برداشت از tahoordanesh؛ فقط ایدهای برای تأمل بیشتر
▬ گئورگ ویلهلم فریدریش هگل، در بخش دوم کتاب «پدیدارشناسی روح»، پدیدارهای کلی تمدن و فرهنگ انسانی مانند عصر مدرنیته باستان، دورهی فئودالیته و سلطنت مطلق، عصر روشنگری و انقلاب کبیر فرانسه را مورد بررسی قرار میدهد.
▬ او، در این قسمت از کتاب، در صدد است تا گونههای مختلف بسط و گسترش روح را در بستر دورههای سهگانه تاریخ جهان تحلیل کند.
▬ در نظر او، تاریخ جهان به سه قسمت عصر باستان (یونان و روم)، عصر جدید (فئودالیته تا انقلاب کبیر فرانسه) و عصر معاصر (عصری که از زمان ناپلئون به بعد شروع شده است) تقسیم میشود.
▬ هگل، در توصیف تجلی روح در عصر جدید، تحت عنوان «از خود بیگانگی» روح در پایان این عصر، عصر روشنگری را مورد بررسی و ارزیابی قرار میدهد.
░▒▓ نقادی عصر روشنگری
▬ هگل در قسمت دوم، از کتاب «پدیدارشناسی روح»، مراحل تاریخی تطور روح را بررسی میکند و به بحث ازخودبیگانگی روح میرسد. او معتقد است در روند انتقال نظام فئودالی به نظام سلطنتی، بینش و روش مردم نسبت به حکومت و اصحاب حکومت مخصوصاً سلطان تغییر میکند و نگرش مادی و مالی بر روابط بین مردم و حکومت سایه میاندازد به طوری که ثروت مقوم «من» میگردد و انسان مساوی با پول میگردد و به این ترتیب، روح در جریان کور کننده اقتصادی از خود بیگانه میشود. انباشت ثروت موجب رشد فقر و اختلاف بین فقیر و غنی شده و منجر به پیدایش نفرت در جامعه میگردد. با ادامه تحلیل دیالکتیکی درباره این روند به مرحلهای میرسیم که «من متملق مال اندوز» از وضع خود آگاه میشود و نسبت به تزلزل و بیریشه بودن خود و فرهنگش به حد شعور میرسد. هگل میگوید از نظر تاریخی این امر در عصر روشنگری فرانسه تحقق یافته است. برای برون رفتن از این وضعیت از خود بیگانگی عملاً غیر از دو راه وجود ندارد، یا در پیش گرفتن راه تفکر و تعقل محض یا پناه بردن به ایمان و ملحق کردن خود به کل؛ تفکر و تعقل محض درصدد است تا در درون ذهن فاعل شناسا این از خود بیگانگی و غیریت را برطرف سازد، اما، ایمان میخواهد در خارج از ذهن این هدف را تحقق ببخشد.
░▒▓ نقد موضع سلبی و سطحی روشنگری دربارهی ایمان
▬ هگل، سپس، وارد بحث عصر روشنگری میشود و به تقابل تعقل محض با ایمان میپردازد. هگل در پدیدارشناسی روح موضع سلبی و سطحی روشنگری را درباره ایمان چنین گزارش میکند:
▬ «ایمان مخالف با تعقل محض است، مخالف عقل و حقیقت است،... تعقل محض ایمان را به طور کلی، از سلسله خرافات، تعصبات، و اوهام میداند.... تودهها قربانیان فریب جماعت کشیشهایی هستند که به زعم بدخواهانهاش خودش را تنها جماعت واجد تعقل میپندارد و اهداف خودیت دیگرش را نیز تعقیب میکند،... به واسطه حماقت و گمراهی مردم که ناشی از دغلبازی کشیشیگری است، حکومت استبدادی که هر دو (مردم و روحانیت) را تحقیر میکند و خوار میشمرد، امتیاز سلطه بلامنازع و ارضای آرزوها و هوسهایش را به نفع خودش تصاحب میکند، اما، تعقل محض در همین حین همان تیرگی تعقل، همان خرافه و وهم است».
▬ عصر روشنگری با این تلقی نسبت به ایمان در صدد برمی آید که توده مردم را که آگاهی خام آنها در سایه خرافات و اوهام علیالظاهر دینی، نابود شده بود نجات دهد و آنها را به درجه تعقل محض برساند. روشنگری خود را سرآغاز جدیدی برای بشریت میداند، از این رو، لازم میبیند که با تمام سر و صدا به صحنه بیاید. هگل در ایمان و دانش، روشنگری را هیاهوی نخوت و غروری میداند که اصل استواری ندارد و اکنون، در پدیدارشناسی روح بر تهی بودن این غرور تأکید میکند و استدلال میکند که روشنگری فاقد هرگونه جوهر و شرافتی میباشد؛ چرا که، نتوانسته است معنای واقعی دیدگاهی را که اینگونه تحقیرآمیز و مزورانه بر آن میتازد، دریابد.
░▒▓ نقد موضع ایجابی روشنگری دربارهی ایمان
▬ آنچه که هگل تاکنون، از موقف ایمان به توصیف و نقد موضع روشنگری پرداخته، به موضع سلبی روشنگری مربوط بوده است، حال ببینیم هگل موضع ایجابی روشنگری را چگونه توصیف و نقد میکند: «اگر همه تعصبات و خرافات از ذهن زدوده شوند، پرسشی که مطرح میشود این است که: پس، چی؟ کدام حقیقت است که روشنگری آن را به جای خرافات تبلیغ و ترویج میکند؟» هگل در این مرحله دیدگاههای روشنگری را در زمینههای: مابعدالطبیعه، معرفتشناسی و اخلاق مطرح میکند و مدعی است که در هر یک از این قلمروها موضع ایمان قابل دفاع بوده و ایمان احساس فشار نخواهد کرد.
░▒▓ ۱. دیدگاه معرفتشناختی
▬ در نظر هگل عصر روشنگری، عصر معرفت حسی و عقل مشاهده گر حسی میباشد، تنها یقین قابل قبول، یقین حسی است؛ یعنی، یقینی که مبتنی بر مشاهده حسی مستقیم یا مبتنی بر تفکر و تأمل منتهی به حس است. در این عصر هر آنچه که از فهم جزئی حسی انسان فراتر رود کنار نهاده میشود و به همین خاطر ذات محتوای خود را از دست میدهد و تفکر فاقد جنبه جوهری میشود. پس، میتوان گفت که روشنگری از حیث معرفتشناختی تجربهگراست.
░▒▓ ۲. دیدگاه مابعدالطبیعی
▬ تکیه بر معرفت حسی و نفی هرگونه معرفت غیر حسی سرانجامی جز این ندارد که امور غیر حسی و ماوراءالطبیعی نفی و انکار شود و انسان در دایره تنگ و محدود طبیعت زندانی شود و فقط امور متناهی و محدود طبیعی را مشاهده کند و به آنها تن در دهد و بالاخره طبیعتگرا، مادیگرا بوده و عالم معنی و ماورای ماده را انکار کند. علاوه بر این چون از فهم و تصدیق امر نامتناهی و غیر مادی ناتوان است، نمیتواند وجود نامتناهی خدا را بپذیرد، از این رو، ملحد و منکر خدا میشود. جز این که برخی بر اساس عقل طبیعی، خدایی را اثبات کنند که در امور مخلوقاتش دخالتی ندارد و با آنها رابطهای در قالب وحی ندارد. از این جهت ظاهراً، دو گروه از اصحاب روشنگری در مقابل، یکدیگر قرار میگیرند، خداباوران طبیعی و ماده باوران؛ این عده به گمان هگل ظاهراً، مقابل و مخالف همدیگرند؛ زیرا، ماده باوران معتقدند که هستی در ماده و مادیات خلاصه میشود و هیچ امر غیر مادی وجود ندارد، اما، خدا باوری طبیعی قائل به وجود موجودی غیر مادی است، از این رو، ماده باوری نقض میشود، اما، هگل معتقد است که این دو موضع عین یکدیگرند، آنچه که یکی آن را ماده مینامد، دومی از آن به وجود عالی تعبیر میکند و سبب تعارض آن دو سابقه و خاطره فرهنگی است که از قبل در هر یک از آنها وجود داشته است.
▬ در نظر هگل پیدایش این دو موضع ظاهراً، متفاوت در عصر روشنگری، دال بر شکاف و بیمحتوایی میباشد که در بطن همین عصر به وجود آمده است؛ زیرا، این دو تفکر ظاهراً، متفاوت، از این حیث که هر دو انتزاعی میباشند یکی میشود و هیچ یک قادر نیست نه به صورت یک نظام واقعی طبیعت دربیاید و نه به صورت یک نظام روحی و معنوی بسط و گسترش بیابد. نقص اصالت ماده به عنوان مجموعهای که خالی از آگاهی و شعور است از فقر و از عدم امکان گسترش آن ناشی میشود و نقص ایمان خداشناسی طبیعی نیز ناشی از فقدان شعور به خود در آن میباشد که از بسط و گسترش ایمان جلوگیری میکند. به این ترتیب، روشنگری که با تکیه بر حسگراییاش ایمان را که معادل آگاهی از امر نامتناهی است، نفی و انکار میکند، در حقیقت، به امر متناهی اکتفا میکند و خودش را از دسترسی به امر نامتناهی محروم میگرداند و به همین دلیل اندیشه و تفکر این عصر از تعالی باز میماند و گرفتار سطحی اندیشی و ابتذال میگردد.
░▒▓ ۳. دیدگاه اخلاقی
▬ در نظر هگل بشر قرن هیجدهم از حیث اخلاقی خود بنیاد و خود آیین است؛ یعنی، احکام و دستورات اخلاقی را عقل خود او صادر میکند و مبدأ و منشأ بیرونی برای اخلاق را رد و طرد میکند. ملاک عقل او در صدور احکام اخلاقی، فایده مندی و سوددهی است. ویژگی اخلاقی عصر روشنگری در نظر هگل فایده باوری یا قول به اصالت فایده (utilitarianism) است. هر چیزی به عنوان شیای که معین، متناهی و دارای فایده مصرفی خاصی است، مورد توجه قرار میگیرد. نگاه به اشیا ابزاری بوده و فقط بر اساس سود و فایدهای که میرسانند قابل فهم هستند. هر شیای بر اساس مصرف و منفعتی که برای انسان دارد، تعریف میشود و چون هر چیزی بر اساس فایدهاش برای انسان مورد توجه قرار میگیرد، توجه به انسان هم به خاطر نفعی است که احیاناً برای او دارد؛ یعنی، نگاه به انسان هم نگاه مصرفی و ابزاری میگردد. شکلگیری جامعه و روابط اجتماعی نیز بر همین مبنا توجیه میشود و جامعه بر اساس منافع متقابل انسانها و استفاده آنها از یکدیگر تشکیل میگردد. به این ترتیب، فایده باوری نه تنها مبنای فلسفه اخلاقی فردی است، بلکه مبنای فلسفه اخلاقی جمعی هم میباشد و رفتار انسانی بر اساس فایدهاش در زندگانی جمعی ارزیابی میگردد. این بینش، حتی، شامل دین هم میگردد؛ دین بعد از این که در معرض انتقاد شدید متفکران روشنگری قرار میگیرد، مجدداً با توجه به این که احتمالاً، دارای فوایدی باشد، مطرح و تأیید میشود - البته، دین طبیعی منهای وحی و معجزه - بینش فایده باورانه در اخلاق که مقتضای عصر داد و ستد و تجارت میباشد برای مفاهیم عالی اخلاقی مانند ایثار و از خود گذشتگی معنا و جایگاهی باقی نمیگذارد.
░▒▓ تعمیق خودآگاهیایمانی در عصر روشنگری
▬ هگل در عین حال، که روشنگری را مورد نقد شدید قرار میدهد و آن را گرفتار سطحی اندیشی و تزویر میداند، منکر اهمیت تاریخی آن نیست. هگل معتقد است قبل از عصر روشنگری، در ایمان امر متناهی با امر نامتناهی خلط میشده، اما، این خلط هرگز مورد التفات قرار نمیگرفت، از این رو، چه بسا نوعی تزویر، دروغ و عوام فریبی مانع از این میشد که ایمان نسبت به خود شعور پیدا کند، اما، عصر روشنگری موجب شد ایمان نسبت به خود شعور پیدا کند و بعد از دوره انتقادی به نحوی ارتقا یابد.
▬ به عبارت دیگر، عصر روشنگری در وادار کردن ایمان به تعمیق خودآگاهیاش نقش مهمی ایفا میکند و مانع از این میشود که ایمان تبدیل به عقل ناباوری جزم اندیشانهای گردد، در حالی که روشنگری نسبت به آگاهی مؤمنانه دشمن مینماید، اما، در گشایش راهی که از طریق آن ایمان در صدد بر میآید تا بین خدا و انسان یا بین عقل و وحی واسطه شود و آنها را به همدیگر پیوند بزند، و در نتیجه، از یک سویه شدن ایمان جلوگیری کند، کمک کار ایمان است. به این ترتیب، به قول هگل نه روشنگری بیگانه با ایمان است و نه ایمان میتواند منکر روشنگری باشد. هگل در ادامه همین دیدگاه، عقیده دارد که عصر روشنگری هم میبایستی به ناچار به سوی آزادسازی مطلقی به حرکت درآید. در این عصر تصور میشد که آزادی باید بر اساس اراده کلی عمومی در همین جهان خاکی تحقق یابد. در نتیجه، خواه نا خواه عصر روشنگری خبر از انقلاب کبیر فرانسه میداده است.
░▒▓ نامتوازن بودن آگاهی عصر روشنگری
▬ هگل در ادامه به تحلیل فلسفی انقلاب کبیر فرانسه و دوره وحشت پس از آن میپردازد و در آنجا نیز کاستیهای آگاهی روشنگری را متذکر میشود و میگوید آگاهی عصر روشنگری یک جانبه و نامتوازن میباشد و آزادی یک فرد خود تنها انگار و تهی است که به دیگران به مثابه اشیای مورد مصرف نگاه میکند و به همین جهت به بدترین خشونت انقلاب فرانسه؛ یعنی، دوره ترور و وحشت سالهای (۱۷۹۴-۱۷۹۳) منجر شد که طی آن «کمیته امنیت عمومی» حاکم، چهل هزار نفر را با انگ دشمن جمهوری نوپا اعدام کرد. برای آزادی حقیقی، روح باید منتظر تکامل بیشتر خود باقی بماند؛ یعنی، زمانی که کشف کند آزادی واقعی و انضمامی فقط در متن عضویت در جامعهای اخلاقی تحت نهادهای دولت قابل حصول است.
░▒▓ سطحیاندیشی و ابتذال؛ نتیجهی عصر روشنگری
▬ نتیجه کلیای که هگل از عصر روشنگری به دست میآورد چیزی جز سطحی اندیشی و ابتذال نیست؛ یعنی، بر اساس این تفکر، جهانی به وجود میآید که اشیا در آن جهان همان چیزی هستند که به حس درمی آیند و ادراک نسبت به آنها صرفاً بیواسطه است و انسانها در خودخواهی طبیعی خود، محبوس میگردند و پیوند بین آنها فقط بر اساس نفع پرستی و سودجویی شکل میگیرد. به این ترتیب، هگل را میتوان از جمله متفکرانی شمرد که در برابر روند تجربهگرایی و حس باوری و عقل ابزاری موضع منفی گرفته، به نقد و ارزیابی آن پرداخت و موجب کندی این جریان شد و حداقل در آلمان و برخی کشورهای اروپای بری چراغ عقل مابعدالطبیعی را پرفروغ نگه داشت.
مآخذ:...
هو العلیم