برداشت از alaam.tahoor.com
▬ جنبش روشنگری تأثیر عمدهای بر الهیات مسیحی داشت و رشتهای از پرسشهای انتقادی درباره منابع، شیوهها و تعالیم آن مطرح ساخت. با این حال، و به رغم تأثیر پیوسته آن بر دوره مدرن، دوران انقلاب فرانسه، روی هم رفته دوره اوج تأثیر جنبش روشنگری دانسته میشود. بروز رشتهای از تحولات در آن زمان، الهیات مسیحی را از دستور کار این جنبش خارج ساخت؛ اگر چه هنوز میتوان تأثیر آن را در مواردی تشخیص داد. به هنگام بحث از این جنبشها، سهم چند الهیدان برجسته باید مطرح شود از جمله: اف. دی. ای. شلایرماخر (رمانتیسیسم)، کارل بارت (نو ارتدوکسی)، پل تیلیخ (آیین پروتستان لیبرال).
▬ در واپسین دهه قرن هیجدهم، شک و تردیدهای روزافزونی درباره طبیعت بی روح عقلگرایی مطرح شد. عقل که زمانی آزادی بخش تلقی میشد، روز به روز چیزی تلقی شد که مایه اسارت معنوی است. این نگرانیها بیش از دانشکدههای فلسفه، در محافل ادبی و هنری بویژه در پایتخت پروس، برلین، جایی که دو برادر یعنی فردریک و آگوست ویلیام اشلگل نفوذ خاصی داشتند، مطرح بود. رمانتیسیسم را به دشواری میتوان تعریف کرد.
░▒▓ رمانتیسیسم واکنشی در برابر جنبش روشنگری
▬ شاید بتوان این جنبش را واکنشی در برابر پارهای از موضوعات اساسی در جنبش روشنگری دانست؛ بویژه این ادعا که عقل بشری میتواند واقعیت را دریابد. از دیدگاه رمانتیکها، فرو کاستن واقعیت به رشتهای از سادگیهای (جهالتهای) عقلانی شده، نوعی معرفی نادرست، خام و سزاوار سرزنش است. تکیه جنبش روشنگری به عقل بشری بود، اما، رمانتیسیسم به خیال بشری توجه داشت که میتوانست معنای عمیق رازی را درک کند که برآمده از درک این نکته است که ذهن بشری حتی نمیتواند جهان محدود را درک کند، چه رسد به [جهان] نامتناهی فراسوی آن. این ویژگی و طرز تفکر را شاعر انگلیسی زبان، ویلیام وردزورث بیان کرده است. به نظر او، تخیل انسان از محدودیتهای عقل بشری فراتر میرود و به خارج از مرزهای آن میرسد تا مصداق نامتناهی را در متناهی بیابد. او مینویسد: تخیل آیا چیزی جز نامی دگر برای قدرت مطلق است و روشنترین بینش، گستردگی ذهن و عقل، در عالیترین حالتش. از این رو، رمانتیسیسم هم از تعالیم سنتی مسیحیت، و هم از شعارهای اخلاقی عقلگرایان جنبش روشنگری به یک اندازه ناخرسند بود. هر دو در تلاش برای تحویل و تنزل «راز جهان» (اصطلاح به کار رفته در آثار آگوست ویلیام اشلگل) به فرمول خالص ناکام ماندند. یکی از محدودیتهای بارز در کارآیی عقل را میتوان در چنین احساساتی تشخیص داد. عقل با این خطر مواجه است که ذهن بشر را به آنچه میتوان استنباط کرد محدود کند؛ ولی، تخیل میتواند روح بشر را از این دام خودساخته برهاند و به آن مجال دهد که اعماق تازه واقعیت را دریابد؛ «چیزی» مبهم و وسوسه انگیز که میتوان به آن در دنیای واقعیات روزمره پی برد. نامتناهی به نحوی در متناهی حضور دارد و میتوان آن را در ضمن احساس و تخیل شناخت. به قول جان کیتز، «من به هیچ چیز اطمینان ندارم مگر به قداست عواطف قلب و حقانیت تخیل».
░▒▓ تأکید بر اهمیت معرفت شناختی احساسات و عواطف بشری
▬ از این رو، تأکید بر اهمیت معرفت شناختی احساسات و عواطف بشری، واکنش علیه بی روح بودن عقل را تکمیل کرد. رمانتیسیسم آلمانی تحت تأثیر نوالیس (فردریک فون هاردنبرگ رفته رفته دو اصل کلی در باب das gefuhl را مطرح کردند. ( شاید بهترین ترجمه این اصطلاح آلمانی، احساس یا عاطفه باشد؛ گر چه هیچ یک نمیتواند تمامی مفاد کلمه اصلی را برساند. به همین سبب، اغلب بدون ترجمه مانده است). نخست، «احساس» مربوط میشود به متفکر ایدهآلیستی که از ایدهآلیسم و شخصیت درونی خود آگاه میشود. راسیونالیسم شاید به عقل فرد توجه داشته باشد، اما، رمانتیسیسم همچنان بر فرد تأکید میکند و توجهی نو به تخیل و احساس فردی را به جای توجه به عقل مینشاند. جنبش روشنگری نگاه درونی به عقل بشری دارد، ولی، رمانتیسیسم نگاه درونی به احساسات بشری دارد و در اینها «راهی به همه رازها» را مشاهده میکند (نوالیس).
▬ دوم، «احساس» به نامحدود و ابدی توجه دارد و کلید این قلمروهای متعالیتر را فراهم میکند. به همین سبب، نوالیس اعلام کرد که جنبش روشنگری تخیل و احساس را «بدعت آمیز» تلقی کرده و آن را ممنوع ساخت، زیرا، آن دو راه دستیابی به «ایدهآلیسم سحر آمیز» نامتناهی را باز میکنند. جنبش روشنگری به علت استناد بیچون و چرا به صرف عقل و روی آوردن به فلسفه خشک و بیروح، مانع از شناخت این عوالم برتر شد. در این شرایط، ذهنیت و ذات انسان، آیینهای برای جهان نامتناهی محسوب میشد. رفته رفته ف از نو بر موسیقی به مثابه «کشف نظامی برتر از هر نظام اخلاقی یا فلسفی» تأکید شد. (بتینا فون آرنیم).
░▒▓ پیامدهای رمانتیسیسم برای مسیحیت
▬ ظهور رمانتیسیسم پیامدهای چشمگیری برای مسیحیت در اروپا داشت. جنبههایی از مسیحیت (بویژه آیین کاتولیک روم)، که راسیونالیسم آنها را ناخوش آیند میدانست، رفته رفته تخیلات رمانتیکها را مجذوب خود کرد. راسیونالیسم از منظر تجربه و احساسات، ناکارا و ناتوان از تأمین نیازهای حقیقی بشر دانسته میشد؛ نیازهایی که مسیحیت از دیر زمان بدان توجه کرده و آنها را برآورده ساخته بود. اف. آر. دی شاتوبریان اوضاع فرانسه در اولین دهه قرن نوزدهم را این گونه بیان میکند: «نیاز به دین احساس میشد، میل به دلخوشی دینی وجود داشت. این امر برخاسته از همان فقدان دلخوشی در مدت زمانی طولانی بود». احساسات مشابهی را میتوان از اوضاع و احوال آلمان در آخرین سالهای قرن هیجدهم به عنوان نمونه، ذکر کرد. ناتوانی راسیونالیسم در نادیده گرفتن دین را میتوان بوضوح در تحولات انگلستان و آلمان و امریکای شمالی مشاهده کرد. توان تازه ورع گرایی آلمان و انجیل گرایی انگلستان در قرن هیجدهم شاهدی است بر ناکامی راسیونالیسم از فراهم ساختن بدیلی نیرومند برای احساس بشری فراگیر در باب نیاز و معنای شخصی. به تدریج، فلسفه عقیم تلقی شد و موضوعی آکادمیک در بدترین معنای این کلمه؛ به این معنا که از واقعیات بیرونی زندگی و زندگی درونی آگاهی بشر فاصله گرفته است.
░▒▓ نقش شلایرماخر در جنبش رمانتیسیسم
▬ سهم فردریش دانیل ارنست شلایرماخر (۱۷۶۸-۱۸۳۴) را باید در مخالفت با این سرخوردگی روز افزون از راسیونالیسم و درک تازه از «احساس» بشری مشاهده کرد. شلایرماخر از این توجه به احساس به نفع خود استفاده کرد. او معتقد بود که دین، به طور کلی، و مسیحیت، بخصوص، موضوعی از سنخ احساس یا «خودآگاهی» است. کتاب مهم او در زمینه الهیات نظاممند به نام مسیحیت (۱۸۲۱ تجدید نظر شده در سال ۱۸۳۴)کوششی است برای نشان دادن اینکه الهیات مسیحی با احساسی از نوع «وابستگی مطلق» پیوند دارد. این کتاب ساختار پیچیدهای دارد و محور آن، گفتگویی است میان گناه و فیض. کتاب مذکور در سه بخش سامان یافته است. در بخش اول، به بررسی خودآگاهی خداوند پرداخته و توجه خود را به موضوعاتی مانند آفرینش معطوف کرده است. در بخش دوم، آگاهی از گناه و پیامدهای آن نظیر آگاهی از امکان رهایی مورد بحث قرار گرفته است. در بخش آخر، آگاهی از فیض مورد توجه قرار گرفته و موضوعاتی چون شخصیت و عمل مسیح بررسی شده است. شلایرماخر به این ترتیب، میتواند استدلال کند که «هر چیزی با رهایی ای مرتبط است که عیسای ناصری آن را به کمالش رسانده است». شلایرماخر سهم بسیاری در پیشرفت الهیات مسیحی داشت.
مآخذ:...
هو العلیم