برداشت آزاد از علامه محمد حسین طباطبایی در «تفسیر المیزان»
• اگر انواع موجودات، از جاندار و بى جان، شعور دار و بى شعور را مورد تأمل قرار دهیم كه به تدریج و یكى پس از دیگرى موجود مىشوند، و تكامل مىیابند، یعنى از خاك خشك و بى جان به سوى حیات حركت نموده، و به صورت انواع نباتات در مىآیند، و از نبات به سوى حیات داراى شعور حركت نموده، به صورت انواع حیوانات در مىآیند، و از آن مرحله نیز گذشته و به صورت موجودى عاقل در مىآید، خواهیم دید كه هر نوعى از آنها در وجود خود سیرى تكوینى، و معین دارد و داراى مراحل مختلفى است، بعضى از مراحل، قبل از بعض مراحل دیگر، و بعضى بعد از بعضى دیگر است، به طوری كه نوع به هر یك از آن مراحل مىرسد بعد از آن كه از مرحله قبلى گذشته باشد، و به مرحله بعدى هم نرسیده باشد، و این نوع هم چنان با طى منازل استكمال مىكند تا به آخرین مرحله كه نهایت درجه كمال اوست برسد.
• از سوى دیگر، این مراتبى كه در طى حركت نوع مشاهده مىكنیم، هر یك از آنها، ملازم مقامى است كه خاص به خود او است، نه از آن جلو مىافتد، و نه عقب مىماند، و این ملازمت از ابتداى حركت نوع در سیر وجودىاش تا آخرین نقطه كمالش هست، از اینجا مىفهمیم كه پس بین همه این مراحل یك رابطه تكوینى وجود دارد، كه چون بند تسبیح مراحل را به یكدیگر وصل كرده، به طورى كه نه یك مرحله آن از سلسله مراحل حذف مىشود، و نه جاى خود را به مرحلهاى دیگر مىدهد، از اینجا نتیجه مىگیریم كه پس براى این نوع موجود، غایتى تكوینى است، كه از همان آغاز وجودش متوجه آن غایت و به سوى آن در حركت است، و از پاى نمىایستد تا به آن غایت برسد.
• مثلاً یك دانه گردو را اگر در نظر بگیریم، مىبینیم كه اگر در زیرزمین قرار گیرد البته نه هر قرارى، بلكه قرارى كه واجد شرایط نمو باشد، یعنى رطوبت به مقدار لازم، و حرارت و سایر شرایط را به مقدار لازم داشته باشد مغز آن شروع مىكند به نمو، و چاق شدن، تا آنجا كه پوست را مىشكند، و از لاى پوست بیرون مىشود، و هر روز بر ابعاد حجمش افزوده مىشود، و هم چنان زیادتر مىگردد تا سر از خاك در آورد، بیرون خاك نیز بلندتر، و ضخیمتر مىشود تا به صورت درختى نیرومند و سبز و باردار در آید.
• پس، یك دانه گردو در این سیر تكاملى، حالش تغییر نمىكند، و از ابتداى وجودش غایت تكوینى دارد، كه خود را به آن غایت تكوینى برساند، غایتى كه گفتیم عبارت است از درختى كامل و بارور.
• همچنین، اگر یك نوع از انواع حیوانات را، مثلاً گوسفند را در نظر بگیریم، مىبینیم كه آن نیز بدون شك، از همان ابتداء كه تكون پیدا مىكند، و در شكم مادر به صورت جنینى در مىآید، متوجه به سوى غایت نوعیهاش مىباشد، و آن غایت عبارت است از گوسفندى كامل آن گوسفندى كه خواص و آثار گوسفندى دارد این حیوان نیز از راهى كه تكوین پیش پایش قرار داده به راهی دیگر منحرف نمىگردد، و غایت خود را فراموش نمىكند، و هرگز دیده نشده كه روزى از روزها گوسفند به سوى غیر غایت خود سیر كند، مثلاً راه فیل را پیش بگیرد، و یا بخواهد درخت گردو شود.
• پس، معلوم مىشود هر نوع از انواع موجودات مسیر خاصى در طریق استكمال وجود، دارند، و آن مسیر هم داراى مراتب خاصى است، كه هر یك مترتب بر دیگرى است تا منتهى شود به عالىترین مرتبه، كه همان غایت و هدف نهایى نوع است، و نوع با طلب تكوینى نه ارادى-، و با حركت تكوینى نه ارادى-، در طلب رسیدن به آن است، و از همان ابتداء كه داشت تكون مىیافت مجهز، به وسائل رسیدن به آن غایت، است. و این توجه تكوینى از آنجا كه مستند به خداى تعالى است، نامش را هدایت عام الهى مىگذاریم، و همان طور كه متذكر شدیم این هدایت تكوینى در هدایت هیچ نوعى از مسیر تكوینى آن خطا نمىرود، بلكه با استكمال تدریجى و به كار بستن قوا و ادواتى، كه مجهز به آنها است، براى آسانى مسیر، آن را به غایت نهایى سوق مىدهد. هم چنان كه فرموده:
☼ «رَبُّنَا الَّذِی أَعْطى كُلَّ شَیءٍ خَلْقَهُ ثُمَّ هَدى» (خداى ما آن كسى است كه همه موجودات عالم را نعمت وجود بخشیده و سپس به راه كمالش هدایت كرده. سوره طه، آیه ۵۰).
• و نیز فرموده:
☼ «الَّذِی خَلَقَ فَسَوَّى وَ الَّذِی قَدَّرَ فَهَدى، وَ الَّذِی أَخْرَجَ الْمَرْعى فَجَعَلَهُ غُثاءً أَحْوى» (آن خدایى كه خلق كرد و تمام عیار خلق كرد و آن كسى كه اندازهگیرى كرد و سپس هدایت نمود و آن كسى كه گیاهان را رویانید و آن را خزان و افتاده كرد. سوره اعلى، آیه ۵).
░▒▓ نوع انسان...
• در این میان، نوع انسان نیز همین وضع را دارد، و از آن حكم كلى مستثنى نیست. به این معنا كه او نیز مشمول هدایت عامه است، چون مىدانیم از آن روزى كه نطفهاش شروع به تكون مىكند، به سوى یك انسان تمام عیار متوجه است، انسانى كه آثار انسانیت و خواص آن را دارد، و تا رسیدن به این هدف نهایى مرحلههایى را طى مىكند، علقه مضغه، و مضغه عظام، و سپس جنین مىشود، طفل مىگردد، مراهق مىشود، جوان و كامل مرد، و پیر مىگردد.
• چیزى كه هست، یك تفاوت بین انسان با سایر انواع حیوانات و نباتات و غیر آن هست، و آن این است كه: هر چند بعضى حیوانات نیز اجتماعى زندگى مىكنند، لیكن در قبال مدنیت بشر چیزى نیست، آرى انسان به خاطر احتیاجات تكوینى بیشترى كه دارد، و نواقص بیشترى كه در وجود او هست، نمىتواند همه نواقص خود را خودش به تنهایى تكمیل كند، و همه حوایج وجودىاش را خودش برآورد، به این معنا كه یك فرد از انسان زندگى انسانىاش تمام نمىشود، در حالى كه خودش باشد و خودش، بلكه محتاج است به این كه نخست یك اجتماع كوچك خانوادهاى تشكیل شود، و سپس یك اجتماع بزرگ شهرى به وجود آید، و از مسیر ازدواج و تعاون و همكارى، با دیگران جمع شود، و همه با هم و با همه قواشان كه بدان مجهزند در رفع حوائج همه بكوشند، و سپس حاصل زحمات را بین همه تقسیم كنند، و هر كس به قدر شانى كه در اجتماع دارد سهم خود را از آن بگیرد.
• مسأله مدنیت و اجتماعى زندگى كردن، طبیعى انسان نیست، و چنین نیست كه از ناحیه طبیعت تحریك بر این معنا شود، بلكه او طبیعت دیگرى دارد كه نتیجه آن به وجود آمدن قهرى مدنیت است، و آن این است كه: انسان طبعاً میخواهد دیگران را به نفع خود استخدام كند، حال هر كس و هر چه مىخواهد باشد، حتى یك آهن پاره را ببیند بر مىدارد و مىگوید روزى بدرد مىخورد، تا چه رسد به گیاهان و حیوانات، و معلوم است چنین كسى به استخدام افرادى دیگر از نوع خود جرىتر است، چون زبان آنها را مىداند، لیكن همین كه تصمیم مىگیرد آنها را استخدام كند، متوجه مىشود كه آنها هم عیناً مثل خود اویند، و بلكه از او جرىترند، مىخواهند خود او را زیر بار بكشند، خلاصه امیالى كه او دارد، آنها نیز دارند، لذا ناگزیر مىشود با آنها از در مسالمت در آید، و حقوقى مساوى حق خود، براى آنها قائل شود.
• و نتیجه و سرانجام این برخورد و تضاد بین منافع، این است كه بعضى با بعضى دیگر در عمل تعاونى شركت جویند، و حاصل و دسترنج حاصل از همه كارها بین آنان تقسیم شود، و به هر یك آن مقدار كه استحقاق دارد بدهند.
• به هر حال، پس جامعه انسانى هرگز نمىتواند اجتماعى زندگى كند، و داراى اجتماعى آباد شود، مگر وقتى كه داراى اصولى علمى، و قوانینى اجتماعى باشد، و آن قوانین را همه محترم بشمارند، و نگهبانى بر آن بگمارند، تا آن قوانین را حفظ كند، و نگذارد از بین برود، و آن را از ضایع و تعطیل شدن جلوگیرى كند، بلكه در جامعه جارىاش سازد، در این هنگام است كه زندگى اجتماعى افراد رضایتبخش و قرین سعادت مىشود.
• و اما این كه گفتیم اصولى علمى داشته باشد، این اصول عبارت است از این كه اجمالاً حقیقت زندگى دنیا را بفهمند، و آغاز و سرانجام انسان را در نظر بگیرند، چون اختلاف مذاهب مختلف در همین سه مسأله باعث مىشود كه سنن آن اجتماع نیز مختلف شود، واضحتر بگویم، طرز تفكر افراد اجتماع در باره حقیقت زندگى دنیا، و نیز طرز تفكرشان در آغاز و سرانجام جهان، هر قسم باشد سنتهایى كه در آن اجتماع وضع مىشود همان طور خواهد بود.
• مردمى كه طرز تفكرشان در باره حقیقت زندگى انسان در دنیا این باشد كه صرفاً موجودى هستید مادى، و به جز زندگى دنیاى زودگذر كه با مرگ خاتمه مىیابد زندگى دیگرى ندارند، و نیز طرز تفكرشان در باره آغاز و سرانجام جهان این باشد كه در دار هستى جز اسباب مادى كه یكى پس از دیگرى موجود مىشود، و سپس تباه مىگردد، چیز دیگرى نیست، چنین مردمى وقتى مىخواهند براى اجتماع خود سنتهایى مقرر سازند، طورى آن را مقرر مىكنند كه تنها لذائذ و كمالات محسوس و مادیشان را تأمین كند، و ما وراى آن سعادتى نخواهد بود.
• و اما مردمى كه معتقدند كه در پس این عالم ماده صانعى غیر مادى هست كه عالم، صنع او و مخلوق اوست، مانند بتپرستان، وقتى بخواهند سنتها و قوانینى براى اجتماع خود مقرر كنند، رعایت رضاى بتهایشان را هم مىكنند، چون معتقدند سعادت زندگیشان در دنیاى مادى همه به دست خودشان نیست، بلكه به دست بتهاست.
• و مردمى كه معتقدند كه عالم، صنع خدا است، و خدا این جهان را آفریده، تا راه و وسیله براى جهان دیگر باشد، و خلاصه علاوه بر اعتقاد به مبدأ كه در بتپرستان نیز بود، معتقد به معاد هم هستند، وقتى مىخواهند براى زندگى دنیایى خود اساسى بریزند، طورى مىریزند كه هم در دنیا سعادتمند باشند، و هم در آخرت كه حیاتى است ابدى، و آغازش از همان روزى است كه حیات دنیا با مرگ خاتمه مىیابد.
• بنا بر این، صورت و شكل زندگى با اختلاف در اصول اعتقادى و طرز تفكر در حقیقت عالم و حقیقت انسانى كه جزئى از آن است مختلف مىشود.
• و اما این كه گفتیم بشر اجتماعى و مدنى هرگز نمىتواند اجتماعى زندگى كند، مگر وقتى كه قوانینى داشته باشد، دلیلش این است كه با نبودن قانون و سنتهایى كه مورد احترام همه، و حد اقل، اكثریت باشد، جمع مردم متفرق، و جامعهشان منحل مىشود.
• و این سنتها و قوانین قضایایى است كلى و عملى به شكل «نباید چنین كرد»، «فلان چیز حرام»، و «فلان چیز جایز است»، و این قوانین هر چه باشد، اگر احترام دارد و معتبر است، به خاطر مصلحتهایى است كه براى اجتماع در پى دارد، و جامعه را صالح مىسازد، پس در این قوانین مصالح و مفاسد اعمال، در نظر گرفته مىشود.
░▒▓ دین به مثابه علوم انسانی واقعی
• تا اینجا معلوم شد كه انسان وقتى به آن كمال و سعادت كه برایش مقدر شده مىرسد، كه اجتماعى صالح منعقد سازد، اجتماعى كه در آن سنتها و قوانین صالح حكومت كند، قوانینى كه ضامن رسیدن انسان به سعادتش باشد، و این سعادت امر و یا امورى است كمالى، و تكوینى، كه به انسان ناقص كه او نیز موجودى است تكوینى ضمیمه مىشود، و او را انسانى كامل در نوع خود، و تام در وجودش مىسازد.
• پس، این سنن و قوانین (كه گفتیم قضایایى عملى و اعتبارى است) واسطهاى است بین نقص انسان و كمال او، و راه عبورى است بین دو منزلگاه او، و همان طور كه گفتیم تابع مصالح اوست، كه عبارت است از كمال و یا كمالات او، و این كمالات مانند آن واسطه اعتبارى و خیالى نیست، بلكه امورى است حقیقى، و واقعى، و سازگار با نواقصى كه هر یك مصداق یكى از حوائج حقیقى انسان است.
• پس، حوائج حقیقى و واقعى انسان این قضایا و «بكن و نكنها» ى عملى را وضع كرده، و معتبر شمرده است، و مراد از حوائج، آن چیزهایى است كه نفس انسان آنها را با امیال و تصمیمهایش مىطلبد، و عقل هم كه یگانه نیروى تمیز بین خیر و نافع و ما بین شر و مضر است، آنها را تصدیق مىكند، و معین مىكند كه فلان قانون حاجتى از حوائج واقعى انسان را بر میاورد، و یا رفع احتیاج نمىكند، نه هواهاى نفسانى، هواى نفس نمىتواند كمالات انسانى و حوائج واقعى او را تشخیص دهد، او تنها مىتواند لذائذ مادى و حیوانى انسان را تشخیص دهد.
• بنا بر این، اصول و ریشههاى این قوانین باید حوائج حقیقى انسان باشد، حوائجى كه واقعاً حاجت است، نه بر حسب تشخیص هواى نفس.
• این هم معلوم شد كه صنع و ایجاد هر نوعى از انواع موجودات را كه یكى از آنها انسان است به قوا و ابزارى كه اگر به كار رود حوائج او را بر طرف مىسازد مجهز ساخته، كه اگر آن موجود فعالیت كند، و آن قوا و آن ابزار را آن طور كه باید به كار بزند، به كمال خود مىرسد، از این معنا نتیجه مىگیریم كه جهازهاى تكوینى انسان كه بدان مجهز شده، هر یك محتاج و مقتضى یكى از آن قضایاى عملى" بكن و نكن" كه نامش سنت و قانون است مىباشد، به طورى كه اگر انسان به آن قضایا عمل كند، آن جهاز به حد رشد و كمال خود رسیده، مانند جهاز هاضمه كه یكى از جهازهاى تكوینى آدمى است، این جهاز اقتضاء قوانینى مربوط به خود دارد، كه اگر صاحب جهاز به آن قوانین عمل كند، جهاز مذكور به حد كمال خود كه براى رسیدن به آن خلق شده است، مىرسد، و نیز جهاز تناسل اقتضاء دستوراتى دارد كه اگر صاحب جهاز مزبور به آن دستورات عمل كند، جهاز تناسلى خود را به حد كمال مىرساند چون در جایى صرف كرده كه براى آن خلق شده است.
• پس، روشن شد كه به حكم عقل باید دین كه همان اصول عملى و سنن و قوانین عملى است كه اگر به آن عمل شود سعادت واقعى انسان را ضمانت مىكند از احتیاجات و اقتضائات خلقت انسان منشأ گرفته باشد، و باید كه تشریع دین مطابق فطرت و تكوین باشد، و این همان معنایى است كه آیه شریفه «فَأَقِمْ وَجْهَكَ لِلدِّینِ حَنِیفاً فِطْرَتَ اللَّهِ الَّتِی فَطَرَ النَّاسَ عَلَیها، لا تَبْدِیلَ لِخَلْقِ اللَّهِ، ذلِكَ الدِّینُ الْقَیمُ» آن را خاطرنشان مىسازد.
مآخذ:...
هو العلیم