛ بر جانب چپ خویش خشم جنگجو را گمارد که دلیرترین افراد رامی ترساند. این زره را به خود پیچید، خشونتی رو به ازدیاد، هاله‌ای موحش؛ با کلامی سحرآمیز لب‌هایش را به هم دوخت؛ گیاه شفابخش کف دستش را فشرد؛ خداوندگار رهسپار شد، به سوی خروش فراز رونده تیامت گام برداشت... خداوندگار تور افکند تا تیامت را به دام بیندازد، و ایمهولو از پس، آمد و بر چهره تیامت ضربت زد. وقتی یامت خمیازه کشان دهان گشود تا وی را فرو بلعد، او ایمهولو را پیش راند تا دهان تیامت بسته نشود؛ پس، باید از آن طریق به شکمش فرو رفت؛ لاشه آماس کرده‌اش منفجر شد؛ تیامت خمیازه کشید و اکنون، مردوخ تیری افکند که شکمش را درید، احشائش بیرون ریخت و زهدانش گسیخت...
▬ ... خداوندگار به استراحت پرداخت؛ به آن پیکر غول آسا خیره شد. اندیشید که چگونه از آن استفاده کند و از آن لاشه مرده چه بیافریند، نخست آن را چون صدف حلزون دوکپه‌ای از هم گسیخت، با نیمه فوقانی‌اش گنبد آسمان را ساخت. نرده را فرو کشید و نگهبانی بر آب‌ها گماشت تا هرگز نگریزند... فراخی آسمان را گسترد... سال را اندازه گرفت... در میان دنده‌های تیامت، دروازه‌هایی به سمت خاور و باختر گشود... درخشش جواهر را به ماه داد، همه شب‌ها را بدو بخشید... آن‌گاه، مردوخ به تیامت باز نگریست؛ از دریای تلخ، کف برگرفت... با دست‌های خود ابرها را به واسطه میغ بخارآلود گسترد؛ رأس آب را به سمت پایین فشرد. کوه‌ها را بر آن انباشت و چشمه‌هایی باز گذاشت تا جاری شود. فرات و دجله از چشم‌های تیامت سرچشمه گرفت... مردوخ تن بشست و جامه‌های تمیز پوشید؛ چه، او شهریار آنان بود... هاله‌ای گرد سر داشت. در دست راست گرز جنگی در دست چپش عصای صلح بود... او خداوند ماست؛ بگذار او را با نام‌هایش درود گوییم؛ بگذار او را با پنجاه نامش درود گوییم؛ نخست مردوخ، او فرزند خورشید، و نخستین انفجار خورشیدی است... او انسان را آفرید. موجودی زنده، که برای او کار کند؛ و ایزدان، آزاد و رها گام بردارند؛ بسازند و بشکنند. عشق ورزند و رها شوند..

░▒▓ نمونه دوم از اساطیر ایران
▬ از بندهشن، به روایت استاد مهرداد بهار: «... فرازی بود چون اخگر آتش که (هرمزد در جهان) روشنی، آن را از آن روشنی بی‌کرانه بیافرید و همه آفرینش را از آن بساخت و چون آن را بساخته بود، پس، آن را به صورت تن درآورد و سه هزار سال حالت تن بداشت و آن را همی افزود و بهتر همی کرد. پس، خویشتن یک یک (آفریدگان را از آن تن) همی آفرید: نخست آسمان را از سر بیافرید و او را گوهر از آبگینه سپید است و پهنا و بالایش برابر... او زمین را از پای بیافرید، آن را قرار از کوه است... آب را از اشک بیافرید... و گیاه را از موی بیافرید... او آتش را از اندیشه بیافرید و درخشش را از روشنی بی‌کرانه بیافرید... روایت آخر را از اسطوره‌های بین‌النهرین می‌آورم، از حماسه مشهور» گیل گمش، آن‌جا که «اوت نه پیش تیم» داستان توفان را باز می‌گوید: «... خانه‌ات را برچین و یک قایق بساز! اموال شخصی را بگذار و زندگان را نجات ده! تخم همه چیزهای زنده را در قایق بگذار... آن را با هر چیزی که بود پر کردم. آن را با نقره پر کردم. آن را با طلا پر کردم. آن را با تخم همه چیزهای زنده، همه آن‌ها پر کردم. همه دوستان و خویشانم را بر قایق سوار کردم. رمه‌های دشت باز را، جانوران وحشی دشت باز را، انواع افزارمندان را بر قایق سوار کردم. توفان هولناک فرا رسید و شش روز و هفت شب باد می‌وزید و توفان و تندباد زمین را در خود گرفته بود؛ وقتی هفتمین روز رسید، توفان و تندباد و حمله بی‌امان که مانند زانویی تقلا کرد بود. فرو نشست. دریا آرامش خود را باز یافت. باد»‌ایم هول لو آرام شد، توفان عقب نشست. من به هوا نگریستم، سکوت غالب شده بود. دشت سیلابی مانند پشت بام صاف بود. من دریچه‌ای را گشودم و نور بر چهره‌ام تابید. من به زانو درآمدم، نشستم و گریستم... «اوت نه پیش تیم» نخست یک کبوتر و، سپس، یک چلچله را رها می‌کند، اما، هر دو باز می‌گردند. سرانجام، کلاغی را رها می‌کند که باز نمی‌گردد و نشان می‌دهد که آب‌ها فروکش کرده‌اند..

░▒▓ انعکاس اسطوره در منابع اسلامی
▬ اکنون، اگر متن‌های یادشده بالا را در کنار مطالبی از منابع آشنای اسلامی دوباره ب خوانیم: «ثم استوی الی السماء و هی دخان فقال لها و للارض ائتیا طوعا او کرها قالتااتینا طائعین» (فصلت، ۱۱) ترجمه: پس از آن قصد (آفریدن) آسمان کرد و آن دودی بود و به آسمان و زمین گفت: بیایید به دلخواه یا اکراه، آن دو گفتند: آمدیم، فرمان‌برداریم. «ابن عباس» روایتی در کیفیت خلقت عالم از پیامبر (ص) نقل کرده است: «لما ارادالله ان یخلق العالم خلق جوهرا، فنظر به نظر الهیبه‌ی فاذا به فصار نصفین من هیبه‌ی الرحمان نصفه نار و نصفه ماء فاجری النار علی الماء فصعد منه دخان، فخلق من ذلک الدخان السموات و خلق من زبده الارض» ترجمه: هنگامی که خداوند آفرینش دنیا را اراده فرمود، گوهری آفرید و با نگاه هیبت به وی نگریست، ناگهان گوهر از هیبت رحمان دو نیمه شد؛ نیمی آتش و نیمی آب، آتش را بر آب جاری ساخت و از آب دودی برخاست. از آن دود آسمان‌ها را آفرید و از کف آب زمین را. امام محمد غزالی در کیمیای سعادت، در شناخت نفس انسان می‌گوید: «... بلکه تن آدمی - با مختصری وی - مثالی است از همه عالم، که از هر چه در عالم آفریده‌اند اندر وی نمودگاری است: استخوان چون کوه است و عرق چون آب است و موی چون درختان است و دماغ چون آسمان است و حواس چون ستارگان است؛ و تفصیل این نیز دراز است؛ بلکه همه اجناس آفرینش را در وی مثالی هست؛ چون: خوک و سگ و گرگ و ستور و دیو و پری و فریشته. چنان که از پیش گفته آمد، بلکه از هر پیشه‌وری که در عالم هست، در وی نمودگاری است: آن قوت که در معده است، چون طباخ است که طعام هضم کند و آن صافی طعام به جگر فرستد و ثفل وی را به امعا، چون عصار است و آن‌که صافی را در جگر به رنگ خون کند، چون رنگرز است و آن‌که خون را در سینه شیر سپید کند و در انثیین نطفه گرداند، چون گازر است و آن‌که در هر جزوی غذا از جگر به خویشتن می‌کشد، چون جلاب است و آن‌که در کلیه آب از جگر می‌کشد تا در مثانه می‌رود، چون سقاست و آن‌که ثفل را بیرون می‌اندازد، چون کناس است و آن‌که صفرا و سودا انگیزد، اندر باطن تا تن را تباه کند، چون عیار مفسد است و آن‌که صفرا و علت‌ها را دفع کند، چون رئیس عادل است و شرح این نیز دراز است».
▬ در داستان نوح - در پایان توفان - طبری می‌نویسد: «... پس، (کشتی) برفت و همی گشت، تا همه جهان غرقه شدند و هیچ خلق نماند به جهان اندر، مگر آن گروهی که با نوح به کشتی اندر بودند...»
▬ ... پس، کشتی برابر کوه جودی بایستاد و زمین آب فرو خورد و کشتی نوح بر سر کوه جودی به زمین آمد و نوح از کشتی بیرون آمد و جهان همه آب دید؛ پس، نوح کلاغ را بفرستاد، گفت برو و پای بر زمین نه و بنگر که آب عذاب چند مانده است. آن کلاغ برفت و بر زمین شد، جایی مردار یافت و خود به نزدیک نوح نیامد... پس، نوح کبوتر را فرستاد... کبوتر بیامد و پای برهنه بر آن آب شور و طلخ (تلخ) نهاد، پوستش از پای بشد و پایش صرخ (سرخ) بیرون آمد و به نزدیک نوح باز آمد..

░▒▓ نتیجه
▬ با تأمل در مطالبی که بیان شد، می‌توان چنین جمع‌بندی و نتیجه‌گیری کرد که اسطوره همواره واقعیت را بازمی گوید، یعنی، از حوادثی حرف می‌زند که بواقع روی داده‌اند و آفرینش جهان، جانور، گیاه، یا، حتی، نهادی را سبب شده‌اند و درست در ادامه همین ویژگی است که اسطوره، اسوه و الگو نیز می‌تواند باشد. چرا که، همیشه اولین نمونه فعل اخلاقی، نحوه و... را در بر دارد و بشر برای نزدیک شدن به آن - که نمونه‌ای است کامل و والا - راهی جز تکرار و تقلید آن واقعیت که آموخته اسطوره است، ندارد. از همین جا پای قداست به میان می‌آید، چرا که، کمال و بویژه کمال مطلق از آن خدا است و خدا در حریم تقدس قرار دارد، و تجلی خداوندی یعنی، تظاهر قداست و قدس. پس، به این ترتیب، اسطوره وقتی سخن از آفرینش و تجلی هستی می‌گوید، خود به خود سخن از تظاهر خداوند و قداست است و این قداست، در شیوه‌های بی‌شمار بودن - از انسان گرفته تا حشره‌ای کوچک و بی‌مقدار - خود را به نمایش می‌گذارد، اسطوره با شرح آن‌چه در زمان سرآغاز روی داده است، ظهور «تقدس» در جهان را آشکار می‌کند. زمانی که خدا، یا ابر قهرمانی بنیان‌گذار، شیوه زیستن یا رفتار خاصی را بن می‌گذارند، انسان‌ها در تلاش آن گونه زیستن و خود را به خدا و آن ابر قهرمان محبوب رساندن - چه در بازگویی واقعیت، چه در بیان قداست، و چه در شمردن الگوها و چه در بازنمایی آداب و... - یک کار بسیار اساسی را انجام می‌دهند و آن گشودن رازهاست.
▬ اسطوره‌ای نیست که حادثه خاستگاهی را بیان نکند و در این میان، بخشی از ساختار واقعیت یا گونه‌ای از رفتار الهی - انسانی و نمودی از قداست و... را آشکار نسازد و پوشش از رازی برندارد. به قول الیاده، «داستانی که اسطوره نقل می‌کند، معرفتی باطنی است؛ » نه فقط برای این‌که سری است و طی تعلیم و تعلم رمزی و رازآموزی انتقال می‌یابد، بلکه برای این است که شناخت اصل یک شیء، یک حیوان یا یک درخت با به دست آوردن قدرتی سحرآمیز برابر است که می‌توان به واسطه آن قدرت، بر آن‌ها تسلط یافت یا به اراده و خواست خود تولید و تکثیرشان کرد. الیاده با توجه به این‌که اساطیر، اصل و پیدایش جهان، جانوران، گیاهان و انسان را شرح می‌دهند و همه وقایع اولین و اصلی را که منجر به شکل‌گیری انسان - به صورت کنونی - شده‌اند، توضیح می‌دهند یعنی، حوادثی را که باعث شده‌اند انسان به شکل موجودی میرا و متشکل به هیأت اجتماع درآید و صاحب نفس شده مجبور به کار کردن برای زنده ماندن و زیستن و کار کردن بر حسب بعضی قوانین و سنت‌ها و قواعد بشود، شرح و بسط می‌دهند، ساختار و کارکردهای اساطیر را به ترتیب زیر تنظیم می‌کند:
▬ به طور کلی، می‌توان گفت که اسطوره آن گونه که جوامع کهن با آن زندگی می‌کنند و در آن جوامع حیات دارد:

▬ ۱. تاریخ کارهای موجودات فوق طبیعی را تشکیل می‌دهد.
▬ ۲. این تاریخ و سرگذشت مطلقاً درست و راست و قدسی تلقی می‌شود؛ زیرا، واقعیات را بیان می‌کند و دستاورد موجودات مافوق طبیعی است.
▬ ۳. اسطوره همیشه به آفرینش و تکوین مربوط می‌شود، حکایت می‌کند چگونه چیزی به عرصه وجود رسید یا چگونه رفتاری، نهادی نحوه کار و عملی بنیان نهاده شده است.
▬ ۴. شناخت اسطوره به معنی شناخت اصل اشیاء و دانستن نحوه پیدایش آن‌هاست که بر اثر آن دانش و شناخت، توفیق تسلط یافتن بر اشیاء، در اختیار گرفتن و دست‌کاری آن‌ها و دخل و تصرف روا داشتن در آن‌ها به اراده و دلخواه حاصل می‌آید.
▬ ۵. در هر حال، اسطوره همیشه به نوعی زنده است و حیات دارد و با آن زندگی می‌کنند، بدین وجه که تحت تأثیر قدرت قدسی و برانگیزاننده حوادثی که آن‌ها را به یاد می‌آورند و در زمان حال دوباره متحقق می‌سازند، قرار می‌گیرند.
مآخذ:...
هو العلیم

نوشتن نظر
Your Contact Details:
نظر:
<strong> <em> <span style="text-decoration:underline;"> <a target=' /> [quote] [code] <img />   
Security
کد آنتی اسپم نمایش داده شده در عکس را وارد کنید.