فیلوجامعه‌شناسی

خودشیفتگی به مثابه بیماری روانی اپیدمی دنیای مدرن

فرستادن به ایمیل چاپ

برداشت آزاد از حسین پاینده


▬ کریستوفر لش، نظریه‌پرداز اجتماعی و استاد تاریخ، کتاب «فرهنگ خودشیفتگی» را نخستین بار در سال ۱۹۷۹ منتشر کرد. نظرات لش در این کتاب، موجی از اظهار نظرهای گوناگون را موجب گردید، به نحوی که فرهنگ خودشیفتگی به سرعت در فهرست کتاب‌های پرفروش قرار گرفت و تا به امروز بارها توسط ناشران مختلف در غرب تجدید چاپ شده است. لش شهرت خود را اساساً مدیون فرهنگ خودشیفتگی است.
▬ تز اصلی لش در فرهنگ خودشیفتگی، این است که فرهنگ غرب را بحرانی همگانی فراگرفته است. لش این بحران فرهنگی را ناشی از آن‌چه «بحران اعتماد» می‌نامد می‌داند: به سبب وقایعی از قبیل شکست امریکا در جنگ ویتنام و رکود اقتصادی و قریب‌الوقوع بودن پایان منابع انرژی طبیعی، راهبران سیاسی جامعه به آینده خوش‌بین نیستند و، به طریق اولی، اعتماد مردم به خرد راهبران جامعه سلب شده است. قوت گرفتن احزاب کمونیستی و احیای جنبش‌های هودارا فاشیسم در اروپا، همگی نشانه‌هایی هستند که از همین بی‌اعتمادی حکایت می‌کنند. یکی دیگر از نشانه‌های این بحران، نامربوط تلقی شدن تاریخ با وضعیت امروزی بشر است. لش در مقدمه کتاب فرهنگ خودشیفتگی راجع به این‌که در گذشته چه تصوری درباره تاریخ وجود داشت و این‌که چرا آن تصور اکنون، دیگر هواخواهان چندانی ندارد می‌نویسد: «تاریخ‌نگاران در گذشته بر این اعتقاد بودند که انسان‌ها از اشتباهات قبلی خود درس عبرت می‌گیرند. اکنون، که آینده جامعه انسانی مشقت‌بار و نامطمئن به نظر می‌رسد، گذشته نیز «نامربوط» به نظر می‌آید، حتی برای کسانی که زندگی خود را وقف تحقیق درباره این گذشته می‌کنند». به موازات این قطع ارتباط با تاریخ، در ادبیات نیز با دنیای ملموس و عینی قطع ارتباط شده است، و ادبیات، بازتابی است از دنیای درون ذهن هنرمند. لش در مؤخره‌ای که برای چاپ مجدد فرهنگ خودشیفتگی نوشته است، به زوال اهمیت خانواده در غرب اشاره می‌کند (فرایندی که به اعتقاد او بیش از یک‌صد سال از شروع آن می‌گذرد)، و می‌افزاید که در جامعه معاصر، نظام آموزشی و رسانه‌ها و «مشاوران خانواده» اقتدار والدین را غصب کرده‌اند. برخلاف گذشته، موضوع نحوه تربیت کودکان توسط نهادهای یادشده به خانواده دیکته می‌شود. نتیجه لش از مجموع این بحث‌ها: به دلیل این بحران همگانی فرهنگی، دنیای مدرن در حالی به پیش می‌رود که به آینده هیچ امیدی ندارد.
▬ به عبارتی، فرهنگ خودشیفتگی، کاوشی است در خصوص بعد روان‌شناختی تحولات عمده‌ای که در ساختار اقتدار فرهنگی در جامعه معاصر صورت گرفته است. لش در این کاوش از مفاهیم روانکاوی فرویدی بهره می‌گیرد.
▬ ولی لش، چگونه این تناقض را حل می‌کند که روانکاوی به ضمیر ناخودآگاه فردی می‌پردازد و حال آن‌که موضوع بررسی‌های اجتماعی، رفتار جمعی انسان‌هاست؟
▬ پاسخ‌های لش: نخست اینکه، در واقع، تحلیل رفتار افراد جامعه، جنبه‌هایی از سازوکار رفتار جمعی در آن جامعه را معلوم می‌کند. دوم اینکه، شخصیت فردی، بازتولید فرهنگ جامعه است.
▬ فرض بنیادین لش این است که الگوهای خاص هر جامعه برای تربیت فرزندان و فرایند اجتماعی شدن آنان، از فرهنگ همان جامعه نشأت می‌گیرد و شخصیت فرد را با هنجارهای اجتماعی سازگار می‌کند.
▬ لش تبیین جدیدی از خودشیفتگی به دست می‌دهد که از یک سو با دریافت عامیانه این مفهوم («خودمحوری» یا «تحسین خود») تفاوت دارد، و از سوی دیگر به منزله پدیده‌ای اجتماعی و فرهنگی، به مدرنیته ربط داده شده است.
▬ بیماری‌های روانی در هر دوره‌ای نمایانگر ساختارهای منش افرادی است که در آن دوره زندگی می‌کنند. در دوره فروید، اغلب روان‌رنجوریها از سرکوب غرایز سرچشمه می‌گرفت. لیکن بیماری غالب در جامعه مدرن، با روان‌رنجوری‌های دوره فروید فرق دارد؛ اکنون، «خودشیفتگی»، مشخصه بارز اکثر کسانی است که از ناراحتی روانی رنج می‌برند.

░▒▓ فروید و خودشیفتگی
▬ مانند برخی دیگر از اصطلاحات روانکاوانه، خودشیفتگی (Narcissism) نیز منشأی غیرروانکاوانه دارد. در اسطوره‌های رومی آن‌گونه که اوید آن‌ها را ثبت کرده است، نارسیسوس پسری است بس خوش‌سیما که بسیاری کسان آرزوی وصالش را دارند. نارسیسوس به شانزده سالگی می‌رسد، اما، کماکان از دیگران دوری می‌جوید و حتی به احساسات تحسین‌کنندگان خویش نیز بی‌اعتنا می‌ماند. تا این‌که یک روز دختری به نام اکو او را می‌بیند. اکو را الهه‌ای به نام جونو از قدرت تکلم به شیوه آدمیان محروم کرده است و او فقط می‌تواند گفته‌های دیگران را تکرار کند. بدین ترتیب، گرچه اکو به نارسیسوس دل می‌بازد، اما، از بیان عشق خود ناتوان است. او فقط به این دل خوش می‌دارد که همه‌جا به دنبال نارسیسوس برود و او را نظاره کند. یک روز نارسیسوس هنگام عبور از بیشه‌ای با دریافتن این‌که کسی او را تعقیب می‌کند، رو برمی‌گرداند و با صدای بلند می‌پرسد «آیا کسی آن‌جا هست؟» اکو مشتاقانه کلمه آخر در جمله نارسیسوس را تکرار می‌کند و می‌گوید «هست!»، اما، نارسیسوس وقتی اکو را از نزدیک می‌بیند، او را از خود می‌راند و اکو دل‌شکسته از آن‌جا می‌رود. نارسیسوس هم‌چنان به دیگر هواخواهان خود نیز بی‌اعتنایی می‌کند، تا این‌که یکی از این دل‌شکستگان روزی نفرین‌کنان خطاب به او می‌گوید: «امیدوارم خودت هم عاشق شوی و هرگز به وصال معشوقت نرسی». این نفرین به این شکل محقق می‌شود که یک بار نارسیسوس هنگامی که برای نوشیدن آب از برکه‌ای خم شده است، تصویر خودش را بر سطح آب می‌بیند و آن‌چنان به خود دل می‌بازد که نمی‌تواند چشم از خویش برگیرد و نهایتاً در آن برکه غرق می‌شود.
▬ فروید، نارسیسیسم را نخستین بار در مقاله مهمش با عنوان «پیش‌درآمدی بر خودشیفتگی مورد بحث قرار داد، مقاله‌ای که به اعتقاد استراچی (ویراستار آثار فروید) «یکی از محورهای تطور دیدگاه‌های» فروید است. لش در نوشته خود به این مقاله و اهمیت آن اشاراتی می‌کند.
▬ فروید بین دو گونه خودشیفتگی تمایز می‌گذارد: «خودشیفتگی اولیه» و «خودشیفتگی ثانوی». در نظریه فروید، گونه نخست خودشیفتگی در مرحله‌ای از رشد نیروی شهوی حادث می‌شود و آن زمانی است که کودک خویشتن را مصداق محبوب خود قرار می‌دهد. در بدو تولد، کودک از تمایزگذاری بین خود و دنیای پیرامون عاجز است و لذا، مصداق امیالش، نفس خودش است. هم به سبب این فقدان تمایز بین نفس و «دیگری» است که کودک تصور می‌کند گریه کردنش سبب رفع گرسنگی اوست.
▬ چنان‌چه کودک مراحل رشد را به شکلی هنجارمند طی کند، به تدریج متوجه این موضوع می‌شود که دنیای پیرامون، وجودی مستقل از او دارد و بدین ترتیب بین نفس و «دیگری» فرق قائل می‌شود.
▬ پیامد درک این تمایز: نیروگذاری روانی او در نفسش به آرامی جای خود را به نیروگذاری روانی در مصداق امیال می‌دهد. نقطه اوج این رشد هنجارمند زمانی است که فرد عاشق می‌شود. پس، کسی که قادر به عاشق شدن نیست، در واقع، به نوعی بیماری روانی مبتلاست، زیرا، هنوز نمی‌تواند نیروگذاری روانی خود را به کسی غیر از خودش معطوف کند. به تعبیر فروید: «برای بیمار نشدن باید عاشق شویم، و اگر بر اثر سرخوردگی عاجز از عاشق شدن باشیم، آن‌گاه، حتماً بیمار خواهیم شد».
▬ گونه دوم خودشیفتگی شخص مبتلا به خودشیفتگی ثانوی، نیروی شهوی خود را از دنیای برون به درون خویش معطوف می‌کند. به این ترتیب، می‌بینیم که فروید آن‌چه را خود «مسیرهای منتهی به انتخاب مصداق امیال» می‌نامد، این‌گونه خلاصه می‌کند:
▬ شخص به دو صورت می‌تواند عشق بورزد:

                                   ۱. بر حسب شکلی که مبتنی بر خودشیفتگی است:

                                   الف) خصائل فعلی خودش (شخص عاشق خودش می‌شود)
                                    ب) خصائل قبلی خودش
                                   ج) خصائلی که مایل است داشته باشد
                                   د) کسی که قبلاً بخشی از خود او بوده است.

                                   ۲. بر حسب شکلی که مبتنی بر تکیه‌گاه‌جویی (وابستگی عاطفی) است:

                                   الف) آن زنی که او را تغذیه می‌کند؛
                                   ب) آن مردی که او را مراقبت می‌کند.

▬ عشق تکیه‌گاه‌جویانه، زمانی به وجود می‌آید که غرایز جنسی از غرایز «خود» استقلال پیدا کند، ولی در عین حال، حاکی از وابستگی اولیه شخص به مادرش باشد. در عشق مبتنی بر خودشیفتگی، به جای مادر این نفس خود شخص است که الگویی برای انتخاب مصداق امیالش می‌شود. این شکل اخیر از عشق را بیمارگونه باید تلقی کرد، چرا که، عشق ورزیدن به دیگران را ناممکن می‌کند.

░▒▓ لش و خودشیفتگی
▬ لش، در مقاله خود اساساً به خودشیفتگی ثانوی نظر دارد، اما، برخلاف فروید در «پیش‌درآمدی بر خودشیفتگی»، آن را با اشاره به عطف نیروی شهوی، از بیرون به درون شخص تبیین نمی‌کند. وی ابتدا ضمن جدل با نظریه‌پردازانی که «منتقدان متأخر خودشیفتگی نوین» می‌نامدشان، بین مفهوم خودشیفتگی و مفهوم «خودخواهی» تمایز قائل می‌شود و در گام بعدی، ریشه‌های فرهنگی این بیماری را برمی‌شمرد، ریشه‌هایی که به اعتقاد او عمیقاً با مدرنیته و نحوه زندگی و کار در جامعه مدرن پیوند دارد. نشانه‌های خودشیفتگی نوین برای روانکاو امروزی، بی‌سابقه به نظر می‌آید: خودشیفتگان زمانه ما افرادی افسرده‌اند که زندگی خود را بی‌هدف و بی‌ارزش می‌بینند؛ غالباً خود را به انواع بیماری‌های جسمی مبتلا می‌دانند و لذا، دائماً احساس اضطراب دارند؛ زمانی که دیگران از آن‌ها تعریف می‌کنند، اندکی تسکین می‌یابند، اما، به طور کلی از برقراری روابط عمیق عاطفی با دیگران عاجزند و لذا، از زندگی خود لذت نمی‌برند.

▬ عوامل اصلی بروز خودشیفتگی از نگاه لش:

                                   ۱. دیوان‌سالاری
                                   ۲. ازدیاد بازنمودها و ایماژها در فرهنگ معاصر

░▒▓ مقایسه چشم‌انداز فروید و لش به مفهوم خودشیفتگی
▬ فروید خودشیفتگی را با استناد به فرایندهای اجتماعی در جامعه مدرن را تبیین می‌کند، حال آن‌که لش، آن را ماحصل فرایندهایی کاملاً درونی می‌داند.
▬ پرسش اصولی فروید این است که انسان‌ها از زندگی چه می‌خواهند و به چه چیز نائل می‌شوند؟
▬ و پاسخ او به این پرسش این است که «انسان‌ها در تکاپوی نیل به شادکامی‌اند؛ آن‌ها می‌خواهند شادکام شوند و شادکام بمانند». لیکن تحقق این هدف ازلی به تعویق می‌افتد، زیرا، آدمی از سه طرف دائماً در معرض محنت قرار دارد: از طرف بدنش، دنیای بیرون، و نیز از روابطی که با سایر اعضای جامعه دارد. روابط اجتماعی شالوده نظریه متأخر فروید درباره خودشیفتگی را شکل می‌دهد.

▬ روش‌های مصون ماندن ناخودآگاهانه از محنت:

                                   ۱. روی آوردن به مشروبات الکلی
                                   ۲. کشتن غرایز
                                   ۳. جابه‌جایی نیروی شهوی
                                   ۴. روش مؤثرتر به گمان فروید: قطع همه روابط با واقعیت. چون واقعیت، منشأ همه محنت‌ها تلقی می‌شود.

▬ بدین ترتیب، با ناسازگاری هرچه بیشتر دنیای بیرون با ارضاء نیازهای غریزی، سرنوشت محتوم فرد این است که همه توجه خود را به دنیای درون خودش معطوف کند. فروید در بخش دیگری از کتابش، بر همین نکته با صراحت بیشتری تأکید می‌گذارد.
▬ انزوای اختیاری، نجوشیدن با دیگران، دست‌یازی به شادکامی به مدد آرامش، دنیای دلهره‌آور بیرون، روی گرداندن از دنیا - این‌هاست عباراتی که فروید تمدن و ناخرسندی‌های آن برای توصیف خودشیفتگی به کار می‌برد. پس، خودشیفتگی پیامد تعامل تنش‌آمیز نفس فردی و جامعه است.
▬ در مقاله «پیش‌درآمدی بر خودشیفتگی»، فروید بحث خود را با شرح فرایندهای درونی آغاز کرد که به خودشیفتگی منجر می‌شوند و در پایان به رابطه فرد خودشیفته با دنیای بیرون پرداخت؛ حال آن‌که وی در این‌جا شیوه استدلال خود را وارونه می‌کند.

▬ چنان‌چه نظریه فروید در خصوص خودشیفتگی را به مطالب مقاله «پیش‌درآمدی بر خودشیفتگی» منحصر کنیم، تلقی فروید از خودشیفتگی، فردی است. در واقع، فروید در آن مقاله، خودشیفتگی اولیه را مرحله‌ای از رشد می‌داند که بین خودکامجویی و نیروگذاری روانی در «مصداق محبوب» حادث می‌شود و خودشیفتگی ثانوی را نیز صرفاً با اشاره به فرایندهای روانی و نحوه ارتباط قبلی فرد با والدینش تبیین می‌کند.
▬ ولی فروید بعدها بویژه در کتاب معروف تمدن و ناخرسندی‌های آن توجه خود را هرچه بیشتر به عوامل بیرونی و بویژه به پیامدهای تمدن و تعامل نفس و جامعه معطوف کرد.
▬ نتیجه‌گیری فروید بعد از «قیاس بین فرایند تمدن و مسیر رشد فردی»: «جامعه نیز فراخودی می‌پروراند که پیشرفت فرهنگی با تأثیرپذیری از آن صورت می‌گیرد». آن‌چه وی «گام اساسی به سوی تمدن» می‌نامد، صرفاً پس از تفویض اختیار فرد به جامعه می‌تواند برداشته شود.
▬ به این دلیل، اشتباه است اگر تصور کنیم که تمدن برای بشر، آزادی را به ارمغان آورده است؛ بلکه تمدن با قرار دادن شرط ادغام در جامعه در حقیقت، آزادی بشر را محدود کرده است و نه فقط آدمی را از حفظ هویت فردی محروم می‌کند، بلکه هم‌چنین، بیماری خودشیفتگی را نیز موجب می‌شود.
▬ این وجه اجتماعی تلقی فروید از خودشیفتگی، در بحث لش پیرامون خودشیفتگی تقریباً، به کلی مسکوت مانده است. فروید، در «تمدن و ناخرسندی‌های آن»، به منظور تعیین این‌که فرهنگ مدرن چگونه به آسیب روانی در فرد منجر می‌شود، الگوی رابطه فرزند و والدین را به تعامل فرد و جامعه تعمیم می‌دهد. اقتدار مستبدانه پدر/جامعه، فرد را وامی‌دارد که به مجموعه مشترکی از هنجارها تن دردهد، و سرنوشت فردی که آن هنجارها را زیر پا می‌گذارد تا غرایزش را به شیوه‌ای که خود می‌پسندد ارضاء کند، یقیناً اضطراب و احساس گناه خواهد بود.
▬ رهیافت فروید به خودشیفتگی، زمانی که وی توجه خود را از مسائل مربوط به روان‌رنجوری فردی به مسائل کلی‌تر در خصوص تمدن و فرهنگ و بیماری اجتماعی معطوف کرد (اواخر عمر). این، همان عطف توجهی است که در مقاله لش مسکوت مانده است.
مآخذ:...
هو العلیم

نوشتن نظر
Your Contact Details:
نظر:
<strong> <em> <span style="text-decoration:underline;"> <a target=' /> [quote] [code] <img />   
Security
کد آنتی اسپم نمایش داده شده در عکس را وارد کنید.