برداشت آزاد از علامه محمد حسین طباطبایی در «تفسیر المیزان»
▬ كلماتى كه در قرآن كریم درباره انواع ادراكات انسانى آمده، بسیار است و چه بسا تا بیست جور لفظ برسد؛ مانند “ظن”، “حسبان”، “شعور”، “ذكر”، “عرفان”، “فهم”، “فقه”، “درایت”، “یقین”، “فكر”، “رأى”، “زعم”، “حفظ”، “حكمت”، “خبرت”، “شهادت”، و “عقل”، كه كلماتى نظیر “فتوى” و “بصیرت” نیز ملحق به آنها است.
▬ معناى این كلمات را بدانیم:
▬ “ظن”: به معناى تصدیق بیش از پنجاه درصد و نرسیده به صد در صد است، زیرا كه اگر به درجه صد در صد برسد جزم و قطع مىشود.
▬ “حسبان”: هم به معناى ظن است، با این تفاوت كه گویا استعمال كلمه حسبان در مورد ظن استعمالى است استعارى، مانند كلمه “عد- شمردن” چون همه مىدانیم كه لفظ حساب كردن و لفظ شمردن، معناى اصلىاش چیست، ولى ما همین دو كلمه را در مورد احتمال راجح نیز استعمال مىكنیم، و مىگوییم: من فلانى را از شجاعان مىدانستم، و از دلاوران به حساب مىآوردم، و منظور این است كه او را در هنگام شمردن شجاعان، ملحق به آنان مىدانستم.
▬ “شعور”: كه به معناى ادراك دقیق است از ماده “شعر- به فتح شین” گرفته شده، كه به معناى مو بوده و ادراك دقیق را از آنجا كه مانند مو باریك است، شعور خواندهاند و مورد استعمال این كلمه محسوسات است، نه معقولات و به همین جهت حواس ظاهرى را مشاعر مىگویند.
▬ “ذكر”: به معناى پیش كشیدن صورتهایی است كه در خزینه ذهن انبار شده، و آن را بعد از آنكه از نظر و فكر غایب بوده، حاضر سازیم، و یا اگر حاضر بوده، نگذاریم غایب شود.
▬ “عرفان” و “معرفت”: به معناى آن است كه انسان صورتى را كه در قوه دراكهاش ترسیم شده، با آنچه كه در خزینه ذهنش پنهان دارد، تطبیق كند، و تشخیص دهد كه این همان است یا غیر آن، و بدین جهت است كه گفتهاند معرفت عبارت است از ادراك بعد از علم قبلى.
▬ “فهم”: به معناى آن است كه ذهن آدمى در برخورد با خارج به نوعى عکسالعمل نشان داده و صورت خارج را در خود نقش كند.
▬ “فقه”: به معناى آن است كه فهم، یعنى همان صورت ذهنى را بپذیرد، و در پذیرش و تصدیق آن مستقر شود.
▬ “درایت”: به معناى فرو رفتن در این نقش و دقت در آن براى درك خصوصیات و اسرار و مزایاى نهفته آن است، و به همین جهت، این كلمه در مقام بزرگداشت و تعظیم به كار مىرود، هم چنان كه مىبینیم در آیات شریفه “الْحَاقَّةُ مَا الْحَاقَّةُ وَ ما أَدْراكَ مَا الْحَاقَّةُ” (الحاقة/۲) و آیات “إِنَّا أَنْزَلْناهُ فِی لَیلَةِ الْقَدْرِ وَ ما أَدْراكَ ما لَیلَةُ الْقَدْرِ” (قدر/۲) استعمال شده، مىفهماند كه تشخیص خصوصیات و اسرار قیامت و اسرار لیلة القدر امرى عظیم است كه كسى قادر به درك آن نیست و اما یقین عبارت است از اینكه همان درك ذهنى آن چنان قوت و شدت داشته باشد كه دیگر قابل سستى و زوال نباشد.
▬ “فكر”: به معناى نوعى سیر و مرور بر معلومات موجود حاضر در ذهن است، تا شاید از مرور در آن، و یك بار دیگر در نظر گرفتن آن، مجهولاتى براى انسان كشف شود.
▬ “رأى”: به معناى تصدیقى است كه از همان فكر و تجدید نظر در مطالب حاضر در ذهن پیدا مىشود، چیزى كه هست بیشتر در علوم عملى كه پیرامون آنچه “باید كرد” و آنچه “نباید كرد”، بحث مىكند، استعمال مىشود، نه در علوم نظرى كه مربوط است به امور تكوینى.
▬ كلمات سهگانه “قول” و “بصیرت” و “افتاء” هم نزدیك به همین معنا را مىدهد، با این تفاوت كه استعمال “قول” در تصدیق حاصل از فكر، استعمال در معناى لغوى آن (گفتن) نیست، بلكه تقریباً شبیه به استعمال مجازى و استعارى و از قبیل بكار بردن “لازم” در مورد “ملزوم” است، چون قول در هر چیز، بعد از آن است كه اعتقاد به آن پیدا شده باشد، پس استعمال قول در خود اعتقاد، استعمال لازم در مورد ملزوم است.
▬ “زعم”: به معناى تصدیق مطلب است، تصدیق از این حیث كه مطلب نامبرده صورتى است در ذهن، حال یا این تصدیق شصت در صد باشد، و یا صد در صد. (پس كلمه نامبرده هم در مورد ظن استعمال مىشود و هم در مورد قطع و جزم).
▬ “علم”: همانطور كه گفتیم به معناى احتمال صد در صد است، به طوری كه حتى یك در صد هم احتمال خلاف آن داده نمىشود.
▬ “حفظ”: به معناى ضبط كردن صورت آن چیزى است كه براى ما معلوم شده است، به طوری كه هیچ دگرگونى و تغییرى در آن پیدا نشود.
▬ و كلمه “حكمت”: به معناى صورت علمیه است، اما از این جهت كه مطلبى محكم و استوار است.
▬ و كلمه “خبرت”: به معناى این است كه شخص خبره صورت علمیهاى را كه در ذهن دارد آن چنان بدان احاطه داشته باشد كه بداند از مقدمات آن چه نتایجی بر آن مترتب مىشود.
▬ و كلمه “شهادت”: به معناى دیدن و رسیدن به عین یك چیز و یا یك صحنه است، حال یا به حس ظاهرى مانند “دیدن”، “شنیدن”، “بوئیدن”، و “لمس محسوسات”، و یا به حس باطن مانند “مشاهده”، “درك یقینى وجدانیات”، درك این كه مثلاً (من میدانم و اراده و محبت و بغض و نظایر آن را دارم).
▬ همه الفاظى كه تا كنون معنا كردیم، به غیر از پنج لفظ اخیر تا حدى سر و كار با ماده و حركت و دگرگونى دارند، و به همین جهت در مورد خداى تعالى استعمال نمىشوند، مثلاً گفته نمىشود: خداى تعالى ظن مىكند و مىپندارد، و یا خیال مىكند و یا مىفهمد، و یا تفقه مىكند و ...
▬ و اما الفاظ پنجگانه اخیر از آنجایى كه مستلزم نقص و فقدانى نیست، در مورد خداى سبحان نیز به كار مىرود، هم چنان كه مىبینیم در آیات زیر بكار رفته “وَ اللَّهُ بِكُلِّ شَیءٍ عَلِیمٌ” (نساء/۱۷۶)، “وَ رَبُّكَ عَلى كُلِّ شَیءٍ حَفِیظٌ” (سبا/۲۱)، “وَ اللَّهُ بِما تَعْمَلُونَ خَبِیرٌ” (بقره/۲۳۴)، “إِنَّهُ هُوَ الْعَلِیمُ الْحَكِیمُ” (یوسف/۸۳)، و “أَنَّهُ عَلى كُلِّ شَیءٍ شَهِیدٌ” (فصلت/۵۳).
مآخذ:...
هو العلیم