از دکتر محمد علی اسلامی ندوشن، در ۱۳۷۱
▬ امروز، طبیعیترین سؤالی که بر سر زبانهاست، این است که «ایران به کجا میرود؟»
▬ پنجاه و چند میلیون نفری که در این آب و خاک زندگی میکنند رو به چه آیندهای دارند؟ نوجوانان و جوانانش تا چه اندازه آمادگی کشیدن بار فردا را خواهند داشت؟ و تحت چه مهارت و دانشی تربیت میشوند که لا اقل هر کسی به نان خود برسد؟
▬ ایرانی که چهل سال پیش، حدود یک چهارم جمعیّت فعلی را داشته، با کم و بیش همان مقدار منابع، اکنون، چگونه میخواهد جواب چهار برابر آن را بدهد؟ و این، در حالی است که در انتهای این قرن، به هشت برابر سر خواهد زد.
▬ وقتی سدها پر شد، چاههای عمیق ذخیرهی خود را مستهلک کرد، معدنها و نفت فروکش کرد، برای جانشین آنها چه فکر شده است؟
▬ مردم حق دارند که از جهت فرزندان خود نگران باشند، و این سؤالها را در ضمیر آگاه یا نیم آگاه از خود بکنند. ولی، به نظر من اینها جواب دارد، و آن این است که میتوان بر نیروی خلاّقهی مردم ایران تکیه کرد، به شرط آنکه این نیرو به کار گرفته شود. همهی ذخائر خاک در معرض آنست که به پایان برسد، مگر یک ذخیره و آن «چارهگری» انسان است. آلمان و ژاپن در جنگ اخیر از هستی ساقط گشتند. امروز پس از چهل سال آبادترین کشورهای دنیا هستند. بنا بر این، زمانی جای نگرانی خواهد بود که مشکلی در قابلیّت انسان پدید آید.
▬ مشکلی که در قابلیّت انسان میتواند پیش آید آن است که فرهنگ او، رسایی کافی برای راه بردن او را از دست بدهد.
▬ فرهنگ به معنای عام، برای انسان عامل جهت دهنده است، مانند حیوانهایی که با سرونهای خود جهت یابی میکنند. در این طیّ طریق، فرهنگ سالم روبه راه دارد، روبه روشنایی و گشایش و فرهنگ آشفته روبه اختلال.
▬ در میان مارکسیستها و غیر مارکسیستها، این بحث دراز بوده است که «زیر بنا» چیست؟ مارکسیستها میگویند: اقتصاد. در این حرفی نیست که اقتصاد برآورندهی نیاز اوّل است، یعنی، اگر انسان غذا نخورد، نمیتواند بر سرپا بماند. ولی، آیا نه آن است که به دست آوردن غذا خود محتاج داشتن فرهنگی است، که همان راه و رسم زندگی دانستن باشد؟ بشر اگر فرهنگ کسب نکرده بود منقرض میشد. فرهنگ استعداد تطابق با مقتضیّات و بهبود مقتضیّات را ارزانی میدارد. بنا بر این، گفتن آنکه این یا آن زیر بناست بحث درستی نیست انسان مرکّب از دو عنصر مادهّ و معنی است، و یکی بدون دیگری نمیتواند برقرار بماند. او با اقتصاد خود را زنده نگاه میدارد و با فرهنگ نام انسان بر خود مینهد.
▬ میدانیم که فرهنگ، از آرزوهای انسانی ماهیّت میگیرد و چون آرزوها جنبهی مادّی و معنوی دارد، فرهنگ نیز در هردو زمینه حرکت میکند. آرزوها در درون اجتماع همواره با برخوردهای موافق و مخالف سروکار دارند و از اینرو برای آنکه خود را به پیش برانند، احتیاج به بازی، انعطاف، جنگ و گریز، چشمپوشی و پافشاری مییابند.
▬ فرهنگ، هم ما را با دنیای خارج ربط میدهد، و هم از ما در برابر آن دفاع میکند؛ ما را در خطی جلو میبرد که امکان دست یافت به مقاصدی که مورد انتخاب اوست بیابیم.
▬ وقتی این دستگاه دستخوش آشفتگی بشود، دیگر نخواهد توانست ما را در مسیر مطلوب حرکت دهد، و چون در یک اجتماع همهی افراد کم و بیش گرفتار همین نقص دستگاهی شوند، لاینقطع تشتتّها، تزاحمها و لنگیها بروز میکند.
▬ در گذشته، فرهنگ چه خوب بود و چه بد، چه کم و چه زیاد، روال طبیعی خود را میپیمود؛ تا حدّی با توازن میان نیاز مادّی و معنوی تنظیم میشد. ولی، در دوران جدید در کشورهای نوصنعت وضع خاصّی پیشآمده، بدین معنی که هجوم اندیشه تکنیکی و افزایش اشتهای مادّی-که ذهن شرقی، ظرفیّت پذیرش آن را به این سرعت نداشته- اختلالهایی ایجاد کرده.
▬ ما با نسلهای گذشته، این تفاوت را داریم که اختلاط فرهنگی پیدا کردهایم. یعنی، یک فرهنگ نیرومند عارضی رو به ما آورده و نتوانستهایم راه را بر آن ببندیم. بنا بر این، باید کوششی مضاعف به کار ببریم که مقهور آن نشویم. منظور از مقهور آن است که به یک قوم مصرفی سردرگم تبدیل نگردیم که سرنوشت خود را به دست چاههای نفت سپرده باشد.
▬ در میان برخورد دو فرهنگ-فرهنگ سنّتی خود و فرهنگ صنعتی-سالهاست که ما در کشاکشیم، بیآنکه هنوز هیچ اقدام مؤثّری برای خروج از این برزخ صورت گرفته باشد.
▬ لازمهاش وجود یک فرهنگ جانشین است؛ فرهنگی که با مقتضیّات دنیای امروز بخواند، بیآنکه غربی مآب باشد. چون، فرهنگ زائیدهی سامان اجتماعی است پس، نخست میبایست جهتگیری و سامان مشخصّی به کشور داده شود و حدود ارزشها معیّن گردد، تا فرهنگی از آن بیرون آید که مردم را به سوی بهزیستی نوید دهد. از آنجا که علیالاصول هر کسی طالب پیشرفت است، به فرهنگی روی میبرد که امید کامیابی در آن باشد.
▬ وقتی که گفته میشود «فرهنگ منحطّ غرب»، حرف درستی است. من خود بیش از سی سال است که با این موضوع جدال داشتهام، ولی، قضیّه دو سر دارد: فرهنگ پراکنی و فرهنگ پذیری. غرب فرهنگ میپراکند. ما باید کاری کنیم که زمینهی پذیرش آن را در جوانان خود از رشد باز داریم، و تنها راهش آن است که فرهنگ جذّابتری به آنها عرضه کنیم.
▬ فرهنگ غرب با تکنولوژی غرب همراه شده است. وقتی مثلاً، اتومبیل و تلفن به ایران آمد-و ما هر روز آنها را به کار میبریم این نیز آمد که مردم با قاشق غذا بخورند و به جای خزینه، دوش به کار ببرند؛ و بعد، به تجربه دیدند که دوش بهتر از خزینه است، زیرا، تراخم و کچلی و جرب با خود نمیآورد.
▬ یک خلبان، ذهن مکانیکی پیدا میکند، یعنی، با محصول علم سروکار دارد. در این صورت، دیگر نمیتواند از سایر موازین علمی پیروی نکند، زیرا، علم تفکیکناپذیر است. منشأ این علم از کشورهایی بوده که او ناگزیر با آنها سروکار دارد. اگر خیلی انسان محکمی باشد، از بعضی هوسها پرهیز میکند، ولی، دیگر نمیتواند اگر عطسه کرد، هواپیما را آتش نکند بماند تا اثر صبر از میان برود. تمدّنی که از لحاظ تسهیل زندگی تفوّق داشت، خود را پخش و تحمیل میکند. جنبههای خوب و بدش با همراه میافتد، ولی، متأسفانه گرفتن خوبها برای مردم عادی مشکلتر از بدهاست. لباس و مد و کوکا و همبرگر و ویراژ دادن موتور سیکلت و ویدئو، آسانتر اخذ میشود تا آن خصایلی که پدید آورندهی صنعت بوده؛ فیالمثل: نظم و دقّت، وجدان کار، اراده، و عطش آموختن.
▬ ما وقتی خبرهایی را که از شوروی و چین میرسد میخوانیم، حیرت میکنیم از اقبال جوانان این کشورها از «فرهنگ منحطّ غرب».
▬ کسانی که چین دورهی «انقلاب فرهنگی» را میدیدند، خواه نا خواه تحسین میکردند عسرتی را که حاکم بر جوانانش بود. ولی، در عین حال، پنهان نمیماند که این تنگی، واکنشی به دنبال خواهد داشت.
▬ این، خاصّ دورهی کنونی نیست. در هر زمان همین بوده که تمدّن فائق راه خود را میگشوده. قرنهای متمادی نقّاشی ایران تحت تأثیر نقّاشی چین بوده است، و ما مثلاً، سیاوش را با چشمهای مورّب و ریش تنک میبینیم. در مقابل، ایران نیز در دورهی غنای تمدّنی خود، در کشورهای دیگر و ازجمله چین تأثیر مینهاده. نوشتهاند که در آن، لباس و طبخ و موسیقی ایرانی ساسانی در میان اغنیای شهر رواج شایانی داشته است.
▬ اگر فرهنگ ملّی نیروی خود را باز نیابد، در مقابله با فرهنگ مهاجم، تبلیغ که بیثمر است هیچ، اعمال فشار هم برای مدتی موجب دوگانگی و دوچهرگی میشود، که ویرانگر شخصیّت است و سرانجام، واکنش حادّ میآورد. تجدید نیروی فرهنگ ملّی نیز در گرو پایههایی است که از لحاظ آموزشی و اقتصادی و اجتماعی بارور و «فرهنگزا» بشوند.
▬ چه منابعی میتوانیم برای این فرهنگ نوبجوئیم؟ گذشته و حال.
▬ از گذشته نمیتوان چشم پوشید، برای آنکه حاوی تبلور و تراکم دستاوردهای پیشینیان است، تجربههای ممتدّی که قطره قطره با خون دل گرد آمده، و خیلی بیتوفیقی میخواهد که آنها را دستکم بگیرند. پیشینیان اگر از ما عالمتر نبودند، فرزانهتر بودهاند، و، اما، «حال» گزیرناپذیر است، برای آنکه جوابگوی نیازهای کنونی است. نمیشود با فکر هزار یا دو هزار سال پیش، خود را داوطلب بهرهوری از امکانات دنیای امروز کرد.
▬ در هردو مورد به «انتخاب» احتیاج است؛ بدان گونه که عناصر زندهی فرهنگ گذشته، با عناصر انسانی فرهنگ جدید تلفیق گردد. باید طوری باشد که دیروز و امروز رودرروی یکدیگر نایستند، و به طریق اولی یکدیگر را تحقیر نکنند. چه تحقیر از این بالاتر که نسبت به علم حق ناشناسی به خرج داده شود؛ آن را به کار ببرند، ولی، کلّ رفتارها بنماید که از آن بیگانهاند.
▬ همان گونه خطرناک خواهد بود اگر ذهن به علم رسیده، در دریچهی خود را به روی فرهنگ ببندد، و از این نکته غافل بماند که علم بیفرهنگ گرایشهای تجاوز جوی بشر را تقویت میکند.
▬ از آنجا که فرهنگ حاصل و رسوب تلاش و اعتلا طلبی انسانی است، ملّتهایی سازندهی فرهنگ غنی بودهاند که قابلیّت بیشتر داشته و در معرض جریانهای «فرهنگ آفرین» قرار گرفتهاند.
▬ آثاری که به عنوان ادبیّات و هنر و علم و عرفان و حکمت برای ما بازمانده، جنگل انبوهی است که هر یک زائیدهی مقتضیّات امروز با آنها روبرو شویم. معرفت هر دوران محتاج بازنگری تازه است، و تنها از این طریق است که آثار زندهی فرهنگی و شیئی موزهای تبدیل نمیگردند. ما اگر قدر این آثار را ندانیم از گذشته بریده خواهیم شد؛ اگر بر آنها نیفزاییم، نشان خواهیم داد که شایستهی این گذشته نیستیم؛ اگر به سود اغراض امروز خود تفسیرشان کنیم، ثابت کردهایم که مردم غیر امینی هستیم؛ و اگر آنها را در غیر موضع زمانی خود بگذاریم به نادانی خویش اذعان کردهایم.
▬ کار درست آن است که از اجزاء پویا و پایدار این آثار بهره بگیریم. یاد گذشتگان خود را زنده نگاه داریم، و مصائبی را که در این سرزمین پر تب و تاب در رو دررویی با حوادث کشیدهاند، درست ارزیابی کنیم، و به هر کس و هر جریان، به میزان شایستگیاش احترام بگذاریم.
▬ مهمترین منبع تنبّه و تعلّم و تفرّج ما تاریخ کشور ماست. وقتی در آن دقّت کنیم میبینیم که چه کشور عجیبی داشتهایم و چه مردمی عجیبتر؛ دنیای چند لایه که هرچه بیشتر در آن باریک بشویم، به ابهت آن بیشتر پی میبریم.
▬ تخطئه یا مسخ تاریخ که بایگانی گذشته است نه هنر است و نه افتخار، بدیهی است که تاریخ کشور کهنسال ایران باید بازنوشت گردد، ولی، این بازنوشت به چه نحو؟ در سایهی کشفهای تازهای که در علم تاریخنویسی شده، استفاده از منابع جدید، باریک بینی و بینظری، توجّه به وجدان ناآگاه قومی، که پیوسته در سیر وقایع سهم داشته؛ و نه عکس آن، یعنی، آنکه شخص بیخبری یک بلندگو به دست بگیرد و سراسر تاریخ را شخم بزند.
▬ دنیای امروز در آستانهی تغییر تازهای است. یک تغییر آن است که جهان هرچه بیشتر به جانب دو قطبی شدن میرود. تاکنون، سه قطبی بود یا ظاهر سه قطبی داشت: دنیای غرب، دنیای سوسیالیستی اروپای شرقی، و دنیای سوّم؛ ولی، اکنون، این گرایش دیده میشود که دنیای صنعتی، به یک بدنهی متجانس تبدیل گردد؛ و روبروی دنیای غیر صنعتی قرار گیرد که همان دنیای سوّم باشد.
▬ این نظم جدید دنیا را به دو بخش غنی و فقیر، دو بخش نیرومند و ناتوان تقسیم خواهد کرد، و نتیجه آن خواهد شد که بخش غیر صنعتی، یعنی، دنیای سوّم سابق، محتاج و مطیع دنیای دیگر بماند.
▬ جنگ، خطرناکتر از آن شده است که بر سر تقسیم منابع جهان، آن را به کار گیرند. راه سالمتر از جانب صنعتیها آن جسته شده که این منابع با مسالمت مصرف گردد، و تا حدّی طبیعی است که کسانی که با هم سنخیّت دارند به هم نزدیک بمانند، مانند متمکّنها که در یک شهر، در یک محلّه جمع میشوند و فقیرها در محلّهی دیگر. در این حرفی نیست که ژاپن آسیایی امروز با امریکا یا آلمان بیشتر احساس مجانست میکند، تا مثلاً، با مالزی یا نپال.
▬ موضوع دیگر آن است که دنیای کنونی در همهی کشورها مسائلی پدید آورده که راه حلّ آنها در تولید بیشتر و سازمان بهتر جسته میشود. واقع بینی بر ایدئولوژی غلبه کرده است. کشورهای سوسیالیستی از راهی که رفته بودند-و از آن نتیجهی مطلوب گرفته نشده بود-برمیگردند. این جا نیز پای فرهنگ در کار میآید، یعنی، توجّه به چیزی که باید زایانندهی انگیزه و شوق باشد.
▬ اینان به این بیداری رسیدهاند که به فکر نان و آب و خواستهای اوّلیهی مردم باشند، که در درجهی اوّل مستلزم رهایی از قفس تئوریهای کم و بیش سترون است.
▬ این بدان معنا نیست که کشورهای صنعتی پنجهی جادویی برای گره گشایی دارند. به هیچ وجه چنین نیست که خوشبختی بر در آنها مقیم شده باشد، اما، نوع مسألههای آنها با مسائل دنیای سوّمیها متفاوت است. این دسته مشکلات آنها را دارند، به اضافهی مشکلات خاصّ خود که این، بار آنها را دو برابر و چند برابر میکند.
▬ چهل تا هفتاد سال صبر برای مردم اروپای شرقی بس بوده است. هیچکس بیش از یکبار عمر نمیکند، و مردم دلیلی نمیدیدهاند که درحالیکه همسایهی غربی آنها در گشایش و رونق زندگی میکرد، آنها در تاریکی و محرومیّت به سر بردند، تنها به این دلخوشی که راه رهایی بشریّت را در مارکسیسم-لنینیسم جست و جو نمایند.
▬ پیشرفت تکنولوژی در انتهای قرن بیستم، منجر به تفوّق مصلحت گرایی Pragmatism در سیاست شده است، که ترکیبی از همهی تئوریها و مکتبهاست. بر حسب این مکتب هیچ اصلی مقدّس نیست، همان گونه که هیچ اصل معارضی نباید بیم داشت. هرچه را به کار میآید باید به کار گرفت. بدین گونه است که بخش غربی اروپا از تأثیر مارکسیسم در امان نمانده است و بخش شرقی اکنون، به استقبال شیوههای سرمایهداری میرود.
▬ در این میان تکلیف دنیای سوّم چیست؟ اگر بپذیریم که جهان هرچه بیشتر در جهت دو قطبی شدن مرزبندی میشود، دنیای سوّم از نظر صنعتیها بیش از گذشته یک دنیای واپسمانده تلقّی خواهد شد. خود به خود روال چنین گرفته خواهد شد که جنگهای سرد و گرم به این قسمت از جهان انتقال یابد، این کشورها همان مواد خام فروش باقی بمانند، مستعدترین جوانانشان به کشورهای صنعتی مهاجرت کنند، و بالطبع مجموع اوضاع و احوال چنین ایجاب کند که همواره نظامهای نا آزاد بر آنها حکم برانند و این دور باطل که چون جامعه آزاد نیست، هیچ پیشرفت واقعی در آن امکان بروز نیابد، ادامه یابد.
▬ مسأله این است که وقتی مشکلهای پایهای حل نشود، با افزایش جمعیّت و افزایش نیاز زمان، سال به سال بر پیچیدگی ادارهی جامعه افزوده میگردد. هر عیب، چند عیب دیگر با خود میآورد. فیالمثل کمبود مواد غذایی نسل کودکان را ضعیف میکند، ازدحام جمعیّت در شهرها به وضع بهداشت لطمه میزند، و این هردو انسانهای کم بازده ناتوان بر جامعه بار میسازد و از سوی دیگر، تشنّج و ناآرامی اجتماعی به صورت مزمن در خواهد آمد.
▬ با رو الی که دنیا د پیش گرفته و به راهی میرود که اصول اخلاقی بیشازپیش در پای اقتصاد قربانی گردد، دنیای سوّمیها بیش از گذشته باید به فکر خود باشند، و بکوشند تا روی پای خود بایستند. این کار یک تجهیز روانی لازم دارد، یعنی، به دور ریختن همهی پندارهایی که تاکنون، برای آنها دست و پاگیر بوده، و میدان دادن به اندیشههای خلاّق.
▬ قدم اوّل تجدید نظر در تلقّی مردم نسبت به زندگی اجتماعی است. هر تکانی بشود، باید از درون بشود. وقتی مردمی خود به خویش احترام نگذارند، چه توقّع که دیگران به آنها احترام بگذارند. وقتی نسبت به خود بیگانه باشند، چه توقّع که دیگران آنها را جدّی بگیرند؟
▬ تا زمانی که از درون، در خانه تمشیت نهاده نشده است، بیمعنی خواهد بود که همهی گناهها به گردن دیگران انداخته شود.
▬ یک جامعه بر چه استوار است؟ بر انسان، و انسان بر اخلاق، که مجموع آن در اصطلاح امروز فرهنگ خوانده میشود.
▬ جامعه از افراد تشکیل میگردد که با ملاط اخلاق به هم متصل میشوند، و چون کاروانی در مسیر زندگی جلو میروند. در وادی خطری که کاروان دنیای امروز در آن روان است، همهی امید نجات به همبستگی بسته است. اصل زندگی کار است و تعادلی که از قبل آن در میان نیازهای جسم و روح برقرار میگردد. هرچه کار درست و اخلاق را مخدوش کند، به سلامت جامعه لطمه زده است و تنها با حرکت بر زمینهی مساعد، میتوان امیدوار به کار درست بود.
▬ تعدّد مشکلات و فشردگی زندگی در دنیای سوم، عظیمتر از آن است که با راهحلهای معمولی بشود با آنها روبرو شد. شرط بدیهی آن است که همبستگی در میان مردم و حکومت باشد، و هر یک برای دیگری سرمشق و منبع الهام بماند.
▬ تاکتیکهای قدیمی ادارهی جامعه دیگر مندرس شده است یا جزو «تجمّل» و «تفنّن» گردیده که عبارت بود از: تبلیغ، وعدهی سر خرمن، به کار بردن مداوم فعل «خواهد شد»، نمایش و گزافه، و از جانب مردم: از زیر کار دررفتن، تکروی، سود پرستی، و نظایرش... باید این فکر نزد همه روشن بماند که وقتی یک کشتی غرق شد، احدی از آن جان به در نمیبرد، نه ناخدا، نه جاشو و نه سرنشین.
▬ آنچه اکنون، مایهی نگرانی است باید گفت که در رأس مسائل ایران قرار دارد، علائم گسیختگی در اخلاق عمومی است.
▬ درست روشن نیست که مبانی اخلاقی جامعهی ایرانی-بخصوص در شهرهای بزرگ و تهران- روی چه سنگی بند است. این تزلزل اخلاقی که از کودتای ۲۸ مرداد شروع شد، با آهنگی سال افزون ادامه داشته است، تا آنکه اکنون، یک مرحلهی تکاملی را میپیماید. البته، منظور آن نیست که انسانهای بسیار مؤدب و اصیل در سراسر ایران-و نیز همین تهران-پیدا نمیشوند.
▬ منظور آن است که خارج از استثناها یک جو بریدگی از مبادی حاکم است. ایران همواره جامعهی افراط و تفریط بوده است، و بدین گونه در آن، عدهّای از بهترین افراد، و عدّهای از بدترینها وجود داشتهاند، ولی، نگرانی از آنجا آغاز میشود که بدها رو به تزاید داشته باشند، یا در نقطههای مورد حاجت عموم قرار گیرند.
▬ اخلاق اجتماعی، به طور کلّی، یا از وجدان و شناخت، یا از معتقدات دینی، یا از عرف تمدّنی، و گاهی از هر سه الهام میگیرد، و البته، در جهت دیگرش قانون ضامن اعمال آن است؛ زیرا، ترس از مجازات انسان را به فکر وامیدارد.
▬ ما اکنون، وقتی از خود میپرسیم، کدام یک از اینها رفتار جامعهی ایرانی را هدایت میکند، در جواب لنگ میمانیم. چون، استثناها را کنار بگذاریم، میبینیم که هیچ قشر و دستهای از این گسیختگی معاف نیست. از «روشنفکر» و اداری تا بازاری و کاسب و کارگر. من امیدوارم که این یک جریان عارضی و موقّت خواهد بود، زیرا، در عمق روح ایرانی نجابتی است که به محض یافتن زمینهی مساعد، از نو کارساز میشود.
▬ ولی اکنون، حالت تعلیق به خود گرفته. با آنکه پیوسته، حرف مذهب و تعالیم اخلاقی آن زده میشود، زیاد نیستند کسانی که آن را به گوش گرفته باشند. حتی، مشاهده میشود که پوشش مذهبی، از جانب عدّهای نوعی حایل بیاخلاقی، قرار گرفته است. دلیلش آن همه بنگاه و مؤسّسه است، که تحت نامهای گوناگون، کار را به جایی کشاندهاند که، حتی، روزنامهها هم از آن بیخبر نمانند، تا چه رسد به مردم، و باز کم نبودهاند کسانی که در سایهی... بساطی پهن کردهاند که شاکیان چند صد نفر و هزار و دو هزار به دنبال میکشد.
▬ بیاعتمادی به حدّی رسیده است که هیچکس، به هیچ مقام، هیچ اعتبار و فضیلتی، جز پول نقد اعتماد نمیکند. فیالمثل کسی که میخواهد خانهای را اجاره کند، مبلغ هنگفتی از او گروی میگیرند، تا اگر سوء حرکت یا تقلّبی از او سر زد، «ریشش» را در چنگ داشته باشند. در مقابل، اجاره نشینی که پا به خانهای گذاشته تا چند برابر کلّ اجارهای را که پرداخته است به عنوان «باج» نگیرد، آنجا را تخلیه نخواهد کرد.
▬ هرگز در تاریخ ایران دیده نشده است که «پول» آن همه دائر مدار، یکه تاز و گره گشا در زندگی مردم شده باشد. دری نیست که با دست آن به روی شما باز نشود، و هر جا دیدید که پای جان، عصب، ناموس و شرف در کار است بدانید که تنها پول میتواند نجاتدهنده گردد؛ از آن بگذر، تا از بقیّه چیزها نگذری.
▬ شکاف نسلها (که گردد پسر بر پدر چارهگر)، افزایش طلاق و گسیختگی خانوادگی، جدایی میان اعضاء خانواده که هر کسی در گوشهای از دنیا افتاده؛ سرد شدن نگاهها و نوعی خفقان عاطفی؛ و اینکه هر کسی چنان غرق در مشکلات خود باشد که به هر یک از همنوعان خود به عنوان حریف و رقیب بالقّوه نگاه کند، و«سود خود را در زیان دیگران ببیند»... همهی اینها حاکی از تزلزل اخلاقیای است که میتواند جامعهای را تا پای انفجار یا اضمحلال ببرد.
▬ من گمان میکنم که نشانهی خوبی نیست که در یک جامعه راههای مستقیم برای انجام امور عادی نامرغوب و ناکارساز شناخته شود، و هر کسی تمایل داشته باشد، یا ناگزیر گردد که راههای اعوجاجی در پیش گیرد. نتیجه این میشود که مغز رفته رفته به این عادت بیفتد که در خطّ مستقیم حرکت نکند و نوعی فرهنگ یک دستی زدن، برگ زدن، دست پیش گرفتن، در گوشی، چشم و ابرو، مواضعهی مشکوک، بده بستان نامشروع، خر خود را از پل گذراندن... و نظایر آن در میان مردم رایج گردد؛ زیرا بشر خواستار آن است که حوائج خود را برطرف کند، وقتی از راه راست نشد آن راهی را که میشود در پیش میگیرد.
▬ پول که «نشانه» است برای راه انداختن چرخهای زندگی، و قاعدهی باید به هر کس به اندازهی لیاقتش تعلّق گیرد، نباید مأموریتی بیش از آن به آن داده شود. از مأموریّت بیش از آن منظور آن است که برای نجات جان و حیثیّت و آبرو و معنویّت نیز نقش منحصر به عهده گیرد، و در مقابل، با پرداخت آن بشود جان و حیثیّت و معنویّت به دست آورد.
▬ پول وقتی از «وسیلگی» بیرون آمد و خود «نفس خیر» قرار گرفت دیگر باید فاتحهی هرچه فضیلت است خواند.
▬ از طریق اکسیر پول میتوانید گناه را تبدیل به ثواب نمائید، دشمنی را تبدیل به دوستی. از محارب به محبّ انتقال یابید. میوه فروش سر کوچه که روزی شما را «طاغوتی» میخواند و چپ چپ به شما نگاه میکرد، منتظر روزی که بیاید و خانهتان را مصادره کند، اکنون، که خریدهای خوب از او میکنید، بلدترین سلامها را نثار شما میکند، و کسی را محترمتر و مؤمنتر از شما در محلّه سراغ ندارد.
▬ خوب، وقتی پول این همه معجزهگر شد و این همه کار از دستش برآمد، طبیعتاً انسان زیرک خود را به هر آب و آتشی میزند تا آن را به دست آورد، بخصوص که میدان در برابرش باز باشد. به همان نسبت که پول مشگلگشا شده است، به همان نسبت به دست آوردنش هم آسان است به شرط آنکه راهش شناخته شود.
▬ راه انحرافی منحصر به تحصیل درآمد و «مضاربه» نیست. در اکثر شئون، کوچک و بزرگ وضع طوری شده، که مردم ناگزیر به بیراهه گزینی میشوند، این طرز فکر در این جامعه، موریانهای است که هر کندهی تنومندی را پوک میکند. دو نرخه بودن، و بازار سیاه و کمبود-که، حتی، به کتاب هم سرایت کرده-و نیز توسّل به رشوه، کاغذ بازی طاقت فرسا و گرانی بیحساب، زمینهی آن را فراهم نموده است. گفتیم که مردم برای آنکه کارشان بگذرد، و جانشان معاف بماند، از پولشان مایه میگذارند.
▬ تهران شهر سهل و ممتنع شده است (و شهرهای دیگر نه کمتر)، هیچ کاری انجام نمیگیرد، و همه کار در آن شدنی است. همه چیز، از شیر مرغ تا جان آدم در آن یافت میشود، و هیچ چیز به دست نمیآید. بسته به آن است که راه در پشت را بشناسید یا نه. ممکن و ناممکن مانند دو خواهر در کنار هم زندگی میکنند. این باور شیطانی بر بخشی از مردم تحمیل شده و مرکوز ذهن آنها گردیده که راه راست به مقصد نمیرسد، و تجربهی هر روزه آن را تأیید میکند.
▬ روش امور منجر به خصلت دیگری گردیده که دایهی انحرافهاست و آن دوچهرگی است. ما آن قدر با این خصیصه آشنایی داریم که نیازی به تعریف کردنش نیست. دوچهرگی زائیدهی محیط ناامن و ارعاب است. فرق نمیکند که ترس از حکومت باشد، یا برای فریب مردم. بنا بر این، شما در درون یک چیز میاندیشید، و در ظاهر چیز دیگر نشان میدهید. شما نفع خود را دنبال میکنید، و برای آنکه به مانع برنخورید (از جانب حکومت یا مردم) آن را در قالبی که برای آنها گوارا باشد میگذارید. در تعقیب این منظور چه عدّه از بیدینها که قیافهی مؤمن به خود گرفتهاند، چه عدّه از شقیها که قیافهی آزادمنش، چه عدّه از متقلّبها که قیافهی درستکار، چه عدّه از دشمنها که قیافهی دوست! آیا بار یک جامعه به منزل میرسد، که شما دائماً در آن با نقاب سروکار داشته باشید، و ندانید که پشت آن کیست؟
▬ یک جامعه با اتکاء و اعتماد کار خود را میگذراند. وقتی زیر پایش لغزان بود باید پیوسته به حال آماده باش باشد. در یک دنیای شبیخون هر لحظه هر کسی میتواند از پشت خنجر بخورد، چه حکومت، چه فرد و چه جمع.
▬ در دو چهرگی، هیچکس کار جدّی انجام نمیدهد، زیرا، مقصود نه انجام کار، بلکه وانمود کار است. محیط میشود محیط وانمود، هوشها و استعدادها در جهت تلبیس رشد میکنند و به کار میافتند، و نتیجهاش تحلیل رفتن جمع به سود فرد و تحلیل رفتن اصل به سود قلب خواهد بود.
▬ اخلاق مانند لولایی است که اگر کار نکند، زنگ میزند، و به خش خش میافتد. کار نکردن به جای خود، وای به وقتی که کالای نامرغوبی قلمداد گردد.
▬ تعاون اجتماعی تنها آن نیست که یکی نجّار باشد، دیگری آهنگر و سوّمی باغبان، خلاصه هر کسی به شغلی، و اینان محصول کار خود را مبادله کنند، و چرخ اجتماع بچرخد. اگر نوعی همبستگی روانی، اشتراک آرزو و هدف، و فکر نوعی در میان نباشد، جامعه به یک بازار داد و ستد خشک تبدیل میگردد که در آن ارضاء نفع شخصی غایت مقصود منحصر شناخته خواهد شد.
▬ وقتی مردم ببینند که نه سازمان به فکر آنهاست و نه اجتماع، یعنی، ملاط همگانی و تفاهم اجتماعی به حداقل رسیده، به ناگزیر راهی در برابرشان باز میماند، به فکر خود بودن است. نیز چون در چنین فضای روانی مجالی برای «فردا» و «دیروز» دیدن باقی نماند، همه چیز در امروز متمرکز میگردد، و همهی همّ شخص مصروف گذراندن کار روز و خلاصی از مخمصهای میشود که هماکنون، در آن است. روشن است که با مسائلی که بشر این زمان دارد، غفلت از آینده کشور را در ابهام فاجعهآمیزی غرق خواهد کرد. هر نسل میتواند برای آیندگانش ناقل آبادانی باشد یا ویرانی، بسته به آنکه چه روشی در پیش گرفته، و تا چه اندازه خود را مسؤول امانتی شناخته که گذشتگان به او تحویل دادهاند؛ و این امانت همان زمینهی زندگیبخش حیات است.
▬ در نظامهایی که دولت بر جزء جزء کارها نظارت دارد، و چنین وانمود میشود که هیچ چیز از چشم مقامات پنهان نیست؛ و از اینکه مردم در خانهی خود چه مینوشند و با که مینشینند، خبرش به گوشها میرسد، چطور بشود گفت که توجّه به اخلاق جامعه در مسؤولیّت حکومت نباشد؟ جولان موتورسیکلتها را در پیادهرو بگیریم که گویی صاحب اختیار مطلق شهر آنها هستند تا برسیم به کارهای بزرگتر از نوع اعتیاد و احتکار و چند برابر فروشی و «تروریسم اقتصادی» که هر روز حرفش زده میشود، و آلودگی و آشوب زندگی پایتخت، که هیچ قلمی توانایی وصف آن را ندارد، و انواع تقلبها؛ خوب، جوابگوی اینها کیست؟
▬ انسان تنها به نام انسان، انسان نیست. اگر «آوا» از او دریغ شد که بزرگترین ودیعهی اوست، باید لا اقل طوری نباشد که لاینقطع عزّت نفس او در معرض فرسایش قرار گیرد؛ این احساس برای او پیدا شود که حقّ او را به عنوان «صله» به او میدهند. فرد محتاج که قانون و اصلی از او دفاع نکند، خواه نا خواه برای گذراندن کار خود، خود را زبون میکند و تملّق میگوید، صبر به خرج میدهد، در برابر هر کس که باید حاجتی را برآورد، شخصیّت خود را زیر پا مینهد. چه، کارگزاران سبک مایه، به محض مشاهدهی مقابلهای در برابر خود، به دفع الوقت، کارشکنی و عناد متوسّل میشوند. اینان همان گونه که خود کوچکی میکنند، توقّع دارند که دیگران هم در برابر آنها خاضع باشند. عقدهی کمبود شخصیّت را از این طریق فرو مینشانند.
▬ این وضع چون دوام یابد، تبدیل به خوی میشود، و درون همتّی و خاکساری به صورت یک خصلت اجتماعی درمیآید. مسعود سعد که مدتها در زندان به سر برد، در اشاره به قلعهی نای که یکی از زندانهایش بود گفت: «پستی گرفت همّت من زین بلندی جای». این وصف حال یک زندانی است که پیوسته باید در برابر زندانبان خود خضوع به خرج دهد، بر سر منش خود پا بگذارد، تا عذاب کمتر بکشد. در عین حال، حالتی است قابل اشتعال که میتواند در فرصت مناسب تبدیل به عصیان گردد. روانشناسی و تجربه هردو تأیید میکنند که بغض متراکم و خمیدگی ممتد، وقتی زمینه تغییر کرد، در جهت عکس حرکت میکنند و از جا میجهند.
▬ ما در فرهنگ، مشخصّه، قابلیّت و سنتهای خود، مایههای کافی برای یک بسیج اخلاقی داریم، باید راه کارساز کردن آنها بیابیم، و قبل از هر چیز، راه برطرف کردن موانع را.
▬ تجربههای ناکام این هشتاد سالهی مشروطه باید اکنون، دیگر چشمهای ما را باز کرده باشد، اگر الآن نیاموزیم، پس، دیگر کی؟
مأخذ: اطلاعات سیاسی-اقتصادی
هو العلیم