برداشت از tahoordanesh؛ فقط ایدهای برای تأمل بیشتر
░▒▓ آرمان زهد؛ مبنای نیچه انتقاد از گذشتگان
▬ با باور فریدریش ویلهلم نیچه (Friedrich Wilhelm Nietzsche, 1844-1900)، فلاسفه پیشین مشغول کارهای ناپسندی بودند. یکی از این کارها این است که ایشان آن قدر شجاع نبودند که تشخیص دهند به جای این که کشف حقیقت کنند، در حال ادخال و اشراب ارزشهایی در جهان هستند. به نظر او، اینها همان ارزشهای تجسم یافته در آرمان ریاضت و زهد هستند، آرمانی که والاترین ارزش زندگی بشری را کف نفس (self-denial)، ایثار، فداکاری و از خودگذشتگی و در نهایت، زیر پا نهادن خود نفس میداند. به نظر او، این آرمان زهد در بیشتر دینهای اصلی مشاهده میشود و این ادیان سعی دارند ارزش وجود طبیعی ما را وسیلهای برای چیز دیگری مانند بهشت یا نیروانا تلقی کنند. این آرمان که برای زندگی این جهانی انسانها ارزشی قائل نیست، تمام ارزشهای دیگری را که بیشتر ادیان بدان توصیه میکنند، تحت تأثیر قرار داده است. کشیشان نیز از ارزشهایی دفاع میکنند که با این ویژگی بیارزش بودن زندگی این جهانی هم خوان باشد. فعلی خطا یا گناه به حساب میآید که خودخواهانه، حیوانی و طبق امیال طبیعی باشد. فیلسوفان سنتی نیز که ارزشهایشان (حقیقت، معرفت، حکمت و فضیلت) را بر اساس واژگان غیر طبیعی تفسیر میکنند، جانشینان همین کشیشان زاهد و تارک دنیا هستند و همین آرمان زاهدانه در پس، تمام تفاسیر ایشان نیز قرار دارد. ایشان معتقدند که منشأ و خزینه تمام امور حقیقتاً ارزشمند نه در این دنیا، بلکه در دنیایی دیگر قرار دارد. نیچه در تبارشناسی اخلاق، آرمان زهد را تنها آرمانی میداند که به طور وسیعی در تمام فرهنگهای مهم انسانی گسترده است و قرنهاست که بر بشر سیطره دارد و گریز از آن کاری بس دشوار است.
░▒▓ علمگرایی، آرمان زهد و مسیحیت
▬ او تلاش کرد تا با این آرمان به مقابله پردازد و تفاسیر طبیعی از حیات بشر را به جای تفاسیر مابعدالطبیعی از آن بنشاند. او میپنداشت که علوم جدید در دنیای مدرن روز به روز این امر را ثابت میکند که ما میتوانیم دنیا را بر حسب تفاسیر طبیعی، درک کنیم و این امر خود نشان از افول آرمان ریاضت نفس و زهد دارد. ولی، آرمان زهد آن قدر قوی است که، حتی، بر این چهره حقیقی نیز نقابی زاهدانه میزند و ارزش علم را ناظر به کشف حقیقت میبیند و بار دیگر محرکهای طبیعی ما قربانی آرمان زهد و ترک دنیا میشوند. بنا بر این، رشد و توسعه علوم و طبیعت گروی با پروراندن فرمانبرداری از روحیه علمی گره میخورد. با این روحیه، آنچه را مایلند باور کنند، فدای باورهای دارای دلیل میسازند. این کار به حسب ظاهر خلاف آرمان زهد و خلاف رضایت ناشی از آن است، آرمانی که به این معناست که این حیات و بخصوص رنجهای ناشی از آن دارای معنایی است، چون در دنیای آخرت جبران خواهد شد، اما، در واقع، این خلاف، مخالفت با آرمان زهد نیست، بلکه در این حالت و موقعیت آنچه نیاز داریم و دنبال میکنیم کف نفس بیشتر و زهد افزونتر است. آرمان زهد در طول قرنها به حدی قوت یافته که، حتی، روحیه علمی نیز فدای آرمان زهد و ریاضتهای قویتر میشود و این نقاب همچنان بر چهره انسانها باقی میماند. از نگاهی نزدیکتر علم نه با خود این آرمان، بلکه با ظهورات آن، با ظواهر و نقابهای دروغیناش، مخالفت میکند. به نظر نیچه، علم و آرمان زهد بر بنیان واحدی استوارند که همان بها دادن زیاد به حقیقت است و ضرورتاً با یکدیگر متحدند. پس، همان قدر که مبارزه علیه آرمان زهد لازم است، مقاومت در برابر علم و اراده معطوف به حقیقت نیز بایسته است و افول هر یک نیز ملازم با سقوط دیگری است. نزد نیچه سبک تحقیقات دانشگاهی قرن نوزدهم نیز یکی از شکلهای گوناگون بروز این آرمان زهد است.
░▒▓ مرگ خدا
▬ یکی از دلایل اصلی شهرت نیچه در فلسفه، اعلان این امر بود که خدا مرده است. او در کتاب علم شاد خود از زبان یک دیوانه نقل میکند که خدا مرده است و این کلیساها اکنون، مدفن و مقبره خداوندند... مرد دیوانه به میانشان پرید و چشمهایش را به آنها دوخت. بانگ زد: خدا کجاست؟ من به شما خواهم گفت. ما او را کشتهایم - شما و من. همگی قاتلان اوییم... ما سرآمد قاتلان چگونه خود را آرامش خواهیم بخشید؟ مقدسترین و باشکوهترین دارایی جهان زیر چاقوهای ما جان سپرد: چه کس این خون را از دستهای ما خواهد شست؟... اما، آیا بزرگی این کار برای ما بیش از اندازه بزرگ نیست؟ آیا نباید خودمان بدل به خدایان شویم تا شایسته آن جلوه کنیم؟ هرگز عملی بزرگتر از این نبوده است.
▬ مرگ خدا میتواند تعبیری مجازی برای یک رویداد در فرهنگ غرب باشد که مدتها پیش روی داده است، ولی، این رویداد مانند مرگ و نابودی یک ستاره است که مدتها پیش رخ داده، ولی، نور آن همچنان به چشم عادی دیده میشود و حقیقت امر جز برای افراد دارای بصیرت آشکار نیست. مفهوم مسیحی خدا دیگر یک نیروی زنده در فرهنگ غرب نیست و به خاموشی گراییده و باورکردنی نیست. خدا انعکاس از اموری است که انسانها برای آن ارزش قائل بودند. خدای مسیحی فرافکنی ارزش از منظر آرمان زهد و ترک دنیاست. مرگ خدا نشان از این پیش بینی دارد که خداباوری مسیحی به عنوان یک نیروی فرهنگی در کنار آرمان زهدی که بنیان آن است در شرف ختم و پایان است و این مرگ به دست نیروهایی تحقق خواهد یافت که قبلاً به طور برگشت ناپذیری به کار افتادهاند؛ و یکی از این نیروها اراده معطوف به حقیقت است.
░▒▓ اراده معطوف به حقیقت و قدرت
▬ به نظر نیچه، اراده معطوف به حقیقت و خواست رسیدن به آن به هر قیمتی که باشد آخرین جلوه و نمود آرمان زهد است که نه تنها خدای مسیحی، بلکه کل جهان بینی مسیحی را که مشتمل بر بهشت، جهنم، اراده آزاد و جاودانگی است و خدا نماد آنهاست، ویران خواهد ساخت. فیلسوفانی که این اراده معطوف به حقیقت خویش را دنبال میکردند، از زمان دکارت به بعد به طور روزافزونی براهینی را که پشتیبان عقلی آرای مسیحی بوده یک به یک سست کرده و ستونهای آن را خراب کردند. این همان امری است که مکاینتایر مفسر اخلاق نیچه از آن به «شکست طرح روشن گری» و فروپاشی بنیانهای عقلی اخلاق در این دوره تعبیر میکند و در این نظریه نیچه و خودش را در یک صف قرار میدهد. نزد نیچه، علوم نیز به کمک این رویداد آمدند و تمام وجوه توجیهپذیر واقعیات تجربی را که پیش از این، با توسل به خدا و دیگر موجودات متعالی تبیین میشد، روشن ساختند.
▬ اینجاست که در طول تاریخ، اراده معطوف به حقیقت به صورت نقابی بر چهره اراده معطوف به قدرت بوده و آن را پنهان کرده بود و تبارشناسی چون نیچه وظیفه خود میداند که تاریخ این واقعه را بنگارد و وجوه مختلف آن را روشن سازد. نیچه معتقد است که ما اگر بتوانیم به خوبی توضیح دهیم که چه اموری موجب اعتقاد به خدا و اهمیت آن در زندگی بشر شدهاند، با این که حقیقتی در کار نبوده است، میتوانیم درستی بیایمانی به خدا را تبیین کنیم، بدون این که نیازی باشد که نادرستی ایمان به خدا را ثابت کنیم. او در تبارشناسی اخلاق مینویسد: «فاجعهای هولناک برآمده از دو هزار سال آموزش حقیقت جویی است که سرانجام، خود را از دروغ خداباوری نهی میکند. اکنون، دیگر روزگار خداباوری مسیحی به سر رسیده است و وجدان بر ضد آن و علل آن شوریده است».
░▒▓ پوچ انگاری
▬ با فروپاشی پایههای اعتقاد به خدا تمام بناهای دیگر از جمله کل اخلاق اروپایی که بر آن ساخته شده بود، فرو ریخت. این فروپاشی ارزشها در لسان نیچه به پوچ انگاری به معنای انکار شدید ارزش، معنا و مطلوبیت تعبیر شده است. او در مقدمه کتاب اراده معطوف به قدرت پیش بینی میکند که تاریخ دو قرن آینده ظهور پوچ انگاری را نشان خواهد داد و خود را اولین کسی میداند که این پوچ انگاری در اروپا را پیش بینی کرده است. این نظریه او نیست، بلکه نظریهای بیمارگونه است که او در دیگران و نیز دورههای اولیه زندگی خویش تشخیص داده، ولی، اینک آن را پشت سر گذاشته است. او معتقد نیست که اگر خدایی نیست، پس، هیچ ارزشی وجود ندارد، بلکه معتقد است که این امر لازمه ضروری آرمان زهد است. اگر کسی بگوید که والاترین ارزشها همانا معرفت، حقیقت، فضیلت، فلسفه و هنر است که منشأ آنها در واقعیتی متعالی و فراتر از این جهان است و بعد معلوم شود که آرمان زهد به مرگ خدا و نفی وجود هر واقعیت متعالی و اخروی میانجامد، ضرورتاً به این نتیجه میرسد که این امور خالی از هرگونه ارزشی هستند. نیچه در آخرین جمله کتاب تبارشناسی اخلاق چنین اظهار نظر میکند که در این حال، یک خواست معطوف به هیچ (که حاصل آرمان زهد است) وجود دارد که بیزاری از زندگی را به دنبال دارد، ولی، به هر حال، یک خواست است و آدمی ترجیح میدهد هیچ را بخواهد تا آن که هیچ نخواهد!
░▒▓ تبارشناسی اخلاق
▬ در تبارشناسی اخلاق سه مقاله وجود دارد که برای بررسی سه مبحث اصلی در اخلاق از هم جدا شدهاند: یکی خیر به معنای ارزشی آن نزد نیچه؛ دیگری صواب یا وظیفه و در نهایت، ارزش به معنای عام آن. هر مقاله به یکی از این موضوعات مستقل از دیگری میپردازد، گر چه هر شکل حیات اخلاقی در واقع، به شکلی مشتمل بر هر سه جنبه است. شرح کلی اخلاق مشتمل است بر یک تبارشناسی، دقیقاً به این دلیل که این شرح به دنبال تقریری اخلاقی از هر مبحث است که به منشأها و منبعهای پیش اخلاقیاش بازمی گردد، به همین دلیل، تبار و نیاکان اخلاقی هر یک را جست و جو میکند. حاصل این تبارشناسی این است که آنچه ما اینک اخلاق مینامیم از این نیای پیش اخلاقی ناشی شده است، در زمانی که خیر و صواب تحت تفسیری از ارزش که حاصل آرمان زهد است به هم گره خورده بودند. اینجاست که اخلاق، حیات را نفی و طرد میکند، چون اخلاق در این معنا تفسیر زاهدانه زندگی و خلاف طبیعت است.
░▒▓ اخلاق بردگان و اخلاق سروران
▬ او در تبارشناسی، اخلاق را به دو دسته تقسیم میکند: یکی اخلاق گلهای یا اخلاق بردگان که در آن انسانهای عادی به دنبال امنیت و رفع ترس و رنج هستند. ایشان تصور بسته و کوچکی از بزرگی و بزرگواری دارند. دوم اخلاق برتر که اخلاق سروران است. او نیای اصلی و پیش اخلاقی این نوع اخلاق را خوبی طبقه حاکم در دنیای باستان میداند که اعضای آن خود را آگاثوس یا خیر مینامیدند و این واژه و نیز فضیلت را وجوه تمایز خویش با دیگران میدانستند که ایشان را از بردگان و فرودستان متمایز میسازد. خیر و خوب و نیز فضیلتمند معادل شریف به معنای متعلق به طبقه برتر و حاکم بود و در مقابل، فرودست یا فرد عامی یا بد که به آلمانی از آن به schlecht تعبیر میشود، قرار داشت. واژه «بد» نزد نیچه دارای بار سرزنشی نیست، چه به افراد فقیر نسبت داده شود و چه به یک دروغ گو، بلکه بد نشان از یک حکم ارزشی دارد. اشخاصی که بدان متصف میشوند، فرودست هستند. در حالی که افراد خوب (شریف و والا تبار) خود را برتر میدانند و با حقارت یا ترحم به افراد بد (فرودست) مینگرند، اما، ایشان را به دلیل بد بودن مذمت نمیکنند و نه هم فکر میکنند که ایشان باید افرادی خوب و والا تبار شوند. «بد» در این معنا به مفهوم همگانی، عامیانه و پست است.
░▒▓ استقبال نیچه از زندگی
▬ آرمان خود نیچه بسیار متفاوت با آرمانهای معمول است. آرمان او به استقبال زندگی میرود، هر چند این زندگی مشتمل بر مشکلات فراوان و بزرگی باشد. او برای یافتن این آرمان تمام تفاسیر غیر طبیعتگرایانه از زندگی اخلاقی را که با ارجاع به یک دنیای متعالی یا مابعدالطبیعی تفسیر و تعبیر میشود انکار میکند. از این جهت، میتوان گفت که او مطلق فضیلت و ارزش را انکار نمیکند و خود میپذیرد که ارزشی در این دنیا وجود دارد و آنچه او انکار میکند ارزشهای مربوط به آرمان زهد است. اگر اخلاق موجب نفی زندگی است، بدان دلیل است که تفسیر زاهدانه بر حیات اخلاقی حاکم شده است؛ و آنچه نیچه را در اخلاق به وحشت آورده این است که ضدیت با طبیعت خود بالاترین افتخار و احترام را در اخلاق داراست و این امر بر سر انسانیت همچون قانون و امری مطلق کوفته شده است. اینک که آرمان زهد به حد وسیعی با مرگ خدا به نهایت کار خود رسیده، لازم است تا چیز دیگری جایگزین آن شود. آرمان بزرگی که الهام بخش تلاش، کوشش و تحقق نفس است. در سایه فقدان چنین آرمان بزرگی آنچه برای اخلاق اروپاییان باقی مانده، اخلاق گلهای است و بزرگترین خطر این است که این اخلاق اینک ما را فرسوده کرده و خسته از حرکت و جنبش باز داشته است.
░▒▓ اخلاق ابرمرد
▬ آنچه نیچه جایگزین اخلاق گلهای میکند، اخلاق فرا انسان یا ابرمرد است. نیچه در کتاب چنین گفت زرتشت که یک قصه فلسفی است، چنین داستان پردازی میکند: زرتشت پس از ده سال انزوا و گوشه نشینی در کوه و بیابان برای بشریت تعلیماتی را به ارمغان میآورد. این ارمغان همانا این است که انسانیت برای انسان یک غایت یا هدف نیست، بلکه تنها مرحلهای از مسیر یا پلی است که باید از آن به مراحل بالاتر از آن که همان فرا انسانیت و ابرمردی است، گذر کرد. نیچه میگوید: اینک که خدا مرده است وقت آن شده که بشریت نوع والاتری از معنا و هدف زندگی را به منصه ظهور برساند. هدفی که تنها در صورتی میتوان بدان دست یافت که بشر بتواند از آنچه اینک هست، فراتر رود و بر صرف انسانیت فایق آمده و از آن والاتر شود. البته، نیچه معتقد است که زرتشت که در تاریخ از آن نام میبرند، مصیبتبارترین خطاها را در ابداع اخلاق خود مرتکب شده است، زیرا، مبادی آن را به اموری مابعدالطبیعی ارجاع داده که همان نزاع کیهانی بین نیروهای خیر و شر است.
▬ او بنیاد شخصیت خویش را بر زرتشت بنا مینهد، چون معتقد است همو که مبدع این خطا بوده است باید خود نیز اولین کسی باشد که به اشتباهش پی میبرد. از این رو، زرتشت داستانی از زندگی یک رهبر دینی است، مخترع یکی از کهنترین ادیان جهان که این خطای ادیان سنتی را میشناسد. وظیفهای که این زرتشت خیالی بر عهده میگیرد این است که بصیرت انسانها را افزون کند تا از مطالبات مادی و عادی خود فراتر روند و وجودی والاتر را ببینند که ایشان را به چیزی فراتر از خود ایشان میخواند، ایشان را میخواند تا چیزی فراتر و والاتر از آنچه اینک هستند، شوند. ابرمرد زرتشت انسانی است که بر تمام انگیزشهایی که او را به آرمان زهد سوق میدهد فایق آید و آنها را بزداید، زرتشتی که بر خدا و بر نیستی غلبه کند.
░▒▓ واقعیت از نظر نیچه
▬ به نظر نیچه، واقعیت نیز سرشار از خواست قدرت است و باعث و بانی تمام دستاوردهای انسانی، از نهادهای سیاسی و دینی، هنر، اخلاق و فلسفه گرفته تا تمام خرابیها و خشونتها و ظلمها، همین اراده معطوف به قدرت است. ادعای روانشناختی او این است که انسانها همه در معرض تجربه تنگناهایی هستند که ناشی از فقدان قدرت است و این تجارب منجر به نوعی افسردگی میشود، مگر این که فرد وسایلی بیابد که با آن این احساس خویش در مورد خواست قدرت را تحقق بخشند. «بربریت» عمدتاً مجموعهای از راه کارهای مستقیم و ناپختهای است برای بازیابی احساس قدرت که با به رخ کشیدن قدرت برای صدمه زدن به دیگران بروز مییابد، درست همان طور که «فرهنگ» مجموعهای از نهادها و راه کارهای دست یابی به همین احساس است، به صورتی غیر مستقیم و پختهتر. مهمترین راه کارهایی که همه بدان میپردازند، هدایت اراده معطوف به قدرت علیه نفس خویش است. دورنیسازی این اراده و ملکه شدن آن موجب تمام دستاوردهای اخلاقی در حیات بشری است که موجب تحولات بشری شده است و طبیعت اصلی او را با اتخاذ طبیعتی جدید و بهتر به کمال میرساند، اما، این درونیسازی اراده معطوف به قدرت را آرمان زهدی موجب شده است که طبیعت اصلی ما را و به تبع آن اراده معطوف به قدرت ما را محکوم میکند. باید بر این وضعیت غلبه کرد و این همان وضعی است که زرتشت برای غلبه بر آن تلاش میکند و با تعلیم ابرمرد خویش، در حقیقت، در صدد برآمده که اراده معطوف به قدرت را علیه این نفس بشوراند تا بر تمایلاتی که ما را به این آرمان قدیمی سوق میدهد فایق آییم و غلبه کنیم. از این رو، زرتشت نه تنها اراده معطوف به قدرت را محکوم نمیکند، بلکه آن را تحسین و تمجید نیز میکند.
مآخذ:...
هو العلیم
دمت گرم نویسنده عزیز