برداشت آزاد از الکس کالینیکوس و اندرو ادگار؛ فقط ایدهای برای تأمل بیشتر
▬ گئورگی لوکاچ (György Lukács, 1885-1971)، در سیزدهم آوریل ۱۸۸۵ در بوداپست مجارستان از یک بانکدار موفق یهودی متولد شد. گر چه در مجارستان متولد شد، اما، تأثیرپذیری اصلی او از حوزهی فکری آلمان بود. او در حلقهی ماکس وبر در هایدلبرگ شرکت کرد و در محضر او در خلال سالهای ۱۹۰۶ تا ۱۹۱۸ زانوی شاگردی زد. کتاب «نظریهی رمان» او در این دوره نوشته شد که مورد تشویق اعضای حلقه، از جمله گئورگ زیمل قرار گرفت. در این کتاب او نوعی رویکرد انتقادی علیه مدرنیت و عقلانیت آن را با موضع نوکانتی تلفیق کرد. در دسامبر ۱۹۱۸ به حزب کمونیست مجارستان پیوست و از آن پس، یکی از چهرههای برجستهی سیاسی جنبش مارکسیستی محسوب میشد و این روند تا سال ۱۹۴۵ که دیگربار به کرسی درسی خود در مجارستان بازگشت ادامه داشت. در این دوره کتاب «تاریخ و آگاهی طبقاتی» او تأثیر عظیمی بر حوزهی فکری آلمان در دورهی حکومت وایمار داشت، تا جایی که لوسین گلدمن کتاب گرانقدر «هستی و زمان» مارتین هایدگر را تا اندازهای پاسخ به این کتاب تلقی میکند. لوکاچ در چهار ژوئن ۱۹۷۱ درگذشت.
░▒▓
▬ گئورگی لوکاچ، فیلسوف هگلی و منتقد ادبی تأثیر فوقالعاده قدرتمند و بنیادینی بر مارکسیسم غربی (یا همان مارکسیسم هگلی که در غرب بسط و گسترش وسیعی یافت) بر جای گذارد. در عین حال، همو، فرهیختهترین منتقد ادبی در اتحاد شوروی محسوب میشد. فعالیت او را میتوان به سه دوره تقسیم نمود؛ مرحلهی اول دورهای است که او اصولاً مارکسیست نیست و از مبنای خاص مارکسیستی نمیاندیشد. در واقع، لوکاچ تنها مارکسیست بزرگی است که سابقهای از فعالیت درخشان روشنفکری غیرمارکسیستی را قبل از لاحقهی مارکسیستی خود داراست. در این دوره او یک «ضد سرمایهداری رمانتیک» بود؛ به این معنا که نوعی نوستالژی گذشتهای که کمتر تکه تکه و کمتر فردگرا بود در اندیشههای او وجود داشت. دوره دوم، دوره تحول او به سمت مارکسیسم است، و مرحله سوم بسط و کاربرد نوعی نقد ادبی رئالیست سوسیالیست بود.
▬ کتاب «نظریه رمان» در واپسین سال قبل از جنگ جهانی اول نوشته شد. این کتاب که به موضع ادبیات پرداخته است، به شدت تحت تأثیر هگل و خصوصاً زیباییشناسی هگل است. این کتاب یک اثر ناامیدانه است که نشان میدهد چگونه رمان با بیمعنایی زندگی اجتماعی معاصر مربوط است. لوکاچ جهان اجتماعی را چنان تصویر میکند که گویی اعضای آن رو در روی هم از طریق یک قرارداد بیاحساس، «ماهیت ثانوی» (جامعه) یافتهاند و به نحوی پارادوکسیکال، بیخانمانی در چنین جهانی خانمان این انسانها را تشکیل داده است. بنا بر این، «نظریه رمان» در واقع، پیگیر نظریهپردازی بیگانگی است. از این دیدگاه رمانهای بزرگ، نه از طریق کوشش برای معنابخشی به جهان بیمعنا، بلکه بر اساس یک فرآیند مداوم و درونی و فوت و فنهای هنری پدید میآیند و هیچگاه یک اثر تمام محسوب نمیشوند. بنا بر این، جست و جوی معنا در این آثار منجر به این نتیجه میشود که آنها هیچ معنایی ندارند و اصولاً این جست و جو یک جست و جوی غلط و عبث بوده است.
▬ کتاب «نظریه رمان» به دلیل از دست رفتن اجتماع انسانی معنادار که در جایی مثل یونان قدیم یافت میشد، یا نابودی جامعه انسانی به مثابه یک «کلیت» ابراز تأسف و غم میکند. او در کتابی که در زمینهی فلسفه مارکسیستی اثری عظیم محسوب میشود («تاریخ و آگاهی طبقاتی» ۱۹۲۲ ) این «کلیت» را در انقلاب کمونیستی مییابد. انقلاب کمونیستی جهان را به سوی انسانیت بازمیگرداند و از نظر لوکاچ حزب کمونیست در هدایت پرولتاریا به سوی سوژه و ابژهی مقدر تاریخ و بیگانگی دیگربارهی جامعه انسانی، مقصر و مسؤول است. او بر آن بود که پرولتاریا ابتدا از جایگاه خود در تاریخ آگاه بود و میتوانست تاریخ را بر اساس منافع خود بازسازی کند، اما، توسط یک «ماهیت ثانوی»، یک نیروی خارجی، یا همان حزب کمونیست تحت کنترل قرار گرفت.
▬ علاوه بر نظریهپردازی راجع به انقلاب در کتاب مذکور که نوعی مطلقانگاری لوکاچ راجع به مسایل انقلاب مارکسیستی را نشان میدهد، این کتاب به اتکاء نظریه مارکس درباره بتانگاری، در کنار الهام از برداشت وبر از دموکراسی، نظریهی «شیء انگاری» (Verdinglichung) را وضع میکند و از آن به عنوان ابزار انتقادی برای نشان دادن مفاسد و تناقضات سرمایهداری استفاده میکند. مفهوم «شیء انگاری» مکانیسمهای سیاسی و اقتصادی شکلگیری «طبیعت ثانوی» (که قبلاً توضیح آن آمد) را تبیین میکند. قبلاً مارکس تحلیلی از فرآیندی که طی آن روابط میان نوع بشر به شکل روابط میان اشیاء در میآید، ارائه داده بود؛ در اثر این فرآیند روابط میان انسانها به روابط میان مالکیتها تبدیل میشود. از نظر لوکاچ این تحول در کلیهی روابط اجتماعی رخ میدهد، و نه صرفاً در روابط انسانی کار؛ به طوری که در یک جامعهی عقلانی شده و بوروکراتیک روابط کیفی، منحصر به فرد و ذهنی انسان به روابطی که با معیارهای کمی بوروکراتیک و مدیریتی قابل اندازهگیری و کنترل باشد تبدیل میشود.
▬ دست آخر، کتاب «تاریخ و آگاهی طبقاتی»، نوعی بازخوانی سنت فلسفی ایدهآلیسم آلمان است. در این کتاب تنگناها و تناقضاتی در آثار کانت و هگل یافته میشود، اما، این دشواریها به عنوان نقاط ضعف کانت و هگل به عنوان متفکران منفرد تلقی نمیشود، بلکه لوکاچ بر آن میشود که کانت و هگل افکار و اندیشههای خود را از عصر و دوره خویش گرفتهاند. بر این مبنا، تفکر، تحت جبر زمانهی خویش تصور میشود و تناقضهای فکری آن، تناقضات بنیان اقتصادی جامعه تلقی میشود. مشابه چنین رویکردی را در بررسی محصولات فرهنگی و روشنفکری (البته، منقحتر)، میتوان در کار سایر مارکسیستهای غربی مانند آدرنو و هورکهایمر مشاهده کرد.
▬ لوکاچ در بخش عمدهتر از زندگی خود در اتحاد شوروی به کار خود ادامه داد. نقادی ادبی او در میان محدودیتهای وسیعی که حزب کمونیست اعمال میکرد کار سترگ و بزرگی بود. او در جریان مطالعات مختلف نظریه رئالیسم خود را شکل داد و از آن دفاع کرد و این رئالیسم را در مقابل، مدرنیسم فرهنگ سرمایهداری قرار میداد. از نظر او، یک رمان رئالیست (آنچنان که در کار بالزاک میتوان جست) جامعه را به عنوان یک کلیت نشان میدهد و از سطوح جزیی و رویههای زندگی روزمره عمیقتر میشود. به این معنا لوکاچ در مقابل، ناتورالیسم زولا و فلوبر قرار میگیرد. چرا که، آنها در توصیف سطحی باقی میمانند. شاخص رمان بالزاک آن است که به نیروهای اجتماعی میپردازد.
▬ آنچه شاید علیالعموم درباره رویکرد لوکاچ در نقد ادبی مغفول واقع میشود این است که او به رغم تلقی متداول ماتریالیستی از نظامهای فکری، در کتاب «تاریخ و آگاهی طبقاتی» ادبیات را در مقابل، مدلهای از پیش موجود جامعه قرار میدهد و مآلاً آن را از تعین اقتصادی میرهاند و، حتی، در مقابل، نیروهای مادی اقتصادی قرار میدهد. با این حال، نقاط ضعف و تناقضهای عمدهی موجود در مارکسیسم ارتدکس در کار او نیز رؤیت میشود و اهمیت بیتردید لوکاچ به دلیل الهامبخشی او به نظریات چپ جدید که بدنه اصلی مطالعات فرهنگی را ساختهاند است.
مآخذ:...
هو العلیم