برداشت آزاد از علامه محمد حسین طباطبایی در «تفسیر المیزان»
▬ لفظ «عقل»، از این باب بر ادراک اطلاق میشود که در ادراک عقد قلبی به تصدیق هست و انسان را به این جهت عاقل میگویند، و به این خصیصه ممتاز از سایر جانداران میدانند که خدای سبحان انسان را فطرتاً اینچنین آفریده که در مسائل فکری و نظری حق را از باطل، و در مسائل عملی خیر را از شر، و نافع را از مضر تشخیص دهد، چون از میان همه جانداران او را چنین آفریده که در همان اول پیدا شدن و هست شدن خود را درک کند و بداند که او، اوست و سپس او را به حواس ظاهری مجهز کرده تا به وسیله آن، ظواهر موجودات محسوس پیرامون خود را احساس کند، ببیند و بشنود و بچشد و ببوید و لمس کند و نیز او را به حواسی باطنی چون: «اراده»، «حب»، «بغض»، «امید»، «ترس» و امثال آن مجهز کرده تا معانی روحی را به وسیله آنها درک کند، و به وسیله آن معانی، نفس او را با موجودات خارج از ذات او مرتبط سازد و پس از مرتبط شدن، در آن موجودات دخل و تصرف کند، ترتیب دهد، از هم جدا کند، تخصیص دهد و تعمیم دهد و آن گاه در آنچه مربوط به مسائل نظری و خارج از مرحله عمل است، تنها نظر دهد و حکم کند، و در آنچه که مربوط به مسائل عملی است و مربوط به عمل است حکمی عملی کند، و ترتیب اثر عملی بدهد و همه این کارهایی را که میکند بر طبق مجرایی میکند که فطرت اصلی او آن را تشخیص داده، و این همان عقل است.
▬ لیکن، بسا میشود که یکی یا چند قوه آدمی بر سایر قوا غلبه میکند و کورانی و طوفانی در درون به راه میاندازد، مثلاً، درجه شهوتش از آن مقداری که باید باشد تجاوز میکند، و یا درجه خشمش بالا میرود، (و به حکم این که گفتهاند: حقیقت سرابی است آراسته- هوا و هوس گرد برخاسته) چشم عقلش نمیتواند حقیقت را درک کند، در نتیجه حکم بقیه قوای درونیاش باطل و یا ضعیف میشود، و انسان از مرز اعتدال یا به طرف وادی افراط، و یا به طرف وادی تفریط سقوط میکند، آن وقت عقل آدمی نظیر آن قاضی میشود که بر طبق مدارک باطل و شهادتهای کاذب و منحرف و تحریف شده، حکم میکند، یعنی در حکمش از مرز حق منحرف میشود، هر چند که خیلی مراقب است به باطل حکم نکند. اما، نمیتواند.
▬ چنین قاضیای در عین اینکه در مسند قضا نشسته، قاضی نیست.
░▒▓ در قرآن، مراد از تعقل، ادراک توأم با سلامت فطرت است، نه تعقل تحت تأثیر غرائز و امیال نفسانی
▬ انسان عاقل هم در مواردی که یک یا چند تا از غرائز و امیال درونیاش طغیان کرده یا عینک محبت به چشم عقل خود بسته، و یا عینک خشم، یا ترس زیاده از حد، یا امید بیجا، یا حرص، یا بخل، یا تکبر، در عین اینکه هم انسان است، و هم عاقل نمیتواند به حق حکم کند، بلکه هر حکمی که میکند باطل است، ولو اینکه (مانند معاویهها) حکم خود را از روی عقل بداند. اما، اطلاق عقل به چنین عقلی، اطلاق به مسامحه است و عقل واقعی نیست، برای اینکه آدمی در چنین حالی از سلامت فطرت و سنن صواب بیرون است.
▬ و خدای عز و جل هم، کلام خود را بر همین اساس ادا نموده و عقل را به نیرویی تعریف کرده که انسان در دینش از آن بهرهمند شود، و به وسیله آن راه را به سوی حقائق معارف و اعمال صالحه پیدا نموده و پیش بگیرد، پس اگر عقل انسان در چنین مجرایی قرار نگیرد، و قلمرو علمش به چهار دیوار خیر و شرهای دنیوی محدود گردد، دیگر عقل نامیده نمیشود، هم چنان که قرآن کریم از خود چنین انسانهایی حکایت میکند که در قیامت میگویند: «لَوْ کنَّا نَسْمَعُ أَوْ نَعْقِلُ ما کنَّا فِی أَصْحابِ السَّعِیرِ» (سوره ملک، آیه ۱۰). اگر ما میشنیدیم و تعقل میکردیم دیگر از دوزخیان نمیبودیم.
▬ و نیز فرموده: «أَ فَلَمْ یسِیرُوا فِی الْأَرْضِ فَتَکونَ لَهُمْ قُلُوبٌ یعْقِلُونَ بِها، أَوْ آذانٌ یسْمَعُونَ بِها فَإِنَّها لا تَعْمَی الْأَبْصارُ وَ لکنْ تَعْمَی الْقُلُوبُ الَّتِی فِی الصُّدُورِ» (سوره حج، آیه ۴۶) چرا در زمین سیر نکردند تا دارای دلهایی شوند که با آن تعقل کنند، و یا گوشهایی که با آن بشنوند؟ آخر تاریک شدن چشم سر، کوری نیست، این چشم دل است که کور میشود، دلهایی که در سینهها است.
▬ پس، این آیات همانطور که ملاحظه گردید کلمه عقل را در علمی استعمال کرده که انسان خودش بدون کمک دیگران به آن دست یابد، و کلمه «سمع» را در علمی به کار برده که انسان به کمک دیگران آن را به دست میآورد، البته، با سلامت فطرت در هر دو برای اینکه میفرماید آن عقل، عقلی است که با دل روشن توأم باشد نه با دل کور.
▬ و نیز فرموده: «وَ مَنْ یرْغَبُ عَنْ مِلَّهی إِبْراهِیمَ إِلَّا مَنْ سَفِهَ نَفْسَهُ» و چه کسی از ملت ابراهیم که دین فطری است روی میگرداند به جز کسی که خود را سفیه و نادان کرده باشد (سوره بقره/۱۳۰).
▬ در سابق هم گفتیم که آیه شریفه، به منزله عکس نقیض است، برای آن حدیثی که میفرماید: «العقل ما عبد به الرحمن...» (کتاب اصول کافی، ج.۱ ص.۱۱) عقل آن است که به وسیله آن خدای رحمان پرستش شود. . .
▬ پس از همه آنچه تا اینجا گفتیم این معنا روشن گردید که مراد از عقل در کلام خدای تعالی آن ادراکی است که با سلامت فطرت برای انسان دست دهد، و اینجا است که معنای جمله: «کذلِک یبَینُ اللَّهُ لَکمْ آیاتِهِ لَعَلَّکمْ تَعْقِلُونَ» به خوبی روشن میشود، چون در این جمله بیان خدا مقدمه تمامیت علم است، و تمامیت علم هم مقدمه عقل و وسیلهای به سوی آن است، هم چنان که در جای دیگر نیز فرموده: «وَ تِلْک الْأَمْثالُ نَضْرِبُها لِلنَّاسِ وَ ما یعْقِلُها إِلَّا الْعالِمُونَ» (سوره عنکبوت/۴۳) همه این مثلها را برای انسان میزنیم، ولی وی آنها را تعقل نمیکند، مگر کسانی که عالم باشند.
مآخذ:...
هو العلیم