برداشت آزاد از دکتر محمود خاتمی
▬ ویلارد ون اورمان کواین، در مقاله «پنج نقطه عطف تجربهگرایی» روالی را دنبال میکند تا تحلیلیت را منتفی سازد و انکار تمایز تحلیلی-تألیفی را به عنوان مرحلهای تاریخی و نقطه عطفی در تجربهگرایی لحاظ میکند که منقضی شده است. هم در مقالهی «پنج نقطه عطف تجربهگرایی»، و هم در مقالهی «دو جزم تجربهگرایی»، به تز کلگرایی میرسیم. کواین، در مقالهی «پنج نقطه عطف» سیر تجربهگرایی را از جان لاک به بعد دنبال میکند و پنج نقطه عطف برای آن تشخیص میدهد:
۱. عطف توجه از مفاهیم به لغات. این بحث اساساً با جان لاک بیان میشود که ما دارای تصوراتی هستیم که این تصورات با یک سلسله واژهها بیان میشوند. این توجه در تجربهگرایی قبل از کانت وجود دارد. فلاسفه قبل از کانت مفهوم محور هستند و فلاسفه بعد از او قضیه محور میشوند. علت این امر هم وجود دکارت قبل از کانت بوده است که تصورات فطری را مطرح کرد و به واسطهی این امر بیش از یک قرن فلاسفه به این بحث میپرداختند که آیا چنین تصوراتی وجود دارد یا نه.
۲. عطف تمرکز معنایی از روی لغات به جملات. این مرحله با بنتام انجام میشود.
۳. عطف تمرکز معنایی از روی جملات به نظامهای جملات. بحث کلگرایی در این مرحله انجام میشود.
۴. انکار تمایز تحلیلی-تألیفی.
۵. طبیعتگرایی.
▬ سه نقطه عطف آخر، دستاورد خود کواین هستند، هر چند که او در نقطه عطف سوم، تکیه بر دوش دیگران میزند.
░▒▓انکار تمایز تحلیلی-تألیفی
▬ تجربهگرایی در صورت پیش از نقطه عطف دوم، به تقلیلگرایی بنیادی (fundamental reductionism) قائل است؛ یعنی، اینکه هر تصور ما یا مستقیماً از تجربه گرفته شده است یا مؤول به یک تصور تجربی میشود. در اینجا دو اشکال پیش میآید:
• اشکال۱: در قضایا، تصور معادل نسبتهای منطقی در تجربه چیست، به طور مثال، در قضیه «آسمان آبی است» تصور معادل «است» در تجربه چیست؟
• اشکال۲: هویات انتزاعی (abstract entities)، همچون معقولات ثانیه، که نه از تجربه حاصل آمدهاند و نه مؤول به تجربه میشوند، از کجا به دست میآیند؟
▬ این دو مشکل، برای عقلباورها (rationalist) پیش نمیآید، اما، تجربهگرایان که از اصول ایشان تحویلگرایی بنیادی است، با این دو مشکل مواجه میشوند.
▬ جرمی بنتام، برای رفع این مشکل، مسأله زمینه و بستر (context) را طرح کرده است، که از آن به عنوان «تعریف سیاق متنی» (contextual definition) یا «تعریف در مقام استعمال» (definition in use) نیز یاد کرده است؛ این، بدان معناست که ما نمیتوانیم بگوییم که یک تصور فارق از زمینه و سیاق متنی که در آن استعمال میشود آیا راجع به تجربه هست یا نه. ملاک از تصور بودن باید برداشته شود و به زمینه منتقل شود. باید دید که آیا زمینه تجربهپذیر است یا تجربهپذیر نیست. لذا، باید از نقش شخصی تصورات صرفنظر کرد. تک تک کلمات لازم نیست که تجربهپذیر باشند. به این ترتیب، نسبتهای منطقی و هویات انتزاعی، دیگر مشکل ایجاد نمیکنند. پوزیتیویستها نیز به این امر قائلند و قضایا را به صورت منفرد به آزمون تجربه میبرند.
▬ کواین، که ما برای بررسی باورهای خود قضیه برخورد نمیکنیم. بلکه نظامی از جملات را در نظر میگیریم و میبینیم که آیا یک جمله معین در این نظام سازگاری دارد یا نه. به این ترتیب، از اساس تحویلگرایی بنیادی را منکر میشود. تحویلگرایی بنیادی ما را ملزم میکرد که یا تصور یا جمله را به تجربه بازگردانیم. کواین، از اینجا خمیرهی تز کلگرایی را میریزد.
▬ پیش از کواین، پیر دوئم، این نظریه را در حوزه نظریات علمی مطرح کرده است و کواین آن را به کل معرفتشناسی تعمیم داده است. از این رو، گاهی تز کلگرایی را تز دوئم-کواین (Duhem-Quine thesis) میگویند. بر اساس نظریه کلگرایانه کواین، باید با هر گونه نظریه معرفتی خود به عنوان یک کل برخورد کنیم.
▬ تز کلگرایی، تمایز تحلیلی-تألیفی را از بین میبرد. کواین، در طریقه نقضی خود برای رد این تمایز، اشکالات فوقالذکر را به این تمایز وارد میساخت و در طریقه حلی خود تز کلگرایی را مطرح میکند. تمایز تحلیلی-تألیفی برای این است که بگوییم یک سلسله قضایای کلی و ضروری وجود دارند که نقض نمیشوند، و قضایای دیگری وجود دارند که بر این قضایا مبتنی میشوند. با این تمایز، نقشی محوری به قضایای تحلیلی داده میشود که در قضایای تألیفی وجود ندارد. با تز کلگرایانه هر قضیهای به اندازه قضایای تحلیلی اهمیت دارد، و یک قضیه ممکن است تمام نظام معرفتی ما را از بین ببرد. همچون قضیهای که در فکر گالیله و کپرنیک ایجاد شد و کل نظام معرفتی را دگرگون کرد. در واقع، این قضیه به اندازه همه دیگر قضایا اهمیت داشت.
▬ از طرف دیگر، ما به این تمایز احتیاجی نداریم. تمایز تحلیلی-تألیفی برای دستهبندی باورهای ما انجام میشود، اما، اگر کلگرایانه برخورد کنیم، همه قضایا از حیث اهمیت، در یک اندازه خواهند بود. تحلیلی و تألیفی، وصفهایی هستند که وقتی اعتبار پیدا میکنند که قضایا را خارج از زمینه کلگرایانه مورد لحاظ قرار دهیم. چنان که کارناپ در زبان ساختگی صوری که میساخت، قضایای تحلیلی و تألیفی قائل میشد، اما، وقتی آن را در کنار سایر معرفتها قرار میدهیم، با آن سازگار در نمیآید و قضیهای که تحلیلی تصور میشد، با دیگر قضایا نمیسازد، و باید کنار گذاشته شود. چنان که در هندسه اقلیدسی، به نحو تحلیلی و مقدم بر تجربه پذیرفته میشد که کوتاهترین فاصله بین دو نقطه، خط راست است، اما، در هندسههای نااقلیدسی روشن شد که کوتاهترین خط بین دو نقطه خط راست نیست.
▬ نگاه کلگرایانه، موجب میشود که معیار صدق ما انسجام (coherence) باشد، و دیگر از تطابق با عالم تجربه که تحویلگرایی بنیادی نوع جان لاک طلب میکرد، خارج میشویم. هیوم قائل بود که برای بررسی درست بودن یک تصور باید دید که آیا از انطباعات برآمده است یا نه؛ این بدان معناست که باید مابهإزایی در نظر بگیریم و این تصور را با آن تطبیق دهیم، اما، وقتی ملاک ما سازگاری و انسجام شود، از صدق به معنای مطابقت هم رها میشویم. در یک نظر کلگرایانه، صدق در روابط بین قضایا جست و جو میشود. با این نگاه، نظریات علمی در برخورد با تجربه کارراه انداز هستند، نه اینکه با حقیقت امر مطابقت داشته باشند، بدین وسیله، تجربی بودن خود را حفظ میکنند. با این کار، هم تمایز تحلیلی-ترکیبی، و هم تحویلگرایی از بین میرود.
▬ تز کلگرایی، با دو اصل پیش میرود:
• ۱ سادگی (simplicity): ما باید نظام باورمان را به سادهترین صورت آن در نظر بگیریم و آنجا که پیچیده است را تا حد ممکن ساده سازیم. در اینجا منطق کارآمد است.
• ۲ حفظ و بقا (conservatism): در یک نظام باور، باید، حتیالمقدور باورهای قبلی را دور نریزیم، چرا که، آنها در آزمایشهای قبلی موفق از کار درآمدهاند. اتفاقاتی که تمام باورهای ما را دچار دگرگونی میکنند، بسیار نادرند. در حالت طبیعی، وقتی با یک تز جدید برخورد میکنیم، که خود را در شکل سادهاش به صورت یک جمله ارائه میکند، این جمله در کنش، خودش را با دیگر باورهای ما چک میکند. در این هنگام، باورهای دیگر سعی میکنند که خود را حفظ، و این باور جدید را تفسیر کنند. اگر محلی از تفسیر نداشته باشد ممکن است خود این جمله طرد شود و اگر این اتفاق نیز نیفتد در آخرین مرحله جملههایی از این نظام ما باید طرد شوند تا آن جمله در نظام ما جایی پیدا کند.
▬ کواین، دو روایت از کلگرایی بیان کرده است: در روایت رادیکال، کواین معتقد است که در هر کنش معرفتی، هر چند بسیار کوچک، که جملهای جدید ارائه میشود، کل نظام معرفتی ما را به چالش میکشاند و همه آن را درگیر میکند. او این روایت رادیکال را در مقالهی «دو جزم تجربهگرایی» مطرح میکند. در روایت معتدل، لزومی ندارد که با ورود یک جمله در ساختار معرفتی ما تمام نظام معرفتی ما، ولو نامرتبط، وارد درگیری شوند. میزان درگیری بستگی به قدرت جمله وارد شده دارد. برخی جملات کل نظام را درگیر میکنند و برخی دیگر به حوزهای خاص محدود میشوند.
▬ در نظر کواین، نظریات علمی، نه ناپیوستهاند، و نه یکپارچه. او به تکامل نظریات علمی قائل نیست. در حالی که نظریات علمی از یکدیگر تأثیرپذیری دارند و ناگسسته نیستند، اینگونه نیست که یکپارچه و یک سویه (monolithic) باشند و نظریات جدید برآمده از نظریات قبلی باشد. نظریات جدید، لزوماً کاملتر از نظریههای پیشین نیستند. این نظریات، در عرض هماند، نه در طول هم.
▬ در کلگرایی، جملات مشاهدهای استثنائیاند. جملات مشاهدهای، که مستقیماًَ در تجربه میگیریم، جملههای علمی نیستند، چرا که، جملات علمی، ترکیبی از جملات نظری-مشاهدهای هستند، که جملات را تبدیل به جملات نظری میکند. جملات مشاهدهای، در تز کلگرایانه نمیگنجند، چرا که، در جملههای مشاهدهای، با خود تجربه درگیر هستیم و خود تجربه را داریم، لذا، احتیاجی به سازگاری با تجربه نیست. کواین، در تز کلگرایی خود قائل است که «هیچ جملهای مصون از بازنگری نیست». این گفته او با نظر وی درباره جملات مشاهدهای تعارض دارد. مفسران کواین کوشیدهاند که این تعارض را به نحوی حل کنند.
▬ کریستوفر هوک، بر آن است که جملات مشاهدهای، جزء باورهای ما به حساب نمیآیند، و جنبه معرفتی ندارند، چرا که، معرفت در یک نظام باور شکل میگیرد، نه در یک جمله. جملهای مانند «آسمان آبی است» هیچ نظامی را منتقل نمیکند. در طرف دیگر نیز قضایای منطق و ریاضی قرار دارند که اصولاً به محک تجربه در نمیآیند. برخلاف جملات مشاهدهای که بیش از اندازه تجربیاند، قضایای ریاضی و منطقی اساساً تجربی نیستند. در مورد قضایایی که بعد معرفتشناختی ندارند لزومی ندارد که تز کلگرایی را درگیر کنیم، چرا که، تز کلگرایی برای تبیین نظام باورهای ماست، نه برای تبیین قضایایی که جنبه توتولوژی یا روایی محض دارند.
▬ هوک، بر آن است که قضایای منطق و ریاضیات که بعد معرفتی ندارند، اصول چهارچوب (framework principles) هستند و چهارچوبها را تشکیل میدهند. مقایسه این قواعد با تمییزی که کانت بین کارکردهای نظام بخش (regulative) و کارکردهای قوامبخش (constitutive) میگذاشت، به روشنی بحث کمک خواهد کرد. در نظر کانت، بعضی چیزها در معرفت ما دخیلند، و خود، ایجاد معرفت میکنند، مانند مقولات فاهمه، این چیزها جنبه قوام بخش برای معرفت ما دارند. یک سلسله چیزها، از قبیل وحدت استعلایی، جنبهی تولید معرفت ندارند، اما، برای سامان معرفت خود باید آنها را لحاظ کنیم، این چیزها فرض منطقی هستند و کارکرد آنها نظام بخش است. به بیان کانت میتوان گفت که اصول چهارچوب چیزهایی نظام بخشند. منطق و ریاضیات نظام بخشند و نه قوام بخش؛ خود محتوا ندارند، اما، محتواهایی که ما از تجربه داریم سامان میدهند.
▬ برای کواین، ضرورت معنا ندارد، لذا، قضایای منطق و ریاضیات، اگر در چهارچوب کلگرایانه لحاظ شوند، فاقد ضرورتند، و لذا، در آن چهارچوب میتوانند نفی شوند. قضایای ریاضی و منطقی، تا وقتی که توتولوژی لحاظ شوند، بار معرفتشناختی ندارند، و اگر جنبه معرفتی به آنها بدهیم و آنها را علم بدانیم در چهارچوب کلگرایانه قرار میگیرند و نقضپذیر میشوند. ارزش یک قضیهی ریاضی، اگر در نظام کلگرایانه لحاظ شود، برابر با ارزش یک قضیهی تجربی است.
▬ راجر گیبسن، معتقد است که کواین از دو راه برای اثبات کلگرایی استدلال کرده است. یک بار کلگرایی را مفروض گرفته است و تمایز تحلیلی-تألیفی را منتفی کرده است، و بار دیگر تمایز تحلیلی-تألیفی را منتفی دانسته و کلگرایی را اثبات کرده است. او، راه اول را استدلالی از اعمال علمی (scientific practices argument) و راه دوم را استدلال تقلیلی (reductio argument) مینامد.
▬ حاصل آنکه کواین تز کلگرایانه را به عنوان راهی برای انکار تمایز تحلیلی-تألیفی مطرح میکند، اما، در ادامه این تز، تحویلگرایی بنیادی را نیز منتفی میکند. نتیجه آن میشود که با انکار ضرورت و تحلیلیت، ما در نظامی کلگرایانه در پهنه تجربه رها میشویم. آنچه به این نظام ما قوام میبخشد، تجربه است و تجربه یعنی، رجوع به طبیعت، طبیعتگرایی (نقطه عطف پنجم).
░▒▓ طبیعتگرایی
▬ مضمون طبیعتگرایی آن است که برای بحث درباره معرفت باید سراغ علوم طبیعی رفت، نه به سراغ علوم ریاضی، منطقی یا مابعدالطبیعه. معرفت ما در قالب علوم و به مثابه یک علم تجربی باید مورد بحث قرار گیرد. با این نگاه، معرفتشناسی رشتهای در کنار رشتههای روانشناسی، زیستشناسی، آناتومی، فیزیک و شیمی و... خواهد بود، و جنبه کاملاً تجربی دارد، و با این رشتهها تبادل اطلاعات میکند. در اینجا، حالت پویایی پدید میآید که با رشد علوم معرفتشناسی ما هم رشد میکند. مهمترین چیزی که در اینجا با آن ارتباط پیدا خواهیم کرد بحث رفتارگرایی است.
▬ حتی در کارناپ، معرفتشناسی یک علم تجربی نیست. برای کارناپ و پوزیتیویستهای منطقی، معرفتشناسی هنوز کانتی بود، یعنی، ایشان بررسی شرایط حصول علم را معرفتشناسی میدانستند. کانت، وقتی تنها مابعدالطبیعه ممکن را معرفتشناسی میدانست، مرادش این بود که امکان تحقق شرایط پیشینی معرفت را، در هر حوزهای، بررسی کند. کواین، در واقع، به خود معرفتشناسی موضوعیت میبخشد و آن را، از بررسی شرایط تحقق علم، به یک علم بدل میکند.
▬ برای فلسفه، سه معنا در نظر گرفته میشود. گاهی از فلسفه کارکرد متافیزیکی مراد میشود (سنت کلاسیک فلسفه)، گاهی کارکرد معرفتشناسی (کانت و پیروان او)، و گاهی کارکرد روششناسی. روششناسی خود دو حالت دارد، یکی به نحو ایجابی که در آن روششناسی ثابت میکنیم (امثال کارناپ)، و حالت دیگر آن است که روششناسی ما نفیکننده است و چیزی را ثابت نمیکند و حالت حفاظت کننده دارد.
▬ فلسفه در نظر کواین، به این معنای آخر است. کار فلسفه، محافظت از معرفتشناسی است، تا امور و اصطلاحات زاید و غیرتجربی داخل در آن نشود، و از حدود علمی تجربی خارج نگردد.
▬ آخرین نقطه عطفی که کواین برای تجربهگرایی معرفی میکند، جنبهی طبیعتگرایانه پیدا کردن تجربهگرایی است. طبیعتگرایی پراگماتیستهای قبل از کواین، همچون دیوئی، روشی است، اما، طبیعتگرایی کواین، روشی نیست. بلکه خود نظریه است و جنبه بنیادی پیدا میکند.
▬ برای درک طبیعتگرایی کواین، باید به دو اصل نزد او توجه کرد: اصل حذفگرایی (eliminativism) و اصل رفتارگرایی (behaviorism). این دو اصل، هر دو روشی هستند. او اصل حذفگرایی را از بحثهای منطقی و معناشناسی، و اصل رفتارگرایی را از روانشناسی زمان خود میگیرد.
▬ بنا به اصل حذفگرایی، زبان طبیعی رهزنی دارد و در آن واژههایی به کار میرود که مدلول ندارند، اما، توهم مدلول داشتن را برای ما پدید میآورند، مانند واژه ذهن که این تصور را برای ما پیش میآورد که چیزی غیر از مغز وجود دارد که ذهن است. لذا، باید به پاکسازی زبان بپردازیم و در هر زبانی که هستیم حوزه مفاهیم متافیزیکی را که موجب سوءتفاهم میشود کنار بگذاریم، و اگر هم عملاً به کار میبریم باید توجه داشته باشیم که اینها مدلول واقعی ندارند. با حذفگرایی، فلسفه اولی امکانپذیر نیست، چه صورت متافیزیکی داشته باشد، و چه بحث درباره کلیاتی باشد که ما به نحو انتزاعی از طبیعتگرایی لحاظ کرده باشیم. فلسفه، همین بحثهایی است که در حوزه طبیعتگرایی انجام میدهیم.
▬ او برای کنار گذاشتن فلسفه اولی، به تز کلگرایی تمسک میجوید. بنا به تز کلگرایی، معرفت ما تماماً باید به تجربه عرضه شود، در تجربه است که معرفت ما نشان میدهد که چه میزان سازگار است و چه میزان سازگار نیست. ما نمیتوانیم یک قضیه را به شکل منفرد ارزیابی کرده و صدق و کذب آن را مشخص کنیم. اگر قرار باشد که در ساختار معرفتی خود، همیشه کلگرایانه برخورد کنیم، جایی برای فلسفه اولی باقی نمیماند. فلسفه اولی در صورتی امکانپذیر است که بتوانیم مستقل از تجربه سخنهایی بگویم و صدق و کذب جملات غیرتجربی را به طور منفرد به دست آوریم. در اینجا هیچ چیز مستقل از تجربه برای خود شأنیتی ندارد. این تز، به ما اجازه نمیدهد که از اصطلاحات متافیزیکی استفاده کنیم. به کار بردن اصل روشی حذفگرایی به خاطر تز کلگرایانه است.
▬ از سوی دیگر، تز کلگرایی، رفتارگرایی را تأیید میکند. این تز، ما را به رفتارگرایی منحصر میکند. چرا که، در این تز، ما همه چیز را باید به تجربه بیاوریم. من میتوانم تجربههای درونی، بیرون، زبانی و همه تجربههای معرفتی خود را به زبان رفتارها ترجمه کنم، تا امکان تجربهپذیری و صدقپذیری آنها در یک مجموعه کلی امکانپذیر شود. اگر بخواهم تمام معارفم را بالاتر از رفتارها ببرم، هر جا بروم، این یک رفتار است که از من سر میزند، چرا که، آنچه این کل را به عالم خارج عرضه میکند، رفتارهای ماست. تنها راهی که شخص میتواند معرفتهای دیگری را بفهمد، یا از طریق رفتارهای زبانی اوست، یا رفتارهای فیزیکی او، یا رفتارهای روانی او، یا دیگر رفتارهایی که از او سر میزند. ولی، هیچگاه نمیتوان به نهاد شخص دیگر، اگر چنین نهادی وجود داشته باشد، پی برد.
▬ کواین، برخلاف ویتگنشتاین، آستین و... که رفتارگرا نبودند، رفتارگرایی را میپذیرد. رفتارگرایی برای او بیشتر رفتارگرایی زبانی است، یعنی، ما در نحوه بیان و گفتار خود رفتارهای زبانی داریم که این رفتارهای زبانی، چهارچوبههای معرفتی ما را میسازند. نکتهای که باید بدان توجه داشت این است که رفتارهای ما انحصاراً معرفتی نیستند. ما یک سلسله رفتارهای فیزیکی داریم، مانند راه رفتن، یک سلسله رفتارهای روانی داریم و... که جنبه معرفتی ندارند. تنها یک سلسله از رفتارهای ما رفتارهایی هستند که اساس معرفت ما را درست میکنند. روایت کواین از رفتارگرایی، جنبه معرفتشناسانه و روانشناسانه دارد، و البته، جنبه هستیشناختی را نیز در بر میگیرد. چرا که، در رفتارگرایی میگوییم که چیزی جز بدن، مغز و... وجود ندارد، و روح را با بدن یکی میکنیم، و منشأ رفتارهای ما چیزی جز بدن فیزیکی ما نیست. تا آنجا که ما چیزی را فرض و ساختار منطقی در نظر بگیریم محل بحث او نیست، اما، هنگامی که ادعای شناخت در مورد آن را داریم و نتوانیم آن را با رفتارهای خود منتقل کنیم، در نظر او باید چنین چیزهایی را از حوزه معرفت خود حذف کنیم. هر چیزی که نتواند به شکل رفتار در بیاید باید حذف شود.
▬ باید توجه داشته که او به رفتارها، کلگرایانه نظر میکند، او یک رفتار فردی را لحاظ نمیکند. معرفتشناسی، مجموعهای از چیزهایی است که وقتی رفتار و اجرا شوند از جانب دیگران با پاسخ روبرو میشوند. سازگاری این رفتارها آنها را قابل ارائه میکند. من با یک رفتار فردی، منظومهای را به مخاطب خود منتقل میکنم. جملههای علوم جملههای نظری هستند. ما در علوم، در مورد بسیاری چیزها صحبت میکنیم که به تجربه در نمیآیند. در نظر او، لازم نیست که مثلاً، اتم با تجربه مطابقت کند. بلکهاتم باید در نظام کلی که ارائه میشود با تجربه مطابقت داشته باشد. یک جمله نظری، در یک نظریه کلگرایانه تا آنجا که تولیدات تجربی داشته باشد، پذیرفته میشود، آنجا که از تولیدات تجربی عاری شود، باید کنار گذاشته شود.
▬ اصل رفتارگرایی بخشی را اثبات میکند، و اصل حذفگرایی بخشی را حذف میکند. آنچه ما از هم میبینیم تنها رفتارهای همدیگر است. رفتارگرایی ناظر به این قسمت است. حذفگرایی به ما میگوید که در پشت آن، چیزی وجود ندارد. ظاهری میماند که با رفتارگرایی اثبات میشود و غیاب و ظلمتی پشت آن میماند که ممکن است چیزی به نام روح، ذهن و... در آن باشد و حذفگرایی این قسمت را نفی میکند.
نتیجه این دو، طبیعتگرا شدن است. از تز کواین به «معرفتشناسی با صورت طبیعی» (epistemology naturalized) تعبیر میشود. (پس از او دیویدسن «معرفتشناسی با صورت خارجی» (epistemology externalized) را طرح میکند که در جواب به کواین است).
▬ بنا بر طبیعتگرایی، همه اعتبار معرفتی نظریههای ما بستگی به این دارد که تولیدات تجربی و سازگاری با طبیعت داشته باشند. معرفتشناسی، اساساً طبیعی است؛ بدین معنا که معرفتشناسی، شاخهای از علوم جدید است. برای معرفتشناسی باید به علوم نظر کرد، همچون علوم نظریه داد، و دید که کدامیک با عالم تجربه و طبیعت سازگارتر است. معرفتشناسی در بستر آزمایش و تجربه میتواند جوابی برای ما داشته باشد. به این ترتیب، معرفتشناسی باید با دیگر رشتههای علم رابطه متقابل و تبادل اطلاعات داشته باشد. به این ترتیب، اختیار معرفتشناسی از دست منطق خارج میشود. کارآمدی منطق برای معرفتشناسی، به همان میزانی است که برای فیزیک کارآمدی دارد.
▬ معرفتشناسی، زمانی بخشی از متافیزیک بوده است. زمانی که کانت متافیزیک را کنار گذاشت، معرفتشناسی جای متافیزیک نشست. در هر دو دوره، معرفتشناسی ناظر به علوم بود. در «معرفتشناسی طبیعی شده» که کواین مطرح میکند، معرفتشناسی، دیگر ناظر بر علوم نیست. بلکه بخشی از علوم است. فیلسوف، اگر میخواهد در حوزه معرفتشناسی کار جدی انجام دهد، باید کار علمی بکند. بحثهای انتزاعی در معرفتشناسی جایی ندارد.
مآخذ:...
هو العلیم