برداشت آزاد از دکتر محمود خاتمی؛ ایدهای برای تأمل بیشتر
▬ تز «عدم تعین ترجمه» (indeterminacy of translation)، به نظریه طبیعتگرایی معرفتی کواین کمک میکند.
▬ میتوان این نظریه را از جنبههای دیگر نیز مورد توجه قرار داد، به طور مثال، از زاویه معناگرایی؛ بر طبق نظریه معنای کواین، ما هیچگونه قطعیتی در مورد معنای یک چیز نداریم. او اساساً داشتن معنای واحد را امکانپذیر نمیداند.
▬ ولی او نه روایت سنتی معنا را قبول دارد، نه روایت ویتگنشتاینی معنا را، و نه روایت پوزیتیویستی معنا را.
▬ به عبارتی، او نفی امکان معنا میکند، و به گونهای شکاکیت معنا قائل است. با این همه، او شکاک در معنای مصطلح نیست.
▬ بحث تفکیک شک و یقین مربوط به معرفتشناسی پیش از اوست. در کواین که بنا شده است معرفتشناسی امری طبیعی و تجربی باشد، بحث شک و یقین منتفی میشود، گر چه بحث خطا و صواب وجود دارد. در معرفتشناسی قدما عالم و معرفت ما را از ابتدا به گونهای تعریف میکردند که دچار این گرفتاری میشدند که آیا این دو با هم تطبیق میکنند یا نه.
▬ در کواین، معرفت از دل طبیعت بیرون میآید و بیش از طبیعت هم نمیرود، لذا، چیزی غیر از این نیست تا بحث شک و یقین پیش بیاید.
▬ در معرفتشناسی کلگرا نیز بحث شک و یقین مطرح نمیشود. در این معرفتشناسی خارج از چهارچوب کلگرایی چیزی نیست که بخواهیم معرفت خود را با آن تطبیق دهیم. کواین نسبیگراست، اما، شکاک نیست.
▬ بنا به نظریهی «عدم تعین ترجمه»، تصور رایج این است که به طور مثال ما فارسی زبانها وقتی میخواهیم متنی انگلیسی را ترجمه کنیم، از یک لغتنامهی انگلیسی - فارسی استفاده میکنیم و متن را لغت به لغت، و بعد، بر حسب محتوا ترجمه میکنیم.
▬ در ترجمه قواعدی داریم که قواعد ترجمه هستند، و لغاتی داریم که مترادف لغات انگلیسی هستند. ما میتوانیم محتوای جملات انگلیسی را به محتوای جملات فارسی ترجمه کنیم. ما قضایایی در ذهن داریم که عیناً برابر با قضایای مردم انگلیسی زبان است، وقتی میگوییم «آب سرد است» محتوای این جمله نزد ما با محتوای جمله «Water is cold» نزد انگلیسی زبانها یکی است، اما، به نظر کواین، اصلاً اینگونه نیست. او نمیخواهد بگوید که ما متنها را ترجمه نمیکنیم. بلکه توصیف میکند که در ترجمه، نباید تصور کنیم که جملهای واحد را به عنوان مترادف جمله زبان دیگر آوردهایم. اگر ترجمه میکنیم و دیگران آن را میفهمند، به این خاطر است که ما به رفتارها پاسخ میدهیم، نه اینکه چیزی به عنوان محتوای فکری فرد دیگر به ما منتقل میشود. او برای رد این تصور به دو طریق استدلال میکند:
▓ برهان اول
▬ فرض کنید وارد قبیلهای بدوی شوید که تا کنون، اصلاً آنها را ندیدهاید و هیچ مترجمی هم نداشته باشید.
▬ نه شما حرف آنها را میفهمید، و نه آنها حرف شما را.
▬ در اینجا، با ایما و اشاره، شروع به حرف زدن میکنید، یعنی، از رفتار آغاز میکنید.
▬ ابتدا، آنها نمیتوانند به شما پاسخ دهند، پس از گذشتن زمانی شما میفهمید که منظور آنها از رفتارهایشان چیست و برای خود یک سلسله قواعد رفتاری ایجاد میکنید.
▬ به طور مثال، اگر یک فرد بدوی به خرگوش اشاره کند، و بگوید «گاواگای»، در چنین حالتی شما فکر میکنید که منظور او از «گاواگای» «خرگوش» است، اما، این تنها امکان نیست، چرا که ممکن است به بخشی از خرگوش، یا رنگی از خرگوش یا نوعی از خرگوش و... اشاره کرده باشد.
▬ لذا، این را که او قطعاً از «گاواگای» چه مراد دارد، نمیتوان مشخص کرد [واقعاً؟].
▬ ما فقط از طریق رفتارها میفهمیم که مراد او چیست.
▬ بعدها اگر در حضور ایشان به خرگوش اشاره کنم و بگویم «گاواگای» و ایشان مرا تأیید کنند، این، نه بدان معناست که من معنای آن را فهمیدهام [واقعاً]، بلکه من رفتار آنها را یاد گرفتهام و آن را تقلید میکنم [این مثال عینا از کتاب فلسفه تحلیلی در قرن بیستم آوروم استرول اقتباس شده است. البته موضوع مثال، مریخیها هستند نه قبایل بدوی].
▬ در نظر کواین، مترجمِ قابل، کسی است که بیشترین مهارت را در تشخیص رفتارها داشته است و در پاسخ دهی به رفتارها به موقع بهترین رفتار را از خود نشان میدهد. بنا بر این، زبانی که من در اینجا به کار میبرم زبان رفتار است، نه معنا.
▬ چیزی به نام معنا وجود ندارد. ما با توجه به روش حذفگرایی خود باید معنا را، در شکلی که قدما به آن قائلند، حذف کنیم.
▬ کارناپ، وجه نشانهشناختی را از پیش فرض میگرفت. کواین قائل است که وجه نشانهشناختی در عین وجه پراگماتیک کنشی میشود. کارناپ این دو را از هم جدا میکرد و بیارتباط به هم میدانست، کارناپ، حتی، در بعضی مواقع خوش نداشت که از وجه پراگماتیک صحبت کند و به الزام کواین آن را مطرح میکرد.
▬ به نظر کواین، وجه نشانهشناختی تولید شده وجه پراگماتیک است. این وجه نشانهشناختی در رفتار زبانی شکل میگیرد نه در قالبهای صوری منطقی. او معنایی را که به رفتار درنیاید نمیپذیرد. کواین وجه نشانهشناختی را تماماً منکر نیست. او معتقد است که بر رفتارهای ما وجه نشانهشناختی مترتب است. ما معنای رفتارهای هم را میفهمیم، اما، این بدان معنا نیست که ما معنایی مجرد و منطقی و ثابت، قبل از رفتار داشته باشیم. تمام معانی که ما به کار میبریم منشأ رفتاری دارند. او منکر نشانهشناختی کارناپی است. در نشانهشناختی کارناپی ما ابتدا فضای مصنوعی میسازیم و معانی خود را تثبیت میکنیم. در مرحله بعد این معانی تثبیت شده را به زبان طبیعی تحمیل میکنیم. کواین اساساً زبان مصنوعی را حجت نمیداند. زبان طبیعی نیز عبارت است از مجموعهای از رفتارها زبانی. به این مجموعه رفتارهای زبانی وجه نشانهشناختی مترتب است، اما، این وجه نشانهشناختی ثابت و تغییرناپذیر و قطعی نیست.
▬ کواین، از زبان قبیلههای بدوی [در واقع، مریخیها] آغاز میکند و به اینجا میرسد که حکایت ما در زبان مادری نیز از ابتدا به همین صورت است. شیوهی زبان آموزی کودک به این شکل است که پدر و مادر یک سری رفتارها انجام میدهند و کودک نسبت به آنها پاسخ میدهد، و این پاسخها با تشویق یا انکار پدر و مادر مواجه میشوند. به این ترتیب، کودک زبان را به وسیله رفتارها فرا میگیرد. بنا بر این، ما در حین تکلم به زبان خود، افرادی ماهر در انجام یک سلسله رفتارها هستیم. چون ما در یک محیط بزرگ شدهایم و این رفتارها برای ما بسیار مشترک شدهاند و ما یکدیگر را به راحتی درک میکنیم و اغلب فراموش میکنیم که ارتباط ما از طریق رفتارهاست.
▓ برهان دوم
▬ اگر تز کلگرایی را بپذیریم، «عدم تعین ترجمه» لازم میآید.
▬ وقتی در یک نظام معرفتی قرار میگیریم، تنها در آن نظام میتوانیم رفتارهای خود را بامعنا کنیم. اگر از این نظام خارج شویم، و وارد نظام دیگر گردیم، دیگر آن معنا را نمیتوان برای آن رفتار قائل شد.
▬ بر اساس تز کلگرایی، ما تک جمله و تک رفتار یاد نمیگیریم. در یادگیری زبان، نقطه صفر و واحد تحلیل وجود ندارد. کودک، با زبان به صورت کلگرایانه برخورد میکند. رفتارهای محیطی یکجا به کودک عرضه میشوند. لذا، شخصیت معرفتی کودک، کلگرایانه رشد میکند. در ما از ابتدا یک مجموعه معرفتی شکل میگیرد و این مجموعه، خود را سازگار میکند. رفتاری که از دیگری سر بزند، آن رفتار را در نظام معرفتی خود جایگزین میکنیم و بدین وسیله میتوانیم با دیگری مفاهمه کنیم.
▬ برهان دوم، دو مقدمه دارد: مقدمه اول کلگرایی، و مقدمه دوم رفتارگرایی است.
▬ نتیجه این دو مقدمه آن است که اگر ما کلگرا باشیم، و رفتارها در ساحت کلگرایانه لحاظ شوند، اساساً نمیتوانیم از طریق ترادفیابی، کار ترجمه را پیش ببریم. اساس ترجمه بر ترادفیابی است. برای اینکه یک زبان را به زبان دیگر ترجمه کنیم، باید ببینیم کدام لغت مترادف کدام لغت است. ترادفیابی، زمانی امکان دارد که ما تک جملهای پیش برویم. پس، اگر ما کلگرا باشیم، ترادفیابی امکان نخواهد داشت. رفتارها در ما یک نظام معرفتی ایجاد میکنند که این نظام، برای ما کارگشاست. همین نظام معرفتی در جامعهای دیگر کارگشا نیست و در آنجا باید یک نظام معرفتی دیگر ساخت.
▬ حاصل آنکه ما وجه نشانهشناختی را سابق بر وجه پراگماتیک نمیفهمیم.
▬ اینگونه نیست که بتوانیم ابتدا وجهی نشانهشناختی بسازیم، و بعد وجهی پراگماتیک برای آن بسازیم.
▬ باید وجه نشانهشناختی را بر وجه پراگماتیک مترتب کنیم.
▬ به عبارت دیگر، ما در مقام رفتار و کنش، میتوانیم ادعای معنادار بودن چیزی را بکنیم. معناهای ما بر اساس رفتارهای ما تعین پیدا میکنند، نه بر مبنای آن چیزهایی که ما از پیش به نحو صوری در نظر میگیریم.
▬ نتیجه این میشود که ما چیزی به نام معنای ثابت که در زبان صوری مد نظر است نداریم.
▬ معنای ثابت، جزء چیزهای «مفهومی» (intensional) است. در نظر کواین امپریستهایی نظیر کارناپ از وجه مفهومی چیزی به نام معنای ثابت در نظر گرفتهاند که میتوان آن را به شکل صوری بیان کرد. قصد کواین، انکار این معناست.
▬ معالوصف، او نمیخواهد معنا را آنچنان که در زبان طبیعی به کار میرود انکار کند. زبان طبیعی، زبان رفتار است. اگر ما اسیر زبان صوری بمانیم، ارتباط معرفتشناسی با علم قطع میشود، و قضایایی که بیان میکنیم در عالم تجربه دچار مشکل میشوند. لذا، معتقد بود که تز طبیعتگرایی، نظری نجاتدهنده است که ما را در وسط عالم تجربی قرار میدهد. زبان، در اینجا برای ما به امری مزاحم بدل نمیشود. در نظر او، تجربهگرایی، طبیعتگرایی است. طبیعتگرایی، نزد او معنای علمی بودن میدهد. در طبیعتگرایی او، معنا، امر «مصداقی» (extensional) است.
▬ چرخش مهم کواین در این است که با او، ما موضع معرفتشناختی را، که در آن فلسفههای مرتبه دوم پدید میآید، از دست میدهیم و معرفتشناسی به یک رشته بدل میشود.
▬ کانت، در بادی امر، میخواست معرفتشناسی را به یک رشته بدل کند، اما، نهایتاً نتوانست. معرفتشناسی، برای او بدل به یک موضع شد، موضعی سوبژکتیویستی.
▬ کواین، عملاً معرفتشناسی را تبدیل به یک علم تجربی کرد.
▬ لذا، بحثهای کواین از موضع معرفتشناسی نیست. بحثهای او، فلسفی است. فلسفه برای او نفس همین عملیاتی است که به زندگی، مبانی علوم، تشخیص علوم و... مربوط است. فلسفه برای او طریقیت دارد، نه موضوعیت. نمیتوان یک چهارچوب برای فلسفه مشخص کرد و موضوع، روش و غایت آن را معین نمود. به تعبیر او فلسفه زندگی کردن است. در هر شاخهای ما با نفس زندگی کردن در آن شاخه میتوانیم تفلسف کنیم. لذا، نظریه کانتی که فلسفه باید به علم تبدیل شود، برای کواین مطرح نیست، چون فلسفه هویت مستقل موضوعی ندارد، بر خلاف معرفتشناسی. فیلسوف، در عالم بیوطنی زندگی میکند، بیوطنی از حیث مکان، زمان، موضوع، روش، غایت و... در ضمن تفلسف است که ما مبانی پیدا میکنیم. در نظر او، فلسفه اساساً نظامسازی نمیکند. اگر ما چیزی به نام اصول در آن میشناسیم، این اصول، خود را در ضمن کار فلسفی نشان میدهند.
▬ کواین، راجع به فلسفه، موضع سقراطی دارد. فلسفه، همچون روحی است که در سایر علوم تجربی حلول میکند. فلسفه، امری پسینی است و به نحو انتزاعی، الگو و اصول ارائه نمیدهد.
▬ فلسفه نفس تفکر کردن است که با پرسش انجام میشود. از فلسفه نباید انتظار ماحصل مستقل داشت.
▬ فلسفه برای او مابعدالطبیعه نیست و فلسفه خادم علوم نیز نیست، بر خلاف پوزیتیویستها.
▬ این تفکر ناشی از پراگماتیست بودن اوست. پراگماتیستها، چه تحلیلی و چه غیر تحلیلی، یک بعدی فکر نمیکنند و هنگامی که یک امکان را نزد خود میبینند، راه امکانهای دیگر را برای خود نمیبندند.
▬ اینکه دیگر چه امکانی وجود دارد، همیشه به عنوان یک سؤال برای پراگماتیستها مطرح است. عقاید جزم اندیشانه و مابعدالطبیعی هستند که امکانات دیگر را بر خود میبندند، چرا که، مبانیای که برای خود تعریف میکنند خودبهخود حصاری برای آنها ایجاد میکند.
▬ وقتی معرفتشناسی را یک رشته بدانیم، دیگر معرفتشناسی یک موضع نیست که برای ما حصاری ایجاد کند. با این نظر، ما نمیتوانیم مبنایی سخت و محکم ارائه دهیم برای اینکه معرفت انسان چگونه تشکیل میشود، و برای فهم این مطلب باید به علوم دیگر رجوع و از دستاوردهای آنها استفاده کنیم.
▬ معرفتشناسی در اینجا یک حالت میان رشتهای (interdisciplinary) دارد. وقتی در معرفتشناسی سخن میگوییم، شأن ما، شأن ناظر بیطرف سایر علوم است. نظریات ما درباره معرفت انسان باید با سایر علوم سازگار باشد، لذا، باید این نظریهها را با توجه به تجربه بسازیم. نمیتوان از بیرون از تجربه و به شکل انتزاعی در مورد علوم تصمیم گرفت.
░▒▓ تبصره: التزام هستیشناختی
▬ کواین در تز «عدم تعین ترجمه» به این نتیجه میرسد که چون اساساً ترادف امکانپذیر نیست، ما نمیتوانیم ادعا کنیم که میتوانیم معنایی را دقیقاً به زبان دیگر ترجمه کنیم، یا معنایی را از زبان دیگر به زبان خود ترجمه کنیم. حاصل آنکه واقعیتی ورای آنچه من ابراز میکنم وجود ندارد.
▬ هنگامی که ما قضیهای میسازیم و تفاهم برقرار میکنیم، در واقع، به وجود یک سلسله چیزها ملتزم میشویم. التزام هستیشناختی (Ontological Commitment)، اصلی منطقی است، نه مابعدالطبیعی. لذا، با دیگر اصول او از جمله اصل حذفگرایی او تناسب دارد. ما قضیهای میگوییم و در مورد چیزی صحبت میکنیم. به طور مثال: «رخدادهای ذهنی فلان و چنان هستند». التزام هستیشناختی، یک فرض منطقی است که نشان میدهد، آنچه ما در مورد آن صحبت میکنیم، التزامی است که ما به وجود آن چیز پیدا کردهایم، نه اینکه واقعاً وجود داشته باشد.
▬ التزام هستیشناختی، نوعی توافق طبیعی برای استفاده از واژگان، به نحو همساز با چهارچوب و قاب استعمال واژگان است.
▬ فایده التزام هستیشناختی آن است که میتوانیم به لحاظ منطقی احکام بسازیم و آنها را رد و بدل کنیم. وجههای صوری که در زبان طبیعی وجود دارند با التزام هستیشناختی ساخته میشوند.
مآخذ:...
هو العلیم