برداشت آزاد از محمود متوسلی؛ فقط ایدهای برای تأمل بیشتر
░▒▓ مقدمه
▬ تردیدی نیست که دیدگاه اثباتگرایی (پوزیتیویسم) برای دهههای متمادی بر عرصه علوم اقتصادی اعم از محافل آموزشی و مؤسسات پژوهشی غلبه و حاکمیت داشته است و فقط در چند دهه گذشته از طرف مکاتب دگراندیشی نظیر ساختارگرایی و نهادگرایی به مبارزه طلبیده است.
▬ با رشد علوم مدرن در مسیر اصلی و متمایز، دو فلسفه علم پدیدار شد: در یک طرف، عقلانیتگراها، نظیر دکارت، شناخت جهان را فقط از طریق استدلال ممکن میدانستند. در مقابل، عقلانیتگراها، تجربهگراهایی نظیر جان لاک، شناخت واقعیت را فقط از طریق تجربه انجامپذیر میدانند.
▬ اقتصاددانان عقلانیتگرا معتقدند که بر نظریههای اقتصادی بر اساس تجربه محض نمیتوان مهر «تأیید» یا «ابطالپذیری» زد. بر عکس آنها باور دارند که اقتصاد به عنوان نظامی از حقایق پیشین، محصول خالص استدلال، و سیستم قیاسی محض برگرفته از مجموعهای از اصول مسلم و قطعی است.
▬ تجربهگرایی نیز از آفت نقد مصون نمیماند، چیزی که به عنوان مشکل و نارسایی استقراء طرح شده است. در صورتی که واقعیت را فقط از طریق تجربه بتوان درک کرد، تعمیم و صدور حکم کلی ناممکن است.
▬ کانت استدلال میکند که برای تجربه کردن هر چیزی بایستی ترکیب همسان آن تجارب را بر حسب مقولههایی نظیر زمان، فضا، جوهره و علیت منظم کنیم. به عبارت دیگر، ما باید به ترکیبهای همسان حقایق پیشین دست یابیم. آنها فروض پیشین هستند، اما، این فروض یا حداقل تبعات و استنتاج از آنها میتواند در برابر تجربه به آزمون کشیده شود.
▬ اثباتگرایی تلاش داشته است تا مدلی را برای تبیین علمی پایهریزی نماید که به وسیله آن کدگذاری کند که چگونه علوم فیزیکی واقعیت را تبیین میکند. برای تبیین علمی، این مکتب اشاره دارد که تبیین علمی همیشه نیازمند فرضیههای مشخصی است که به طور منطقی از یک مجموعه قوانین عمومی استنتاج شده باشد؛ همراه با گزارههایی از شرایط متقدم که امور واقع مرتبط با جهان را توصیف و تشریح نماید. فرضیه قیاسی (استنتاج شده) در این صورت، میبایستی به تأیید تجربی از طریق مشاهدات یا مستندات آماری برسد.
▬ علم اقتصاد مرسوم با قیاس منطقی یک فرضیه از یک نظریه عمومی کار خود را به پیش میبرد. به عبارت دیگر، یک محقق اثباتگرا به دنبال آزمون درجه همبستگی بین پیشبینیهای خود و شواهد تجربی در دنیای واقعی است. درجه بالایی از همبستگی یا یک انطباق خوب بر تأیید و قبول نظریه دلالت دارد و بر عکس. در نتیجه، آزمون است که به حل اختلافات و شبههها میپردازد.
▬ نگرش علمی اثباتگرایی در دهه ۱۹۵۰ از طریق نقدهایی که به مشکلات داخلی مکتب ربط پیدا میکرد، ضربه شدیدی خورد. مسأله اصلی ضعف مدل نسبت به تجربه شرایط علمی دنیای واقع بود. به هر حال، عدم توانایی آزمونهای تجربی در تمایز بین نظریههای «صحیح» و «ناصحیح» نفوذ و سیطره متدلوژی اثباتگرایی را زیر سؤال برد.
▬ دانشجویان رشته اقتصاد اغلب تکنیکهای اقتصادسنجی و محاسباتی را که ذاتاً مبتنی بر تجرید است، فرا میگیرند. شناخت بهتر نظریهها، آشنایی با دیدگاههای فلسفی حاکم بر نگرشهای مرسوم و جزمی، انتقادات وارده بر این نظریهها، قابلیت تبیین، مناسب بودن، و ربط داشتن این نظریهها با مسائل کشور، روششناسیهای مختلف تحقیق و انتخاب آنها که مسیر فکری و تلاشهای تحقیقاتی یک محقق را در طول زندگیاش تعیین میکند.
▬ گورنار میردال تلاش میکند تا از «نظریهپردازی محض» (علمیت) گذر کرده، مبانی ارزشی و ارزشها را در نظریهها وارد نماید. به بیان بهتر میتوان گفت وی نظریههایی را دارای موضوعیت و غیرجانبدارانه تلقی میکند که مبانی ارزشی در آنها وارد شده باشد. این دیدگاه متکی بر اعتقاد به دو مقوله بار ارزشی و بار نظری است. او معتقد است ارزشگذاریها از آغاز تا پایان در نظریه رسوخ میکنند. او معتقد است که نحوه ارزشگذاریها را باید شناخت و مبنای این شناخت را واقعبینانه بودن دیدگاهها معرفی میکند.
▬ اقتصاد را به مثابه فنآموزی و دانشپروری معرفی میکند. از این نظر، وی در مقابل، نوکلاسیکها قرار میگیرد و معتقد است که باید مفاهیم نظری مفید در اقتصاد را از نو شناخت. او همچنین، در مورد اقتصاد اثباتی و تکیه بر تکرارپذیری آزمونها میگوید که نظریههای تکامل اجتماعی را نمیتوان همانند نظریههای علوم دقیقه و زیستشناسی، بر اساس پایههای محکم تجربهپذیری و تکرارپذیری بنا نهاد. او معتقد است تأثیر نظریه جدید مستلزم متقاعد کردن افراد کیفی است و تنها توسل جستن به ابزارهای فنی و فنون آماری و محاسباتی میتواند بسیار گمراهکننده باشد. وی تأیید را با انجام دو آزمون نسبت به انسجام منطقی و دقت تجربی، مدنظر قرار میدهد.
▬ هرشمن به یک اصل مهم اشاره میکند و آن عبارت است از حق اعتراض یا خروج. دیگر دستاورد مهم او پیوندهای پسین و پیشین هستند. از دید وی روشهای صوری از تبیین ماهیت واقعیتهای اجتماعی عاجزند، بنا بر این، باید تبیین پدیدههای اجتماعی و به ویژه توسعه اقتصادی، به گونه دیگری صورت گیرد.
▬ ساختارگرایی امریکای لاتین نقشی محوری در مباحث مربوط به سیاستها و نظریههای توسعه اقتصادی دهه ۱۹۵۰ ایفا نموده است. ساختارگرایان امریکای لاتین با طرح سؤالهای اساسی در خصوص نظریههای مرسوم، در حل مسائل کشورهای جهان سوم زیربنای تئوریک جدیدی را بنیان گذاردهاند.
▬ شومپیتر اقتصاددانی است که با نوآوریها و گستردهاندیشی خود رخنهای عظیم در دنیای محدود و محصور اقتصاددانان نوکلاسیک پدید آورد. نظریه توسعه او معماری آنتروپورنر را در راهاندازی فعالیتهای اقتصادی الزامی میشمارد و ایجاد فضایی مناسب برای ظهور خلاقیتهای اقتصادی را شرط اصلی برای رشد انگیزههای محرک توسعه به حساب میآورد. مبنای اصلی نظریه او بر اصول روانشناسی و جامعهشناسی استوار است.
▬ رویکرد مارکسیستی به ویژه مکتب شیوه تولید، بدون تردید یک نحوه نگرش بدیل در تحلیل پدیدههای اقتصادی کشورهای جهان سوم محسوب میشود. این مکتب با یک پیشذهنیت سیاسی و با استفاده از ابزار تحلیل تاریخی، به نحوه شکلگیری و سیطره شیوه تولید سرمایهداری میپردازد و از جنبه سلبی، نظریههای گذشته را مورد نقد قرار میدهد و با یک وجه ایجابی زمینههای پایهگذاری نظریه جدیدی را فراهم میآورد.
▬ اقتصاد اثباتی سعی دارد تا حد ممکن خود را به قواعد علمی در علوم فیزیکی نزدیک سازد. لذا، به بررسی آنچه هست میپردازد نه آنچه باید باشد. در این نحله داشتن یک فرضیه با فروض تقریبی خوب و نه لزوماً منطبق با واقعگرایی اصل قرار میگیرد، بر نقش فرضها در مدلسازی تأکید زیادی میشود و در جداسازی مقولههای ارزشی از مبانی نظری و علمی اصرار میگردد.
░▒▓ هیچ دیدگاهی بدون دیدگاه قبلی (پیشذهنیت) نیست
▬ روششناسی اقتصاد توسعه میردال، تحلیل فرایند گذار وی است از «نظریهپردازی محض» یا تفکر عاری از دخالت ارزشها به اقتصاددانی نهادگرا که معتقد است صرفاً نظریههایی موضوعیت دارند و غیر جانبدارانهاند که مبانی ارزشی آنها آشکارا تصریح شده باشند، اما، به رغم همه مخالفتهای جزماندیشانه نسبت به افکار میردال در خصوص بار نظری و بار ارزشی، او تأثیری جدی بر روند تحقیقات علمی و کاوش در عینیتیابی علم اقتصاد داشته است.
░▒▓ میردال، در تقابل با علم اقتصاد متعارف
▬ میردال همواره درصدد یافتن رخنههایی به درون سنت فکری حاکم بر نسل قدیم بود. میردال نقطهضعف آنها را در مسأله ارزشها میدید. «مسأله ارزش» به زعم میردال از آنجا ناشی میشد که آنان ارزشها را به طریقی نادرست در آنچه «اقتصاد علمی» معرفی میشد، میگنجاندند. مجادله او در مقابل، این رویه در اولین اثر او با عنوان «عنصر سیاسی در توسعه نظریههای اقتصادی» در سال ۱۹۳۰ منتشر شد. در این کتاب میردال جوان تحلیلهای اقتصادی از آدام اسمیت تا نظریه نوکلاسیکها را به لحاظ مفاد ارزشی تلویحیشان مورد انتقاد قرار میدهد. او اعتقاد داشت که ارزش داوریها را میبایست از علم کنار گذاشت و در این خصوص با وبر که علم را «آزاد از ارزش» میدانست همآوا بود.
░▒▓ موضوع دیدگاه
▬ موضوع متأخر روششناختی میردال را میتوان اینگونه بیان کرد که درک واقعیات ضرورتاً مسبوق به داشتن دیدگاهی نظری است. این دیدگاه بسیار فراتر از اصول مرسوم «عینیت» در جریان غالب علم اقتصاد بوده، متکی بر اعتقاد به دو مقوله بار ارزشی و بار نظری است.
▬ مکلاپ در بیان عینیت میگوید: یک واقعیت محض عینی چیزی است که از تمام دیدگاههای ممکن یکسان دیده شود. وهم، تحریف یا تورش در این دیدگاه، از خطاهای خواسته یا ناخواستهای برمیخیزد که افراد در فرایند دخالت دادن اجزای ذهنی دیدگاه خود نظیر ارجحیتها، برای گزینش چیزی نسبت به دیگری با آن مواجه میشوند، اما، در مقابل، این موضع مهمل و بی معنی است، چرا که هیچ چیز مستقل از دیدگاه نیست.
▬ میردال استدلال میکند که وِبر و مانهایم اصول عمومی را وضع کردند که باید توسط علوم اجتماعی آشکارا مورد عمل قرار گیرد. در عین حال، تأکید میردال در این خصوص از دو جهت متفاوت است: نخست میردال بر انتخاب دیدگاه و فرایند خنثیسازی تورشهای (جانبداریهای) ناآگاهانه و تصورات به ارث رسیده تأکید دارد. دوم اینکه میردال به صورتی ارادی، نقش بسیار کمی را به روانشناسی معرفتی میدهد. بنا بر این، برای میردال موضوعیت یک دیدگاه از نقاط ضعف تأثرآور ذهنیات بشری نشأت نمیگیرد، بلکه بر اساس نیاز به نظم مفهومی و ادراکی او شکل میگیرند.
▬ دو جریان فکری در صورتبندی به بلوغ رسیده دیدگاههای نظری میردال و دیدگاه بار ارزشی به هم نزدیک میشوند: یکی اینکه علوم اجتماعی هرگز بیطرف نیست، بلکه همواره در جهت بهبود جامعه هدایت شده است. جریان دوم ابتدا به نظر میرسد که ماهیتی معرفتشناختی دارد، چرا که، به طریق دستیابی به واقعیات میپردازد و به بیانی، تعریف واقعیات را مورد بحث قرار میدهد. از نظر میردال «واقعیات علمی» به خودی خود و فینفسه وجود ندارند تا محقق به کشف آنها بپردازد. یک واقعیت علمی در حقیقت، یک سازه تجرید شده از واقعیات درهم تنیده و پیچیده است.
▬ به نظر میردال ارزشگذاریها از آغاز تا پایان در نظریه رسوخ میکنند. ارزشگذاریها رویکرد ما را در تحقیق تعیین میکنند، در تعریف مفاهیم مشارکت دارند، واقعیات مورد مشاهده را شکل میدهند، مبنای استدلالها قرار میگیرند و، حتی، در نحوه ارائه نتایج تأثیر میگذارند.
▬ بار نظری را میتوان به صورت ذیل بیان کرد: یک دیدگاه به طور کامل از موضوع تحت بررسی ظهور نمییابد، بلکه از ذهن محقق و هر آنچه آن را تحت تأثیر قرار میدهد متولد میشود. به این ترتیب، دیدگاهها مملو از پیشذهنیات هستند. آنها عموماً بر خود تحقیق مقدم هستند، چرا که، اساس تحقیق را شکل میدهند. به عبارت دیگر، در گرو عناصر بنیانی نظریههایی هستند که از پیش در اذهان به وجود آورندگان آنها تجلی یافتهاند.
▬ بر دیدگاهها دوبار مارک ارزشی حک میشود: نخست اینکه آنها در شکلدهی اطلاعات حامل ارزشگذاریها هستند، ارزشگذاریهایی که ما را به انتخاب یک دیدگاه و کنار گذاشتن دیدگاه دیگر هدایت میکند. دوم اینکه انتخاب یک دیدگاه مجموعهای از معیارها و هنجارهایی را تثبیت میکند که به وسیله آنها هر پاسخی به سؤالهای مذکور در محدوده آن دیدگاه مطلوب تلقی میشود.
▬ شاخص کلی میردال برای دیدگاهها، واقعبینانه بودن آنهاست که البته، این شاخص خود مورد سؤال است. میردالِ متأخر این شاخص را به معنی «مرتبط بودن به واقعیت مورد بررسی» میداند.
░▒▓ ارزشگذاریها و نظریه توسعه
▬ میردال در یکی از آثارش میگوید: منبع اصلی جانبداریها در بسیاری از تحقیقات اقتصادی کشورهای فقیر از زاویه دید منافع نظامی و سیاسی غرب و با پوشش حفاظت در مقابل، کمونیسم نگریسته شده است. به نظر میردال این نحوه نگاه برای کشورهای فقیر مطلوب نیست. آنها مایلند به مسائل آنها از دریچه منابع و ارزشگذاریهای خودشان نگریسته شود.
▬ محقق توسعه باید روند زیر را در برخورد با ارزشها دنبال کند:
• ارزشگذاریها را تا سرحد آگاهی، تعالی دهد (ارزشهای پنهان منشأ انحراف و تورش خواهد بود).
• ارزشگذاریها را از نظر موضوعیت، اهمیت و عملی بودن در جامعه تحت بررسی مورد مداقه قرار دهد.
• ارزشگذاریها را به قضایای ارزشی مشخص برای تحقیق تبدیل کند.
• در چهارچوب قضایای ارزشی رویکرد، مشخص و مفاهیم تعریف شوند.
▬ میردال در توجیه نوعی نظامهای ارزشی را که «نظامهای ارزشی ایدهآل» مینامد مجاز میشمارد. به عبارت دیگر، ارزشها در صورتی ایدهآل هستند که جامعه مورد بررسی اطلاعات کامل و دقیقی در خصوص واقعیات داشته باشد. دوم، با انتخاب مجموعه ارزشهای آرمانی در بالاترین سطح ارزشی آن، میبایستی ارزشهای سطوح پایین (نازلتر) یا آنچه به رفتار روزمره عملی مردم نزدیکتر است برگزیده شوند، به این دلیل که آنها دارای نقش ابزاری در تحقق ارزشگذاریهای برتر هستند.
▬ در میان نظامهای ارزشی متنوع و متضادی که در منطقه جنوب آسیا وجود داشت، میردال برای تحقیقات توسعهای خویش «مدرنیزاسیون» یا نوگرایی را برمیگزیند. ضوابط مدرنیزه آرمانی عبارتند از: عقلانیت، توسعه و برنامهریزی برای توسعه، افزایش بهرهوری، بالا بردن سطح زندگی، برابری اقتصادی و اجتماعی، اصلاح نهادها و منش فکری، انسجام و همبستگی ملی، استقلال ملی، دموکراسی سیاسی، دموکراسی مبتنی بر مشارکت فراگیر مردمی و انضباط اجتماعی.
▬ عمدهترین انتقادی که میردال بر ارزشهای سنتی دارد این است که ارزشهای سنتی برخلاف آرمانهای مدرنیزاسیون از آرمانهای عقلانیت تبعیت نمیکنند، اما، این قضاوت درستی نیست. جواب میردال این است که تبعیت ارزشهای سنتی از آزمون عقلانیت به این دلیل است که صرفاً آرمان عقلانیت به توسعه میانجامد.
▬ میردال ارزشهای مدرنیزاسیون را بر ارزشهای سنتی به سه دلیل زیر مقدم میشمارد:
• ارزشهای سنتی ماهیتی ایستا داشته، باعث تحول نمیشوند و ناگزیر به رکود میانجامند.
• آرمانهای مدرنیزاسیون ماهیتی پویا و پیشرو دارند و این ویژگی برای توسعه اقتصادی ضروری است.
• زمانی که ارزشهای سنتی را قدری به سطوح ارزشهای برتر ارتقا میدهیم، اغلب تفاوت و تضاد چندانی با ارزشهای نوگرایی ندارند.
▬ به زعم میردال، نخبگانِ نخبهها برای یک جامعه به این لحاظ با اهمیت هستند که گنجینهای از امیدها و آرمانهای روشنگریاند و دل در گرو همسازی با جریان روشنگری دارند. ارزشهای متعلق به آنها در مقایسه با ارزشهای حاکم بر عوام، دارای خصوصیت پویایی عملیاتی (ابزاری) است.
▬ به اعتقاد میردال انسان اساساً دارای ماهیتی خوب و بیآلایش است و مصیبتهای اساسی نتیجه شرایط بد و ناگوار محیطی است که خود ناشی از جهل و نادانی است. به نظر میرسد که این دیدگاه، انسان و علل تعالی او را در سلطه محیطش جست و جو مینماید، اما، به یک اعتبار، درست عکس این موضوع صادق است. این طور نیست که چون ارزشها و باورهای انسان محصول شرایط محیطی نامناسب هستند، پس، غیرمعتبرند.
▬ اعتقاد میردال این است که انسان برتر (انسان ناجی) نهادها را میسازد و نهادها به انسان شکل میدهند. انسان عادی (عوام) متأثر از محیط است، در حالیکه انسان ناجی غالب بر محیط و سازنده آن است. بنا بر این، انسان ناجی محیط را شکل میدهد و محیط به نوبه خود انسان عادی را شکل میدهد. به این ترتیب، تضاد ظاهری قابل رفع است.
▬ گولت بر حقوق مردمی تأکید وافری دارد. به نظر وی مردم نسبت به هویت فرهنگی، تعریف توسعه و نحوه کنترل بر فرایند توسعه محق هستند و منظور گولت از مردم، همان عوام یا مردم عادیاند. گولت به نظر میردال استناد میکند که دولتها باید به اقدامات سختی دست بزنند که «انسجام عاطفی» مردم را موجب شوند. او میگوید نه تنها یک رویکرد اخلاقی نسبت به توسعه و مطالعات توسعه نیازمند احترام به ارزشهای بومی است، بلکه شواهد نشان میدهد که هیچ نیازی نیست که ارزشهای سنتی را غیرعقلایی یا متباین با توسعه بدانیم، بلکه آنها در متن و بستر خود، کاملاً متین و عقلاییاند.
▬ میردال تعریفی ارزشی از توسعه دارد و تنها بیان عمومی آن عبارت است از حرکت کل نظام اجتماعی به سمت بالا. البته، مقصود از بالا و پایین، تحولات و تغییرات ارزشی است، اما، معنای مورد نظر میردال همان داشتن خمیرمایه مدرنیزاسیون است و تفاوت کشورها فقط به لحاظ شرایط نهادی، و حداقل در شرایط اولیه است.
▬ آنچه که گولت نسبت به آن معترض است، سلطهی دیدگاه توسعهای علوم اجتماعی مرسوم بر ارزشهای مردمی است؛ در حالی که او اعتقاد دارد که این رابطه باید بر عکس شود، یعنی، توسعه باید خود ابزاری برای به عینیت درآوردن توانمندیهای بشر یا «تعالی بشری» باشد. اینکه سکولاریسم از دیدگاه اندیشمندان علوم اجتماعی ضرورتی برای توسعه است، با دیدگاه گولت در تضاد است.
▬ گولت دو نوع عقلانیت را ارائه میدهد که با چهارچوب فنی و تکنولوژیک سازگاری ندارد: همخویی و عقلانیت وجودی. آنچه اهمیت جهانی دارد این است که این تعاریف از عقلانیتها بر ارزشهای بومی و دیدگاههای زنده جهانی تکیه دارند.
▬ نظریه شناخت از طریق همخویی، مرهون ژاک ماریتن است و عبارت است از معرفتی که عشاق، شعرا و عرفا در باب سرشت اشیا و اشخاص به آن دست مییابند. این شناخت و معرفت، تحلیلی، تجربی یا دارای قابلیت تأیید کمّی یا تجربهپذیری تحلیلی نیست، لذا، به نظر میرسد که آنتیتز شناخت علمی باشد.
▬ عبارت است از استراتژی هر گروهی برای ارتقا، با عنایت به دسترسی به اطلاعات و منابع. عقلانیت وجودی، به زیستن و انسجام فرهنگی آنها اطمینان میدهد و از هویت، آزادی و همنوایی با محیط اطراف حمایت میکند.
▬ به نظر میردال ارزشهای برتر آنهایی هستند که باید به عنوان اصول ارزشی نظریههای توسعه مورد استفاده قرار گیرند. شاید بتوان استدلال کرد که اینها همان ارزشهای محوری گولت هستند و تضادی بین دو دیدگاه وجود ندارد. میردال در کنار گذاشتن ارزشهای سنتی، فرعی و پیرامونی صراحت بیشتری دارد.
▬ از نظر میردال یک فشار بزرگ یا تهییج ناگهانی در تمامی ابعاد ضرورت دارد تا موانع و ارزشهای سنتی بازدارنده را با ایدهآلهای نوگرایی جایگزین سازد. در حالی که به نظر گولت یک دوره بارداری تکوینی طولانی ضروری است تا حلقه یا پل اتصال مابین تغییرات مورد نظر و ارزشهای سنتی گردد.
░▒▓ گستره، دامنه یا قلمرو
▬ اندیشههای وی در خصوص گستره مناسب نظریه نیز طی دوران زندگیاش دچار دگرگونیهای قابل توجهی گردید. نگرانی او در خصوص انطباق نظریه با واقعیات او را وادار کرد که گستره تحقیقاتش را وسعت بخشد و در نهایت به نگرش نهادگرایی نایل آید.
░▒▓ علیت تجمعی
▬ پندار میردال از اصل علیت با رویکرد نهادگرایی وی کاملاً تناسب دارد. میردال بر این عقیده است که در هر وضعیت اجتماعی یک نظام اجتماعی، شامل مجموعهای از شرایط است که به صورت علّی با هم مرتبط هستند. بحث آثار تجمعی معرف موضع ضدتعادلی میردال است. او عقیده دارد که به طور طبیعی تعادل قابل حصولی برای فرایندهای اجتماعی وجود ندارد. او این فرض را که علیت دوری، به فرایند تجمعی میانجامد بسیار مهم و اساس بینش نظریه عمومی توسعه و عدم توسعه میپندارد.
▬ این نظریه به لحاظ روششناختی:
• ضرورت مدلهای علّی را که بسیار گستردهتر از مدلهای اقتصادی معمول است یادآور میشود، به اندازهای گسترده که تمامی متغیرهای مرتبط و تعامل بین آنها را شامل میشود.
• به عنوان شق جایگزین، وضعیت فرایندهای اجتماعی را نسبت به تعادلِ ایستا به تصویر میکشد. به ویژه این مورد برای اقتصاد توسعه بسیار بااهمیت است؛ چرا که، نیاز اقتصاد توسعه، تحلیلهای دینامیک و بلندمدت و به ویژه تحلیلهای گزینشی در خصوص آثار تهییجی و تخریبی است.
░▒▓ نهادگرایی میردال
▬ میردال نگرش نهادگرایی را اساس مطالعات توسعه اقتصادی به حساب میآورد، اگر چه او این دیدگاه را برای سایر مطالعات نیز توصیه میکند. او میگوید: اگر درجهای از اصیل بودن در کتاب «درام آسیایی» باشد به این دلیل است که از ابتدا تا انتها بر پایه نگرش نهادگرایی بنا شده است.
▬ او میگوید: درک من از شرایط کشورهای جنوب شرق آسیا و هر کشور دیگر وجود یک نظام اجتماعی است. شرایط به طور کلی، در شش فقره قابل تقسیم هستند:
• تولید و درآمد. مهمترین ویژگی عمومی توسعهنیافتگی از دید اقتصادی است.
• شرایط تولید. به همراه محصول و درآمد سرانه پایین بر ساختار اقتصاد و جهت و تمرکز فعالیتهای اقتصادی تأثیر میگذارد.
• سطح زندگی. غذای ناکافی مصرفی، شرایط سکونت، نظافت و بهداشت نامناسب، امکانات و تسهیلات نامناسب، تعلیم و تربیت و تسهیلات غیرمکفی آموزشی و فرهنگی، و شاخصهایی از این قبیل را شامل میشود.
• طرز تلقی و نگرش نسبت به کار و زندگی. مواردی از این قبیل را شامل میشود: پایین بودن سطح انضباط، وقتشناسی و نظم کاری؛ عقاید خرافی.
• نهادها. نظام اجارهداری نامناسب زمین برای توسعه کشاورزی؛ نهادهای توسعهنیافته برای فعالیتهای اقتصادی، اشتغال، تجارت و اعتبارات؛ نارسایی در وحدت ملّی، نقص در اقتدار واحدهای دولتی، بیثباتی و عدم کارایی در سیاستهای ملّی؛ استاندارد پایین کارایی و انسجام در ادارات عمومی را شامل میشود.
• سیاستها. مقولهای است متمایز و برجسته که تجویزهای برنامهریزی را در سطح وسیعی پوشش میدهد.
مآخذ:...
هو العلیم